ارسالها: 24568
#1,881
Posted: 28 Oct 2013 19:11
فریب جعده جادو
هلا هلا خمار من ! شراب تلخ و تیز شو
به چشم من نگاه کن ! کرشمهی ستیز شو !
شراب شو ! لب مرا به می بکش ! هوس بده !
جواب عشق را تو با نگاه و بوسه پس بده !
حریر هندوچین رقص دامنت فریب شد
حیای گونههای من نصیب سرخ سیب شد
پر از پگاه و پونه آمدم که دلبری کنی
که پرنیان دیدهی مرا پر از پری کنی
به دشت قاصدک بیا که صبح زعفران شوی
بخند پیر می فروش تا کمی جوان شوی
سکوت کن به قدر چشمهای من سکوت کن
و دستهای غنچه را پر از گل قنوت کن
قناری از مبارکی قوارهی غزل شده
هلال روی ماه تو ضحی شده ... زحل شده ...
نگاه کن که عنقریب ِشعله و شرارهام
به فرق کهکشان رسیده تاج پر ستارهام
ترانهخوان حالت کرشمهبازیات منم
قصیدهگوی سرگذشت نغمهسازیات منم
به زلف قیچک صبا دو دست را بهانه کن
دودست عشق را بگیر و رقص عاشقانه کن
چه زلف عنبرینهای ... چه قامت قرینهای ...
چه چشمهای مکّه و ... چه سینهی مدینهای ...
چه دستها که زخمه شد به تار گیسوان تو
چه نغمهها که سر نزد ز لحن مهربان تو
لب از لبت شکفته شد ... شقایقان خجل شدند
تمام دلبرندگان اسیر دست دل شدند
چه با دو چشم مست خود ملاحتی به هم زدی
سلیقه هم علاقه شد چه عشوهای رقم زدی
مرا بتن به لمس خود که روح من غزل شود
مرا بگیر در بغل که شکّرت عسل شود
مرا ببوس در برت که لب پر از مذاب شد
که لب انار شد انار و دانه دانه آب شد
جنون به آتشم بکش چراغ شعله داغ کن
بسان سروها مرا در اعتدال باغ کن
صنوبران به اعتبار بودن تو آمدند
اقاقیان به گفتگوی سوسن تو آمدند
تو خلسه آفرین ترین خدای خاطر منی
تو نور کوهی از نگین ... تو درّ ِ نادر منی
دلم به محض دیدنت محال شد ... مدید شد
دو تیر خورد و چشمهای شاهدم شهید شد
تو با خودت غریبهای به غیر آشنا نشو !
و با سکوت پونهها صدای بی صدا نشو !
سوار باد شو ...شبیه موجها به دف درآ
که هدهد هوا شوی ... که خوشخبر کنی مرا
بگو سوار بادها شوم نوازشت کنم
بتم شوی ... پرستشت کنم ... نیایشت کنم ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,882
Posted: 28 Oct 2013 19:14
تجلای حروف
چه روی باد بنشينم كه گيسويی برافشانی
چه در آتش بيفروزم كه اسپندی بسوزانی
من از رگ ، از رگِ گردن به تو نزديكتر از من ـ
كه را داری؟ بزن! ای سرخیات خنجر خرامانی
نماز حاجت پيشانيام را گرم كن تا عشق
سرم را روی مُهر شانههای دوست بنشانی
الا عريانتر از پروای پيراهن برقصانم
كه من برگيرم اين پيراهن از پروای عريانی
بتن تنبور تابوت مرا با شاخه ی طوبی
بیا بر گور من با پای کوبانی ... کف افشانی ...
هلا بسمالّه ای روح البقا، عيسی شدم ... عيسی
صليبم را بيا بردار از پشت مسلمانی
تلاوت كن تجلّای حروف دلستانی را
به نام حافظ بن مولویّ بن خراسانی
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,883
Posted: 29 Oct 2013 19:36
زندگینامه علیرضا قزوه
علیرضا قزوه متولد ۱۳۴۲ در شهرستان گرمسار است. تا دیپلم تجربی را در این شهر سپری کرد و بعد برای ادامه تحصیل به قم رفت و تا سال ۱۳۶۹ در این شهر بود. لیسانس حقوق قضایی خود را از دانشگاه قم گرفت و تحصیلات تکمیلی خود را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزی در مقطع فوق لیسانس و فیلولوژی از دانشگاه دولتی ملی تاجیکستان در مقطع دکتری ادامه داد. ایشان با راه اندازی نخستین جشنواره شعر فجر قدمی جدی برای معرفی و ارتقاء شعر ایران برداشته است. از قزوه حدود 40 کتاب شعر و نقد و سفرنامه و نثر و تحقیق به چاپ رسیده است. آثار شعر و نثر این شاعر در کتابهای درسی نیز به چاپ رسیده است. ضمن آن که اشعاری از این شاعر در دفترهای مستقل و جمعی به بیش از ده زبان زنده دنیا ترجمه شده است. وی همچنین سفرهای فرهنگی و شعرخوانی به چندین کشور دنیا داشته است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,884
Posted: 29 Oct 2013 19:40
از اشعار علیرضا قزوه
نام تو کنار اربعین گل کرد
شب رفتنی است و راه ما روشن
آیینه ی مهر و ماه ما روشن
تردید مکن که آفتاب این جاست
عباس و شریعه و عطش با ماست
از حرمله ها مترس
آب این جاست
ما روشن و راه آبها روشن
از سنگ هراس نیست گلها را
از خاردلان و سنگ اندازان
با این همه شمر و ابن سعد
اما
نام تو کنار اربعین گل کرد
نام تو کنار کربلا روشن
کشتند تو را به جرم بی جرمی
نام تو چقدر گشت
چرخاچرخ
نام تو چو نور در زمان چرخید
چون خورشیدی در آسمان چرخید
تو چرخ زدی
برون شدی از خویش
بر نیزه سر تو بود
یا خورشید؟
ای مثل تلاوت دعا پر نور
ای مثل تبسّم خدا روشن
از حرمله نمازخوان فریاد
از فتنه گر دروغ باف افسوس
یاران جمل سوار کوته بین
طلحه شده اند در مصاف ...
افسوس!
در خانه ی عنکبوتی شیطان
مانند کلافه در کلاف
افسوس!
بوزینه ی روزگار بازیگر
میرآخور فتنه اند این خواران
بی پرده شدند و بی نسب
هیهات!
افتاده میان چاه شب
هیهات!
ناچار مرید شب شدند اینان
یاران ابولهب شدند اینان
اما پسر بهار بودی تو
چون غیرت ذوالفقار بودی تو
راه تو چو راه مرتضی پر نور
نام تو چو نام مصطفی، روشن!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,885
Posted: 29 Oct 2013 19:40
اذان به وقت گلوی بریده
به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم
اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد
غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم
غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل
ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم
هزار مرتبه آتش شدم نشد که غروبی
زخیمه های به آتش کشیده تو بگویم....
به بام برشده ام با عقیق، آینه، سبزه
مگر ز دیدن ماه ندیده ی تو بگویم
به بام بر شده ام تشنه ، با صدای بریده
اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,886
Posted: 29 Oct 2013 19:41
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد
به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد
نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد
نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی
بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد
موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را
مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد
دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل
به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد
همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند
کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد
اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا
به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد
اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود
که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد
دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها
بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,887
Posted: 29 Oct 2013 19:42
کشته آن نگاهم در شب عید قربان
چرخ زدم چه ناگاه ، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست ، خاك من ازخراسان
کیست برابر من ؟ آن سوی مشعر من
کشته ی آن نگاهم در شب عید قربان
سنگ بزن كه در من آينه اي برويد
سنگ بزن كه در من شور گرفته شيطان
نذر دلم كن امشب سلسله الذهب را
چيست به غير زنجير سلسله هاي عرفان
دف بزنيد امشب ، با دل من بچرخيد
عقل بگو بچرخد ، عشق بگو بچرخان
اين تب ليله القدر يا تب عيد اضحي ست
اين شب عيد فطر است يا شب عيد قربان ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,888
Posted: 29 Oct 2013 19:44
خاطرات
بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی
عکس های من و دلتنگی یاران صمیمی
روزهایی همه محبوس در انباری خانه
خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی
رفته بودم به چهل سالگی غربت بابا
با همان سوز که می گفت: خدایا تو کریمی
مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من
گریه هم پاک نکرد از دل من گرد یتیمی
تازه همسایۀ باران و خیابان شده بودیم
کاشی چاردهم روبروی کوی نسیمی
عشق را تجربه می کردم در ساعت انشا
شعر را تجزیه می کردم در دفتر شیمی
نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل
ساعت جبر شد و غرغر استاد عظیمی
اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون
رقص موسای عرب، خندۀ مسعود کریمی
این یکی هست ولی از همۀ شهر بریده
آن یکی را سرطان کشت، سلامی ... نه، سلیمی
این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه
آن یکی قصه نویسی شد در حدّ حکیمی
آن یکی پنجره ای وا کرد از غربت فکّه
این یکی ماند گرفتندش در خانۀ تیمی
این یکی باز منم شاعر دلتنگی یاران
این یکی باز منم در چمدان های قدیمی...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,889
Posted: 29 Oct 2013 19:44
يا چراغ رمضان! در من روشن باش
چند وقت است چراغ شب من كم سوست
رمضاني بوزان در دل من، يا دوست
يا چراغ رمضان! در من روشن باش
من كيام غير چراغي كه شرارش اوست
ديگران در طلب ديدن ابرويش
بر سر بام شدند و روي من اين سوست
ديگران در طلب ابروي ماه او
حجّت شرعي من رؤيت آن گيسوست
هر كجا ميگذرم حلقه آن زلف است
هر كجا مينگرم گوشه آن ابروست
ماه من زمزمه در زمزمه پيش چشم
ماه من آينه در آينه رو در روست
ماه را ديدم و گفتم كه صباح الخير
ماه را ديدم و گفتم چه خبر از دوست؟
گفت من نيز به تنگ آمدهام از خويش
گفت من نيز برون آمدهام از پوست
تشنگانيم ولي تشنه درياييم
در پي تشنگي ما همه جا اين جوست
رمضان فلسفه گم شده بودا
رمضان زمزمه صبح و شب هندوست
رمضان هر رمضان بر لب ما حق حق
رمضان هر رمضان در دل ما هوهوست
گفت و آيينهاي از صبح و سلام آورد
گفتمش هر چه كه از دوست رسد نيكوست
غنچه روزه ما در شب عيد فطر
باز خواهد شد اگر اين همه تو در توست
رودي از آينه كن جان مرا، يا عشق
رمضاني بوزان در دل من، يا دوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,890
Posted: 29 Oct 2013 19:46
سلام بر رمضان
به سلام رمضان بر شده ام باز به بامی
ماه نو ! ماه نو! از مات درودی و سلامی
ماه نو! ماه نو! امسال به پیمانه چه داری؟
پیش از این از رمضانم نه می یی مانده نه جامی
ماه نو! ماه نو! امشب چه شب واقعه جوشی ست
چه شب واقعه جوشی! چه شب آینه فامی!
ماه نو! ماه نو! امسال مرا نور بیاموز
تو که در مهر امامی - تو که در سوز تمامی
ماه نو! در پی تفسیر نویی از رمضانم
روزه آن نیست که صبحی برسانیم به شامی
رمضان آمد و در سفره افطار و سحر نیست
نه تو را نان حلالی - نه مرا آب حرامی
در سلام رمضان کاش یکی آینه باشیم
آه - آیینه در آیینه - عجب حسن ختامی!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند