ارسالها: 24568
#1,901
Posted: 1 Nov 2013 12:02
مبارک شمایید و ماییم و آن ها
مبارک شمایید و ماییم و آن ها
که دل تازه کردند در بی کران ها
مبارک مبارک سحرها مبارک
مبارک سحرها مبارک اذان ها
مبارک تر از هر مبارک شمایید
شما روشنان شب کهکشان ها
شما بی گمان آیه های یقین اید
مبارک یقین ها مبارک گمان ها
مبارک بهاری که در برگ برگش
نشانی ست از جلوه ی بی نشان ها
بهاری که زیباست چون نسترن ها
بهاری که غوغاست چون ارغوان ها
بهاری که روییده از خون از آتش
بهاری که گل کرده از استخوان ها
خدایا خدایا جوانه جوانه
خدایا جوان ها خدایا جوان ها...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,902
Posted: 1 Nov 2013 12:02
بهار در آسانسور
برق رفته بود و
بهار گير کرده بود و
باران مي باريد در آسانسور!
خب وقتي که برق نباشد
ماه مي چسبد به سقف آسمان
نصف النهارها و مدارها مي چسبند به سقف زمين!
اين به سقف زمين و آسمان چسبيدن را جدي نگير
اما اين برق ها و باران ها جدي ست!
و اين که گاه بهار هم گير مي کند در آسانسور!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,903
Posted: 1 Nov 2013 12:03
حیدر حیدر من حیدری ام
درویشم و مست قلندری ام
در آذرم و نی آذری ام
امشب چقدر در تاب و تبم
امشب چقدر نیلوفری ام
مانند خلیل، آتش شده ام
دلتنگ دوتار سمندری ام
با یاد تو می چرخم همه شب
منظومه تویی، من مشتری ام
تا خاک شوم در دامن تو
رفتم به دیار مادری ام
ای خواجه سرم قربان رهت
این بار نگیری سرسری ام
با خشم تبرزین آمده ام
من دشمن هر زور و زری ام
پوشیده کفن از خاک وطن
آن مظهر عشق، این مظهری ام
گر کشته چشمانت نشدم
در زلف سیاهت بستری ام
در آینه افتادم به سجود
از شیشه برون آمد پری ام
من تو شدم و تو من نشدی
تو دیگری و من دیگری ام
من وارث آن خشم و هیجان
من شعله ای از شعر دری ام
من ناصری ام، این حجت من
نی عسجدی و نی انوری ام
رویی بنما تا بنگرمت
چشمی بگشا تا بنگری ام
از طوس بپرس آزادگی ام
از کاوه بپرس آهنگری ام
ای عشق ابوتمّام منی
تو بهت منی من بحتری ام
با عقل گرفتاران چه کنم
من از همه جز عشقت بری ام
ای حاتم من وی خاتم من
ای نقش تو بر انگشتری ام
من خود ز غلامان قمرم
با یاد غلامش قنبری ام
هوهو مددی، حق حق، مددی
حیدر حیدر من حیدری ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,904
Posted: 1 Nov 2013 12:08
حدیث قدسی شعر
معلوم نیست که ما دوباره ببینیم
از این دریچه
جهان های تازه تری را
اصلا معلوم نیست
تکلیف دیدن ما بر دوش چشم باشد
یا چیزی به نام دیدن باشد
شاید فردا
این چشم ها برای شهادت باشد
شاید با چشم های تازه تری
با سوی بیشتری
دیدیم
ظاهر و باطن را
همیشه زلزله هایی هم هست
که روح را به لرزه می اندازد
شدیدتر از آن که فکر کنی هم هست
که ناگهان
گم می شود زمین
و تو می مانی در جایی
بی آسمان
شدیدتر از این ها هم هست
مانند من که گاهی
گم می کنم تمام نام های جهان را
و فکر می کنم که سنگم
و فکر می کنم که سنگ یعنی چه
و فکر یعنی چه
و چه یعنی چه ...
با این همه
نبوغ شاعران را
به نبوت راهی نیست
و شاعران - بسیارشان-
کوچک ترند از
زنبور عسل
به شاعران کوچک
وحی
نازل نمی شود
و آن چه او فرمود
آیات محکمات بود
و آن چه ما می گوییم
حدیث قدسی شعر است
این کوه ها
این ابرها و رودها و دریاها
پایان بهتری از ما دارند
حتی این بادها
شاعرانه تر از ما
رفتار می کنند
و زودتر از ما بخشیده می شوند
و این که رشک می برم
به شاعرانگی باران...
هر آدمی کف دستی دارد
که فرق می کند با دیگری
چشمی
صدایی
که فرق می کند
با این همه
تصویر سنگی ما هم باید در جایی باشد
شبیه نامه اعمال ما
درون کوه ها و صخره ها رازی ست
کافی ست
حروف کتیبه هایش را
پیدا کنیم
خطوطی از صدا و نگاه ...
همیشه می خواهم که پیرهن دریا را
روی طنابی خشک کنم
همیشه می خواهم که ساعت زمان را بدزدم
و عقربه هایش را بردارم
همان طور که گاه به شیطنت
کلاه از سر بادها برمی دارم
همیشه خواسته ام که شعرهای نانوشته فرشته ها را بسرایم
اما همیشه یکی
بالاتر از من و دریا
بالاتر از من و زمان
حتّی بالاتر از فرشته های خدا
با شعرهای تازه تری
از راه می رسد
و به ما می خندد...
این باران که بیاید
این درخت ها که جوان شوند
این گل ها که به سن حرف زدن برسند
این ستاره ها که داماد شوند و
این ماه که به خانه بخت برود
این چشمه ها که کودک گم شده رود را پیدا کنند
این ابرها که سر بر بالش شان بگذارند و بخوابند
این بهار که بیاید
من گریه ام را در بقچه شعری خواهم بست
و رهسپار خدا خواهم شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,905
Posted: 1 Nov 2013 12:11
شوق دیدار
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"*
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش
تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی
نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو
همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
*این مصراع از رهی معیری میباشد
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,906
Posted: 1 Nov 2013 17:55
زندگینامه عباس خوش عمل کاشانی
با سلام خدمت یاران بهار اندیش. خیلی خلاصه عرض میکنم ارادتمند عباس خوش عمل کاشانی شاعر و روزنامه نگارم که در شعر طنز شاطر حسین تخلص میکنم و سالها از یاران ثابت گل آقا بودم. تا کنون شش جلد از آثار طنز و جدم مجال نشر یافته که آخرین آنها کتاب تلخک است که در پانصد صفحه از سوی نشر تکا منتشر شده است. از شاعران برگزیده ی دفاع مقدس از سوی وزارت ارشادم. به مدت بیست سال در روزنامه ی اطلاعات خبرنگار ارشد - مشاور ادبی - دبیر سرویس وحتی سرمقاله نویس بودم. با بسیاری از شاعران مطرح معاصر دوستی نزدیک دارم و به هرحال برای خودم سری (نه سرهایی) دارم وسوداهایی. اینک چند سالی است که در خانه به ویراستاری مشغولم و عضو دفتر نشر رهبری ام. به شیعه بودن خود میبالم و به ایرانی بودنم مفتخرم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,907
Posted: 1 Nov 2013 17:56
از اشعار عباس خوش عمل کاشانی
پیشواز بهار
بهار از در در آمد
درخت بیشه گل کرد
هزاران چمن را
هزار اندیشه گل کرد
در این صبح دل انگیز
فریبا پوپک من
که دیدارش طراوت می فزاید
چو لبخند ملیح کودک من
چه زیبا می سراید
به همراه پرستو
که آویز است شادان کنج ایوان:
سیاهت باد رخسار
چه خوش زین خانه کوچیدی زمستان
چه زیبا روزگاری
چه جوشان چشمه ساری
چه خرم بوستان و سبز دشتی ...
دلم می خواهد امروز
به پای گلبن و سرو
کنار نسترنهای دل افروز
شراب روحبخش زندگی ساز
ز دست لاله رویان بهشتی
بهار از در در آمد
درخت بیشه گل کرد
جمال باده نوشان
از این شادی گل انداخت
شراب ارغوانی
به بطن شیشه گل کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,908
Posted: 1 Nov 2013 17:56
دل شیدام
به چشمان تو افتاد نگاه دل شیدام
همین بود و همین بود گناه دل شیدام
شدم حال به حالی که شد عشق جلالی
به سیر متعالی گواه دل شیدام
به هر ورطه که افتاد چه از داد و چه بیداد
سحر دید و سحر زاد پگاه دل شیدام
بگو با شب دیجور ز میخانه شود دور
که دارد همه منظور: تباه دل شیدام
تو ای آینه رخسار به خاطرکده بسپار
پلنگ و شب و کهسار و ماه دل شیدام
غم این تلخ روانسود که هرفتنه ازوبود
به جز چاله نیفزود به راه دل شیدام
جنون چهره برافروخت قوامیس خردسوخت
ز هر شعله که اندوخت ازآه دل شیدام
به آن باده که باقیست مرا میل تلاقیست
که در میکده ساقیست پناه دل شیدام.
ز بیداد خزان سوخت چو باغ دل شیدام
هار آمد و افروخت چراغ دل شیدام
غزل دفتر خود را صمیمانه گشودند
دو قمری که رسیدند سراغ دل شیدام
بیا پنجره بگشای که پشت شب اوهام
پگاه ملکوت است فراغ دل شیدام
مراحس غریبیست دراین واحه ی تردید
که طوبای یقین سوخت چوتاغ دل شیدام
ز میخانه ی تسنیم مگرچشمه گشودند
که گلجوش بهشتست به راغ دل شیدام
اگرشرب طهوراست من ومستی جاوید
اگر باده ی نوراست:ایاغ دل شیدام
به ترحیب ملک بودکه درپرده نمودند
شقایق شده پیوند به داغ دل شیدام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,909
Posted: 1 Nov 2013 17:57
سپید و سیاه
مترسک سر جالیز
خورشید را
به مبارزه می خواند
هنگام که
گشادترین کلاهها
برای سرش تنگ است.
*****************
چه بیرزم
چه نیرزم
عشق مرا به سینه ی خود
سنجاق می کند
آنگاه
ستاره می شوم
در سیاهچاله ای که تا ابدیت
جاریست.
*************
کلاف سر در گم عشق را
به پای جوجه ی ماه می بندم
و به نطعش می برم
هنگام که
شغال پیر بر چکاد بلندترین کوه
مشق پلنگی می کند.
*************
در خلوت سیاه ترین شبهام
فانوس ماه را
گذری نیست
غول سیاهچال قرونم گویی
که در غل و زنجیر
فریاد آه را اثری نیست
از خط ممتد قرمزها
وقتی که مات می گذرم
دیگر
شعر سیاه را خطری نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#1,910
Posted: 1 Nov 2013 17:58
عشق
عشق یک اتفاق ساده نبود
حاصل جمع یک اراده نبود
در گذرگاه لاله های بهار
بوته خار کنار جاده نبود
مثل عقل ذلیل هر جایی
قابل سوء استفاده نبود
یا چو اشک ریای زهد فروش
حقه باز و حرامزاده نبود
در گلستان یاس پرور حسن
سرو از پای اوفتاده نبود
محفل رندهای یکدله را
جز عبور شمیم باده نبود
تحفه ای ازگشاده رویی داشت
دستهایش اگر گشاده نبود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand