ارسالها: 6368
#511
Posted: 30 Nov 2013 18:28
خزان
ای باغبان دیر آمدی آهنگ هجرت ساز شد
لاله به خون آغشته و سرو سهی جانباز شد
اندیشه ی سبز زمین لرزید از تاخیـــر تو
در نوبهار آرزو فصل خزان آغاز شد
نرگس نگاه خویش را در داغ رود از دست داد
این جا بهای عاشقی بر حسب شندرغاز شد
مهر خموشی بر لب مرغ خوش الحان نقش شد
چامه به تعطیلی کشید ، کوکوی جغد آوازشد
توفان شبیخون زد به پهنای نگاه آسمان
طاووس در بند آمد و کرکس شه پروازشد
آنک رسیدی ساز کن ، تابوت نعش باغ را
شاید که چشمان رها از خواب غفلت بازشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#512
Posted: 30 Nov 2013 18:29
سرود غم
بگذار باران ها سرود از غم بخوانند
امواج دریا آیه ی ماتم بخوانند
بگذار تا تار زمین در پود لغزد
بن بست هامان نوحه ی معظم بخوانند
یا ماه را دیوان به بند خویش آرند
تلقین مرگش واژه افهم بخوانند
یا خط بطلان بر رخ خورشید بسته
بر تیرگی ها صیغه ی محرم بخوانند
بگذار تا از شوکران جامی بریزند
و اندر خراب آباد سوگ جم بخوانند
از این دگرگونی" رها "هرگز ننالد
این مرده را چندی است یاران کم بخوانند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#513
Posted: 30 Nov 2013 18:32
دریا
" تو را من دوست می دارم " همین یک جمله کافی بود
که جان تازه ای گیرد ز دریای تو ، ذهن رود
" قدم بردار در ساحل " مرا بر خویشتن خواندی
همین احساس پاکیزه هوایت در سرم افزود
کمی نزدیک تر گشتم ، شدم غرقه به امواجت
دل توفان زده در بستر رویایی ات آسود
چه کس دیده است دریا را که عطر نسترن دارد ؟
کز آن آغوش مشکینت وجودم شد گلاب اندود
به دنیا آمدم یک بار دیگر در اذان عشق
از آن آهنگ جاری بر لبان خیس شهد آلود
چه پیوند خوشایندی ، چه میلاد فرح بخشی
رها از خویشتن فارغ ، بر ابن نو تار از این نو پود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#514
Posted: 30 Nov 2013 18:32
خلوت مینو
دیوانه و مجنون شدم زان دم که دیدم روی تو
تاب دلم آشفته شد در پیچش گیسـوی تو
دامی ز دل افکندمت شاید که در صیدم شوی
دل شد شکـار یک نظر از دیده ی آهـوی تو
گفتم که دریا می شوم تا غرقه ات سازم به خود
دیدم که ریگی جـاری ام بر وسعت آمـوی تو
از مهربانـی مهره ی مـاری برایت سـاختم
افسون شدم بر عشوه ای از قدرت جادوی تو
گفتم که مدهوشت کنم با جرعه ای از جام دل
مدهوش و لایعقل شدم از لعل شکر خوی تو
در باور شداد خود قصری بنـا کـردم تو را
اما ارم کی می رسد بر خلوت مینوی تو
یک عمر می خواند" رها" در آیه های زندگی
از نام تو ، از دلبری در انحصار کوی تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#515
Posted: 30 Nov 2013 18:33
شکوه
سیمای زنی مانده به ذهنم ز شب پیش
کاو زمزمه می کرد ز درد و الم خویش
عمرم نرسیده به ده و پنج پدر داد
شوهر به یکی مرد ، سیه کار و بد اندیش
روزش همه دنبال هوسرانی و مستی
شب منقل و بافور مهیا شده در پیش
من خادم بی مزد در این کلبه ی وحشت
اندیشه ی آن مار که بدتر زندم نیش
تا آن که ورا مایه و سرمایه فنا گشت
آن گرگ بیفتاد به دریوزگی میش
اینک ببرم شرم گدایی زهمه کس
تا بزم مهیا شود اورا به کم و بیش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#516
Posted: 30 Nov 2013 18:34
آیه اعجاز
شعر تویی قامت خود را نگر
شور من عاشق خونین جگر
واژه فرومانده به توصیف تو
آیه ی اعجاز خدایی مگر
آینه عاجز شده در انعکاس
مانده به شرح رخت آسیمه سر
حق بسرشته است گلم از دلت
جزتو نماند زمنم هیچ اثر
خالق منظومه خلقت تو را
ساخته انگار به اوج هنر
لیلی شیرین رخ عذرا صفت
آب ز رخسار زلیخا نبر
قاصدکی ساختم از پود دل
تا برساند به تو از من خبر
آتش یک باره به جانم زدی
سوختم ای جان کمی آهسته تر
نیش تو نوش است به کام رها
شاید اگر گوشه ی چشمی نظر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#517
Posted: 5 Dec 2013 19:33
آینه مهربانی ................. بیوگرافی ندارد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#518
Posted: 5 Dec 2013 19:34
کلی در خزان ...!!!
می توانی عشق را معنا کنی ؟
در کلامی راز خلقت جا کنی ؟
پر کشی در آبی هفت آسمان
یک نگه بر عالم بالا کنی ؟
می توانی گل شوی اندر خزان
بلبلی را عاشق و شیدا کنی
یک قدح پر باده بر مستان دهی
جاهلان را ناگهان دانا کنی
می توانی چشمه باشی در کویر
تشنگان را یک به یک سقا کنی
بی سر و بی پا برون آیی ز خود
قطره ای را غرق دریا ها کنی
می توانی زنده باشی جاودان
گر خودت را در خودت پیدا کنی !!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#519
Posted: 5 Dec 2013 19:35
پس نمی گیرم ..!!!
دلم را چون به تو دادم ..نه دیگر پس نمی گیرم
و دستم را به دامان. کس و ناکس نمی گیرم
چه طعمی مانده از عشقت .به جا .در زیر دندان که
به دندان میوه های .. کال و خام و گس نمی گیرم
تو که شوق پریدن را .. به این درمانده می دادی
نگفتی بال پروازی .. در این محبس نمی گیرم ؟!!!
برای پر زدن تنها .. به دنبال تو می گردم
یقین دارم که هرگز من .. پر از کرکس نمی گیرم
شبی قلبم چنین می گفت : که تا هستی کنار من
تپش هایی شبیه قلب دلواپس نمی گیرم
به هرجا می روم انگار .. قدم هایم به سوی توست
قسم خوردم به عشق تو .. که من . پا پس نمی گیرم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#520
Posted: 5 Dec 2013 19:36
پرواز ...
ای باد صبا او به کجا می رود امروز
همراه چه کس یا که چرا می رود امروز ؟!!
شاید شده دلتنگ از این بازی تکرار
زین رو شده بیزار ز ما می رود امروز
گفتم که دلش باز کنم با غزلی شاد
خندید به این یاوه سرا می رود امروز
او گفت : قفس تنگ تر از بال پرستوست
پرواز کنان سر به هوا می رود امروز
دیشب نگهش حال و هوای دگری داشت
ای عشق مدد کن .. به خدا می رود امروز
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...