ارسالها: 14491
#891
Posted: 28 Aug 2013 16:30
سپیدی کاغذ
تولد شعر من در اختیار من نیست
درونم با نگاهی منقلب می شود
تا پیامی در گوشم
واژه های خود را آهنگین بنوازد
و زبان اشاره ای
در چشمانم می نشیند
تا دستم
نقشی را رنگین نقاشی کند
سپیدی کاغذ همیشه منتظر من است
تولد شعر من در اختیار من نیست
واژه ها سیل وار می ایند
چون پژواکی می وزند
و چون توفان سهمنکی می غرند
و گاهی چون برف بر کاغذ من می نشینند و هرگز آب نمی شوند
تولد شعر من در اختیار من نیست
آزادی
چشمم را آزاد می کنم
تا ببیند
گوشم را تا بشنود
ذهنم را تا بفهمد
و قلبم را تا دوست بدارد
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#892
Posted: 28 Aug 2013 18:17
اشعار مصطفی موسوی
دفتر رقص رویایی
چرخ روزگار
دنیا همه بر دور سرم می چرخد
همه هم دور دنیا می چرخند
خورشید هم می چرخد
ماه هم می چرخد
باد هم می چرخد
مثل اول روزی که سوار چرخ و فلکی تند گرد بودم
از همه گردش ها حس تهوع دارم
پدرم می چرخد
مادرم می چرخد
همه دوستانم می چرخند
حتی استاد اخلاق هم می چرخد
مثل امید برای داشتن لحظه ای بی غم و درد با ثروت
حس پوچی دارم
خون در رگ من می چرخد
حرفهای تلخم تازه شده در کامم با نوک تیز قلم می چرخد
زهری تند و ناصور برمسیر خاکستری مغزمن می چرخد
چشم در کاسه سیاه پرخون شده و اشک در سینه من می چرخد
خفته در پیله ای برزخ وار چون کرمی ابریشم
حس کرخت قبل از پرواز تا فنا را دارم
آن طرف نطفه در هستی باکره ای می چرخد
این طرف نعش های بی صاحب با سپند دور سرم می چرخند
همه تن ها در عمق لجن با شعف می چرخند
مثل دریافت حس شهوت برای بار اول
بعد از لذتی زود گذر درد زایمان ناجی خود را دارم
همه بیدارها در خوابند
خفته ها چون کابوس در بیداری من می چرخند
مرد راتنها گذاشتند در خلوت کشتند
قاتلش با هو هو گریان .. عکس او می چرخد!
خدا را دور کردند شاید او را هم کشتند
سر فصلش هر سال با وز وز دور قبراو می چرخند
این تن ما هرروز از گوشت . رگ . ریشه گرفته تا بن
در دهان در گیر وهمیشه گشنه گوشت له کن گوشت چرخ کن
در هم گیر شده ... بر لب تیغ رفته ... چرخ خورده ... له شده
از ازل تا به ابد می چرخد
من و توهم از دیر بازمی چرخیم
همه مان شاید امروز نه فردا می چرخیم
این را من می گویم چرخش نکبت بار
تو بگو "چرخ روزگار"
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#893
Posted: 28 Aug 2013 18:17
گل آفتابگردان
چه خاکی بودم
آرام و صبور
عنصری که سالها
هیچ صدایی
از من پیدا نبود
هیچ کسی
نشانی از عشق درمن ندید
مرگ بود همزادم
تاکه هرکس می مرد
نعشه اش را به من می دادند
که در خلوت من
آرام گیرد بامن
تا روزی
تغییر کرد احوالم
وقتی نوری تابید
و که باران بارید
چیزی در من جنبید
سعی داشت رشد کنددرخاکم
سعی داشت ساقه تردش را
ببرد از جانم
چه غوغایی برسر تو
در خاک آرام بگیر نکن فکررشد
اما من هرچه داشتم
ریختم در پایت
تا که تو رشد کنی
و تنها نمانم باقی
ساقه ات بی خار است
ریشه ات پر عمق است
برگهایت دستی است
که قنوت می خوانند
وقتی گل دادی
زردی غنچه ات را دیدم
وقتی رشد می کردی
من به خود بالیدم
چه گل محبوبی
چه گل محجوبی
سر به زیر داشتی
و تفکر کردی
و تعمق کردی در خاکم
و پروانه را نادیده گرفتی از حجب
تا خورشید اینبار هم زرد شد
نور تابید
نور خورشید در وقت سحر
در ذهنت زد
وقتی در چشمت زد
غرق در روشنی شمس شدی
قدکشیدی رفتی
تا بزنی برروی مژگانش
بوسه ای از سرعشق
تو چه کردی بر من
ریشه پر پشتت
رفت فرو در قلبم
چهره بی روحت
داد حسابی دردم
زل زدی در چشمان خورشید
خورشید بی رحم است
خورشید سوزان است
سالیان سال است
هرچه گل و شاخه ست
از او خشک شد ست
ننگر بر خورشید
او از ما دور است
نزدیک نمایی میکند با ماها
آب را او دزدید
دشت را او سوزاند تابستان
در کویر آب نوشید
و شبها وقتی می خوابد
ماه نورش را رهن دارد
ننگر در خورشید
آنقدر در عشقش محو شدی
که لبانت خشکید
آب دادم از عمقم
کمی از آن رادر ساقه
او از تو قاپید
وقتی با آفتاب
عشق بازی کردی
از لبانت خورشید
باقی اش را نوشید
گل من پر پر شد
باز هم خم شد
رنگ زرد محجوب
رنگ حجر الاسود شد
آرام خشکیدی
ریشه ات در تن من شل شد
دستهایت دیگر
روبه خدا
نمی کردند دعا
ساقه بی خارت
شاهراه موران
برگهایت زرد شد
چون بوران
تا سرت را آخر
من درآغوش خود بوسیدم
در تن بی جانت
دانه ای من دیدم
حاصل عشقبازی با آفتاب
دانه ای بود سیاه
خفته بود در جایش
همچو طفلی بی گناه
دانه عزیز من
خاک من جای توست
گرچه سرد است و تاریک
همه از آن توست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#894
Posted: 28 Aug 2013 18:18
در اتاقی خالی
مردی تنهاست
در پی عاقبتش می گردد
و با خاطره گذشته شیرینش
قهوه تلخش را می نوشد
بر فنجان شیشه ای در دستش
چهره معکوسش پیداست
قلبش چند وقتیست
که از سردی و گرمی روابط
به یکباره ترک برداشته
در اتاق خالی
ساعت هم می خوابد
کاغذ از تیزی قلم روی تنش می نالد
و تنها باد حین گذر از پرده او می خواند
در اتاق خالی مردی بی رنگ است
محبت پس انداز دارد
در گوشه لبریز از خواب چشمانش
چشمه مرموزیست
که در خشکی رفتارها آرام آرام
آب روی صورتش می پاشد
در اتاق خالی
مرد هم می خوابد
تا که در خواب ببیند فردا
چه کسی سیلی جامعه را خواهد خورد
چه کسی امید را خواهد برد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#895
Posted: 28 Aug 2013 18:19
رقص رویایی
رقص کن در سازم
جورویای من امشب رقص رویای تو را می خواند
داد و شیون سوزش و خاکستر
کوچ مستی رفتند همه شان تا فردا
نبض لرزان نفس های گرمت
با رقص قلب نرمت
در سینه من می کوبد
شور سنگین طرب هایم رانرسان تا فردا
بر باد سپر درد هارا
از ته دل طرد کن فردا را
مرگ بر فرداها
سوز و سازو داغ و عشق
همه با من همراهند
من فقط بوسه گرم تو را کم دارم
عمق رو یای مرا
تو فقط می دانی
غرق شو در شعرم
رقص کن در سازم
این همه نقطه نورانی
منتظرماه تو هستند امشب
روشن کن دل مارا با ناز
رقص کن گرم شو با این ساز
حس خوب پرواز
با تو تا اوج
این یخ لعنتی حرفها را
در جا از پر سنگ زده ام می شکند
رقص کن در سازم
پر باز کن با پروازم
رقص رویایی و شیدایی تو
موج بن بست شده از درد ها را
از خاک تنها و تنزل زده
از جسم تصنع زده
در عمق تنم می شکند
رقص کن در سازم
گرم شو با سوزم
محو شو در رازم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#896
Posted: 28 Aug 2013 18:21
نفرین نامه:
چه بگویم جز درد
ززهری که کشیدم درعشق
نفرین باد
بر حنجره مسمومی
که مرا عشق صدا زد آنروز
نفرین باد
بر سایش دیواره قلبم بر خون
که به مغزم رفت
نفرین باد
بر اشک
بر لرزش تن
بر سوزش دل
نفرین باد
نرمش تو بر سر تزویج گناه
آتشی انداخته بود در تن من
که چنین می بینی
مجموعه زندگی ام خاکستر
بر تن رنجورو بی وسوسه ام
نفرین باد
هرکسی را میبینم
که دلش میشکند
تا که تقسیم شود با یارش
بر دل تقسیم شده و بی مصرف
نفرین باد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#897
Posted: 28 Aug 2013 18:22
مهم نیست
وچه زیباست این حرف
که چه چیزیست مهم
یاکه چه چیزی امروزمیسازد
آتیه ام راروشن
برایم نیست مهم این پرسش
که چه روزی بنده
آمدم ازدل این خاک برون
یا که بازخواهم گشت
به سر منزل اقبال درون
وبرایم نیست مهم که دلم را
چه کسی خواهد برد
چه کسی پنجره ای روبه چمن خواهدبست
یاکه آوازغوک رابتوانی
ازچلچله تشخیص دهی
یاکه این بادی که من درآنم
روبه کدامین گندمزارمصیبت راهی ست
برایم نیست مهم این لحظه
چه کسی اقبال نیاوردورفت
وچه خونها کردند
وچه تابوتها برپاشد
وبرایم نیست مهم حادثه ای
که من درروشنی چشمانت تیره شدم
نفسم راتوبودی بردی
که من آن روزبه تو
این همه وابسته شدم
وچه ارزش دارد این دل تنگ
نزدیک وسوسه روبه گناه
وچه ارزش دارد
خستگی روح پریشان شده پرابهام
وچه ارزش دارد گفتن تو
به عنوان شریکی بی غل وغش بی عنوان
بی پروا
زمزمه کردی آن روز
که دررقص رهاکن مقصود
عاطفه را
امازمزمه لرزش سرمای وجودت
ارزش داشت نداشت؟
یا که روزی گفتی
حقیقت دورترازماست ندودنبالش
تویی آن ارزش من
عاقبتی آشفته
که من باز بدنبالش بودم
وقتی عاقل بودم
ارزش داشت ،نداشت؟
ومهم این است که تو
نماندی رفتی
مهم این است که من
ازتوخیالی ساختم
تابرایش بتپم ،داغ شوم
مهم این است که من
رنگ آفت زده هستی را فهمیدم
ومهم این که من
درک کردم تفاوت رابین
تلخی یک هسته بادام وشکست
ومهم این است که من
مردم آن روز
پیش از اینکه که کسی درک کند
لمس کند
تاکه او باشد دلم تاآخر
هسر کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#898
Posted: 28 Aug 2013 18:23
وسعت
کلبه ای خواهم ساخت
توی دشت تاریک شده و مغرور چشمانت
آتشی می سازم
تا که روشن کند این شب تاریک و سیاه
تا که دود بماند روی ذهنت باقی
تا که اینبار با هم بشویم خاکستر
آخر این ابر خالی می کند این بغض سنگین شده و اخمش را
خواب می بارد توی این دشت تاریک نگاه
خوابی پر از وسعت بی اندازه و بی رحم خاطره ها
جای پایش اشکی ست
لب دروازه مسدودشده در چشمانت
محبوس شدم من امشب
های ای افسونگر
باز کن این قفس پر طپشت را پر خون
رگ برای موج خون در چشمت کافی نیست
حجم خون میشکند سد شفاف شده وشیشه ای چشمت را
گویی این بار این سیل
مردم چشم تو را خواهد شست
و تنها من آنجا هستم
می نشینم مسرور
مهیا می کنم نغمه ای از لرزش و
عاقبت می گردم سوی قلبت راهی
تو خودت میدانی
در کلبه سوخته ی من در چشمت
هیچ نشانی نمانده ست از من باقی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#899
Posted: 28 Aug 2013 18:33
خزان من
بازهم فصل خزان می اید
راه پر خاطره مدرسه ام تو را به یادم آورد
ایستگاه پر از عابرها
تاریکی زود رس پنجره ها
لرزش و سوزوسرما
درگیری چشم تورا به یادم آورد
توقف ثانیه ها
سقوط برگ برگ زندگی ام
لبریز شدن از رنگ ها
وقت رسیدن تورابه یادم آورد
بعد از آن فرعی ها
بید مجنون شده و زردوبلند
کوچه بر جا مانده با خاطره ها
آدرس قدیمی تورا به یادم آورد
نیمکت پر از خط خطی عاطفه ها
هجم به یک باره واژه
لرزش حنجره ها
حرف های صمیمی تو را به یادم آورد
تر شدن و نم نم ها
جفت شدن زیر یه چتر
محو شدن توی تماس دستها
گرمی عشق تو را به یادم آورد
وحشت از فرداها
دست خالی
زیادی فاصله ها
هنگامه پر زدن تو را به یادم آورد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#900
Posted: 28 Aug 2013 18:35
همین درد
ترس ترس ترس
روزگار هرروزبرایم دارد تنها یک درس
درد درد درد
که فردا نخواهیم دید حتی یک مرد
آه آه آه
نغمه بازی برای یک کودک بی سرپناه
دود دود دود
تنها رابط یک مرتد با بالا بود
چه کسی بود که گفت: خاک امشب مسکوت ماند حرف نداشت؟
چه کسی بود که گفت: مرحم بی خود نزن خاک ما زخم نداشت؟
چه کسی بود که گفت: شادی اش پایدار بودونشانی از غم نداشت؟
چه کسی بود که گفت: کلبه زندگی اش زیر آوار گناه سقف نداشت؟
اگر امشب غم داریم باز مگو تکراریست
درد که حس نیست یک رابطه پنهانیست
رابطه ای مثل بغض سنگین سکوت با فریاد
رابطه ای مثل دود مسموم هروئین با معتاد
رابطه ای مثل رهگذری مست از لذت ها با مردی فقیرو تنها
رابطه ای مثل معدوم شدن با طلوع خورشید در فردا
درد از شاهد کور نمایی دارم که قلمش جوهر داشت ...رنگ نداشت
درد از دین نمای خودخواهی دارم که برای دیدن روی خدا وقت نداشت
درد از خالق بی دردی دارم که بهشت او گمشده است دوزخ اودرب نداشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟