ارسالها: 24568
#1,541
Posted: 20 Sep 2013 17:01
اسارت
هر کجا دانه هست دامی هست
ای کبوتر کمی مواظب باش
خوش خیالی نکن نگو صیاد
از ترحم غذا بریزد کاش
دانه خال یار را دیدم
نه گمانم به دام بود اما
رفتم آنجا ولی اسیر شدم
یک اسارت بزرگ و بی همتا
ای کبوتر در این زمانۀ بد
توی هر سفره دام می بینم
از سبویی که رایگان باشد
جرعه زهری به جام می بینم
هر که گوید سلام دقت کن
پشت این واژه یک طمع دارد
دست مردم اگر دقیق شوی
چنگ مانده که لقمه بردارد
پنج انگشت دستشان یعنی
پنج فروند موشک نفرت
چون بیفتد به سفره ای بینی
که از آن مانده لقمه ای حسرت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,542
Posted: 20 Sep 2013 17:10
ای کاش
سر به زانوی کدام لاله بگذارم؟
در تنهایی کدام چمن؟
که به همدردی چشمان خونبارم
التیام پروانه های نیم سوخته را
از گیاهان دارویی مهرافزا
آموخته باشد
دست خواهش را
کاسۀ نیاز کدام شبنم کنم
تا آرامش یک صبح شادمان را
به طراوت نداشته پوست چروکیده ام
پیوند زنم
بر گردۀ کدام آواز بنشینم
از هیجان کدام قناری
که قدمی...واگر نه ..وجبی
از سکوت جانگداز هماره ام
بگریزم
ای کاش
شریک لطافت چشمه بودم
وقتی کام تشنه آهویی را
به میهمانی می خواند
ای کاش
ای کاش
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,543
Posted: 21 Sep 2013 18:11
از شعرهای اکبر امیدی
متولد ۲۰ اسفند ۶۹
از شاعران جوان بختیاری
زیبای من
زیبای من امشب دلم تنگ صدای توست
امشب دلم در جستجوی حرف های توست
گم کرده ام چیزی درون خاطرم اما ....
هر چیز پیدا می کنم حال و هوای توست
در سینه ام بیهوده دنبال چه میگردی؟
قلبی که اینجا بوده اکنون زیر پای توست
من مطمئنم علت بی تابی دریا...
زیبایی و زلف پریشان و رهای توست
امروز فهمیدم زلال چشمه های آب
از عصمت و زیبایی بی انتهای توست
بغضی درون سینه دارم تا فرو ریزد
در انتظار شانه های بی ریای توست
چیزی ندارم هدیه تا در شأنتان باشد
یک جان که گر صد بار بستانی فدای توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,544
Posted: 21 Sep 2013 18:12
آشنائی
با اینکه تنها چند روزی پیش مایی
حس می کنم عمریست با من آشنایی
وقتی نگاهت را به چشمم هدیه کردی
حس عجیبی داشتم مثل (رهایی)
ای شاه بیت هر غزل در دفتر من
ای بهترین خلق خدا ای ماورایی
شاید تو هم در چشم های من بخوانی
عشقی که پنهان گشته در این بی صدایی
در این غزل حرف دلم را می نویسم
در چشم من زیبا ترین خلق خدایی
احساس دلگیریست این حسی که دارم
تر سیدن از روز غم انگیز جدایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,545
Posted: 21 Sep 2013 18:14
پشت آئینه
آری منم انگار ،اینجا پشت آیینه
یک بی کران زنگار،اینجا پشت آیینه
تکراریم حتی برای چشم های خود
تکـــرار در تکـــــرار اینجا پشت آیینه
دریایی از اندوه پشت ابر چشمانم
جاری شدم اینـبار ،اینجا پشت آیینه
یک خیرگی،یک ترس یا یک حالت مبهم
بیمـــار یا بی کـــار اینجا پشت آیینه؟
انگار دلتنگم برای دل خوشی هایم
یک عاشـــق تب دار اینجا پشت آیینه
این چیست درآیینه می گریدبرای من؟
دریایی از اســــــرار اینجا پشت آیینه
با چشم های خود به این تصویر می گویم
دست از سرم بردار اینجا پشت آیینه
آری منم انـــــــگار این تصویر وهم آلود
از خویشــــتن بیــزار اینجا پشت آیینه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,546
Posted: 21 Sep 2013 18:16
غزل
امشب دلم را در غزل جا می گذارم
امشب تورا با عشق تنها می گذارم
مانند مجنون در خیابان خیالم
یک شاخه گل در راه لیلا می گذارم
فواره ام ،دانم سرانجامم سقوط است
اما مسیرم را به بالا می گذارم
دل را برای عشق امشب وقف کردم
کردار دنیا را به فردا می گذارم
از بچگی احساس می کردم که روزی
مانند مجنون سر به صحرا می گذارم
امشب خودم را در غزل محبوس کردم
امشب تو را با عشق تنها می گذارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,547
Posted: 21 Sep 2013 18:17
جوان می میرم
حس می کنم عاقبت جوان می میرم
تنها و جدا زدوستان می میرم
روزی که طناب گردنم می افتد
ما بین زمین و آسمان می میرم
یا اینکه بخاطر غزل های درشت
یا اینکه بخاطر زبان می میرم
یا اینکه به نام نیک می مانم تا...
یا اینکه درست آن زمان می میرم
آن روز چقدر از خودم خرسندم
زیرا که شبیه عاشقان می میرم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,548
Posted: 21 Sep 2013 18:18
ناله های عشق
من که در گوشه ی این خیمه دلم جا مانده
کاروان رفت و دلم گوشه ی صحرا مانده
کودکی زیر لبش گفت که در این میدان
پدرم را به ملاقات دگر نا مانده؟
این چه شوریست که در کوچه مجنون اینجا
چند وقتی ست که حیران شده لیلا مانده
مر نه در واقعه دستان علم دار افتاد
علم از چیست در این حادثه بالا مانده؟
ماه آمـد بدهد نور به روی دریا
چشم خورشیـد ببین غرق تماشا مانده.
خواهری بوسه به رگ های برادر می زد
غربتی تلخ که در معرکه تنها مانـده
آسمانی که پر از اشک شده بعد از شام
و زمینی که پر از عاشق و شیدا مانده
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,549
Posted: 21 Sep 2013 18:19
نـــــه ؟
آن عاشق روی یار من بودم ،نه؟
عمریست به غم دچار من بودم ،نه؟
هر روز اسیر چشم های مسـتت
هر ثانیــــه بی قرار من بودم ،نه؟
در لحظه ی رفتنت که می خندیدی
با دیــده ی اشکبار من بودم ،نه؟
از لحظه ی رفتن تو تا این ساعت
بر مرکب غم سوار من بودم ،نه؟
پاییز فراق یار همراه من است
سر سبز ترین بهار من بودم ،نه ؟
خوش باش که آزاد و رها از عشقی
محبوس در این حصار من بودم نه؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,550
Posted: 21 Sep 2013 18:19
دست بخت
ای وای دست بخت در دستان من سرد است
حتــــی درخت سرو هم این روز ها زرد است
ایـن روز ها دنــــبال یک آیینــــــــــه می گردم
امـــا کدام آیینـــــــه بی زنگارو بی گرد است؟
شــــب هــــا به دیدار گلی پــژمرده می رفتم
اینــــــها همه در وصف من گفتند:ولگرد است
نا محــــــرمند این آشـــــنایان کنــــــــار من
اطـــــــراف من انبوهی از مردان نامرد است
اهـــل شکـایت نیســــــتم امـــــا درون دل
یک آسمـــان اندوه و یک دریا پر از درد است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند