ارسالها: 14491
#881
Posted: 7 Feb 2014 16:01
دو چشم من شده از گریه آبشار امشب
دو چشم من شده از گریه آبشار امشب
عنان اشک ندارم در اختیار امشب
به تنگنای غمت آنچنان گرفتارم
کزین محیط ندارم ره فرار امشب
غریب کوی توام ، آشنای دردی کو
تورا نشان زکه پرسم در این دیار امشب
شب فراق دراز است و صبر من کوتاه
ز انتظار بپیچم به خود چو مار امشب
بیا که در غم هجرت توان و تابم نیست
به لب رسید مرا جان ز انتظار امشب
به جلوه ی مه و پروین مرا نیازی نیست
به کلبه ام اگر افتد ترا گذار امشب
خزان عمر مرا ای گل همیشه بهار
به عطر گیسوی خود ساز ، نوبهار امشب
به باغ طبع نکوئی گل سپید غزل
بیا که سر زند از گوشه و کنار امشب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#882
Posted: 7 Feb 2014 16:03
تا که یاد آن پری رو ، برده از من خواب را
تا که یاد آن پری رو ، برده از من خواب را
بوسه امشب میزنم ، گلگونه ی مهتاب را
تاب زلفش بیقراری های من افزوده است
از دل امشب برده تاب گیسوانش تاب را
بستر امن آنکه دارد در کنار یار خویش
کی ببیند دیده اش ، جان دادن غرقاب را
گفتمش هم صحبتی با مردم دانا بیار
بی وفا همداستان شد ، مردم ناباب را
گوهر ارزنده نزد بی خرد بی ارزش است
اهل دل دانند ، قدر صحبت احباب را
ای که از حال نکوئی باخبر خواهی شدن
روز مارا بنگر و شبهای بی مهتاب را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#883
Posted: 7 Feb 2014 16:24
چنانت دوست میدارم که دشت تشنه ، باران را
چنانت دوست میدارم که دشت تشنه ، باران را
عطشناکم به دیدارت که گلبن ،جویباران را
چو بوی عطر سنبل بگذر از کاشانه ام امشب
که آری ، در سرای من ، شمیم نوبهاران را
سیه مستی فرو ریزد ز چشم فتنه انگیزت
بدان حالت که میگیرد ، به بازی میگساران را
هزاران لاله را با یاد رویت روبرو کردم
ولی در گلشن روی تو دیدم ، لاله زاران را
نساز افشان تر از این خرمن موی پریشانت
که می سازی پریشان تر به چشمم روزگاران را
چه می یابم از این خوشتر که در چشم تو می بینم
صفای مرغزاران را ، زلال چشمه ساران را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#884
Posted: 7 Feb 2014 16:28
بود در محفل ما دلبرکی ناز به رقص
بود در محفل ما دلبرکی ناز به رقص
آن دلارای پریچهره به هر ساز به رقص
ماه ، ماه گل و مل بود و سر آغاز بهار
شهر ، شهر غزل و طبع غزل ساز به رقص
بود مهتاب بهار و گل رنگین چمن
در میان ، یار پریچهره ، به صد ناز به رقص
مرکز حسن و شعاع قمر از اول شب
تا سحر بود در آن دایره تکتاز به رقص
به به از آن شب رویایی و آن محفل انس
ماه من بود میان همه ممتاز به رقص
شمع روشنگر آن محفل و گل ، زینت بزم
بود پروانه هم آن گوشه به پرواز ، به رقص
از نسیم سحری گیسوی پیچک در تاب
وز شکوفایی گل ، مرغ خوش آواز به رقص
بود دلبر پی صید دل من ، ورنه نبود
آن همه چابک و چالاک ، از آغاز به رقص
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#885
Posted: 7 Feb 2014 16:42
مرده دل فسرده را جوشش التهاب کو
مرده دل فسرده را جوشش التهاب کو ....
باغ خزان رسیده را ، تابش آفتاب کو
یخ رده است نغمه ها، بر لب عندلیب ها
سینه ی سرد باغ را آتش التهاب کو
سرخی لاله ای نشد زیور سبزه زار ها
زلف بنفشه را بگو ، جلوه ی پیچ و تاب کو
نیست اثر ز سنبلی ، یا که نشانه از گلی
رایحه ای نمی دمد ، بوی خوش گلاب کو
از نفس اوفتاده ام ، تاب ز دست داده ام
بار غمی است بر دلم ، ای دل خسته تاب کو
چشم « نکوئی » از غمش باز نمی رود به خواب
دیده ی بیقرار را ، یک مژه بخت خواب کو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#886
Posted: 7 Feb 2014 16:44
ای که سرا پا شور و شری، زآتش عشقت شعله ورم
ای که سرا پا شور و شری، زآتش عشقت شعله ورم
ای همه زیبایی و غرور،از غم هجرت خونجگرم
زیور باغی نو گل من تازه بهاری سنبل من
سایه مهرت کو به سرم ،قامت سروت کو به برم
از همه گلها تازه تری،چون مه و پروین جلوه گری
صبح امیدی شام مرا،جلوه مهری در نظرم
من که اسیر دام تو ام،از دل و از جان رام توام
از چه ندادی دانه و آب،از چه شکستی بال و پرم
چشم تو شد تا ساغر من،می زده ام تا مرز جنون
مست و خراب آنگونه منم،کز همه دنیا بی خبرم
غافلی از حال دل من،بی خبری از مشکل من
هجر تو شد تا حاصل من،همچو نکویی دربدرم
پایان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#887
Posted: 13 Feb 2014 16:33
اشعاری از
محمد_نوروزی
بیو گرافی
تاریخ تولد: شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۳۴
شغل: مهندس ساختمان
محل سکونت: آلمان
علاقه مندی ها: خطاطی نقاشی عکاسی و فیلم
درباره من:
گیاه وحشی کوهم، نه لاله گلدان مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر به سردی خشن سنگ، خو گرفته دلم مرا به خانه مبر ا...............زادگاه من کوه است. ززیر سنگی یک روز سر زدم بیرون به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون سرشت سنگی من آشیان اندوه است. جدا ز یار و دیارم، دلم نمی خندد ز من طراوات و شادی و رنگ و بوی مخواه. گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد مرا به گریه میا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#888
Posted: 13 Feb 2014 16:34
به خسی بها ندارد
مسپار به کس دلت را که دلش صفا ندارد
مشو عاشق نگاری که به تو وفا ندارد
به دیار پاکبازان سر و جان خود فدا کن
که بهشت سرد دنیا به خسی بها ندارد
چه هوای غم گرفته دل درد مند مارا
که به داروی طبیبی شبی هم شفا ندارد
تو همان گلاب حسنی که غرور و ناز داری
به خزان خسته بنگر که بهار بقا ندارد
به کجا روم بگویم غم غربت خودم را
که خدای آسمانها خبری ز ما ندارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#889
Posted: 13 Feb 2014 16:36
گل عشــــق
دوست دارم که بدانی غم پنهانی ما
قصه ی شور و جنون قصه ی ویرانی ما
سخت طوفان جفا است دراین دیده ی تر
از سر لطف ببین کلبه ی بارانی ما
هیچ کسی نیست به حال پدری رحم کند
از ته ی چاه بکشید آن مه ی کنعانی ما
گرچه در کنج قفس بی پر و بالم کردی
سجده ی خاک درت است به پیشانی ما
دیر کردی که بیایی غم ما چاره کنی
برهانی گل عشق از تن زندانی ما
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#890
Posted: 13 Feb 2014 16:38
چکنــــــم .....؟
آمدی دیر شده فصل خزان است چکنم ؟
دیده بود فرش رهت نوبت جان است چکنم ؟
گفتی این قسمت ما است که از هم دوریم
این نه قسمت که مرا درد جهان است چکنم ؟
هر سحر منتظر آمدنت بود دلم
عمر چون پاره ی ابری گذران است چکنم ؟
برف پیری نکند سرد دل عاشق ما
دل شوریده ی شاعر جوان است چکنم ؟
هر که دید صورت زیبای تو رسوا گردید
قصه ی ما همه جا ورد زبان است چکنم ؟
گفتی یکروز که عشق تو به دل دارم من ؟
آری ای دوست در این سینه نهان است چکنم ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟