ارسالها: 2517
#61
Posted: 31 Mar 2013 15:41
کلاس درس
لباس تنهائی برتنم سنگینی می کند
آفتاب صبح بر گیسوی تابستانی درختان نور می پاشد
در اتاق آن طرف تر عادت
در استخر بساط چینی ؛ خانمها شنا می کنند
توی توالت سوسکها دیشب خرابکاری کرده اند
خانمی پشت رایانه خشم پنهان ترا می نویسد
تمام صندلی های محض سکوت
در آبهای بیکاری غمگینند
و کسی از ورق دانائی نمی پرسد
تا کی باید به پنجره های جهار فصل درختان اندیشید
مرا شعر متفکر
به دستان نیا زمند خیابانی می کشاند
که تشنگی پا ها یش آرزومند رهائی است
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#62
Posted: 31 Mar 2013 15:42
گل باران
باران می بارد ؛شر؛ شر
در زمستان خلوت امروز
قطره های نشسته بر پنجره ی چشمان متفکر
می شکوفاند زیبائی نگاه را
کبوتر پرواز دانا
و اشک می ریزد آ سمان
بر جان شهر دود
پنجره ها را بگشائیم به مهمانی باران
که برپوست نگاه می ریزد از جان
بر خیز
خود را در باران ریز
زخم اندوه دیرین
وخلوت ملال را
شستشو ده
در گل باران
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#63
Posted: 31 Mar 2013 15:42
گل بوته ی شعر
برصندلی تفکرتنهای روزعاشق نشسته
ترانه های عا رفانه آفتا ب را می خواند
درصخره ها و دره های کوهستا ن دیوان شاعر
چشمانش پر از صداقت پاکی ابر است
ونورجهان شعر در اندیشه اش کهکشان می کارد
دستانش را به نگهداری آسمان بهارعادت می دهد
و قلبش را به موسیقی درختان باغ می سپارد
دلش پروازفرشتگان نسیم را بر برگهای جنگل روز ترانه می خواند
وشعرگل بوته اسطوره ی عاشق و شکوفاست
که در گستره خاک پا ی درختان چنار زمانه می روید
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#64
Posted: 31 Mar 2013 15:42
گنجشکها
پشت لبخند شفاف دیوارشیشه ای می ایستم
و به رنگ آمیزی مرطوب برگهای درختان می نگرم
حشره ی کوچک لحظه روی شیشه می پرد
گنجشک های دانای تنهائی دو سه تائی از آسمان چشمانم رد می شوند
قلب آفتابی آسمان ؛ ساکت و آرام به چشمان شعرم می نگرد
نغمه ی آرام انسانی از ذهن آبی کوچه ی پشت درختان عبورمی کند
آینه ی دل من با اینهمه تنها ست
واز قلب درختم آه بر می آید
به خود می گویم : این تابلو هم زیبا ست
تو چه می خواهی؟
نمی دانم چه چیزی تراکم بکر تنهائی را از وجودم بیرون خواهد آورد
مرا این همه حوادث نا خوشا یند متاثر کرده اند
درختان ایستاده اند و روحم را شادمان رنگ آمیزی میکنند
گنجشکهای عارف در آواز زندگی خویشند
پنجره های باز روبرو درون قاب آفتاب شعرجا می گیرد
گنجشکها ترانه ی آ ینه اند
در نسیم بازوهای ترانه و هجرت
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#65
Posted: 3 Apr 2013 12:37
دفتر بر صندلی پاییز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#66
Posted: 3 Apr 2013 12:38
لیست اشعار دفتر بر صندلی پاییز
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#67
Posted: 3 Apr 2013 12:38
آبهای شب
شب سرد عارف به تدریج رنگ و رو می گیرد
لامپ های آشنای مهتابی محبت ؛ چیزی برای گفتن می یابند
فنجان شیشه ای شکوفا با ته مانده چای در سکوتی مهتابی کنار اشیای دیگر
هویت می یابد
شعری شبانه به جای تمرین لطیف خوشنویسی روی مزرعه آواز کاغذ سبز می شود
آشنای نگاه کاوشگر دریائی از پشت پنجره فصول در آنسوی حیاط سبز
گویا پیرمردی تنهاست
وقتی به درون عمق شب می نگرم، گلی خندان روشن می درخشد
من همه ی لبخند تپنده شب را به او تقدیم می کنم
وقتی لامپ دلیر آرامش می خوابد
شب زایا به تمامی بیدار می شود
و او در آب های اقیانوس شب محو می گردد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#68
Posted: 3 Apr 2013 12:39
آستین لایق نورانی
من جنگل لبریز دا نه های عاشق آبی شاد مانیم
در عمق پرحسرت ترین فصل سال
اندیشه ی گر گرفته خود را بتو نمایاندم
تا از نگاه روشن گنجشک خلاقیت بپرواز درآئی
اما اینک همچنان در رویای سمج خود می لولی
و نمی گوئی
این دست شکفته آفتاب که آمد بسوی تو
از کدامین آستین مهربان لیاقت نورانی شده است؟
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#69
Posted: 3 Apr 2013 12:39
آسمان صاف آبی
آسمان صاف آبی
دل روز را می ماند
آفتاب گرم زمستان
تابش چشمان تو را به یاد می آورد
ما نمی خواهیم مثل موش ها باشیم
در سوراخ تاریک بلغزیم
دلم می خواهد پشت پنجره آفتاب دراز بکشم
و گرمای خورشید را در سلول های جانم بریزم
یک آسمان دل
به من رای می دهند
و موش ها اندکند
امشب آواز شادی از طبقه بالا بلند خواهد شد
و عروس ما به خانه ی بخت می رود
ما همه خوشحالیم
حصار جنوبی خانه خوشحال است
باد و سایه ها و سنگ بزرگ کنار نهر خوشحالند
امشب عروس ما به خانه بخت می رود
دلم را پشت پنجره سفره می کنم
تا اعماق گرمای آفتاب را درک کنم
از زمستان تنها نامی برجای مانده است
امروز آسمان صاف آبی- دل عروس را می ماند
و درخت غایب ما را به نگاه خویش دعوت می کند
ما نمی خواهیم در سایه های دور از آفتاب زندگی کنیم
لبخند سایه های خورشید را می خواهیم
همه ی موش ها ذر شوراخ ها خزیده بودند
و او پرچم چشمانش را به طرف من تکان امشب ستاره ها خندانند
ماشین شب- عروس ماه را به حجله می برد
دل ها چون دل روشن روز منورند
آسمان صاف آبی
دل همسرم را نوید می دهد
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 2517
#70
Posted: 3 Apr 2013 12:39
آفتاب تازه
سحر متبلور لبخند آبی خود را بر محوطه ی بی حصا ر شکفتن می ریزد
هر دو با هم از خانه محبت ارغوانی خارج می شویم
سوارتاکسی گرگ و میش سحر می گردیم
سوار اتو بو س ساعت 6 بی تملق آبی می شویم
خودمان را به تمامی امید نورسته براه می سپاریم
بین راه طلوع آفتاب عرفان صحبتی کوتاه داریم
دوباره در مسیر نگاه سبز لبخند پیاده می شویم
سوار مینی بوس بی تفاوتی تیره سرویس می گردیم
این باید اتفاق هر روزی باشد که می افتد
اتفاقی تکراری وبی روح
در آشیانه نگاه رودخانه پر عطوفت ما
به زندان اداره می رسیم
آفتاب تازه تیغه ها یش را در فضا می ریزد
خیابان در تمامت بی دریغ جوان ما موج می زند
خیابان روح بی تملق جاری زندگی است
پیاده روها!
دلمان را در شفاف حضور همه صبح عشق پهن می کنیم
ودوباره در قلب منتظر نور می نشینیم تا شب فرا رسد
وانتظار ما را پاس می دارد
کلمات قلب پر تپش روزند
که مارا از این طرف دیواربه آن طرف سوق می دهند
شب دوباره خیابان وپیاده روواتوبوس
تاریکی
وآشنای همیشه ی شب – ماه
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7