انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 241 از 267:  « پیشین  1  ...  240  241  242  ...  266  267  پسین »

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)


زن

andishmand
 
آشنا

باید دامن را بدانیم
علی الخصوص قیافه یتان چقدر آشناست
اسمتان چه باشد فرضا؟
که از لبانم بارور بر میگردی
مثل زنی که از صفت های یک سپیدار آبستن است
که با گیجی یک جفت دمپایی
راه به زخم هایم برده ای حتما
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
زن زدائی

زن زدایی همه ی بازی ست
یعنی هر مردی دونیمه دارد
نیمی تاول و غریزه
نیمی گیس های بافته ای برای خیانت
و کفتاری که در شعاع زندگی اش ادرار می کند
از متروکه ی مانده در اعتمادش
همیشه سنگی برای شکستن دارد
اصلا دارم چه می گویم?
این جنست تامل پذیر نیست تقریبا
... آدم عاقل از خودش دوری می کند مخصوصا
چه برسد از تو زن که شیوع می شوی
چه برسد از تو زن که چقدر احمقی
چشم های آبی مرد شراب خورده اند فقط
وقتی برای سوءظن های واژگون نمی ماند
برقص
معنی بوسیدن را برقص
این تو و این هم تمام انتخابت که از گریز پر می شوی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
هذیان

تاریخ را با دیازپام 10 میلی خواب میکنم
و بعد هم در پیراهنم گم شویم
که ماهیت این ابرهای تیره
هم طبیعت دلم میشوند
درخت گلابی
غریزه ی ادمی از پنهانکاری است
باغچه جایی در زیرزمین بعداز پله های جوان
ریشه میدواند در همه چیزمان
وظیفه ی من هم طبیعتا
چراغی روشن در ابتدای متروکه است
هنوز در چشمانت
{افسانه ی قبیله ی سرگردانی حقیقت دارد که
همه در دوست داشتن ناتمام بودیم}
هنوز در پرواز نارس ایستاده ام
تمام جهان در این اتاق پوسیده است
چقدرتنهایم لعنتی
وقتی گمت کردم هنوز مفلوک بودم
روزی که عقده های زیادی از سینما
در این افق شیوع شد
که بلوغ را با هم خوابگی های شخصی فهمیدم
کسی چراغی در کابوس هایم روشن نکرد
درختی نکاشت
من رویای پراکنده ی پدری هستم که
درمدار تب هایش هذیان میداندم
پدری که ایمان خود راخنجری نیمه کاره
در نبض مدامم میخواهد
باچشم هایی که قبیله در انها کاملا خیسیده است
کودکی بودم که هرشب
تنها برای وحشت هایش جرات کمی چراغ داشت
حالا در بغض هایم بگذارکمی بخوابم
این دلهره ی لعنتی پرنده های زیادی در من عقیم کرده است
خسته ام خسته
دامنت کجاست که قرار بودی؟؟؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
کودک نباشیم

چیزی از دست هایت کم نمی کند
تاجی که کفاف ریشه های تو را ندارد
تفاوت بی نهایت چراغ تا بی نهایت خیابانی مبهم
یک انتخاب است
که از روییدن تن زدیم
هر کدام می توانستیم یک میز تحریر
اتاق پر از کتاب
و مادری برای خواب های بیمارمان
در ادامه داشته باشیم
باید ترسید مرتباً که مسئولیم
لفظی را که در تردید
با پرنده آشنا می کند دست هامان را
رد می شویم به جدّ
سهم خود را هر یک
از خدایی که برای دوست داشتن کنار گذاشته ایم
تنها کافی است یک زمستان دیگر
هیچ یک از عصب های خاک را
کودک نباشیم
که مسئولیم
حتی مردی که از خواب هزار ساله ی همسایه بالا می رود
و از دعا و شفا
شقیقه ای پر از حوض و ماهی و شیر آبی برای وضو سر درد دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ابتدای جنون

زبان مادری ام را از اجتماع بر باد رفته خالی میکنم
کلید در خونم جریان دارد اما
باغ ناتمام است و کاج
سهم بلندی برای ایستادن نیست
در ابتدای جنون می زیم
هر جای تنم که نگاه میکنی
کودکی مرده است
هر جای اتاق پرنده ای منتفی است
تا دلم شور میزند
در را به بغض هایم آلوده میکنم
و این آغشتگی
از سلام های تازه کم میکند
سری که خالی از چراغ، درد میکند
گورستان متروکی ست
چقدر گفتم
ترجیح می دهم که
حالم خوب است ظاهرا
و مجروح نیستم هیچ فتحی را
اما تو زن!
دیدی غریب بودم؟
دیدی این مرد بیچاره بود؟
جسته و گریخته حتی بلوغ را فهمید؟
آدمی که رگ خواب خود را گم میکند
سهم عزیز تری از پاییز باغ ندارد
نبضم از هیچ مریمی خیس نیست
کمی از اعجاز نطفه های بی دلیل کاش سرایت می کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ثریا

چه ثریا هایی که در خونمان رایج اند
لعنتی بغضم را نشکن
این سوگند از مرد بودنمان کم می کند
که آدم چقدر می تواند در دست های خود کم نیاورد؟
گاهی دلت میگیرد از جنسیت ات
مرد هم که باشی
سنگ در دستان تو شکوفه می دهد
از چشم من بگذر این بار تردید را
دلم پر از گریه هایی است که
از تو در من جا مانده است
چشم بچرخان زن
پدر ایستاده است
پسر هم
مرد ایستاده است

-آقایان ما در خون هم گرسنه بوده ایم
یادتان نیست؟ها؟
به چشم هایم نگاه کنید
مگر در چشم مجرم نباید مردی عریان باشد؟

اما زن تو بغض نکن
به قرآن چشم های تو پر از پرنده های مشروع است
که پرواز را از دخترانت بر میداری جوری که
گم نمی کنی هیچ یک از ما را
فاحشه از حال و روزمان بالا میخزد
نه تو که از بوسیدن معصومی
عطر غریبی گلویم پیچیده است
که مرکز مرگ های مانده در تنم
زخم را به خود می گیرند
جهان با جمجمه ی شکسته ی تو تحریف می شود
از تو جنسیت پذیر می شویم
سینه هایی که می فشاری دست مرد را
اما زن تو از پرواز سهم بزرگتری داری
و من خسته ام مدام
کتاب های زیادی مانده است
فیلم های زیادی هم
مادرم خسته است
کمی زود است برای خودکشی ام
که هنوز ثریا های زیادی در خونمان رایج اند


پایان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

 
کریم لقمانی سروستانی
بیو گرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کجا جویند نشانم را

بسان قطره ای آبم میان موج دریاها
که هردم میبرد سویی مرااین فوج دریاها

گهی درزیر امواجم گهی درساحل دریا
گهی آواره وُحیران بسوی اوج دریاها

گهی چسبیده برقایق اسیرِبادوطوفانم
که باآشفتگی هایم ازاین دریا هراسانم

چنان ذهنم تلاطم گشته میچرخدبه دورخود
گمانم میرود، دیوانه ام، چون توپ غلتانم

شده اندیشه ی کارم زدنیا بی خبربودن
درونِ عمق گردابی صدایم بی اثربودن

که ازطغیان فریادم همیشه بی نفس هستم
شدم آن گیج ومبهوتی که دایم دربه دربودن

کنون دریای بی ساحل گرفته این توانم را
ترک خورده تمامِ استخوانِ جسم وُجانم را

نمیدانم تهی گردیده این اقبال وُتقدیرم ؟
نتابد نورِ امیدی ، کجا جویند نشانم را !؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
توقبله گاهم باش

بادستهای پینه بسته ی رنج
هرچه دیده گِل اندود میکنم
پله پله رخنه میشودپلک دیده گان !
وجاری روگونه ها ، شوریده آب چشم
سبزمیشودخلنگ زارغم بوته ها
درگل ولایِ مرداب دل !
وپرسه میزندبغضم
لا به لای پس کوچه ی تنگ حنجره !
بیا دوباره شقایق واژه های شعرم باش
حلاوت بخش
با چشمه سار عشق
ریسمان سست احساس سینه ام
که پاره میشود هرلحظه
در دامان انتظار !!
بیا که آب رفته تحملم ازبیم سوزعشق
وبوسه ها ی لبم تشنه گشته اند!
بیا به سجده نشستم ، تو قبله گاهم باش!!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خط خطی های بی خاصیت

خیال خندیدن دارم
اما همچنان نوبت گرفتند اشکها
نمیدهند مجالم
تا بگذارم دیوانه گی ام به تماشا
با لبخندی ازغم !
چه سخت است
آرامیدن دربستری
که مداوا نمیکند هیچ مرهمی
دردت !
تازیانه میخواهددلم
تا شکنجه کند
عشق بی فرجامش !
ازتیررس نگاهش فراری ام
میترسم
صیدم کند !
بارهمه بردوشم
بارخودم
برکفشم !
هرچه میگردم
پیدانمی کنم خودم
ثواب کنید پیداشوم !
غرق ام درشعرم
شعرم غرق درقلمی
که غرق کرده مرا !
چه میجوئی تو درشعرم
مگر گم کرده راهی !
من شمع شبم توروزروشن هستی
تاریکی شب به دامن من بستی!
گل برایم نفرست
هنوز پُراست ،لابه لای دفترمشقم !!
گلهای خشکیده
ازدوران مدرسه !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 241 از 267:  « پیشین  1  ...  240  241  242  ...  266  267  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار شاعران معاصر (لیست شاعران در صفحه نخست)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA