ارسالها: 14491
#841
Posted: 31 Jan 2014 10:09
با مرگ من
با مرگ من ، غزل عاشقانه مرد
چشم و چراغ خانه ی شعر و ترانه مرد
آمد به لب نوای حزین ، خدا! خدا!
خورشید و ماه وانجم شهر فسانه مرد
پاییز زد به قلب روشنی باغ آرزو
خشکید قامت گل واما جوانه مرد
مستی پرید از سر مستان شهر غم
تلخی گذشت و شادی و شور چمانه مرد
زهره به غربت مشرق زمین فسرد
تلخند ها به حسرت بی شادمانه مرد
دخت نجیب خواهش شبهای عاشقی
در آتش حسادت عشقی زنانه مرد
پایان گرفت زندگی ابر واره ها
پرواز در گلوی مرغک بی آشیانه مرد
تسکین نداد درد مرا ، مستی و شراب
دریا شکست و موج هوس خودسرانه مرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#842
Posted: 31 Jan 2014 10:11
فانوس
فراز قله ی چشمت هزار فانوسند
که رهنمای هزاران هزار ناقوسند
به دور آتش چشمان جاودانه ی تو
دقایقی است که رویا و عشق معکوسند
در آن سیاهی مواج خال هندویت
کلاغ های باغ بهشتی همیشه طاووسند
تو از نهاد کدامین بهار می آئی
که با تو بلبل و گلهای باغ مانوسند
تو کیستی که چنین اشک های نافرجام
برای دیدن خوابت دوباره کابوسند
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#843
Posted: 5 Feb 2014 17:32
اشعاری از
فیض الله نکویی****بیوگرافی خاصی ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#844
Posted: 5 Feb 2014 17:59
اختر اقبال من یکدم مرا یاری نکرد
اختر اقبال من یکدم مرا یاری نکرد
بخت خواب آلود هم یک لحظه بیداری نکرد
من که در عهد و وفای عشق او کوشیده ام
در شگفتم از چه آن دلبر وفاداری نکرد
خانه ی دل گشت ویران از غمش اما دریغ
این خراب آباد را یک چند معماری نکرد
دیدمش مستانه می خندید در بزم رقیب
چشم گریانم زغفلت خویشتن داری نکرد
از دل فرزانه حیرانم که چون دیوانگان
از چه در بند غمش افتاد و هشیاری نکرد
چند می نالی «نکویی»زآن کمان ابرو که او
در هجوم درد ها ترک دل آزاری نکرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#845
Posted: 5 Feb 2014 18:02
سوگند به موی تو که هرگز نشکستیم
سوگند به موی تو که هرگز نشکستیم
آن عهد که با سلسله گیسوی تو بستیم
بستیم چو با موی تو پیمان محبت
پیوند اگر با دگری بود شکستیم
هر حلقه ی موی تو مرا دام بلا گشت
ماندیم به زنجیر و از این دام نرستیم
سوگند به چشمان تو کز ساغر چشمت
تا وسعت صد میکده ، دیوانه و مستیم
هر سو به خم راه تو از عشق دویدیم
هر جا به چم کوی تو از شوق نشستیم
در عشق گرفتار جنونیم « نکویی »
پنهان نتوان کرد همینیم که هستیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#846
Posted: 5 Feb 2014 18:15
دردا به کس آرام و قراری نگذارند
دردا به کس آرام و قراری نگذارند
از بند ستم راه فراری نگذارند
محصور به زندان پریشانی خویشیم
کس را به چمن گشت و گذاری نگذارند
چون برگ خزانست سراپای وجودم
سرسبز چه مانم که بهاری نگذارند
آشفته ی اندوه و ملال است خیالم
آسوده دلی را به دیاری نگذارند
تا گوش کس آوای طرب نشنود ،اینان
بر پهنه این باغ هزاری نگذارند
هر گل چمن آرا شود از بن بدر آرند
در باغ بغیر از خس و خاری نگذارند
روبه صفتانی که در این معرکه هستند
بر شیردلان کارگزاری نگذارند
افسانه ما نیز به پایان رسد اما
آنگه که زما گردو غباری نگذارند
خو کرده گمنامی ام آن به که نکویی
بر تربت من سنگ مزاری نگذارند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#847
Posted: 5 Feb 2014 19:03
سراغ از من نمی گیرد دلارامی که من دارم
سراغ از من نمی گیرد دلارامی که من دارم
به جانم می زند آتش گل اندامی که من دارم
زبانم را نمی داند ، نگاهم را نمی خواند
نیازم را نمی فهمد ، دلارامی که من دارم
به خونم تشنه گردیده است و پندارد نمی دانم
نصیب کس مبادا ، این سرانجامی که من دارم
ز جوش تیره بختی آنچنان آشفته احوالم
که روز من سیه تر گشته از شامی که من دارم
شگفتا چرخ هم با او هماهنگ است و می ریزد
به جای باده زهر از کینه در جامی که من دارم
به خود گفتم که از عشقش بپرهیزم که می دانم
به رسوایی کشاند این دل خامی که من دارم
« نکوئی » جای مرغ بخت ، ز اقبال سیاه من
نشسته بوف شومی ، بر لب بامی که من دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#848
Posted: 5 Feb 2014 19:06
چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم
چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم
محفل مستانه را رندانه می ریزد بهم
دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار
تا که موی آن پری بر شانه می ریزد بهم
قطره اشکی که می غلتد ز چشمانش به ناز
از تاثر مرغ دل را لانه میریزد بهم
ای دل آن نا مهربان گر مهربان گردد به من
از نشاط خاطری دنیا نمی ریزد بهم
خاطر مجموع یاران را به بزم اهل دل
نا سپاسی های آن بیگانه می ریزد بهم
روی آسایش ندیدیم از ریاکاران دهر
عیش ما را سبحه صد دانه می ریزد بهم
نازک است از بس نکویی رشته آرامشم
با نسیم بال یک پروانه می ریزد بهم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#849
Posted: 5 Feb 2014 19:08
بی تو ای پیمان شکن اشک روان داریم ما
بی تو ای پیمان شکن اشک روان داریم ما
پاس عهد بسته را تا پای جان داریم ما
سینه میسوزد دمادم از غم و درد درون
آتشی را در میان استخوان داریم ما
در بروی شور و شادی تا قیامت بسته ایم
وز غمت در خانه ی دل میهمان داریم ما
بارش باران اشک و آتش اندوه دل
هر دو را شبها به خلوت بی امان داریم ما
چشمه های اشک چشم ما نمی خشکد شگفت
دیده ای چون زنده رود اصفهان داریم ما
کاروان عمر رفت و با دلی حسرت نصیب
مانده بر جا آتشی زین کاروان داریم ما
خود نمی میرد نکویی زنده ی جاوید عشق
زنده ی عشقیم و عمر جاودان داریم ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#850
Posted: 5 Feb 2014 19:14
در بزم باصفای محبت ملال نیست
در بزم باصفای محبت ملال نیست
آنجا کسی ز دست کس آزرده حال نیست
از بخت سرخوشم که به هر سوگذر کنم
نقشی به غیر روی توام در خیال نیست
امروز اگر که هست ترا دست همتی
نیکی به خلق کن که فردا مجال نیست
آخر فسرده از دم پاییز میشوی
ای گل بهار حسن تو هم بی زوال نیست
بال و پری شکست گر از سنگ غم چه باک
سیمرغ عشق و عاطفه محتاج بال نیست
بار درخت عاطفه خرم دلی بود
در باغ عشق و معرفت این میوه کال نیست
کسب کمال کن تو نکویی نه کسب مال
سرمایه ای برای تو همچون کمال نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟