✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده' الله بنصره» ای قبای پادشاهی بر تو راستسایهٔ تو خاک ما را کیمیاستخسروی را از وجود تو عیارسطوت تو ملک و دولت را حصاراز تو ای سرمایهٔ فتح و ظفرتخت احمد شاه را شانی دگرسینه ها بی مهر تو ویرانه بهاز دل و از آرزو بیگانه بهآبگون تیغی که داری در کمرنیم شب از تاب او گردد سحرنیک میدانم که تیغ نادر استمن چه گویم باطن او ظاهر استحرف شوق آورده ام از من پذیراز فقیری رمز سلطانی بگیرای نگاه تو ز شاهین تیز ترگرد این ملک خدا دادی نگراین که می بینیم از تقدیر کیستچیست آن چیزی که میبایست و نیستروز و شب آئینهٔ تدبیر ماستروز و شب آئینهٔ تقدیر ماستبا تو گویم ای جوان سخت کوشچیست فردا؟ دختر امروز و دوشهر که خود را صاحب امروز کردگرد او گردد سپهر گرد گرداو جهان رنگ و بو را آبروستدوش ازو ، امروز ازو، فردا ازوستمرد حق سرمایهٔ روز و شب استزانکه او تقدیر خود را کوکب استبندهٔ صاحب نظر پیر اممچشم او بینای تقدیر امماز نگاهش تیز تر شمشیر نیستما همه نخچیر ، او نخچیر نیستلرزد از اندیشهٔ آن پخته کارحادثات اندر بطون روزگار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده' الله بنصره» چون پدر اهل هنر را دوست داربندهٔ صاحب نظر را دوست دارهمچو آن خلد آشیان بیدار زیسخت کوش و پر دم و کرار زیمی شناسی معنی کرار چیست؟این مقامی از مقامات علی استامتان را در جهان بی ثباتنیست ممکن جز به کراری حیاتسر گذشت آل عثمان را نگراز فریب غربیان خونین جگرتا ز کراری نصیبی داشتنددر جهان ، دیگر علم افراشتندمسلم هندی چرا میدان گذاشت؟همت او بوی کراری نداشتمشت خاکش آنچنان گردیده سردگرمی آواز من کاری نکردذکر و فکر نادری در خون تستقاهری با دلبری در خون تستای فروغ دیدهٔ برنا و پیرسرکار از هاشم و محمود گیرهم از آن مردی که اندر کوه و دشتحق ز تیغ او بلند آوازه گشتروز ها ، شب ها تپیدن میتوانعصر دیگر آفریدن میتوانصد جهان باقی است در قرآن هنوزاندر آیاتش یکی خود را بسوزباز افغان را از آن سوزی بدهعصر او را صبح نو روزی بدهملتی گم گشتهٔ کوه و کمراز جبینش دیده ام چیزی دگرزانکه بود اندر دل من سوز و دردحق ز تقدیرش مرا آگاه کردکاروبارش را نکو سنجیده امآنچه پنهان است پیدا دیده اممرد میدان زنده از الله هوستزیر پای او جهان چار سوستبنده ئی کو دل بغیرالله نبستمی توان سنگ از زجاج او شکستاو نگنجد در جهان چون و چندتهمت ساحل به این دریا مبندچون ز روی خویش بر گیرد حجاباو حسابست او ثوابست او عذاببرگ و ساز ما کتاب و حکمت استاین دو قوت اعتبار ملت استآن فتوحات جهان ذوق و شوقاین فتوحات جهان تحت و فوقهر دو انعام خدای لایزالمؤمنان را آن جمال است این جلالحکمت اشیا فرنگی زاد نیستاصل او جز لذت ایجاد نیستنیک اگر بینی مسلمان زاده استاین گهر از دست ما افتاده است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده' الله بنصره» چون عرب اندر اروپا پر گشادعلم و حکمت را بنا دیگر نهاددانه آن صحرا نشینان کاشتندحاصلش افرنگیان برداشتنداین پری از شیشه اسلاف ماستباز صیدش کن که او از قاف ماستلیکن از تهذیب لا دینی گریززانکه او با اهل حق دارد ستیزفتنه ها این فتنه پرداز آوردلات و عزی در حرم باز آورداز فسونش دیدهٔ دل نا بصیرروح از بی آبی او تشنه میرلذت بیتابی از دل می بردبلکه دل زین پیکر گل می بردکهنه دزدی غارت او برملا ستلاله می نالد که داغ من کجاستحق نصیب تو کند ذوق حضورباز گویم آنچه گفتم در زبور«مردن و هم زیستن ای نکته رساین همه از اعتبارات است و بسمرد کر سوز نوا را مرده ئیلذت صوت و صدا را مرده ئیپیش چنگی مست و مسرور است کورپیش رنگی زنده در گور است کورروح باحق زنده و پاینده استورنه این را مرده ، آن را زنده استآنکه «حی لایموت» آمد حق استزیستن با حق حیات مطلق استهر که بی حق زیست جز مردار نیستگرچه کس در ماتم او زار نیست»برخور از قرآن اگر خواهی ثباتدر ضمیرش دیده ام آب حیاتمی دهد ما را پیام «لاتخف»می رساند بر مقام لاتخف✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ خطاب به پادشاه اسلام اعلیحضرت ظاهر شاه «ایده' الله بنصره» قوت سلطان و میر از لاالههیبت مرد فقیر از لاالهتا دو تیغ لا و الا داشتیمماسوی الله را نشان نگذاشتیمخاوران از شعلهٔ من روشن استای خنک مردی که در عصر من استاز تب و تابم نصیب خود بگیربعد ازین ناید چو من مرد فقیرگوهر دریای قرآن سفته امشرح رمز «صبغة الله» گفته امبا مسلمانان غمی بخشیده امکهنه شاخی را نمی بخشیده امعشق من از زندگی دارد سراغعقل از صهبای من روشن ایاغنکته های خاطر افروزی که گفت؟با مسلمان حرف پرسوزی که گفت؟همچو نی نالیدم اندر کوه و دشتتا مقام خویش بر من فاش گشتحرف شوق آموختم وا سوختمآتش افسرده باز افروختمبا من آه صبحگاهی داده اندسطوت کوهی به کاهی داده انددارم اندر سینه نور لاالهدر شراب من سرور لاالهفکر من گردون مسیر از فیض اوستجوی ساحل ناپذیر از فیض اوستپس بگیر از باده من یک دو جامتا درخشی مثل تیغ بی نیام✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل ما بیدلان بردند و رفتندمثال شعله افسردند و رفتندبیا یک لحظه با عامان درآمیزکه خاصان باده ها خوردند و رفتند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سخن ها رفت از بود و نبودممن از خجلت لب خود کم گشودمسجود زنده مردان می شناسیعیار کار من گیر از سجودم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل من در گشاد چون و چند استنگاهش از مه و پروین بلند استبده ویرانه ئی در دوزخ او راکه این کافر بسی خلوت پسند است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه شور است این که در آب و گل افتادز یک دل عشق را صد مشکل افتادقرار یک نفس بر من حرام استبمن رحمی که کارم با دل افتاد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟جمالش جلوهء بی پردهٔ کیست؟مرا گوئی که از شیطان حذر کنبگو با من که او پروردهٔ کیست؟✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل بی قید من در پیچ و تابیستنصیب من عتابی یا خطابیستدل ابلیس هم نتوانم آزردگناه گاهگاه من صوابیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿صبنت الکاس عنا ام عمرووکان الکاس مجراها الیمنیااگر این است رسم دوستداریبدیوار حرم زن جام و مینا✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بخود پیچیدگان در دل اسیرندهمه دردند و درمان ناپذیرندسجود از ما چه میخواهی که شاهانخراجی از ده ویران نگیرند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روم راهی که او را منزلی نیستاز آن تخمی که ریزم حاصلی نیستمن از غمها نمی ترسم ولیکنمده آن غم که شایان دلی نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿می من از تنک جامان نگه دارشراب پخته از خامان نگه دارشرر از نیستانی دور تر بهبه خاصان بخش و از عامان نگه دار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ترا این کشمکش اندر طلب نیستترا این درد و داغ و تاب وتب نیستاز آن از لامکان بگریختم منکه آنجا ناله های نیم شب نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ز من هنگامه ئی وه این جهان رادگرگون کن زمین و آسمان راز خاک ما دگر آدم برانگیزبکش این بنده سود و زیان را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جهانی تیره تر با آفتابیصواب او سراپا نا صوابیندانم تا کجا ویرانه ئی رادهی از خون آدم رنگ و آبی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿غلامم جز رضای تو نجویمجز آن راهی که فرمودی نپویمولیکن گر به این نادان بگوئیخری را اسب تازی گو نگویم✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دلی در سینه دارم بی سرورینه سوزی در کف خاکم نه نوریبگیر از من که بر من بار دوش استثواب این نماز بی حضوری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه گویم قصه دین و وطن راکه نتوان فاش گفتن این سخن رامرنج از من که از بی مهری توبنا کردم همان دیر کهن را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مسلمانی که در بند فرنگ استدلش در دست او آسان نیایدز سیمائی که سودم بر در غیرسجود بوذر و سلمان نیاید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نخواهم این جهان و آن جهان رامرا این بس که دانم رمز جان راسجودی ده که از سوز و سرورشبوجد آرم زمین و آسمان را✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چه میخواهی ازین مرد تن آسایبه هر بادی که آمد رفتم از جایسحر جاوید را در سجده دیدمبه صبحش چهره شامم بیارای✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿به آن قوم از تو میخواهم گشادیفقیهش بی یقینی کم سوادیبسی نادیدنی را دیده ام من«مرا ای کاشکی مادر نزادی»✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نگاه تو عتاب آلود تا چندبتان حاضر و موجود تا چنددرین بتخانه اولاد براهیمنمک پروردهٔ نمرود تا چند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سرود رفته باز آید که ناید؟نسیمی از حجاز آید که ناید؟سرآمد روزگار این فقیریدگر دانای راز آید که ناید؟✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اگر می آید آن دانای رازیبده او را نوای دل گدازیضمیر امتان را می کند پاککلیمی یا حکیمی نی نوازی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿متاع من دل درد آشنای استنصیب من فغان نارسای استبخاک مرقد من لاله خوشترکه هم خاموش و هم خونین نوای است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿