ارسالها: 9253
#1,601
Posted: 27 Sep 2013 23:29
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ،
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید ،
واژه ها را باید شست واژه باید خود باد ،
واژه باید خود باران باشد ، چترها را باید بست ،
زیر باران باید رفت فکر را ، خاطره را، زیر باران باید برد با همه مردم شهر ،
زیر باران باید رفت .
دوست را ،زیر باران باید دید
عشق را ،زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت ،
زندگی تر شدن پی در پی ، زندگی آب تنی کردن
در حوضچه "اکنون" است
سهراب عزیز
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 6561
#1,602
Posted: 3 Oct 2013 00:47
سید حسن حسینی
بیو گرافی :
دكتر سيد حسن حسيني ، در اول فروردين ماه 1335 در تهران متولد شد . پس از پايان تحصيلات متوسطه به دانشگاه مشهد رفت و در رشته كارشناسي تغذيه در سال 1358 فارغ التحصيل شد . وي در سال 1359، به خدمت سربازي رفت و در طي اين دوران ، كار نويسندگي برنامه هاي راديويي ارتش را بر عهده گرفت . دكتر حسيني ، يك سال پيش از اين ، به همراه تعدادي از شاعران و هنرمندان ، جلسه هاي نقد و بررسي شعر را در حوزه هنري آغاز كرده بود كه اين فعاليت ها تا سال 66 ادامه داشت . سال 1369 سالي بود كه زنده ياد حسن حسيني براي ادامه تحصيل به دانشگاه رفت و رشته زبان و ادبيات فارسي را تا مقطع دكترا گذراند . وي دو سال پيش از اين ، تدريس در دانشگاه هاي الزهرا و آزاد را آغاز كرده بود . حوزه فعاليتهاي دكتر حسيني شامل شعر ، تحقيق ، ترجمه و تأليف مي باشد و از وي ، در اين زمينه ها ، آثاري منتشر شده است كه از آن جمله اند . دكتر سيد حسن حسيني در نهم فروردين ماه 1383 ، بر اثر سكته قلبي ، روي در نقاب خاك كشيد . گفتني است در چهارمين همايش چهره هاي ماندگار در سال 1383 ، از دكتر حسيني تقدير شد .
برچسبها : سید حسن حسینی, حسن حسینی, اشعار سید حسن حسینی, اشعار حسن حسینی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,603
Posted: 3 Oct 2013 00:48
مثنوی عاشقان
بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم
از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند
از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان
غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود
عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد
حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت
از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند
ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند
سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان
به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:
«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما
اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است
بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار
در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است
بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق
بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم
ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست
چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند
سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار
بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم
حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,604
Posted: 3 Oct 2013 00:48
کرامات نورانی
هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو
به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو
بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو
پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو
دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو
شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو
هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو
مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو
از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,605
Posted: 3 Oct 2013 00:49
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد
گوشهگيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
زخمهها بر ساز دل از دست بيدادم رسيد
قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد
مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد
شب خرابم كرد اما چشمهاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمتآبادم رسيد
سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم
هيچ كس داد من از فرياد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,606
Posted: 3 Oct 2013 00:49
بیمارستان
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد ميشوم
نگهباني دست مرا ميگيرد
و به سمت بهشت ميبرد
به غرفههاي ستاره و گل
قدم مينهم
جامهاي بهشتي
يکبارمصرف است
سيگاري روشن ميکنم
و خاکسترش را در ملکوت ميتکانم
سکوت ميشکند
مومنان از زيارت هم جا ميخورند
جام پنجرهها
لبريز از سوال
روي دست کنجکاويها چرکين ميشود
فرشته من ساعت ميزند
و نگهبان بدون اطلاع قبلي
از پيروزي شيعيان جنوب لبنان
حراست ميکند
ايندرال، آدرنالين، منشاوي، آرنولد...
خستهام از بازيگوشي
ميان خيابان
و عبور از خطکشيهاي منطقهدار
هستي
حس ميکنم حوصلهي مرا ندارد
در کنار ستاره و گل
سرم به چارچوبهاي خيالي ميخورد
بدون اطلاع قبلي
دم در بيمارستان شهيد ميشوم
و در حاشيه ميدان شهدا
فرشتهي جواني در دل آه ميکشد
و آرزوهاي گرسنه مرا بدرقه ميکند...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,607
Posted: 3 Oct 2013 00:49
شمشیر باستانی
در جايگاه تنگ فراموشي
در خواب سرد زنگ
فرو بودم
دستي مرا کشيد
با خون خصم
دستي مرا جلا داد
من
شمشير باستاني شرقم
اصحاب آفتاب بر قبضهي قديمي من کندند:
«ياران مصطفي
شمشير زرنگار
حمايل نميکنند...»
من
شمشير باستاني شرقم:
پروردهي مصاف
بيزار از غلاف!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,608
Posted: 3 Oct 2013 00:50
امانت
شاعري وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به «نگهباني» داد!
نان و پسته
شاعري ميلنگيد
ناقدي نان ميخورد!
اشتباه
شاعري قبلهنما را گم کرد
سجده بر
مردم کرد!
آرامش
شاعري
وام گرفت
شعرش آرام گرفت!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ویرایش شده توسط: Alijigartala
ارسالها: 6561
#1,609
Posted: 3 Oct 2013 00:51
طریقت نو
زاهدي نوبنياد
راه و رسم عرفا پيشه گرفت
لنگ مرغي برداشت
و به آهنگ حزين آه کشيد:
«مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک!»
عطش و دریا
شاعر تشنه
ز دريا ميگفت
اهل بيت سخنش را
به اسارت بردند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,610
Posted: 3 Oct 2013 00:53
تاجر و تریبون
شاعري پرپر شد
گل کرد!
مراعات نظیر
تاجري دسته گلي پرپر ديد
ياد پروانهي کسبش افتاد!
سرقت
شاعري
آينهاي را دزيد
روي آيينهي مسروقه نوشت:
بيدلي در همه احوال خدا با او بود!
تفّال
تاجري فال گرفت
غزلي لاميه آمد-
تاجر
چيزي از شعر نفهميد اما
چشم مبهوتش را قافيهي «مال» گرفت
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "