ارسالها: 24568
#1,621
Posted: 4 Oct 2013 00:52
شعر تازه
ما پشت لحظه های تو پنهان نمی شویم
هستیم آنچه بوده و جز آن نمی شویم
از دیو و دد ، همیشه ملولیم و ای دریغ
ابهام کار چیست که انسان نمی شویم
چون زلف بید ، در گذر بادها رها
تا شانه تو هست ، پریشان نمی شویم
خود ، کوه پرسشیم به دوش زمان ، ولی
بی اعتنا به پاسخ توفان نمی شویم
مائیم و زخم کهنه فریاد در گلو
با مرهم سکوت ، که درمان نمی شویم
انکار عشق کرده و بر باد رفته ایم
القصه خاک پای سلیمان نمی شویم
هرروزمان روایت تکرار تشنگی ست
ابریم و در هوای تو باران نمی شویم
دلتنگی ترانه ما از نگاه توست
تو هستی ای بهار و غزلخوان نمی شویم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,622
Posted: 4 Oct 2013 00:54
بگو - مگو
همیشه چنین بوده است
و دنیا همین بوده است
اگر شاد زی لحظه ای
غمی در کمین بوده است
سراغ از دل ما بگیر
که عاشق ترین بوده است
مگو خانمانش کجاست
که چادرنشین بوده است
غم آسمانش فسرد
ولی در زمین بوده است
بگو اعتراضش خطاست
اگر رسم ، این بوده است ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,623
Posted: 4 Oct 2013 00:56
عشق وامونده
بهم حق بده بی خیالت بشم
از این عشق وامونده ، دوری کنم
برام سخته دیگه ، چه جوری بگم
تا کی باید آخه صبوری کنم ؟
بهت گفته بودم که بازیم نده
هنوزم دلم با تو روراسته
به جز طعم عشق و یه کم بوی سیب
کسی چیزی از تو مگه خواسته ؟
خیال کرده بودم من اون روزها
دارم دل به عشقی مقدس می دم
برو بیرون از توی نقاشی هام
مداد رنگیاتو بهت پس می دم...
منو مثل شعرای توی کتاب
تو تنهایی هات ، نرم و آروم بخون
من از ساحل خاطراتت می رم
نگو مثل دریا کنارم بمون
یکی پشت این پنجره ، مثل من
داره زیر بارون قدم می زنه
یه عمری هوامو نداشتی ، ولی
یه ذره نمی خوام دلت بشکنه !
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,624
Posted: 4 Oct 2013 01:01
غزلخوان
ما پشت لحظه های تو پنهان نمی شویم
هستیم آنچه بوده و جز آن نمی شویم
از دیو و دد ، همیشه ملولیم و ای دریغ
ابهام کار چیست که انسان نمی شویم
چون زلف بید ، در گذر بادها رها
تا شانه تو هست ، پریشان نمی شویم
خود ، کوه پرسشیم به دوش زمان ، ولی
بی اعتنا به پاسخ توفان نمی شویم
مائیم و زخم کهنه فریاد در گلو
با مرهم سکوت ، که درمان نمی شویم
انکار عشق کرده و بر باد رفته ایم
القصه خاک پای سلیمان نمی شویم
هرروزمان روایت تکرار تشنگی ست
ابریم و در هوای تو باران نمی شویم
دلتنگی ترانه ما از نگاه توست
تو هستی ای بهار و غزلخوان نمی شویم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,625
Posted: 4 Oct 2013 01:04
بابای خوبم
اين روزها باران آه مى آيد
حال تو را مى پرسم از او باز
تو در دلم پايان نمى گيرى
پايان تو يعنى همان آغاز
من با مرور روزهاى تو
بوى بهار و عيد مى گيرم
بوى شكفتن، دوستى، لبخند
عطر گلِ خورشيد مى گيرم
من از تو دارم شادى و غم را
من از تو دارم اين پريدن را
روى آويز تشنه شعرم
نقاشى باران آشيدن را
امروز ديگر نيستى امّا
با ياد تو چون ابر، مى بارم
اى فصلِ خوبِ آشتى و نور
باباى خوبم، دوستت دارم...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 9253
#1,626
Posted: 4 Oct 2013 20:20
دیوان حافظ
بيا ساقي آن مي كه حال آورد
كرامت فزايد كمال آورد
به من ده كه بس بي دل افتاده ام
وز اين هر دو بي حاصل افتاده ام
بيا ساقي آن مي كه عكسش ز جام
به كيخسرو و جم فرستد پيام
بده تا بگويم به آواز ني
كه جمشيد كي بود و كاووس كي
بيا ساقي آن كيمياي فتوح
كه با گنج قارون دهد عمر نوح
بده تا به رويت گشايند باز
در كامراني و عمر دراز
بده ساقي آن من كزو جام جم
زند لاف بينايي اندر عدم
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 24568
#1,627
Posted: 5 Oct 2013 16:17
از اشعار امیر لالائی
قطعه ۱
اي ساقي جانانه ، بازآ تو به ميخانه
رسواي جهانم كن ، مستم كن و ديوانه
اي دل دل ديوانه ، تا چند زني چانه
گر معرفتي جستي ، جستي ز رياخانه
♥ ♥ ♥ ♥♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
رباعی۶۶
چون چرخ به زرق و برق آراستنيست
پنداشتمي هوي و هوس خواستنيست
زين عمر كه ماهيت آن كاستنيست
دريافتمي نشست و برخاستنيست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,628
Posted: 5 Oct 2013 16:20
قافله
راهيان نور نورافشان كنند
كلبه خاموش دل تابان كنند
از طبيبان دردشان درمان نشد
دردشان را قدسيان درمان كنند
نوش جان جام مي عهد الست
غسل جان با قطره باران كنند
با انالحق دم زنان منصور وار
خويشتن را راهي ميدان كنند
رقص آتش لايق پروانه هاست
كاين چنين جان را فداي جان كنند
جان به اخلاص طبق وا مي نهند
تا كه عالم را زخود حيران كنند
عهد و پيمان بسته با معبود خويش
عزمشان را تكيه بر ايمان كنند
رو دل آواي از پس اين قافله
تا تو را هم شهره دوران كنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,629
Posted: 5 Oct 2013 16:22
شهریار
عزت نثار يار كه چه در فكر كار ماست
حقا خلوص دل كه دل شهريار ماست
نبود ملالي و نه غريب و نه در غميم
تا لطف شهريار ملوكانه يار ماست
تاب بنفشه اش دل خاك آورد بشوق
هر جا كه بردمد نگر آنجا بهار ماست
جنت سراي وي به بهائي نمي دهند
ما را بهانه اي كه بهشتي جوار ماست
تا حسن صورتش بدل و ديده جان بداد
گفتم بخود زهي كه دو عالم مدار ماست
در بزم عاشقان همه نازش همي خرند
رسم و طريقتش محكي بر عيار ماست
در ورطه تلاطم و بين اميد و بيم
الهام بي مثال نويدش قرار ماست
بر گرد شمع جان همه پرها گشوده ايم
مردن ببزم شعله او افتخار ماست
حالي سعادتي كه دل آواي خوش مراد
در محفلش نشسته و در انتظار ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,630
Posted: 5 Oct 2013 16:23
نور خدا
ناز نازان را بكوي عاشقان خوانديم ما
غير ناموسان دل را زان سبب رانديم ما
خون دلها خورده ايم از ناكسان تنگ چشم
خرقه زهد و ريا كنديم و سوزانديم ما
در سلوك خويشتن با سالكان ره جسته ايم
بذر عشق و معرفت را بر دل افشانديم ما
پشت پرده گفتگوئي بود بين ما و دوست
تا به لطف لايزالش در حرم مانديم ما
در حريم عشفبازان جرات پروانه بين
كاين چنين شمع دل معشوقه گريانديم ما
طالبان نور حق بوديم و در عهد ازل
پرتو نور خدا بر ديده بنشانديم ما
از سر صدق و صفا باز آ دل آواي حزين
كاين لباس عافيت را بر تو پوشانديم ما
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand