ارسالها: 14491
#811
Posted: 27 Jan 2014 21:36
آنچه با من بودنت هرگز برای ما نکرد ...
منتظر هستی که شب شعرِ جدیدی رو کند
بادِ غمهایم بپیچد در گلو هو هو کند
هدیه ات را آسمان از سینه اش بیرون کشد
یاسَمن بر ما بپاشد کوچه را خوشبو کند
منتظر هستی بخوابم پیش تو اینبار هم ...
بالشت را گریه ام تبدیل به بازو کند
توی دستانت بیفتم بی صدا در حالِ مرگ ...
منتظر باشم که لبهایت مرا جادو کند
با امیدی پوچ که در آخرت سهم منی ...
کلِّ دنیایم به این کوچک شدن ها خو کند
آه اگر می شد بفهمم از چه لذت می بری ...
اینکه فکرِ رفتنت احساس را ترسو کند ؟
آنچه با من بودنت هرگز برای ما نکرد ...
منتظر هستی که لابُد صفحه ی یاهو کند؟!
این شبِ آخر ...گناهش گردنم ، حتی اگر
قُبح ِ کارم را شفاعت ضامن ِ آهو کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#812
Posted: 27 Jan 2014 21:38
لای دفتر های من لیلا خودش را دار زد
دیشب استاد ِ ازل بالا سرِ من تار زد
در دلم حس کردمش ، او بر درِ انکار زد
روحیاتِ شعری ام آشفته شد ، مجنون شدم
لای دفترهای من لیلا خودش را دار زد
خواستم مردانه از افسانه ها حذفش کنم
عادتِ ماهانه ام زن بودنم را جار زد !
تازه فهمیدم که من یک فتنه ی تاریخی ام
تا به دنیا آمدم مادر به حالم زار زد
توی عصرِ ارتباطات اینچنین پنهان شدم
پشتِ رو بندی که زن در دوره ی قاجار زد
شاید آدم را بخواهم از زمین بیرون کنم !!!
گرچه در گوشم خدا دیشب دم از هنجار زد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#813
Posted: 27 Jan 2014 21:40
اولین پیغمبر از زنها شدم
فکر آن هستم که هرشب بی دلیل کینه های کهنه را تمرین کنم
بی بها، خون دل فرهاد را هدیه به بی مهریِ شیرین کنم!
با لباسِ مضحکی از جنس برگ حل شوم درزیر باران و ُتگرگ
روح حوّا را بشویم در بهشت ، پاک ِپاک از لکّه ی ننگین کنم
فکر آن هستم که تحقیرت کنم، هرکجا با صد دلیل منطقی !
تا که ذهنت را کمی هنگام خواب از خیال و فکر بد سنگین کنم
باورت می شد که از من بشنوی: من نمی خواهم،نمی خواهم تورا؟
فکر آن باشم که با ترفند هام ،کلِّ دنیا را به تو بدبین کنم !
مشکلات روحی ام را نیمه شب با خدای شاعران مطرح کنم
صد غزل در من بجوشد ناگهان با بدی ابیات را تزئین کنم
معجزه واضح تر از این دیده ای ؟! سوی من کامل ترین وحی آمده !
اولین پیغمبر از زنها شدم، تا جهان را خالی از هر دین کنم ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#814
Posted: 27 Jan 2014 21:47
تقدیم به بازماندگان شهدا
تا که نیما توی خونش بی صدا جان می دهد
آسمان، شعرِ مرا در دستِ باران می دهد
واژه های درهم وُ بی وزن را طبعِ غزل
در دلِ شبها به یک ذهنِ پریشان می دهد
خاطرات تلخِ تاریخی که از خون رنگی است
کودکی های مرا در دستِ طوفان می دهد
یاد تابوت وُ پلاک وُ مادر وُ شب گریه اش
جانمازِ ترمه ای که بوی قرآن می دهد
شعرِ من را هم پدر یکشب به سمتِ جبهه برد
در دفاعی سخت که معنای عرفان می دهد
آه ای تنها دلیل بودنم اینروزها....
عمر ماندن در کنارت بوی پایان می دهد
من نمی خواهم بمانم بعدِ تو روی زمین
چونکه هرجا می روم بد- بوی انسان می دهد
من نمی خواهم بمانم بی تو وُ باور کنم
سرزمین دردها معنای ایران می دهد
مثل تو جان برکفم ، امشب می آیم روی مین
قلب عاشق را ببین ... جان پای پیمان می دهد
با تنِ خشکیده ام سمتِ شهادت می دوم
مردنم بوی شکوه وُ فخر وُ ایمان می دهد
توی خواب دیشبم دیدم کلاس ِ اولم
آمده بابا وُ دارد دست من نان می دهد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#815
Posted: 27 Jan 2014 21:52
بوف کور ( به یاد صادق هدایت )
من به احوالِ بَدم عجیب وابسته شدم
مُضحکم چون که به غم عجیب وابسته شدم!
ساده دل، قانع به یک جمله ی سطحیِ دروغ
و به خوشبختی ِ کم عجیب وابسته شدم
اوج ِ احساس ِ مرا زیر کمربند بگیر ...
که به تحقیروُ ستم عجیب وابسته شدم
\\\"زخم در زندگی ام روح مرا مثل خوره ...\\\"[1]
بوفِ کورم به عدم عجیب وابسته شدم
دور شواز غزلم خاطره ی مستیِ عشق
که به نوشیدن ِ سَم عجیب وابسته شدم
بغض شو توی گلو وُ خفه کن شعرِ مرا
چون به صد درد وُ ورم عجیب وابسته شدم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#816
Posted: 28 Jan 2014 18:55
نشستم در ته غاری
ن از رفتن به سمت کوچ اجباری نمی ترسم
از اینکه عشق دیگر جای من داری نمی ترسم
دوباره ازخیانت نطفه ی نفرت به درد آمد
و از زائیدن یک شعر تکراری نمی ترسم
تبم حل شد درون تشت ِ آبی آفرین بر من !
عجب حالی شدم ، از لرزِ بیماری نمی ترسم
برو آماده ام ، تا در خرافه گم شوم امشب
که در سیر و سلوکم از خود آزاری نمی ترسم
تعجّب می کنی از این همه جرات که می بینی
من از دندان تیز سگ و َ ازهاری نمی ترسم
نگو هرشب اسیر وحشتی، بی من نمی خوابی!
ببین دیگر نشستم در ته ِغاری نمی ترسم
غریقی در لجنزارم که روی گردنم مانده
همیشه از گناه ِ هر دومان باری ، نمی ترسم
جهّنم می روم تا قلب ِ خونم را بسوزانم
که عصیان کرده ام از زندگی آری نمی ترسم !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#817
Posted: 30 Jan 2014 15:47
قصد او بود مرا مست کند وقت اذان
خواست تا از دلِ خود بر دلِ من پل بزند
بر همه ثانیه ها رنگِ تخیل بزند
غرقِ احساس کند تک تک ِ ذرات مرا
روی موهای سرم نیمه ی شب گل بزند
قصدِ او بود مرا مست کند وقت اذان
بر تن خستگی ام عطر تحول بزند
در دل ساکت شب می زده چه چه بزنم
تا خودش از هیجان سنگ به بلبل بزند
خواست تا با نفسش ذهن مرا مسخ کند
بر هوس های دلش اسم تکامل بزند
قصه اش در دل من زلزله برپا بکند
تا سحر، گیج به بیداری من زل بزند
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#818
Posted: 30 Jan 2014 18:44
اشعاری از
عسگر بهمن یار ****بیوگرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#819
Posted: 30 Jan 2014 18:46
شکوه پایداری
من! سکوت سبز جنگل ، تو! هیاهوی بهاری
من !صدای سینه سرخم ،تو! سرود انتظاری
من !پراز اعجاز دردم ، نقطه ی آغاز آواز!
تو! غریب آشنای نغمه های غمگساری
مثل فانوسی که روشن می کند راه غزل را
مثل ماه آرزویی با ستاره همجواری
از همان شبهای اول با غزل ها پا گرفتی
مثل دریا، مثل فردا ، مثل نقش ماندگاری...
از تو گفتم بی بهانه ، در غزل های شبانه
با تو هستم عاشقانه ، تو همیشه بردباری
در کجای قصه های عاشقانه جا گرفتی؟
در کدامین جاده امشب باز تنها رهسپاری؟
من تو را با پایداری با غزل ها قصه کردم
پای دارم ، پای دارم ،ای شکوه پایداری !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#820
Posted: 30 Jan 2014 18:52
یک حرف از هزاران
با خون دل نوشتم یک حرف از هزاران :
دیدارمان بماند روزی به زیر باران
خواهم قفس بسازم با خاطرات رفته
کنج قفس نشینم تنها به یاد یاران
گل پرپر خزان و من کوچ کرده بلبل
افسرده نقش باغ و خشکیده جویباران
اشک است و آه ! ای دل ، همزاد چشمهایم
گریانم و رهایم چون آب چشمه ساران
ای کاش مهلتی بود زین پنج روز هستی
تا خنده ای بچینم از شاخه ی بهاران
اکنون به انتظارت، عمری است بی پناهم
در این زبان نگنجد یک حرف از هزاران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟