ارسالها: 6561
#1,611
Posted: 3 Oct 2013 00:54
تقلا
تاجري قصهنويس
کودکان را به تفاهم ميخواند
مگسي
روي گل لاله تقلا ميکرد!
امضا
تاجري اره برقي آورد.
پاي يک منظره را
امضا کرد!
براعت استهلال
تاجري
مجلس تفسير گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!
رابطه
شاعري ضربت خورد
تاجري شعرشناس
در ته حجرهي خود
شربت خورد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,612
Posted: 3 Oct 2013 00:54
گله و صله
شاعري از غم دوران گله کرد
تاجري خنجر خواست
و سر حوصله
فکر صله کرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,613
Posted: 3 Oct 2013 00:55
تحویل سال
فردا صبح بهار تحويل مي شود
غروبي که فقط چهل و هفت بهار تکرار شده است!!!
ماهي ها دل تنگ!
سير ها و سنجد ها در پلاستيک
بهار در دور دست ها
در راه پله ها
بوي تند سبزي پلو
پيچيده
تشديد پررنگي روي تنهايي من!
مقابل آئينه مي ايستم
و از بهارهاي رفته خجالت مي کشم!
زبان تلفن بند آمده !
انگشت ها به مرخصي نوروزي رفته اند!
حلقه اي در دهن چاه توالت افتاد
کيميا را بنگر!
تاجري تا آرنج
دست در خون دل دنيا کرد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,614
Posted: 3 Oct 2013 00:55
شاعر
در اتوبان سلوک
شاعري هروله اي کرد و گذشت
زاهدي چپ شد و مرد
عارفي پنچري روح گرفت.
شاعري شعر جهاني مي گفت
هم بدان گونه که مي افتد و داني مي گفت
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
کاغذي در کف داشت
پي يک شاعر ديگر مي گشت
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد!
شاعري شايعه بود
نقد تکذيبش کرد!
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيک غم اول مي شد.
شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!
شاعري خون مي گفت
زاهدي ايدر و ايدون مي گفت
قصه ي ليلي و مجنون مي گفت!
سالکي خسته به دنبال حقيقت مي رفت
در مجاري اداري گم شد!
شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!
شاعري ني مي زد
عارفي مي ناليد
زاهدي بست پياپي مي زد!
تاجري مجلس تفسير گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#1,615
Posted: 3 Oct 2013 00:56
راز رشید
به گونهي ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
و پيمان برادريت
با جبل نور
چون آيههاي جهاد
محکم
تو آن راز رشيدي
که روزي فرات
بر لبت آورد
و ساعتي بعد
در باران متواتر پولاد
بريده بريده
افشا شدي
و باد
تو را با مشام خيمهگاه
در ميان نهاد
و انتظار در بهت کودکانهي حرم
طولاني شد
تو آن راز رشيدي
که روزي فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست
شام غريبان
مرحوم سيدحسن حسيني
سکوت
سنگين و پرهياهو
صف ميآراست
گلوي شورشي تو
_ در خط مقدم فرياد_
بر يال ذوالجناح باد
دستي دوباره ميکشيد
و زير تابش خورشيد
آه از نهاد علقمه برميخاست!
***
سکوت
سنگين و پرهياهو
درهم ميشکست
گلوي شورشي تو
بر يال ذوالجناح باد
شتک ميزد
علقمه _سرخ و سيراب_
در زير زانوان تو ميغلتيد
و خورشيد
بر کوهان کوههاي برهنه
به اسارت ميرفت...
پایان
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 24568
#1,616
Posted: 4 Oct 2013 00:33
اشعاری از حمید هنرجو
حمید هنرجو در سال ۱۳۵۲در تهران متولد شد . از سن ۱۰سالگی تا ۱۸ سالگی ساكن ملایر و از آن پس تاكنون ساكن تهران است . او تحصیلاتش را در مقطع كارشناسی ادبیات فارسی به اتمام رساند . فعالیتهای او تا كنون شامل نویسندگی ، سردبیری برنامه رادیویی ، مسئولیت صفحه كودك و نوجوان در دو روزنامه و عضویت در شورای تألیف كتابهای درسی (سال ۸۰ و ۸۱) است . در حال حاضر نیز در زمینه روزنامهنگاری و اطلاعرسانی فرهنگی فعال است . از میان آثار او نماز هواپیما در سال ۷۹ كتاب سال شناخته شد ، كوچه فرشتهها در سال۷۸كتاب سال جنگ شناخته و مورد تقدیر رئیس جمهور قرار گرفت و كتاب «لبخند تو رنگ انار است» در سال ۱۳۸۱ به خاطر پرداختن به مضمون انسانگرایی در ادبیات كودك در سی و هشتمین دوره كتاب بلونیا تقدیر شد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,617
Posted: 4 Oct 2013 00:38
عکس
آخر قصه چی میشه؟
کی میره و کی میمونه؟
یه برگ خسته تا کجا
اسیر باد و بارونه؟
به من بگو کی میرسه
میوهی کال آرزو؟
واسه یه بارم که شده
حقیقتو بهم بگو
چشمای تو بهم میگه
تو تا همیشه زندهای
پر بزن از تو قاب عکس!
بگو هنوز پرندهای ...
اینو ولی خوب میدونم
سکوت تو یعنی صدا
بخون دوباره از وطن
چکاوک شهید ما
این روزا باز تازه شده
حرف و حدیث سفرت
دنبال عکس تازهان
روزنامهها از پسرت ...!
عکستو میبینم، ولی
عکس تو رفتار میکنم
ازت خجالت میکشم
خودم رو تکرار میکنم
اسم تو اما تا ابد
یه پنجره به بودنه
یه آسمون ساده با
ستارههای روشنه
من و تو و یه قاب عکس
بازم سکوت، بازم نگاه
یه شال سبز، یه قمقمه
یه کولهپشتی و کلاه
یه ذره خاک و یه پلاک
یه دونه ساعت مچی
آخر قصه چی میشه؟
من که نفهمیدم، تو چی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,618
Posted: 4 Oct 2013 00:39
اینجا فرشته ها یه حسی دارند
یه آشنا با لهجه ملیحش
منو صدا می زنه تا ضریحش
تو صحن پاک و فوج یاکریمش
هزار هزار دل یتیم ، مقیمش
بازم داره دریا تلاطم می شه
دلم تو سیل جمعیت گم می شه
آهای آهای ! کبوترای گنبد
شما بگین ، خودش منو صدا زد ؟
اینجا بوی غریبی گل می آد
بوی رضا ، بوی توسل می آد
اینجا فرشته ها یه حسی دارن
سر روی شونه های هم می ذارن
بس که ستاره تو حرم می باره
آیینه هم روشنی کم می آره
من اینجا عاشقی رو یاد گرفتم
نشونی از امام جواد گرفتم
شب که می شه ، یه آسمون ستاره
تسبیح عاشقا می شه دوباره
عاشقا که ماهو طواف می کنن
دیوای روسیاه غلاف می کنن
نسیم مهرش ، انتها نداره
کوچه بی نسیم ، صفا نداره
رو زخم عاشقاش که دس می کشه
دنیا تو روشنی نفس می کشه
بذار بگم راز شقایق اینه
آی آدما! دنیای عاشق اینه
این که شقایق ، دل پرخون داره
داغ مسافر خراسون داره ...
الهی زائر چشات شه این دل
اگه قبول کنی ، فدات شه این دل
هرکی دلش با تو باشه یه چیکه
تو آینه کاری حرم ، شریکه
مشهد تو یه آسمون حضوره
تبسم خدا تو قاب نوره
شمیم توس و عطر قائناته
مشهد تو سینه کائناته
با دست خالی اومدم ، کرم کن!
دل منو کبوتر حرم کن !
خدا می دونه برهوته شعرم
پر از خجالت سکوته شعرم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,619
Posted: 4 Oct 2013 00:46
آمنه
آمنه در کلاس بهار است
آمنه همكلاسِ نسيم است
مشق پرواز را دوست دارد
چون آه همسايه ياکريم است
باز هم مشق هاى شبش را
توى تقويم بابا نوشته
مطمئنم آه درباره او
باز اين هفته انشاء نوشته
مى نشيند لبِ حوضِ سنگى
مى چكد اشك او دانه دانه
با همان چند تا بچه ماهى
درد دل مى کند او کودکانه
باز ديروز با گريه مى گفت :
آى... باباى من را نديديد؟ »
گفته بودم آه مادر مريض است
راستى حال او را نپرسيد؟
مى شناسيد باباى من را؟
او آه يك باره از پيش ما رفت
او آه با ساکى از عطر و لبخند
« صبح زودى از اين روستا رفت
دختر کنجكاوى است، امّا
لهجه بچه ماهى بلد نيست
دوست دارد بداند آه غصه
در لغت نامه ماهيان چيست؟
نمره بيست دينى اش را
باز ديشب به بابا نشان داد
خانه از بوى گيلاس پر شد
تا آه بابا لبش را تكان داد
آمنه دانش آموز خوبى است
در دلش نوبهارِ اميد است
روى جلد آتابش نوشته :
آمنه دختر يك شهيد است...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,620
Posted: 4 Oct 2013 00:50
آئینه نماندیم ...
در کثرت این همهمه ها ، ما و منم ها
درد از پی درد آمد و غم بر سر غم ها
افسوس که در دایره صدق شعاران
مصداق ، مناصب شد و معیار ، رقم ها
چندی است که در بازی دنیا طلبی ها
اخلاص عقب ماند و جلو رفت شکم ها
از لغزشتان ، خاطری آشفته نمی شد
محکم اگر ای نارفقا بود قدم ها
آئینه نماندیم ... خدایا ! نظری کن
با اینکه به آیات تو خوردیم قسم ها
شرمنده ام از روی تو ای حضرت خورشید
بر مردم چشم تو روا نیست ستم ها
وقت است درآئیم به آئین زلالی
راهی به لب رود ندارند بلم ها
بس لاله دمیده است در این خاک گهرخیز
خون دل ما ریخته از چشم قلم ها
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند