ارسالها: 14491
#661
Posted: 10 Jan 2014 14:45
چهره دلدار
امشب لب ما خنده به رخسار ندارد
چون دیده تر جهره دلدار ندارد
درحلقه عرفان همه بي تاب وخمارند
آن دايره چون نقطه پرگا ر ندارد
من در طلب عطر دل انگيز نگارم
ويران شود آن شهركه عطار ندارد
محراب به خون خفته ومولاشده خاموش
خورشيد دگر وعده ديدار ندارد
ازچاه شنیدم غم واسرار علی را
شهریست همه دشمن ویک یارتدارد
درد علی از زخم شکاف سراو نیست
برزخم دلش مرحم وغمخوارندارد
خون می چکد ازچشم غم آلودفقیری
نان وروطب وسفره افطار ندارد
در هاله ای از دلهره وغم بنشسته
آن شهر که شب گرد مددکار ندارد
بر خييز غزلهاي غريبانه بخوانيم
شعر دگری گرمي بازار ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#662
Posted: 10 Jan 2014 15:00
خلوت شب
گذر کردم شبی بر آستانت به شهر فتنه خیز دید گانت
در آن ظلمت به آسانی شکستی تو ایمانم ز کفر گیسوانت
شرابی بود گیرا و خیالی که نوشیدم زجام شوکرانت
عطشناکم صفایی ده بنوشم شراب از زمزم باغ لبانت
بسویت دست عشق ما دراز است روا کن حاجت دلدادگانت
بخوان ما را زدوش خلوت شب در آغوش پگاه جاودانت
خمیدي قامت شمشا د مارا همانند کــمان ابــروانت
سرانجامش به جز آوارگی نیست غــریبی گر نمیدانـد نشانت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#663
Posted: 10 Jan 2014 15:01
گريه
غم خود به كس نگويم مگر اززبان گريه
كه پراست بند بندم زتب گران گريه-
به طبيب خويش گفتم تب جان گداز و گفتا
برواي هميشه درتب بر استان گريه-
غم و گرد بي پناهي به د ل وسرم نشسته
به كنارم آرميده صف كاروان گريه
زفراق روي ماه تو جه روزگار دارم
اگرهمچو ني ننالم زلب و دهان گريه
اگرت نباشد اهي توبه گريه كن نگاهي
كه غبارغم نشسته به دل جوان گريه
نه ستاره اي نه ماهي به شب سياه دارم
بود اخرين - اميدم به ستارگان گريه
منم ان غريب غمگين كه كمرزغم شكستم
تن وجان خودنمودم به فداي جان گريه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#664
Posted: 10 Jan 2014 15:08
غزال صحرایی
به ساز گریه سرودم به سوز تنهایی
به وصف نازنگاهت غزال صحرایی
درآسمان من امشب صدای باران است
ودرنگاه توهم جلوه های دریایی
صدای پای توبا نبض من هماهنگ است
شکسته قامت وقلبم چرا نمی آیی؟
گرفته رنگ شفق اشگهای شبگیرم
بریده صبروقرارم ز درد یلدایی
نه تاب داغ جدایی نه تاب بارغمت
نه تاب دبدن رویت زبسکه زیبایی
برای دل به تودادن فقط همین کافیست
که درنگاه غریبم پر از تماشایی
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#665
Posted: 11 Jan 2014 16:58
عباس حاکی
از زبان خودش
در 4 مهر 1314در یک خانواده متوسط بازاری در رشت متولد شدم . پدرم اهل کتاب و شاعر بود. از دوران ابتدایی شعر می سرودم. از دوره دبیرستان مقالات ادبی و انتقادی و اشعارم در تشریات محلی و سپس در مجلات تهران نظیر امید ایران - صبح امروز - سپید و سیاه - خوادنیها وراهنمای کتاب چاپ می شد .نخستین داستان بلند من با نام روح مقدس در شماره مخصوص نوروز 42(شماره 23-24) ;کتاب هفته چاپ شد. و کتاب بوته های گرم در سال 42- یبروج - با نثر فارسی سره -درسال 77 - وقتی که پندار ها خالی است (مجموعه پانتومیم) درسال79چاپ شد.کتاب دیوان پیر شرفشاه دولایی- عارف وشاعرگیلکی سرای قرن هشتم همراه واژه نامه بسامدی آن که توسط اداره ارشاد اسلامی گیلان چاپ و منتشر شد.از آثار چاپ نشده من : شناسنامه نسل سوم -که مجوز چاپ داده شد ولی یه ملا حظاتی چاپش نکردم . نمایشنامه انگره مینو(که اجازه چاپ داده نشد).تفهیم المعجم فی معاییراشعار العجم .(باتشریح دوایر عروضی و صنایع ادبی و نقد شعر). نظر به این که فرزندانم مقیم لندن بودند از سال 1999 همراه همسرم به لندن مهاجرت کردیم.
شاعران مورد علاقه: صائب تبریزی - حزین لاهیجی - رهی معیری - پژمان بختیاری - حافظ
سبک مورد علاقه: سبک هندی
تحصیلات: لیسانس
تاریخ تولد: 1314/7/4
شهر محل سکونت: لندن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#666
Posted: 11 Jan 2014 17:11
نشد
گفتم که روزگار به کامم شود ، نشد
این از همه گریخته رامم شود ، نشد
گفتم که تلخ کامی ی ایام بس ، دگر
یک جرعه از نشاط به جامم شود ، نشد
گفتم که آفتاب نخواهم دگر ، فقط
یک روزنه به ظلمت شامم شود ، نشد
گفتم مگر که مرغ سعادت به اشتباه
روزی اسیر حلقه ی دامم شود ، نشد
گفتم که عقل راه به جایی برد ،نبرد
یا رهنما ی فکرت خامم شود ، نشد
گفتم که درد سینه مداوا کند ، نکرد
یا چاره ساز درد مدامم شود ، نشد
عمری امید خویش به اقبال دوختم
شاید ز بخت ، قرعه به نامم شود ، نشد
بسیار بوده حرف که حاکی نگفته ماند
گفتی که شعر بال پیامم شود ، نشد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#667
Posted: 11 Jan 2014 17:13
بهار ما
با آن که روزگار برارد دمار ما
هرگز نبوده واهمه از روزگار ما
شاد از ستیزه ایم که منجر به آشتی است
میدان الفت است دگر کارزار ما
در چله ی کمان نگذاریم تیر صید
عنقا اگر که نیست به خط شکار ما
از خاک ما ندای تظلم رسید به حشر
پر کرده آسمان قیامت غبار ما
هیچم اگر که نیست مناعت کفایت است
طبع بلند ما است که شد اعتبار ما
ما سهم از لطافت گٔلها نبرده ایم
فرصت نکرده جلوه نماید بهار ما
بیمی ز میگساری ی شب نیست گر به صبح
از باده ی نگاه تو ریزد خمار ما
حاکی مگر چه رفت که مردان حق نظر
دیگر نمی کنند گذر از دیار ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#668
Posted: 11 Jan 2014 17:14
هیچ است
به حکم آن که جهان جمع هیچ در هیچ است
به هر کجا که نظر افکنیم ، برهیچ است .
نه زهد خشک فروشم نه اشک بر سجاده
که پیش آتش دوزخ ز خشک و تر هیچ است
نیم رها ز تعلق وگر نه میدانم
که پیش مردم وارسته سیم وزر هیچ است
نه آن که پند به این دل نمی دهم ، لیکن
هزار مرتبه یاسین به گوش خر هیچ است
به شوق معبد دل سینه خیز باید رفت
وگرنه در ر ه ی این کعبه پا و سر هیچ است
گشوده اند در و بام این قفس اما
چو نیست رغبت پرواز بال و پر هیچ است
هنر نداشته هرگز تقربی حاکی
چه اعتراض که در این زمان هنر هیچ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#669
Posted: 11 Jan 2014 17:15
سایبان حوادث
از بس به سایبان حوادث نشسته ایم
همچون کبوتران ز ره مانده خسته ایم.
دنیا مگر به کام تو گردد از آن که ما
پیوند از کشاکش دنیا گسسته ایم.
از این درخت خشک کرامت چه انتظار
باری نداده است دخیلی که بسته ایم
پیمانه شرنگ گوارا که سر کشیم
چون سرکشیم و با همه پیمان شکسته ایم.
با آن همه دلی که شکستیم و اشک و آه
باور نمی کنم ز مکافات رسته ایم
نقشی به گاه مرگ ز دنیا نمی بریم
ما از ضمیر خویش بد و نیک شسته ایم
حاکی نشد که راه گشاییم بر دلی
حسرت به دل , ز سایه بخت خجسته ایم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#670
Posted: 11 Jan 2014 17:16
شوق پریدن
شنیده ای که خزان باغ را چسان کرده است ؟
فراق روی عزیزان مرا چنان کرده است
ز خاک علقه بریدم که روح من اینک
هوای شوق پریدن به آسمان کرده است
تهی ز توشه راهم , ولیک همزادم ؛
خیال عزم سفر تا به بیکران کرده است
فریب شعبده ای دل مخور از این دنیا
که حقه ها همه در آستین نهان کرده است
هوای نفس نمی گیردم دگر دامن
خیانتی که سگ گله با شبان کرده است
حساب روز قیامت دگر نیازی نیست
که بی محاسبه دوزخ مرا نشان کرده است
به حیرتم چه گنه کرده ام که غم راحت
به جای جای وجود من آشیان کرده است
نشان عافیت ای دل بجوی از حاکی
به مصلحت همه جا قفل بر زبان کرده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟