ارسالها: 24568
#2,391
Posted: 7 Mar 2014 15:06
قفسه
نشستهاند هزاران کتاب در قفسه
زبون و ساکت و پر اضطراب در قفسه
یکی بزرگتر از دیگران؛ قدیمیتر
ملقباند به عالیجناب در قفسه
مراقبش دو سه گردن کلفت دور و برش
که تا تکان نخورد آب از آب در قفسه
خزانهدار عددهای دولتش شدهاند
کتابهای درشت حساب در قفسه
کتابهای مقدس، کتابهای ملول
خزیدهاند به کنج ثواب در قفسه
کتابهای اصول و فروع بیداری
نشستهاند همه گیج و خواب در قفسه
نشستهاند دو زانو کتابهای دعا
هزار وعدهی نامستجاب در قفسه
کتاب فلسفه با ژست عاقلانهی پوچ
نشسته محکم و حاضر جواب در قفسه
کتاب شعر دهن بسته است و توی دلش
نخوانده مانده غزلهای ناب در قفسه
کتابخانهی تاریک و پردههای عبوس
هوای مردهی بیآفتاب در قفسه
کبوتر دل دفترچههای خاطره، خون
شکسته بال و غریب و خراب در قفسه
کپکزده رد دندان به نان خشک خیال
کپک دمیده به بطری آب در قفسه
غروب، سکته و سیگار روشن شاعر
و رقص شعله و دود کباب در قفسه!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,392
Posted: 7 Mar 2014 15:06
سرفه کردم، برفها از دوش نیشابور ریخت
سرفه کردم، برفها از دوش نیشابور ریخت
قلب آهوبرههای نازک مغرور ریخت
یادم آمد من که اسماعیل بودم، آسمان-
کارد وقتی کند شد بر گردنم ساطور ریخت
من ولی برخاستم، بعداً خودم را یافتم
یافتم بعداً سرم را، از نگاهم نور ریخت
تا کمی روشن شدم، در حسرت صیدی عزیز
چشم ماهیگیر من دریا به دریا تور ریخت
او شرابی تازه در جامی سفالین، من خمار
مرد کوچک شد، صدا زد، زن خودش را دور ریخت
از خماری مُردم اما دای تاکستان شدم
از سر دوشم هزاران خوشهٔ انگور ریخت
خوب میدانم چرا این قدر میمیرد دلم
در گِلم آخر خدا یک مشت خاک گور ریخت
پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,393
Posted: 8 Mar 2014 19:15
از شعرهای ابراهیم عالی پور
این شاعر بیوگرافی خاصی ندارد
فکر خراب
من هم که فقط رد کرکس هستم
انکار نمیکنم
خدای گچی ای که روی تخت خواباندم
چه خلسه ی رخوت ناکی
پری غمگین من
چه آزارت میدهد?
افسون و بی خوابت میکند
چه به چشم می بری
که سرخ و خراب می خواهی ام
در عطر خاکستری گلویت
که مست می خوانی ام
جغدی که در پیشانی ام کز میکند
اسم کوچک من است
که در گور خودم غرق می شوم
در شبی سرد
به چشم من تجاوز می شود هر بار
که در یقه ام گمت می کنم
در گردش خون من اما پری غمگین من
جریان داری هنوز
اگر چه در مدار تمام رنگ های پریده
حفره می شوم در ترس هایم
.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,394
Posted: 8 Mar 2014 19:15
هذیان
و من هذیان کاغذ های سپیدم
و تعریف طب آلود اشیاءخاموش اتاق
و قرنطینه ی ارتباط انجامیده
که کسی توی حواسم
خمودگی های خود را تکرار میکند
و فصلی که روی نردبانی لخت
جای درخت برگ میریزد به وقت سبز شدن
مرا به یاد بیاور
وقت تمام زخم های پنهان است
مرا که حالای تمام کارم
ناگهانی ات را کم می آورم
برای آنچه در زخم هایم رخ میدهد
مخصوصا لب باز کردن های متاسف اعتراف
و سوتفاهم های خزیده روی جهانبینی ام.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,395
Posted: 8 Mar 2014 19:17
چه کلاغ چه نیمه ی گم شده ی کودکی
چه کلاغ چه نیمه ی گم شده ی کودکی
تو زیر پوست خودت می مردی
این دلخوری ها
تو جیهی بر تولدمان بود
دهان و دوباره
تنها اشتراکی بود که رسالت یافت
بیا بلوغ مان را طول بدهیم
و با تمام زمستان های خسته
زیر پالتو خیمازه بکشیم.
حساب و کتاب این محاصره ها
تن به غقلت نمی دهند
آدم فاتح
لزوما یک اتفاق نیست
کسی لهجه ام را لب میزند
تا در این پوسیدگی ها تشنج کنم
کسی کولی توی این زخم ها
هزار و یک دلیل را جدا جدا می میرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,396
Posted: 8 Mar 2014 19:19
دیدی
دیدی به باد رفت
گیسی که در لهجه ام بریدی؟
از بس در بلوغم وحی کردی
که چشم هایت
نیمی پرنده
نیمی جهانی است که
گرد تا گردم تنیده اند
بگو در سر رسیدی باطل جا گذاشتیم
ناتمام دهانمان را
از بس دستمان به آن نمی رسید
بگو برگردند
همه ی کسانی که
دلشان در نبضم شور می زند
که پیامبر خوابش برده است
در همه ی احتمال و طبیعت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,397
Posted: 8 Mar 2014 19:22
تنهائی
در دکان تنهایی
ترازوی صبرم
آن قدر
انتظار را
خوب کشیده است
که کرکره های
دکان های دیگر
سالهاست
خواب رفته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,398
Posted: 8 Mar 2014 19:28
زن
این زن که می میرم
این زن که به دنیا می آیم
این زن کدام سمت نارس من از ترس بوده است
که دلم میگرد
صبر کن
نبض مرا از این فتح ها خالی کن لطفا
باغی که تو برای این کاج آوردی
ویران است
حال و روز خیابانی که از من می گذرد هم
با سیگاری که سردم می شود
زخم من کاری تر از شما باشد
تا چتر ببافی، تن نزدیکم را
نجات دهنده زنی است که
از تکراری این گریه ها
دست نمی برد مرا به سینه هایش
که سردم است مدام
اینجا برای ساقه شدن کوچک است بیش ازآنچه تو میدانی
این زن
کدام حدس شکنجه ام بوده است
در پیراهنش که می پوسم از دهان
که حالا بر باد خوشه ام
که رشد احتمالی این لب ها روی چشم های زنی که
می رود تکامل همین است انگار
که بر نمی گردیم،می دانم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,399
Posted: 8 Mar 2014 19:30
تکرار
حالا این همه تهران توی چشمها ی تو
مشت مشت تاریدن های انتزاعی توی سلیقه ام
حالا حجم آنچه که دوست می دارم
شقیقه ات در سرگیجه هایم
تکرار میشوی
رفتار این شرجی ها
شرح و حال پیراهن اندوهگینم
مطمئناً پیدای هیچ غرضی نیستم
ما جوری به هم لب میزنیم
که یقیناً شما هم تیرتان خطا نرود
که توی جمجمه ام هیچ صراحتی رسوخ نمی کند
که مریضی ناگهانی خیابان را برای حوصله ام
جدا بگذارید
که چقدر دوستت دارم
حالا کمی پرف تر به دنیا خواهیم آمد نیلوفر را
و هر صبح تراژدی گلدان های شکسته
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,400
Posted: 8 Mar 2014 19:36
پیراهن جنوب
کم می آوریم به همین سادگی
کسی را که هنوز
در ما برنگشته است
ما میتوانیم هرکدام
به اندازه ی رسیدنمان مسافر باشیم
تا کمی با اهواز قدم بزنیم
که راهمان یکی می شود به ناگهانی که
هر دو در یک پیراهن جنوب هستیم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند