ارسالها: 14491
#2
Posted: 14 Sep 2013 18:51
غزل های محسن مهر پرور
اي كه لبخند ات غزل ها را تداعي کرده است
اي كه لبخند ات غزل ها را تداعي کرده است
حاتم شعر مرا عشق تو طائي کرده است
تو همان ابري كه بر من زندگي باريده و
خاك اين مرد كويري را زراعي کرده است
فلسفه ي بودنم خيام ميخواهد چه كار
آن دو بيت ابروی تو ،کار رباعي کرده است
من به رويا ها رسيدم تا ببيي عاشقي
شاعری واقع گرا را انتزاعي کرده است
با خیالت آسمان را یک نفس پرواز كرد
در دلش حس كبوتر را تداعي کرده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#3
Posted: 14 Sep 2013 18:52
بين مان محدوده و مرزي نباشد بهتر است
بين مان محدوده و مرزي نباشد بهتر است
جنگمان با دشمن فرضي نباشد بهتر است
رو به رو در يك نبرد تن به تن _ يك جنگ گرم
رابطه طولي شود عرضي نباشد بهتر است
آه _از بس گفته اند از اين گناهان كبير
موعظه يا پندو اندرزي نباشد بهتر است
گوشمان از اين نصيحت هاي بي حاصل پر است
دينمان ، ايمانمان قرضي نباشد بهتر است
ناخداگاهانه در اين مرزوبوم افتاده ايم
بوم اگر باشد ولي مرزي نباشد بهتر است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#4
Posted: 14 Sep 2013 18:59
آري . دوخط موازي نمي رسند به هم
طبق اصول رياضي نمي رسند به هم
با اين مثال قديمي كه ريل هاي قطار
را هرچه قد كه بسازي نمي رسند به هم
من عاشقانه تو را دوست داشتم اما ...
اين عشق هاي مجازي نمي رسند به هم
هر چه تو را از خدا خواستم ، نشد كه نشد
با هيچ نذر و نيازي نمي رسند به هم
با هر حساب و كتابي كه بود فهميدم
هرگز خطوط موازي نمي رسند به هم .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#5
Posted: 14 Sep 2013 19:01
از تو نمي رنجد دلم با اينكه رنجور است
با اينكه مي دانم دلت با ديگري جور است
با اينكه از چشمان تو پيداست ديگر نيست
آن دختري كه مثل آهو پر شر و شور است
برق نگاهت يك ستاره رو به خاموشيست
كه صد هزاران سال نوري از زمين دور است
از تو نميرنجد دلم . من خود خطا كارم
حالا دلم در آتش این کفر محصور است
از اولش گفتند ، اما من نميديدم
پس راست میگفتند: چشم عاشقی كور است !
بايد بسازم با تو و با بي وفايي ها
راهي ندارد غير از اين , مردي كه مجبور است...
مردي كه هر شب از تو شعري تازه ميگويد
از "عشق" ميگويد ، چه قد اين واژه منفور است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#6
Posted: 14 Sep 2013 19:15
در خودم غرق شدم ،دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید
عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود
ظاهرا عشق! ... و شاید هوسی زشت و پلید
دلم از لطف نگاهش پُرِِ زیبایی شد
گل نیلوفر من صورتی و زرد و سفید
گل نیلوفر من رقص کنان بر امواج
او فقط حالِ دلِ زار مرا میفهمید
بین ما فاصله ای بود به نام مرداب
عقل میگفت : از این فاصله باید ترسید
عشق میگفت : به دریا بزنم قلبم را
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
آن قدم زار پر از دلهره و دلتنگی
آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید
عازم عشق شدم . فاصله را پیمودم .
تا رسیدم ... دگری آن گل زیبا را چید
در خودم غرق شدم ...دست به جائی نرسید
هر چه فریاد زدم ، هیچ کس آنرا نشنید...
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید...
سالیانیست که از مردن من میگذرد
من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#7
Posted: 14 Sep 2013 19:19
از نگاه چشمه تا آغوش دريا مي دوم
رود سرمستم كه در دشت غزلها مي دوم
هم صداي باد مي پيچم ميان سبزه ها
پا به پاي بچه آهو هاي صحرا مي دوم
مثل ابر از شوق ميبارم در آغوش بهار
از خودم تا با تو بودن بي مهابا مي دوم
پيله ها را بشكنيد اي بي خبر پروانه ها
از زمين تا آسمان با بال تقوا مي دوم
در خودم ديگر نمي گنجم - صدايم كن رضا
تا ضريح ات با دخيل و آرزوها مي دوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#8
Posted: 14 Sep 2013 19:21
چايي تلخ من از لبقند تو شيرين شده
اين غزل با صنعت چشمان تو تزئين شده
خواهشا امشب چراغ ماه را خاموش كن
آسمان از خوشه ي چشمت پر از پروين شده
دل هواي دلبري دارد برايم ناز كن
لب بجنبان قند خون شعر من پايين شده
درد من از قافيه هاي كم و تكراري است
روح من در قالب تنگ غزل تدفين شده
روسري را باز كن تا درد من هم كم شود
مثنوي موي تو با شعر من در هم شود
به سپيدي هاي اندامت نديده شاملو
وزن من را بشكن و شعر سپيدت را بگو
شاعر سبك سپيدي شعر يعني رقص تو
پر كن امشب دفتر قلب مرا با شعر نو
تا بياموزي تغزل را به شعرم در عمل
تا بياميزم سپيد و مثنوي را با غزل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#9
Posted: 14 Sep 2013 19:27
وقتي كه حالت خوب باشد حال من خوب است
تو بد شدي و در دلم امروز آشوب است
اين خصلت عشق است گاهي خوب گاهي بد
حال بد عاشق نميداني چه قد خوب است
بين زمين و آسمان در حال پرواز است
وقتي مسيحي بر صليب عشق مصلوب است
با اين همه درد و مصيبت عشق ميگويد
پايان خوش در انتظار صبر ايوب است
من در قمار عاشقی ها دل گرو دادم
پيروز اين بازي دلي باشد كه مغلوب است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#10
Posted: 14 Sep 2013 19:32
يك برگ دلتنگي و يك خودكار ، يعني شعر
از در نوشتن روي يك ديوار يعني شعر
با شخص اول هاي غايب گفتگو كردن
خوابيدنِ بر تلِّ ته سيگار. يعني شعر
خيره شدن در عقربه هايي كه مي چرخند
دور سرت، مانند يك پرگار .يعني شعر
سر دردها . سرگيجه ها . بدحال بودن ها
روي ورق قي كردن افكار . يعني شعر
از خوابِ آشفته پريدن هايِ نصف شب
مثل ملخ ها ,توي گندم زار يعني شعر
از درد تنهايي درون يك اتاق سرد
دور خودش پيچيدن يك مار ،يعني شعر
به جرم هاي كرده و ناكرده در زندان
وقتي كه كتبـاً ميكني اقرار يعني شعر
دنبال يك راه فرار از دست خود گشتن
از در نوشتن روي يك ديوار يعني شعر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟