انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 27 از 132:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  131  132  پسین »

Ali salehi|علی صالحی


مرد

 
همه سو ... بوسه که سا


به چند از اين همه دوری
به دور از چه و از به چند؟
نه واژه
نه خواب،
کلمات ... عطرِ عبورِ ترا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ماخَلَق


حالا بزن به سازِ شکسته، شَبا!
که پيشِ پايی
کوتاه به راهِ ماه.
ای تو عزيزِ عجيبِ من از خواب خاص
من از تمامِ تو می‌روم به ناتمامِ بيا!


به سازِ شَبا، خاصِ شکسته به باره،
کاشا که من به جای تو تا دا، و دايره،
تا آواز خواب و
خلخالِ او
و مِنْ الشَرِ ما خَلَق!
خوشا به خندِ آب
که ترا بر آب.
دريغا پَربسته‌ی بی‌فالِ آسمان
ستاره‌ی بی‌سر!
نم‌نمِ باد است و بغض او، ريحان و رازيانه
حنای فَلَق.
يا خلوتِ بی‌خبر
و مِنْ الشَرِ ما خَلَق!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نماز نخست


شَودها شده، می‌شود


از او
به چاه
که نَپُرسَدَت به چه ...!؟


گُلِ تابانِ بی تایِ من
بُريده ماه و مس است اين.


دی چه داری از آن گفتِ بی‌مگو؟!
تا چه اين چراغ
بشکند، که بشکند از راهِ باديه!


ای بی‌چراغِ من
بامدادِ نديده
نماز نخست!
در وایِ بی درا
درایِ دُرُست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نظر به حَیِ حلول


نشئه‌ی نایِ گلوی تو تا، تایِ ها،
وَ ها!
ما که نشسته‌ی هفت‌رودِ رو به راهِ شما!
اين از اين،
پس نموده‌ی نزديکِ هر هوايتان به کو؟


دريغا نزديکه‌های به دوری!
نوشته‌اند بر اين رواق
بر واژه او،
باشد که افتاده از قبول،


می‌خواهی بشکنم از گشتِ پرگار
نشئه‌ی نایِ گلویِ تو بميرم به تایِ ها؟


نظر به حَیِ حلولِ من است
به فرداها ...!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شيئیِ مگو


جهان به معنی من
مجبورِ شيئیِ مگوست،
من از هر چه پياله، بنوش!
دی از من و از می به هر پياله مپرس،
به رفتن از هوشِ رويا منم،
تو چه می‌بری مرا
که اسير آينه حتی نبوده‌ام!
من به مقامی رسيده‌ام که قولِ تو حضرت است
ديگر اين جهان و من و اين شيئیِ به شرحه ... چرا؟!
جای تو خوابا ... چه خالیِ گريه!
سوال می‌کنم
آيا هنوز هم
جهان به معنی من
مجبورِ شيئیِ مگوست؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
کاف و گاف و ماه و ميم


شبِ عجيبِ گريه و
اين همه شميم؟
هی شرحه شرحه‌ی اين کاف و گاف
لبِ در بوسه از لام و لا
از ماه و ميم!


چه انتظارِ ترا که هر نَفَس
حتایِ همين هيچ و هی که چه!
من رفته‌ی گُمَم
تو بی‌نرفته‌ی اصلا ميایِ من!


بهاری بکن، بيا، بيا به کيف و الغَشا بيا
غلتيده‌ی عَشا، هوشِ نيامده از شرحه‌ی سروش
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از گفتِ ساحرانِ اَياپير


چه می‌گويم اين همه دور
تا بلکه يکی بيايد و
پرده از خالِ پروانه بگيرد.
اينجا به بوی گُل
من گيجِ گريه به نامِ تو ساحرم
بگو به ديده از بهارِ ما ابری!
اگر که ببارد و
باز گُلی
گونه‌های تو گرم.


رفتن به راهِ گفتِ من است
يا به دوست،
که داشتنِ تو از دارمِ اين همه يقين!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سکوتا ...!


خوشا بر او
که به بایِ بَس از اسمِ لا
الا که رفت و هوا،
تا حرفِ آ ... زاده‌ی آن پرده که تا،


شگفتا سکوتِ عينِ به وقت!
کی می‌شود نبوده‌ی تو باشم از اين همه سخت؟


حالا که فهمِ واژه از به رفتِ اوست
او را ... الا به جبرِ لا
تا خوفِ لِِسانَک به حَمْد!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
از اورادِ آلِ کبود


وَحیِ به راز و
نقطه‌ی نماز!


می‌برده، می به پرده‌ی می، مرا،
که می‌بَرَدَم در اين دقيقه به دور.


نَمِ نور
بر بلور،
تا تی‌تی ستاره که تایِ تَناست.


برآ که بميرم از آوازِ اين اَشَد،
عَلی به لا، الا مِن الازل.
دی چه می‌ريزَدَم از او
اين کاشف‌الخطا،
اين رازِ نقطه‌ی قفل است و
اين کليدِ عطا!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
اشعار کتاب : چيدن محبوبه‌های شب را تنها به باد ياد خواهد داد

... و چون حکايت به اينجا رسيد، آفتابِ عالمتاب از افق سربرآورده بود. "مَلِک شهرباز" به خواب اندر، و شهرزادِ خسته، با هزار و يک حکايتِ خويش، هزار و يک زن را از بندِ مويه و مرگ وارهانيده بود.

پس رسولِ رهايیِ زنان با خود گفت: "هزار و دومين شب را چه کنم؟ هزار و دومين دختر اين سرزمين را چگونه از چنگِ چنين اهريمنی نجات دهم!؟" و باز ماند به روز و بخسبيد، و در خواب ديد که در هزاره‌ای ديگر است، تا سرآغازِ هزار و دومين شبِ بی‌پايان. پس برآمد و چنگ برگرفت و گفت:

- مَلِکا ...! شب‌زنده‌دارِ بی‌دليل! اکنون موسمی ديگر از هزاره‌ی من و شماست، و من تا رهايیِ تمام زنانِ زمين، زنده می‌مانم و همچنان ترانه خواهم خواند. اکنون ديده فروبند، وقت، وقتِ من است.


دفتر اول

ترانه‌ی اول - شين


سربسته باش پيشانیِ شکسته
زِنْهاری که از اين خزان خسته می‌وزد
چيدن محبوبه‌های شب را
تنها به باد ياد خواهدداد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 27 از 132:  « پیشین  1  ...  26  27  28  ...  131  132  پسین » 
شعر و ادبیات

Ali salehi|علی صالحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA