ارسالها: 14491
#1,061
Posted: 3 Sep 2013 21:26
تا نیشخند شیری شبتاب
که را اگر که سوزن اگر سنگ
مگر مغاک زمین دریاست
که را اگر که سوزن اگر سنگ
بر ارغوان شکند اشک
مهی که دوک تو می رشت
پری نبود
که فردای کوچه ی ما را
نگین آتش کرد
قیام دسته گلی
که روی نام تو پژمرد
درون عاطفه طی می کند تو را
و تاب می دهم آتش
و راه کهنه
می خزدم در باد
کدام خانه
که یک نخ از آسمان کافی ست
نگاه کشته اگر
گلوی خشک مرا تر نمی کرد دریا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,062
Posted: 3 Sep 2013 21:28
رمز درخت و نام خیابان
پرند حسرتم اینک جوی
ین گونه بی خیال
بر باد کنده ایم
رمز درخت و نام خیابان
چتری که بسته می شود
یا خانه ای که سر برم احساس
تا او
فراز لک لک
اگر آبم آشناست
راهی که روشنی ش
پر از برگ فاصله ست
تا در کجای پلک خود از خواب
اسیر حس گذر طاووس
بر دوش
می بردم گریه
شایدنریزم از سر گلبرگ
تا در کجای پلک این بار خسته ام
او در کجا
ضیافت اگر خواب
پایین دره
جرس نیست
لختی که تکیه داده ام به هر چه که در باد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,063
Posted: 3 Sep 2013 21:29
تا آفتاب تر از تأخیر
مرا عبور شب این منشور
چاهی درون مردمک دیده می کنم
ورودی
که لا به لا غریبه ی کولی هاست
چرخیدن زمین به گرد تو
چرخیدن من است
ارثی که گردباد به من داد
ارثی که باید از اول
گم می کنم تو را
کاش آن دو لحظه پیش و پس نمی شد از اول
در می زنند
صد ها صدا
قرار هر چه دریچه ست
می شوید همچنان و
پری یاغی ست
من : مرگ را نه چاله پذیرفتم
تا ماهیان گردن فرکشند
تا آفتاب تر از تأخیر
پیدا نمی کنم چگونه در آن باران
دریا
با خواب های تو درگیر شد
لبریز هر چه بخواهی
هر چند هر چه بخواهی ستاره نیست
نخل ولی پر از جوانه می گذرم
ماه
همواره سایه بان مرقد ما نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,064
Posted: 3 Sep 2013 21:31
سی تیر ، سی سبد ، سی وقفه ، سی تبسم
سی تیر
به حیرت از تو اگر
1
ولی :
سالخورده ی دف زن
سایه ی تسخیری
اصل چهار غله و جنجال
واسطه خون بود
نه سالگی ام به خانه می آمد
و خرما بسته بندی شیرینی داشت
خون سیامک گندم رست
2
برهنه می گذرم
و باغچه طی می کند
تو را
و خنده ی ستاره اگر دیوار
جذام حجله روی
هیولای زیر هشت
ضرابخانه پر از سکه ست
و اسطبل شاهی اسب می طلبد
خون سیامک گندم رست
3
نمی رمانمت ای توفان
هلال ضربی سیالسنگ
که پشت کرده / میهنم / از دست می شود
نمی تابد
از من به قطره ای
که حشمتیه کاسه گردان بود
و کاسه سرم ارزان
که سالهای بی تو مرا دنبال
دو سوم دریا بودم
حشم دو پرچم گل ها
خون سیامک گندم رست
4
تو از کجای گریه نمایانی
که از میان دایره سر می روم
و از دهان گور
زبان گرگ های خانه زاد
روسپی هانه های پیر تر از کشمیر
مخ های بی شعبان
و تازیانه ، موجه
عمر
در حمام زرهی
درشکه ها تاریک
و لابه های کهن
خون سیامک گندم رست
5 پاک می شود خاطرم
در بادهای غیر موسمی
نه سالگی ام به خانه می اید
از جان خود گذشتم
با خون خود نوشتم
یا مرگ یا مصدق
گریه فاسد بود
زمین مجاور ماهی ها
و سینا ساحل
خون سیامک گندم رست
6
ترس
سایه ی شرم آگینی داشت
در چارباغ مدرسه/ خالی
نمی دویدم
دست نه سالگی ام نمی کشیدم
صدای قامت شاملو
دیار کسرایی
و چشم خالی اسفندیار
خون سیامک گندم رست
7
سرک می کشی
کسوف بیستم مرداد
بیست و پنجم مرداد
بیست و هشتم مرداد
و سرچشمه تهی ست
تیر از واله خون می چیند
بازار در گذر سر می رود
پلک چندم او
و باد می بالد
خون سیامک گندم رست
8
که باز
سر نرود احساس
سپیده از سر میدان تیر
و تازیانه از تنوره ی نیلوفر
بهار گریه کنی
درخت سینه داده به گنجشک
خون سیامک گندم رست
9
سپید نپوشی
عروس ارزنة الروم
قرار آسمان و حنجره ی کور
بسته های اسکلت بر آب
چه آفتی که نرفته ست
خون سیامک گندم رست
10
چه خسته می کشی
سپیده ی عمویی
کامیاب
مرور قافله در باد
در باد درخت خانی آباد
در باد غروب عشرت آباد
در باد نگاه وکیلی توفان می کرد
نمک بر زخم مپاش
کلاغ کافه نادری سابق
نامه به مقصد نمی کشد
خون سیامک گندم رست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,065
Posted: 3 Sep 2013 21:35
سی سبد
حنای این طبق نالان
صدای کیست
درخت بی پایان بیماری
کاخ شاهی بار عام می دهد
سگ هار کوچه می خواهد
ستاره ای نیست
کلوخی بر می دارم
خون سیامک گندم رست
سی تبسم
و جانب عطر شفق
1
جهان که جعد کلالی نیست
سپیده سر برگرداند جلالی می ریزد
بنفشه پا بردارد
شبم پر از دانه ست
نه سالگی ام به خانه می اید
شنیدم بهمنی گردان می سازن
برای سربازا زندان می سازن
و قهوه خانه تهی
قرار جعفر آهنگر
خون سیامک گندم رست
2
نگاه کهنه
اقدسیه بر آتش داد
نهان فتنه تو را
گمان نمی برم
چراغ فاصله عباسی ست
خون سیامک گندم رست
3
سرگردانی
پری که باغچه می کارد
میان پنجره و پاییز
و روزبه عاشقانه اگر کوتاه
مرام ساحل اگر
پرده می کشد سینه
خون سیامک گندم رست
4
آزادی غایب بود
شمال از من باران تر
و مرتضی / جلوترم از مرگ
پیاده می شود غروب لشکر زرهی با او
میان شانه ها و شترخان
هنوز ناپیداست
خیال آن گل اگر چرخ می خورم
تاریک
خون سیامک گندم رست
5
دهان
چه تلخ می گذرد
و باد
پر از صداست
آب های غروب
میان لاله زار و قد تو
تنها
قیام مردم نیست
و مار می رقصد
خون سیامک گندم رست
6
زمان
اجازه ی رفتن بود
کسوف شبنم و خورشید
درک شوم حقیقت
و ابتدای تهی
خون سیامک گندم رست
7
ابرهای در میانه سالی دود
ارابه های مرده
کلاف سر در پا
پرده نمی گرداند
قهوه خانه
دور می زند سحاب و کبر گلپایگانی
و پیر می پرد
بهار و آتش بی منقار
خون سیامک گندم رست
8
پیاده می ترکد
دیدار
دانه ای از ریگ
پیچ و تاب کبوتر
کنار چوبه ی تاریک
و عشق با تو به میدان
و آفتاب
میان دست تو تأخیر می کند
غرور زورخانه
مهیا ست
خون سیامک گندم رست
9
ساه بمانی سال
سر به راه قدم بر می دارد آب
سر بهراه قدم برمی دارد باد
سر به راه قدم بر می دارد او
و آب به لانه می بندد کبک انجیر
خون سیامک گندم رست
10
ولی
سالخورده ی دف زن
گرگم به هوا سیرم و شب بالا
اسا چپرنگ پیرم و شب بالا
امان نبرا سیرم و شب بالا
کرمج زیر پا پیرم و شب بالا
والبی سلام وسلام
و علیک و علیک
بر جمالش
خون سیامک گندم رست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,066
Posted: 4 Sep 2013 15:06
اشعار باقر رمزی
فصل یخی
با سيه جامه شبي در محراب
آيه صبر خدا را خواندم
آرزو ميكردم :
كه در اين فصل يخي
گرمي دست كسي را يابم
آرزو ميكردم :
كه به تنگي نفسهاي عميق
نفسي در يابم
اشك و محراب و من و تنهائي
به ميان شبحي از رويا
سادگي هاي پدر را ديدم
كه ز اندوه من اندوه گرفت
جامه اي گريه انبوه گرفت
به كدامين ظفر اميد برم
كه مرا در شب معراج دعا
نظري اندازد ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,067
Posted: 4 Sep 2013 15:08
باغ با طراوت
باغ طراوت
تو كه در دشت فلان كوه سبد مي سازي
تكيه بر بيد بلنداي جواني زده اي
ياد ايامي كه در بستر كوه
با صدايت غزلي مي خواندي ؟
شعر ليلا ها را ؟
شعر مجنونها را ؟
تو به يادت داري ، تو به يادت داري ؟
روزگاري كه جوان تر بوديم ؟
پا به پاي رمه از دشت بزرگ ؟
پر از لاله سرخ ؟
مي گذشتيم به صد شوق و اميد ؟
اي فلاني تو به يادت داري ؟
آن غزالي كه غزل وار در آن مي رقصيد ؟
سمن كوچه بالا را چه ؟
لنگ لنگان پي باغ پر انگور درشت ؟
تا سحر مي چرخيد ؟
كد خداي ده بالا را چه ؟
كه سحر گلها را
از دل باغ طراوت مي چيد ؟
و به هر غنچه گلي را به تبسم مي داد ؟
حيف كز باد خزان سبدي بيش نماند
از گل سوسن و ياس اثري هيچ نماند
كه مرا ياد قديم اندازد
ياد آن روز به خير ، ياد آن روز به خير
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,068
Posted: 4 Sep 2013 15:10
دستان غزل
گر زمانی رسد این پنجه به ایوان غزل
می سرایم ز رخش از دل دیوان غزل
حال دل را غزل از دیدۀ دل می داند
زین سبب بوده که دل گشته ز مستان غزل
در شگفتم که به هر شعر و غزل نامت هست
ای دریغا که نشد حاصل دل جان غزل
گر روی سوی سحر این دل تنها چه کند ؟
بی گمان در سفر افتم پی جانان غزل
شب به بالین من خسته چرا می آیی ؟
برو ای بی خبر از دردی پیمان غزل
شاید از یمن دعا بار دگر باز آیی
تا که پیمانه شوی بر سر دستان غزل
کاش از واژه باصر نروی هیچ زمان
ای خوش آن دل که شود سفرۀ ایمان غزل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,069
Posted: 4 Sep 2013 15:11
باغ ملکوت
برگها خشكيدند
سايه ها كوچيدند
در صف گل خبري پيدا نيست
به اميد گل نرگس در دشت
چوپانان پي خار آوردند
رمه ها را در عصر
پنج عصر است و غروب است و عميق
همه در دشت زوال
با دو صد فكر و خيال
كه غم طائفه كي سر آيد ؟
آفتاب سحري در دل شام
بردل غمزده كي بر آيد ؟
همه در نيمه شب
پشت بام ملكوت
دست در دست چمن
به دعا آمده اند
آه از روز وصال
روي هر گل شبنم
پاي سرو دل كوه
سايه ساري داشتيم
دلي از شادي و شور
بيقراري داشتيم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,070
Posted: 4 Sep 2013 15:12
شب دعا
روزي از چشمه خورشيد تو بر ميگردي
مي رسي بر سر بالين طبيب
ميگذاري تو به دستان حبيب
برگ سبزي كه تو از شاخه مو
كردي از باغ شفاخانه درو
و به تكرار بگوئي به طبيب
كين همان وعده ادعيه توست
كه فلان شب به زبان مي راندي
اي حبيبي كه در انگشت دوائي داري
به من غمزده از او بچشان
شايد از يمن دعاي سحري
ورقم بر گردد
غم دل سر گردد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟