ارسالها: 6368
#481
Posted: 27 Nov 2013 09:54
اما نه!
از اینجا راندهام، آری! از آنجا مانده اما نه!
دل درماندهای دارم، دل وامانده اما نه!
طنین گریهام پیچیده در ذهن غزلهایم
از اینجا میروم امشب، غزل ناخوانده اما نه!
تمام داستان را مو به مو گفتم، نفهمیدی
گمان کردی که گیسویت مرا پیچانده، اما نه!
جنون صحرا به صحرا می برد با خود مرا چون عشق
خیالاتی شدی، گفتی: دلت جا مانده، اما نه!
تمام بیدهای باغ را آتش زدی، گفتی:
جنون چشمهای من تو را سوزانده، اما نه!
از اینجا راندهام، آری! از آنجا ماندهام، آری!
دل درماندهای... آری! دل وامانده اما نه!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#482
Posted: 27 Nov 2013 09:56
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی
عشق آغاز خوشی نیست، که بیفرجامی است
هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی است
همهی پنجرهها بستهتر از زندانند
همهی خاطرهها برزخ بیهنگامی است
حرفهایت فقط افسانه و شهرآشوبند
صحن هر محکمهای صحنهی ناآرامی است
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی
چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی است!؟
مانده با این همه تردید چه حکمی بدهد!؟
بیگمان آخر این قصه، فقط بدنامی است!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#483
Posted: 27 Nov 2013 09:57
ساقهی تاک گره خورده به گیسوی شراب
ساقة تاک گره خورده به گیسوی شراب
باز هم حال من مست، خراب است، خراب
این طرف خوشة انگور شده تسبیحم
آن طرف معجزهای نیست، کویر است و سراب
بر لب چشمه غزلهای زلالی گفتم
دفترم دستهگلی بود، که شد نقش بر آب
دختری کوزه به دوش آمده دریا ببرد
دامن آبی او موج گرفته است در آب
چشم بد دور از این باغ، از این ساقة تاک!
نشود لحظهای آرامش میخانه خراب!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#484
Posted: 27 Nov 2013 09:58
در پای ترمههای عزا گریه میکنی
در پای ترمههای عزا گریه میکنی
بانو! بلا به دور، چرا گریه میکنی؟
ابری است خانه، یکسره باران گرفته است
تا روبروی آینهها گریه میکنی
گلدان پشت پنجره میگفت با نسیم
یا خیرهای به پنجره، یا گریه میکنی!
از جزرومد چشم تو جریان گرفته رود
دریاست چشمهای تو تا گریه میکنی
بر گونههای خیس تو جاری است آسمان
باران بهانه است، چرا گریه میکنی؟
حیفاند اشکهای تو، دیگر سر مزار
اینگونه دلشکسته نیا، گریه میکنی!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#485
Posted: 27 Nov 2013 09:59
گره میخورد اگر مویت به یال اسب ها در باد
گره میخورد اگر مویت به یال اسپها در باد
نسیم ترکمنصحرا فقط بوی تو را میداد
تو با چشمان خونریزت اگر آشوب میکردی
به دنبالت قشون ترکمنها راه میافتاد
خروش مادیانها دشت را در خویش میرقصاند
خروش مادیانها بود و هِی فریاد... هِی فریاد...
مسیر کوچ را گم کردهام در چشمهای تو
نگاهت میبرد این ایلیاتی را به عشقآباد
جنون صحرا به صحرا میبرد با خود مرا، چون عشق
جنون صحرا به صحرا میبرد، تا هر چه باداباد...
طنین نام تو پیچیده در آواز کولیها
مگر آوازهای بومیام را میبرم از یاد!؟
کنار آتش این کولیان با من شبی سر کن
اگر چه فال تو خاکسترم را میدهد بر باد...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#486
Posted: 27 Nov 2013 10:00
کافه ها شاعران بی دردند
کافهها شاعران بیدردند،عمری آسودهخاطرند انگار!
کافههایی که در توهم خود، نبض شعر معاصرند انگار!
محو دود غلیظ سیگارند، همه شب تا سپیده بیدارند
بر سر شعر، هایوهو دارند، به گمانی که شاعرند انگار!
شاعرانی که با تب هر شعر، در پی عشق تازه میگردند
با نگاهی همیشه وهمآلود، محو میز مجاورند انگار!
یک طرف شاعران "پوچگرا" ، یک طرف شاعران "پستمدرن"
ادبیات شوم بیقیدی، ادبیات "ظاهراً"، "انگار"...
جوهر شعرشان نخشکیده، پشت درهای انتشاراتند
برگههای به رنگ خاکستر، وصلهی میز ناشرند انگار!
دسته چک های بی برو برگشت، هی ورق خورد و شعر پرپر گشت
ناشرانی به فکر سود و زیان، ناشرانی که تاجرند انگار!
دست در دستِ باده مدهوشند، مست مستند و گرم آغوشند
کافههایی که کفر مینوشند، کافههایی که کافرند انگار!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#487
Posted: 27 Nov 2013 10:01
در دفترم دوباره به پا کن شراره ای
در دفترم دوباره به پا کن شراره ای
با چشم های شعله ورت با اشاره ای
حال و هوای تازه به این شعرها بده
تا بشکفد به باغ غزل استعاره ای
در جزر و مد رود رها کن مرا که باز
از صخره ها عبور کند تخته پاره ای
از صخره های سر به هوا روی ساحلت
چیزی نمانده است به جز سنگواره ای
داد از شبی که بین من و تو کرانه هاست
یاد از شبی که با تو بگیرم کناره ای
خواب دریجه یک شبه تعبیر می شود
وقتی در آسمان بدرخشد ستاره ای
در خلوتم بیا شب شعری به پا کنیم
از من قبول کن غزل نیمه کاره ای...
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#488
Posted: 27 Nov 2013 10:02
سارای
می ریخت رقص روسری ات گل به زیر پات
روئیده بود دشت تغزل به زیر پات
هر جا قدم زدی فوران کرد چشمه ای
در صخره ها نبود تحمل به زیر پات
وقتی نسیم رفتن تو می وزید دشت
گسترده بود فرش گلایل به زیر پات
حالا تو مانده ای و همین خاطرات تو
دیگر نریخت دشت مغان گل به زیر پات
سارا! تلاطم ارس از اشک های توست
از سیل اشک غرق شده پل به زیر پات
دارد صلابت سبلان آب می شود
در دره های غرق تأمل به زیر پات
یک شب بیا به دشت مغان ای عروس ایل!
تا بشکند سکوت شب کلبه زیر پات
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#489
Posted: 27 Nov 2013 10:03
با دردهای کهنه گلاویز می شوم
با درد های کهنه گلاویز می شوم
وقتی اسیر پنجه ی پاییز می شوم
هر لحظه برگ برگ تنم در هوای توست
تا در مسیر باد خزان ریز می شوم
من با امید لحظه ی خورشید چشم تو
با شوق صد جوانه سحر خیز می شوم
از بلخ تا به قونیه را شرح می دهم
وقتی که محو لهجه ی تبریز می شوم
هر شب مرور می کنمت خاطرات من!
هر شب من از حضور تو لبریز می شوم
شعر شکوه باغ من از یاد رفته است
درگیر فصل های غم انگیز می شوم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#490
Posted: 27 Nov 2013 19:04
پوریا محمدبیگی
در روزهای پایانی آخرین ماه پاییز متولد شد.
دارای مدرک کارشناسی رشته «راهنمایی و مشاوره» و دانشجوی رشته «مهندسی کنترل آلاینده های محیط زیست» است.
این شاعر چندین بار در کنگره های مقاله نویسی، تحقیق و پژوهش توانسته به مقام های برتری دست یابد .
شغل : روزنامه نگار
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...