ارسالها: 6368
#151
Posted: 11 Feb 2014 13:06
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
اینجا یک پنجره
پلکم با اوج پرواز باز ، تنم خیسیِ باران آب
اینجا یک پنجره ، مرا هنوز دیوانه می کند
شادی ام هنوز کودکانه از دیوار بالا می رود
دهانم هنوز خوشمزه ها را مزه مزه می کند
اینجا هنوز عکسها در خنده ، وقتی که من گریه می کنم
هنوز نگاهی ، هی ی ی مرا از دورها ، به هزار تکه می دوزد
مرا هزار ، هزار پاره ، میانِ پیچهای شب می کشد
مرا تا میانِ آسمان برده به دگمه های ستاره ای می آویزد
من گریه ، من خنده ، می گویم : بچه شیرها گاه می ترسند!
گاه این صندلی بیهوده تکان ، بیهوده کسی می آید
کسی با کفشهایش لیس به گلهای قالی می زند
قالی دوست ندارد ، بی ریا به من می گوید :
هی ی ی شاعر ، چشمهایش جادو نمی شناسد ، نگاه نکن
نگاه نمی کنم
اینجا یک پنجره مرا هنوز دیوانه می کند
هر شب که ساعت زنگ ، لبخندی میان من وُ واژه ها در رقص
تا زیر باران دویده ، ماهی می شود
میان روده ها، نه ه ه ، گم نمی شود
کنار هر حرف ، خطی خوشرنگ
پلکم با اوج پرواز باز ، تنم با خیسیِ باران آب می شود
ساعت که باز زنگ می زند
نگاهم چه غمگین ، ناخنهایم کبود می شوند
گیج و منگ در پرسه با واژه ها
روی خطهای شب ،خوابیده سایه ات خمار
حالا می توانی برای مرگ گل بچینی
برای سوازندن شعرم آتش بیاوری
می توانی دلت را با بوسه ای هرز خوش کنی
وسط این خیابان دراز شوی
به عین وُ شین وُ قاف هرهر بخندی
آری می توانی
از شاخه ها زیتون تا گلهای نارنج بچینی
از ماه وُ تاره عکس بگیری
روی آبها ، خاکها ، از شهر به شهر بچرخی
آری می توانی
امّا اینجا یک پنجره ، مرا هنوز دیوانه می کند
شادی ام هنوز کودکانه از دیوار بالا می رود
دهانم هنوز خوشمزه ها را مزه مزه می کند
و خوابم هنوز بویِ شکوفه های یاس را می دهد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#152
Posted: 11 Feb 2014 13:07
عاشقِ جوانه ها
آمده بود
از سرزمینِ آبهای خنک ، شنهای داغ
گذشته بود
از خش خش برگهای زرد وُ سرخ
رسیده بود
تا زیر درخت پر برف
تا همانجا که پرندگان جا مانده
یکی یکی در سرما پوسیده بودند
همانجا که کسی دستش را دراز نمیکرد
که مبادا ، که شاید که یکهو
وصله ای ناجور به تنش کوک شود
همانجا بود که کسی نشسته بود
خوابهایش جنس گلهای وحشی
نفسهایش آغشته به تابستانهای داغ
بخار دهانش رنگی از رنگهای شوخ
آوازه خوانی رویِ برفها
در چرخشِ رقصش سنجابها گردو می شکستند
شاعران دنبال واژه می گشتند.
آمده بود
از سرزکمینِ آبهای خنک ، شنهای داغ
گذشته بود
از خش خش برگهایِ زرد وُ سرخ
رسیده بود
تا
ریش ها را بیدار کند
دست یکی را دیوانه وار بگیرد
با صدایی مثلِ شهرِ من ، من شهر ... دور آتش بچرخد
زخمه را روی تارها کشیده
گوشِ یخها را کر چشم برفها را آب کند
همانجا بود که آدمها نشسته بودند
با دهانها بر گیلاس و چشمهایی خمار
و او هرگز خوشش نمی آمد
از ریزشِ اندام های سنگین که دنیا را در شب خلاصه می کردند
و گربه هایشان رویِ سازهای شکسته می پریدند
وقتی که آنها خون تازه را روی برفها بو می کردند.
آمده بود
از سرزمین آبهای خنک ، شنهای داغ
گذشته بود
از خش خش برگهایِ زرد وُ سرخ
رسیده بود
تا زیر درخت پر برف
تا همانجا که پرندگان جا مانده
یکی یکی در سرما پوسیده بودند
همانجا بود که کسی نشسته بود
کسی هوشیار سازش را کوک می کرد
آرام ، یواش ، بی صدا ، پیشِ او نشست
در هیس خندید
در هیس دستش را دیوانه وار گرفت
ریز ، ریز اورا سیر نگاه ، تمنا را بیدار کرد
روی تارهای بی طاقت ، بوی آفتاب ، شور پرستوها دوید
زمین نفس کشید
عاشقِ جوانه ها به بهار رسید.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#153
Posted: 11 Feb 2014 13:19
شاعر چه آدمیست !
شاعر چه آدمیست
عاشق که می شود
کنار جاده ها ، رویِ صخره ها ، انار پاره می کند
از باغِ نارنج شکوفه می چیند
رویِ پشتِ بام ، بر سرِ کبوتران تاج می زند
شاعر چه آدمیست
چشمهایش که خمار می شوند
بی خجالت ، بی لاف
زبانش شیرین ، روی لبها چرخ می زند
رویِ غنچه ها جیک حیک ، روی سطرها ستاره به بند می کشد
شاعر چه آدمیست
دلش که تنگ می شود
آه را تا ماه ، رختخوابش را کنار آب می برد
یکی یکی حرفها را ، تکرار دلشوره ها را
کنار دودِ سیگاری با نُت ها کشیده
برای موجها ی نویسد "باران"
شاعر چه آدمیست
وقتی که خواب می بیند
دنبال مرغابی ها می گردد
با هوسهای آلوده میان سینه دشت
کلاه از سر چشمهای آبی بر می دارد
گاه لرزه به تن می اندازد وقتی خاطره دود می کند
شاهر چه آدمیست
با خودش چقدر حرف ، چقدر خط می نویسد
عزیزم که می گوید ، مزیزم تورا کم می آورد
گاه کنار ریلها قطار ، برای سنگها سوت می زند
کنار مترسکها برای آدم هورا می کشد
گاه پُر حوصله به بازار می رود ، پوشالها را فوت می کند
شاعر چه آدمیست
چرا اینگونه زل می زند ؟
خنده در قاب به دیوار می آویزد
چرا سکوت را نمی شکند
وقتی که کاغذها را باد می برد
وقتی که اشکهایش کیان بغضی می مانند
چرا شاعر بند به بندی نمی شود
بند بند هم که شود باز پَر می زند
شاعر چه آدمیست!
چرا ، چگونه هر روز پَرپَر کی زند ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#154
Posted: 11 Feb 2014 20:22
وقتی که می آیی
وقتی که می آیی
با فروردین کنار فصلی نشسته ام
قهوه نمی نوشم
مدادِ شکسته ام را می تراشم
کاغذهای مچاله را جمع می کنم
وقتی که می آیی
گلهای باغچه را آب داده ام
چراغها را خاموش کرده ام
ستاره ها سیگار کشیدنمان را تماشا می کنند
وقتی که می آیی
گلها می گویند شاید باران ببارد
شاید مترسکها خیس شوند
شاید همه ی وزوزه ها لال شوند
شاید شبتابها نمانند
وقتی که می آیی
با کاغذها کشتی می سازی
روی نرده ها به آب می اندازی
برای همسایه دست تکان می دهی
از من نامم را می پرسی
وقتی که می آیی
من خوابم گرفته است
دوازده پله ی خانه ام نفست را می بُرَد
خدمتکارم تو را نمی شناسد
بهار دلت را به باد می دهد
وقتی که می آیی............
وقتی که می آیی ........... !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#155
Posted: 11 Feb 2014 20:23
هوسهای خمار
میان شب ، کوچه به کوچه ، لمیده ماه
بویِ هوسهایِ منگ لابلای ِ غنچه ها .
رویِ ترانه هایِ پُر تب و تاب
صدایِ خنده ی بنفشه ها ، مستیِ خاک
روی خوابهایِ ناز مژده پرنده ها .
پیچیده بویی از یاس رویِ تنم
کسی دست برده بر گردنم
نشانده در قابها عکسهای گنگ
نوشته بر شاخه ها ، نامهای گُم
برای سیبها ، عطر بوسه هایِ مرا خواب دیده است
کنار سفره ی هفت سین ، گییج سنبلها ، شمع روشن می کند .
رویِ قطره های عرق ، شراب کهنه می نوشد
زیر پچ پچ نرگسها روی بید مشکنرم خم می شود .
تمشب سهراب از شاهنامه بیرون پریده تا من دویده
بلند بلند ، می خواند :
زنی از تبار گلهای وحشی ، از نسل اسبهای چموش
در آخرین شب زمستان ، در سکوتهای شکسته
با قلقلکهای نفس ، دستهای داغ هوس
با چرخِ رقصهایِ بهاری ، بازی ماهی ها ، پشت بهانه ی چشمها
چون آفتابی گرم ، به باغ هوسهای خمار پر کشیده ، می ماند
می ماند ، می دانم
سیاه چشم افسونگر ، سبزه پوست سوخته تن
سپید دندان ِ سرخ لب ، سر انگشت خورشید
رویِ خطِ سپید ، هفت سین من است ،هفت سین من است !
نگاه می کنم ، می خندم
مستی اش چه شیرین است
با کمی تاخیر شاهنامه را می بندم
بوی بهار ، همه ی جوانه ها
گونه اش به گونه ام ، سینه اش به سینه ام
با سهراب رویِ سطرها می رقصم
نزدیک می شویم ، نزدیک می شویم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#156
Posted: 11 Feb 2014 20:23
آفتاب
وقتی به آفتاب می خندم
چین چینِ دامنم را باد می برد
روی لبهای شهر آواز می شوم
هوا از سینه ی سنگ بیرون می پرد.
وقتی به آفتاب می خندم
هوسهایِ در قفس با عاشقان می دوند
پرستوها محو تماشای پروانه ها
پروانه ها با یوسه حرف می زنند.
وقتی به آفتاب می خندم
باغچه به کفشدوزها مژده می دهد
فواره ها هورررررا می کشند
پنجره به باغ می گریزد
رودخانه بستر رنگ می شود
وقتی به آفتاب می خندم
گمانم بهار نزدیک می شود
باید گندم خیس کنم
خاکِ خاطرات عید را از قابها بردارم
بریا مادرم رویِ کارت تبریک بنویسم " بهارن خجسته باد"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#157
Posted: 14 Feb 2014 11:18
فصلهای سرد
فصلهای سرد که می روند
گربه ها جسور می شوند
دنبال پرنده از درختان بالا می روند
من کنار میزی قهوه می نوشم
برای سنجابها قهوه می خرم
از عابران کوچه نمی پرسم
چه کسی زنگِ خانه ام را می زند.
فصلهای سرد که می روند
چشمهای خیس زیر آفتاب گرم می شوند
آغوش با نسیم ترانه ای تا غروب پُر می ماند
هوا دُورِ همه ی خالی ها می پیچد ، بگو مگو می کند
خیال در راهِ نفسهایِ جا مانده زبانه می کشد
فصلهای سرد که می روند
برفها که آب می شوند
ردّ پاها ، عصاهای شکسته ، کبکهای خرفت ،پاک می شود
شکوفه هایِ درختِ گیلاس با چشمها به بازی می نشینند
از سمت رودخانه ، سرودِ قایقِ کوچک بیا بیا می کند
فصلهای سرد که می روند
شرط بندیِ بام وُ درخت شروع می شود
نجوایِ پرستوها از من جایزه می گیرد
موهایِ سیاهم با آفتاب همخوابه می شوند .
فصلهای سرد که می روند
خرگوشِ باغچه ام عاشق قورباغه می شود
یاسهایِ بیچاره غافلگیر زنبورهای سمج ، سرگیجه میگیرند
شبتابها اما با من ، چراغ شبهایِ گمراهم
میان راههای چند ضلعی صراحتِ کلام دارند
همیشه با هم رفتار شب را ، روز را ، ما را گفتگو می کنیم
فصلهای سرد که می روند
روبانی یه سینه جعبه یادگاری ها می زنم
لابلای آینه ها می چرخم از خواب بیدارشان می کنم
می گویم نگاه کنید :
این منم ، هنوز تابش خورشید گرمم می کند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#158
Posted: 14 Feb 2014 11:18
بهارِ یک تبعیدی
سرشار از بوی قهوه به آرزوهای صبحِ بهار سر می زند.
چشمهایش کوک به ریواسهای جوان ، دستهایش تا دامن ها
تنش رویِ دریاچه ام ، دنبالِ آواز قو تا بوی پیراهنی دُو دُو می زند.
از حرفهایش درز نمی گیرد، وقتی شراب کهنه می نوشد
آرزوهایش را دیشب خواب دیده بودم
همانجا که موهایم در باد می چرخید
می چرخیدم با ماه که به شکار آمده بود
کنار خوابم شعر می سرود
می خندیدم وقتی سفره پهن کرده بود
وقتی برای شوریِ باران تا البرز کشان کشان نفس می کشاند.
به به که روی لبش تاب می خورَد
زمینِ سرد هم گلهای تازه می دهد
سوت می زند تا پرنده ها را بیدار ، نام گلها را دوباره معنا کند
قصه ی چراغ جادو را تازه ، چهل دزد بغداد را رسوا کند
حالا نفس عمیق ، از ته دل آه می کشد
از خاک زرد کوه عصاره می گیرد
پای گلدانش در غربت می ریزد
نامی را مقدس میانِ قاب می نشاند
سینه های معشوق مرده اش را می بوسد
قهوه اش که تمام می شود
دوباره آه کشیده ، رویِ پاره ها می غلتد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#159
Posted: 14 Feb 2014 11:19
رنگین کمان
شاید هنوز پشت لرز دیوار
مغز لطیفِ زمین ، شقایقها را بخنداند !
شاید نگینِ داغ آسمان ، چکّه ها را خوشبو
غرور خاک را بیدار کند!
شاید سرخیِ اولین بوسه
روی گونه هایِ تُردِ گلی معصوم
قلم را چرخانده ، اقرار کند !
با کدام تابش ، پاهای برهنه استوار می مانند؟
با کدام نسیم ، ابرهای سرگردان گم می شوند ؟
پلکهایِ پرستوی مهاجر کی باز می شود ؟
شاید هنوز پشت لرز دیوار
قصه های بهار قاصدِ سلام باشند !
شاید دختران با دامنهای گلدار ، با عشوه های باغ برقصند!
شاید پسران با سرودی نو ، با آهنگ بارانهای فروردین ،
دوباره بچرخند ، دوباره عاشق رنگین کمان شوند!
نبض کدام جوانه ، انکار را محو می کند؟
چشمهایِ کدام اشتیاق ، تا ستاره ها می دود ؟
شاید هنوز پشت لرزِ دیوار
زنی که لابلایِ درختان ، باران را از لذت لبهایش سیراب
و عطر دستهایش پیراهنت را آغشته کرد
شاید نفسهایش هنوز روی علفها می دود ؟
شاید شرمگینِ خوابهایش دیدنِ رنگین کمان را بهانه می کند ؟
شاید زیرِ شاخه های خیس، با شکوفه های عریان بازی می کند ؟
در این فصلی که می آید
نوازش را در گلویِ کدام باران می چکاند؟
کنار تاکها با جیــک جیـــکِ گنجشکها
با خرگوش های بازیگوش ، کدام شاپرک را دنبال می کند ؟
رویِ کدام موجِ دیوانه می پَرَد؟
دست رویِ کدام رنگین کمان می کشد ؟
شاید هنوز پشتِ لرزِ دیوار
طراوتها تیک تاک می کنند!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#160
Posted: 14 Feb 2014 11:48
سر گیجه ها
بی چون و چرا پیچ
پیچ در پی خماری صبور
دیر کنی آتش ، دود ، خاکستر را باد می برد
صدایت نمی رسد!
واژه های هشیار هنوز بی خوابند
دنیال من تا سحر روی ِ دنباله ها
دنباله ها عجب بالهای سپیدی دارند !
حالا ابروی آفتاب را ، سینه ی ماه را ، شعر شاعر را
پشت قابها پنهان کن ، میادا کسی ببیند
ببیند ، رعشه بگیرد، دهانش آب بیفتد
پرونده ها دراز ، رازها بر ملا شوند!
وای ی ی گیج شده این خط سپید
تا کی ننوشیده شراب
شراب را می ریزد اینجا
اینجا خمار می کند
برای هوسها دانه می پاشد در هوا
تکلیف مرا خط نمی زند ؟
حالا باز بوی ِ هوایِ تازه !
آمده اینجا تویِ سرم تا بکوبم روی سرت
تا چشمت باز شود ، دهانت آآآخ بگوید
بدانم لال نیستی !
مگر مرا روی موجها ندیده ای ؟
رقصِ پروانه ها را ، شکوفه ها را رویِ دامنم نچیده ای ؟
صدایم را مگر رویِ تارها نشنیده ای ؟
بی چون و چرا پیچ
پیچ در پی خماری پُر شور
بر نامی که یواش نمی آید
انگشت گاز نمی گیرد
وانمانده ، گریز نمی زند
از کنار دره هایِ اسیر تا س گیجه های خطِ سپید
عریان چرخیده ، به خوابِ نازت راه می برد
حالا نفس بکش
بویِ هفت سین می دهد این آخرین خط
بیا ، بیا نفس بگیر ، نفس بده به این سپیدِ گیج.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...