ارسالها: 6368
#201
Posted: 27 Sep 2013 22:03
عذاب بیشتر از این که از تو دور شدم ؟
عذاب بیشتر از این که از تو دور شدم ؟
به جای حس تو با غصه جفت و جور شدم
منی که حرف دلم را کسی نمی دانست
ببین چگونه در این شعرها مرور شدم
پناه شعله ی عشق تو تکیه گاهم بود
که مثل پیکر پروانه ها ، جسور شدم
پس از تو در دل من خانه کرد بدبینی
کنار دلهره ماندم وَ بی عبور شدم
نیامدی و دلم را هوای چشمت برد
به بی کرانه ی دریای غصه، تور شدم ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#202
Posted: 27 Sep 2013 22:04
میهمانی
يك شب تو را به خلوت خود ميهمان كنم
از طعم دلرباي لبت نوش جان كنم
يك شب كه در هيجان تن مني
بر آبشار دست تو خود را روان كنم
وقتي حصار سينه ي من شد دو دست تو
من هم تو را به سينه فشارم ، همان كنم
لبهاي من چو به پيشانيت نشست
گيسوي خويش را به سرت سايبان كنم
كم كم كمك كه رسيدم به گونه هات
با داغ سينه ام آن را نشان كنم
چشم تو را كه آيه ي عشق است و التماس
با چشمهاي عاشق خود مهربان كنم
عشق من اي اميد من اي التيام من
اينگونه مي شود كه تو را جاودان كنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#203
Posted: 27 Sep 2013 22:05
دلم آغوش می خواهد
بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد
مرا محصور كن در خود ، تنم تن پوش می خواهد
ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را
ببوس امشب لبانم را ، که او هم نوش می خواهد
نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم
فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد
دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من
که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد
اگر پر حرف و پر دردم ، غم عشق تو سنگین است
نگو ای نازنین این زن ، فقط یک گوش می خواهد
من از ابراز احساسم ، نبايد دست بردارم
اگرچه چشم ظاهربين ، مرا خاموش مي خواهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#204
Posted: 27 Sep 2013 22:06
حق داشتی که محو تماشا نمی شدی
حق داشتی که محو تماشا نمی شدی
درگیر بی قراری دریا نمی شدی
حق داشتی که بگذری از من به سادگی
آخر تو که شکسته و تنها نمی شدی !
فرقی نداشت ، بود و نبودم برای تو
گم میشدم مدام و تو پیدا نمی شدی
با هر نفس ، خیال تو از من عبور کرد
پابند التماس نفسها نمی شدی
هرگز نشد که از دل تو با خبر شوم
ای کاش بی بهانه معما نمی شدی
شاید اگر که عشق دلم را نمی شکست
در شعر من تو اینهمه زیبا نمی شدی
رفتی و مانده ام من و دلتنگی و سکوت
دنیای کوچکی که در آن ، جا نمی شدی ...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#205
Posted: 27 Sep 2013 22:08
برای تو ام
نوشته یا ننوشته ، غزل نمای توأم
بمانی و بروی باز هم برای توأم
کمی کنار بیا با منی که از ته قلب
همیشه رام نگاه پر ادعای توأم
چه در خیال و چه خواب و میان خاطره ها
به هر بهانه به دنبال رد پای توأم
بیا و هق هق من را شبی تماشا کن
که انعکاس غریبانه ی صدای توأم
دلم گرفته و بغضم نمی شود آرام
چقدر عاشق گریه به شانه های توأم
به جز تو با همه دنیا غریبگی کردم
چرا تو منکر آنی که آشنای توأم؟ . . .
بیا و کار دلم را به ناکجا نکشان
که مشتری شده ام باز و در فضای توأم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#206
Posted: 27 Sep 2013 22:08
شاید بیاید آن که دلم را به عشق داد
آتش رسیده، بال و پرم را خبر کنید
داغی نشسته تا جگرم را خبر کنید
عقل آمده است فاصلهها را نشان دهد
در راه عشق، پا و سرم را خبر کنید
حالا که عشق مرکز ثقل من و دل است
افکار زار و در به درم را خبر کنید
اندوههای تازه اگر قسمت دل است
گلبرگهای تازهترم را خبر کنید
در لحظهای که میروم از دست زندگی
بی استخاره، همسفرم را خبر کنید
شاید بیاید آن که دلم را به عشق داد
پس نیمهجان مختصرم را خبر کنید...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#207
Posted: 27 Sep 2013 22:10
خدا کند به گردنم نباشد
سقوط میکنم از اوج قلهی محالها
چرا رها نمیشود دل من از این خیالها
چرا مدام، بیسبب، پی محبت توآم
به من اثر نمیکند، گذشت ماه و سالها
شکنجه میکند مرا خیال اینکه بازهم
هدر رود بدون تو یکی یکی مجالها
شبیه روح مردهای، که شکل زنده بودن است
چقدر بی تفاوتم به موج قیل و قالها
شکسته شد وجود من همان شبی که بعد تو
گریخت ازنگاه من، تمام حس و حالها
مسافری که بی تو از کنار زندگی گذشت
چگونه فکر میکند به تلخی زوالها
پس از تو زندگیوعشق وشورو سرسپردگی؟
خدا کند به گردنم نباشد این وبالها
در این قفس که روح من مدام گریه میکند
پناه میبرم به وسعت گشودگی بالها
پناه میبرم به تو، به روزهای عاشقی
برای من همین غنیمتی است از جدالها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#208
Posted: 2 Oct 2013 15:06
فاطمه اختصاری
زادهٔ ۱۳۶۵ در کاشمر از شاعران غزل پست مدرن در دههٔ هشتاد است.
وبلاگ او در سال ۱۳۸۹ پس از دستگیری اش، بنا به دستور قضایی فیلتر شد.
از دیگر فعالیتهای او حضور در آلبوم جدید «شاهین نجفی» به عنوان شاعر و ترانهسرا به همراه سیدمهدی موسوی، افشین مقدم و یغما گلرویی است.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#209
Posted: 2 Oct 2013 15:08
سوارِ زخمی، از جنگ، داشت بر می گشت
سوارِ زخمی، از جنگ، داشت بر می گشت
سوار اسب... که نه! مرد توی ماشین بود
هوای یخ زده شب به صورتش می خورد
و برف داشت می آمد... و شیشه پایین بود
به جاده زل زده بود و به نور و تاریکی
به خود، به حرکتِ اشیا،، به شهر، بدبین بود
گرفت در بغلش ساک خاک خورده تری
و گریه کرد به آهستگی، که غمگین بود
«دلت گرفته؟ چرا؟ من که عاشقت هستم!
دلت برای تفنگت چه زوود! تنگ شده»
نه! مرد پا شده یک روز با صدا با جیغ
و خاک ریخته روی سرش... و جنگ شده
و چشم هاش نشسته میان کاسه ی خون
دلش که تکّه ای از ماه بوده، سنگ شده
کنار دلهره با تیربار خوابیده
گلوله خورده سرش، عاشق تفنگ شده!
صلاح کار کجا؟ خانۀ خراب کجا؟
کسی نبود بفهمد که من خراب ترم!
که استخوان کسی لای زخم های من است
که از جهنّم موعود در عذاب ترم
پیاده می شوم از تاکسی، کجای جهان؟
برای زندگی از قبل بی جواب ترم
و اسب شیهه کشید و به آخورش برگشت
سوار غرق شد از گریه توی خواب ترم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#210
Posted: 2 Oct 2013 15:13
تو خسته ای
- «الو! سلام عزیزم الو! نه! قطع نکن!»
به هم فشردن چشم و جویدن ناخن
- «ببخش دست خودم نیستم سرم گیجه!»
نفس نفس زدن و... بوقِ ممتدِ تلفن
تو خسته ای... مثلا از صدای تلویزیون
نگاه کردنِ به چیزِ خانمِ مجنون!!
تو خسته ای مثلا از سیاستِ بی دین!
از انفجار خدا توی شهر بی قانون
تو خسته ای مثلا! زخم های چرکت را
مدام می شویی توی الکل و صابون
تو خسته ای مثلا از صدای زنگ موبایل
نگاه می کنی ام با قیافه ی محزون
تو خسته ای مثلا از اتاق، از من، شعر...
از این فضای پر از گریه می زنی بیرون
«تموم زندگیمون نم زده... الو؟ هستی؟!
نوشته هام همه شون ابر بودن و بارون!»
و مرد، کنترلِ ماهواره را برداشت
هدف گرفت سرش را که می پُکید از درد
موبایل زنگ پس از زنگ زنگ زنـ... می زد
تماس های کسی را مدام رد می کرد
و بعد کنترل از دست هاش خارج شد
گلوله خورد به تصویرِ مجریِ خونسرد!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...