ارسالها: 14491
#181
Posted: 24 Jun 2013 13:18
اگر خورشید
با مرگ برود
تمام درختان، شکل من خواهند بود.
بی خورشید
بی بانو...
***************
بنفشه ها
رازِ سحرِ رقصِ تو را
نمی دانند
باغبان
چشم هایش
آبی
نیست!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#182
Posted: 24 Jun 2013 13:18
بيست وچهارم پاييز:
ديروز به دنيا آمدم
عاشق شدم، ديروز
و ديروز بود
كه من مردم
بيست وپنجم پاييز:
امروز، زاده شدم
ظهر ،عاشق خواهم شد
و غروب خواهم مرد تا...
بيست وششم پاييز :
كه در من زاده شوي،
با تو هستم عشق پاييزي عشاق
و...آنگاه
هرگز پاييز نخواهد شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#183
Posted: 24 Jun 2013 13:19
سال هاست
سهم تنهایی ام را پستچی می آورد
به نشان تو
در را باز کردم
آیینه ای آورده بود
پستچی
بی نشان تو
در آینه خود را دیدم
چرخید و دور شد
******************
پیچــک نگــاهــم
دزدانــه تــا پشــت پنجــره ی
اتــاق تــو بــالا آمــده!
بــه کجــا خیــره شــدهای؟!
بــاران کــه بگیــرد
تمــام پنجــره پــر از پیچــک خــواهــد بــود .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#184
Posted: 24 Jun 2013 13:23
هر صبح از فرازِ پل
در دور دستِ خیال
سایه
چمدانی پر از
نامِ عشقش را
به رود میسپارد.
رود
دریا
باران
بوی عشق میدهند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 8911
#185
Posted: 24 Jun 2013 23:39
صالح وحدت
- "صالح وحدت " او درسال ۱۳۱۳ خورشيدي ،در بید گل کاشان چشم به جهان گشود و سال های زیادی را در عرصه شعر و نویسندگی و تدریس ادبیات فاسی مشغول بود.
- شاملو در کتاب «یک هفته با شاملو » در باره او می گوید :« نسبت به صالح وحدت احساس نزدیکی می کنم، زیرا شعرهایش را در کتاب های مختلف شعر امروز خوانده ام و پاره ای از آنها مرا گرفته و زمزمه گاه و بیگاهم شده . او کم حرف اما شیرین زبان است .»
- دوران کودکی صالح وحدت به قالیبافی گذشت . در همان روزهای اول ورود به مکتب در اثر رفتار تهاجمی معلم او از مکتب فرار کرد و دیگر به آنجا باز نگشت. در سن ۱۵سالگی کلاس اول ابتدایی را شروع و تحصیلش را تا دریافت مدرک لیسانس در رشته ادبیات فارسی ادامه داد. در سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند به نام های کاوه و مهرنوش است . اشعار بسیاری از او در مجله هایی چون فردوسی ،کلک ،چیستا ، دنیای سخن ، آدینه و بسیاری از روزنامه هابه چاپ رسیده است . صالح وحدت در ۱۳ اسفند ۱٣٨٥در اثر سکته قلبی در گذشت.
آثار منتشر شده
- " خودناشناختگی " روایتی دیگر از حکایت شیخ صنعان انتشارات زمان چاپ ۱٣۷٨
- حروف آتشین – ترجمه ای از آثار جبران خلیل جبران انتشارات معین چاپ ۱٣٨۰
- سرودنی دیگر – گزینه اشعار – نشربید گل چاپ ۱۳٨۲
آثار آماده چاپ
- برگزیده اشعار
- شصت گهواره زندگی ( پاسخ به هفتاد سنگ قبر یدالله رویایی)
- شعرعرفانی برای کودکان
- دو منظومه
- روزگار شاعر ( رمان )
- دانشجوی عاشق ( رمان )
- مردی با سایه اش ( داستان )
- نقش زن درشاهنامه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#186
Posted: 24 Jun 2013 23:40
جدال
بال هایم سوخت از خورشید و باز
در خیال اوج پروازم هنوز
غرقه در آتش میان موج خون
ساحل مرغان آوازم هنوز
بی که بی بال به خاکم افکند
آسمان را بال خود پنداشتم
گرچه بودم همقفس با اختران
در دل یاران سحرها داشتم
دست ما و من به چشمت خاک ریخت
هست را چون نیست با من کار نیست
می پرم با بال خورشید و دگر
جان من زنجیری رفتار نیست
آن شبانگردی که غرق نور گشت
دیگرش پروای ساحل نیست ، نیست
دام ظلمت ناتوان از صید اوست
بر کران بنشستگان باید گریست
ای تو بال ذره های ناامید
در خیال اوج پروازی هنوز ؟
غرقگان را همنفس در عمق درد
ساحل مرغان آواز هنوز ؟
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#187
Posted: 24 Jun 2013 23:41
گذرگاه
خورشید سوی خانه ی خود می رفت
با کوله بار شعله ی دل آزار
سرسامش از هیاهوی شبکوران
وز دود جهل آبی چشمش تار
می رفت و می گریست ، نمی دانست
خود سوختن ، جهنم پنهانی است
بر مردگان دخیل نباید بست
دام بهشت ، دانه ی عصیانی است
دل سوی شهر و چشم به صحرا داشت
شاید هنوز فباریست پای کش
شاید پناه بوته ی تاریکی
چشم پرنده ایست مخزن آتش
منصور راه بود و نمی دانست
تنگ غروب مجمع زاغان است
این سنگوار خیل سیاهی پوش
میراث خوار شهر چراغان است
خورشید پای دار افق بنشست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#188
Posted: 24 Jun 2013 23:42
درود و بدرود
تاریک تر ستاره ی مهجورم !
تنهاتر از تو با تو شدم خاموش
با هر ستاره ای که به لب روئید
جان شد ز خاک مرگ سیاهی پوش
سوی تو بود رویش دستانم
غافل ز ابرو پرده کشیدنهاش
در انجماد سنگی و فرتوتی
دل با تو بود قصه شنیدنهاش
چشمت به راه بود که باز آید
پیک سپید - نامه ی خورشیدی
خورشید آمد و تو فرو مردی
عشقت نمود آنچه نمی دیدی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#189
Posted: 24 Jun 2013 23:42
حادثه
مرد از کنام بپاخاست
در پرتگاه درآویخت
با شور حادثه آمیخت
شاید چراغ رهگذری بود
از راه پرت شبی موهوم
تا باغ بسته ی مغموم
کس را خبر به نیامد
دریا چگونه فروریخت
با پیکری که نیامیخت
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#190
Posted: 24 Jun 2013 23:44
تناسخ
لازمست آیا بگویم من ،
روزگاری مرده ای بودم ،
مانده در گهواره ی خورشید ؟
لازمست آیا بگویم من ،
سایه ای در جنگلی لغزید
با نسیمی چهره در هم زد
زنده گشتم ، سایه ام خندید ؟
من دگر چیزی نمی دانم
هستیم را بازخواهم گفت
گر توانم باز آن را دید
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)