ارسالها: 24568
#1,561
Posted: 21 Sep 2013 18:36
چشمانش
لبخـــند من گم شــــد میان قند چشمانش
زیباترین تصویر شد لبخند چشمانش
با گرمی چشمــش مرا تا شعرها می برد
وقتی دل من بود در اروند چشمانش
ماندم که این تاریکی شب نیست از چشمش؟
اینجاست صدها کهکشان پابند چشمانش
یک آسمان پاکی ست در قلب نگاه او
عشق تمام عاشقان فرزند چشمانش.
یک عمر من در چشمهایش زندگی کردم
شبها که می خوابد منم دربند چشمانش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,562
Posted: 21 Sep 2013 18:37
جاذبه
من که در این جاذبه زندانیم
می کِشــیم تا که بســـوزانیم
یوسفم و بهر فروش خودم
آمــده ام تا کـــه تو بستــــانیم
جار زدم عشق کجایی،کجا؟
گفت همین جا که تو می خوانیم
سبز ترین حادثه می دانمت.
ســـبز ترین حادثـــه می دانیم؟
خاطره ها را که ورق می زنم
منتظـــر صفحــه ی پــایــانیم
صفحه ی آخر که در آن حادثه
نام تو حک گشته به پیشانیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,563
Posted: 21 Sep 2013 18:38
آشنا نیست
هستم ، ولی اینجا برایم آشنا نیست
اهل همین جایم کسی همرنگ ما نیست
گویــــا کسی اینجا مرا هرگز ندیده!
گـویا برای مــن میــان جمع جــا نیست
در لابــه لای این درختـــان کبــوده
حتی ریالی هم شقـــایق را بها نیست
من چند بار از خود چنین پرسیده ام که:
دیگر برای عشق جا در دل چرا نیست؟
اینها به دنبال دلی از سنگ هستند
اما دلم آبی است از این جنس ها نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,564
Posted: 21 Sep 2013 18:39
دوست داشتن هایم
مرا بخاطر این دوست داشتن هایم
به سخره می گیرندم چرا که تنهایم
چرا که قدر دلم را کسی نمی داند
و من شبیه کسی گم درون صحــرایم
شبی به عزم سفر از درون خاطره ها
عیادت از دل خود می کنم و می آیم
و این خیا بان ها را همیشه می شویم
و گوشــــه ای بنشینم و راه می پایم
امید آمدن دوستان به خود بدهم
شـــــــــبیه خاطره هایم،شبیه رویایم
خلاصه روزها باز هم به شب برسند
خلاصــــه مثــل گذشــته هنوز تنهایم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,565
Posted: 21 Sep 2013 18:40
سنگ صبور من
ســــنگ صبـــــور مـن بیا کنارم
طـــاقت ایــــن فـــــاصله را ندارم
روشـــــنی مـــــاه از ان نگاهت
مـــاه دلم را به تو می سـپارم
غنچه ایــم پای بســاط پایــــیز
دســــــت نوازشی،بیــــا بهارم
عقربه ی ثانیه گــــرد ساعت!!
مثل همین عقــــــربه بی قرارم
داد زدم خـــــدا مـــرا بغـــــل کن
بوسه ی دستان تو گشت کارم
مــــادر مــن تـا کـه تـــو را ببینم
ثانیـــه تا ثانیــــــه می شـــمارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,566
Posted: 21 Sep 2013 18:51
خسته ای ...ای من
باید بیاد آورد
زندگی تکرارنفس های خسته است
موج آرام روزمره های بی هدف
بی عشق....
بی عشق....
بی عشق.
باید پذیرفت
کارد به استخوان آرامش که می رسد
بوسه ها پشت حسی از اندیشه فردا
پر از بیم وزوال می رویند
چون تقدیر....
بی حساب ...
بی انصاف .
فسرده خنده های بکر
در سردرگمی حسی پدرانه
منظوردار
موذی ...
مرد واره ی شیک بی احساس
بی لحظه ای درنگ
نومید...
ازطلوع ...خسته.
پیروزمرد قصه های کودکانه
اسطوره وار
پر از حماسه...
اما تسلیم.
باید بیاد آورد
زایش غریزه نوین را.
مدهوش مد مندرس ماناست
که نمیفهمد
اسطوره همیشه در کتاب می روید.
من، کلام آشنای دو نسل را شنیده ام
رابطه تنها یک رابطه است
مثل حرفی ساده
مثل میم...نون
با تو معنا میدهد من
میان من و ما راهی نیست
اما گفتنش هم ساده نیست...
رابطه رنگ باخته و ژولیده ست
خسته ای ....ای من
خسته ای....ای مرد.
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 14491
#1,567
Posted: 22 Sep 2013 19:02
اشعار مهدی خدایی
تاریخ تولد: دوشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۶۱
شغل: کارشناس فیزیک ...
محل سکونت: ارومیه
دفاترشعر
۱حرفهایی از سکوت...
۲ عشق مخصوص خدا...
۳ عاشقانه هایی برای خدا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,568
Posted: 22 Sep 2013 19:10
فاصله
فاصله
زنجیر می کند
پای
درخت ...
___________
موسیقی خورشید را
تنها
برگ می شنود...
_________
اشتباه فرهاد
خواستن شیرین
به قیمت
تیشه زدن
بر دل کوه بود...
___________
مجنون
رقصید
بر مزار خود
آن هنگام
که بوسه زد
بر خیال
لیلی...
__________
خواست تماشا کند
دریا
موج زیر پای او
غلت خورد...
_________
انتظار را
گیسوی سفیدِ
زمین دیدم
درفراق ِخورشید
قطب...
__________
خواب درخت
چهره زرد
پاییز را
نقاشی می کند...
__________
خورشید
به تماشای
غروب خود نشست
آسمان
تاریک شد...
__________
ژاکت زبر
دلتنگ پوست نرم
زمستان بود...
__________
تنها ساعت
غافل از
گذشت زمان...!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,569
Posted: 22 Sep 2013 19:24
شیطان گناه نمی کند
چای داغ می نوشد
خورشید؟
نور
در آینه حقیقی
مجازی دیده می شود!
قطره اگر دریا نشود
بخار می شود...
تپه شنی
هیچگاه
قله نمی شود.
دل
خندید
بر چروک صورت...
پیراهن سیاه
سفید می شود
در برابر آفتاب...
کله پر
فولاد را خرد می کند...
مسافر بی هدف
در شب
گیر می کند...
هرگز با چشم ِ هرز،
به علف
نگاه نکن...
هر قدر هم زیبا باشی
تا نوری
منعکس نکنی
دیده نمی شوی...
دزدیم سیب
ولی تو
نخواستی ببینی
تا خواستم بگویم
دوستت دارم
بوسیدی قلبم را...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#1,570
Posted: 24 Sep 2013 13:54
خفت شعر
دره عمیق
ابهت می دهد
بر کوه بلند...
قفس ِ زیبا
میله های محکم تری دارد...
هر قدر
فنر را بیشتر فشرده کنیم
بالاتر می پرد...
درک نمی شود
منشور
تا نوری از آن عبور کند...
________
مورچه کارگر
عاشق ملکه شد !
________
فواره
تا یک نقطه خاص
آب را پرتاب می کند...
_______
برای گریز از کولاک
تنها بستن چشم
کافی نیست...
_________
حسادت کرد
حباب،
به ضخامت
تار مو..
مناجات بدترین بنده:
خدایا !
ببخش
قالی قلبم را
که به اندازه لطافت نگاهت نیست.
ببخش
کلبه عشقم را
که به اندازه مهربانی تو نیست.
ببخش
اقرار به عشقتت را
که هرگز لایق تو نیست.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟