ارسالها: 6368
#161
Posted: 15 Feb 2014 16:15
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
کاکلی
دوباره از نو
خوش می پَرَد ، بپرید
سرتان که سوت می کشد
دُور سنَت را بِگردید
کمی با عینک رویِ تاریخ جفتک ، کمی بخوانید
بخوانید این نامه ی مادرم
شما را ورز می دهد ، بر تنور داغ می چسباند
می خندد تا بخندانم
نوشته :
گرگی که از ما می ترسد ، مدام دندان تیز می کند
عاشقان را لعنت ، هزاروُ یک شب را قیچی کند!
دوباره از نو
اینبار برای تو
پنجره را آرام برای کبوترها ،
خاک را برای بوسه های باران ،
آسمان را برای اقاقی های سرکش ،
و خواب را برای من ، دوباره معنا کن !
قصه ی گودیِ شانه ها را روایت کن !
دلتنگی ام را باور کن !
امروز جادوی مرغ های خانگی در بالشها پوسیده
و
قوقولی قوقویِ خروسها از تخم افتاده در غارها نقش دیوار شده
در حوالیِ رود کاکلی با صدای آی می خواند
کرمی ابریشم در آغوش ِ برگی لطیف لمیده
آب آینه اش را جلاء داده وُ باغچه غرقِ شکوفه هاست
اما من هنوز برای پروانه ها که بال بال می زنند دلم شور می زند
از آرزوهای بی پروا که دگمه باز می کنند می ترسم
من در وقتهای بی وقت حتی به بودنِ تو شک میکنم
گمانم دستهای سردم امید را گم کرده اند
باید کاکلی بیاید ، برایم بخواند
دوباره خوابها را معنا ، مارا باور کند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#162
Posted: 15 Feb 2014 16:15
باد وُ آسیاب
باد که دور آسیاب می پیچد
ترانه در راه چرخ ، چرخ
با شقایق عاشقانه ، رقص رقص
دست در دست ، تا انتهای بن بست!
باد که دور آسیاب می پیچد
پچپچه ها از نرمه ها به کبودها
از هوسهای خوابیده به انگورهای رسیده
رویِ رنگها ، رویِ لبهایِ خیس ، دُو دُو
باد که دور آسیاب می پیچد
خالِ گونه زیر انگشتِ ماه
ماه مستِ خواهشهای داغ
میانِ باغ حلقه ، حلقه ، آفتاب تنگ
رویِ فواره ها ، له له فکرهای منگ
باد که دورآسیاب می پیچد
چشمهایِ سرخِ غروب
رمانتیکِ نمناکِ شب
تا خمیازه ی باد وُ آسیاب رویِ پیراهنم ، چکه چکه زلال
تورا با صدای دلتنگِ باران ترانه می کنند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#163
Posted: 15 Feb 2014 16:16
پرِ گنجشک
عبور عکسی در آب ، پر گنجشکی در باد
جنب و جوشِ غریزه در امتداد سکوتِ نگاه
های های علفهای چمنزار زیر باران .
با پاهای رومیده رویِ تکرار راه
یا شورشی دوباره روی فلسِ ماهی ها .
تمایل را در جسارتِ انگشتان
خواستن را در هوسهایِ ملول
آغوش را برای لکاته ای بگشا !
نامش را در پاشویه های حوض
در خراشِ صورتهای رسوا بخوان
شور تن را با وصله ای خلاصه کن !
نه دستهایش بوی دریا
نه خوابهایش عطر زیتون !
عبور عکسی در آب ، پر گنجشکی در باد
آفتاب دسته دسته رویِ چشمهایم خوش نشسته
روی دستم ابریشمی خسته تار بسته
مستِ پروانه شدن به خواب رفته
رفته تا شعر من در بهار ، سوز سوزنهای کاج
عاشقِ کبوترهای بام شود
رفته تا روی خاکِ باغچه ، طرحی از بنفشه ها
روی سینه دیوار ، شیپور پیچکها را سایه ی خوابم کند
عبور عکسی رد آب ، پر گنجشکی در باد
امتداد جویبارهایِ سرازیر رویِ پیشانیِ کدام تخیل می ریزد،
تا لطافتی شاداب را در گلویِ هلویِ نرم بنشاند ؟
در پشت کدام پرچین ،داشتنِ همراه، فراغت را شیرین می کند ؟
این حبابها ی نقره ای که هی ترک ، ترک می ایند
در کوچِ کدام پیراهن محو می شوند ؟
هنوز زیر بارانهای بهاری پای بلوطی ایستاده ام
با پر گنجشکی ، از سهمی که مال من است ، لبریزم
به حرمت عبور عکسی در آب ، از جهالتِ عروسکها دور می شوم
دور ، دورِ دورِ دور
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#164
Posted: 15 Feb 2014 16:16
فصلی ناخوانده
شورِ کدام نغمه ، تبخیرِ کدام قطره ؟
چگونه آنگونه شیرین فرو ؟
آنگونه خوشرنگ بازی با غروب ؟
چگونه آن شب را خمار ؟
بر دهانِ سحر چگونه باز بال ؟
کدام پرواز را ، کدام چمنزار را آغشته به پرواز می کنیم ؟
در عطر فکرهای شیدا ، خواب کدام شمشاد را تماشا می کنیم ؟
در تکانهایی گرم بازیگوش ، دلشوره هایم را چگونه ملامت می کنی ؟
آه ه ه چگونه ، چگونه ؟
خوشه های انگور را چگونه در مشت می کنی ؟
چگونه گرده های دلپذیرِ تنم را دوباره بو می کنی ؟
برای خاموشیِ هیاهو چگونه کلاغها را دور می کنی ؟
در ابهام چرخ ستاره نبود که هیاهو شد
خطاها همه از گیجی دستهای ما بود
قصّه لبهای من و تو بود که بهشت را آشفته کرد
حسرتِ دیو میان چاه نبود که سجاده را خیس کرد
همه از خنده ی ما می ترسیدند
از دودکش خانه ی ما ، که همیشه دود می کرد
ردّ ناخنِ کشیده بر دیوار ، اهل پنجره ای نبود
در اعماقِ نفسهایش هرگز آغوشی خمار لنگر نینداخته بود
حالا سیاهی مدام با ابری خمیازه می کشد
تا ریز ریز ، تقویم بچرخاند
هنوز از کتابم فصلی ناخوانده مانده است
فصلی که رقص با ترانه ام رویِ آهنگت افتاده
فصلی که زنبقها را در انتظار آفتاب نشانده
تا خیرگی را درالتهاب سیگاری که میپیچی رها کند
پشتِ دودها باغچه را به تماشای قهوه مهمان کند
شورِ کدام نغمه ، تبخیرِ کدام قطره را در این فصل نشانده ام ؟
چگونه اینگونه تلخ فرو رفته ام ؟
اینگونه با غروب نشسته ام ؟
چگونه اینگونه فصل را برایِ فردا باز می کنم ؟
آه ه ه هنوز از کتابم فصلی ناخوانده مانده است
و من هیچ شمعی روشن نمی کنم !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#165
Posted: 17 Feb 2014 17:39
مرگِ ما
شاید در آوای دفتر خاطرات ، در برقِ رنگینِ آلبوم عکسها
یادمان کمرنگ ، حرفمان دیگر نباشد
اما من وُ تو
روی سنگها نامها را خوانده ایم
گلی به یادگار نشانده ایم
به هم نگاه نکرده ، گردن نچرخانده ، به کوچه پیچیده ایم.
شاید در خوابهای طلایی ، در عمقِ رنگینِ چشمها
یادمان گم ، حرفهایمان محو ، شانه از شانه دور شود
اما من و ُ تو
روی سطرهایِ سیگاری که دود کرده ایم
قصه ها به تکرار نوشته ایم
با هم تا به لبخند رسیده ایم ، از خواب پریده ایم
با گونه های خیس لبی را بوسیده ایم
شاید به یاد هم گل کاشته ایم
کنار سنگها شمع روشن کرده ایم
لابلا دودِ سیگارها از دفتری غبار گرفته ایم
آرام به سوی خانه راه افتاده ایم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#166
Posted: 17 Feb 2014 18:17
گیج تر از باد
در باغچه ای که خسته از پاها بود
وقتِ چیدنِ گلها ، شاپرکها را آزردیم
وقتِ مستی ، قایق به آب انداختیم
رویِ دگمه ها گیج تر از باد چرخیدیم
ماهِ بیچاره را با شکافِ پیراهنی لرزاندیم
دستِ کدام فکر منگ مار را ربود؟
چشم کدام هوس مارا در آغوش کشید ؟
در باغچه ای که خسته از پاها بود
همه از فردا می ترسیدند
از حضور رنگِ نشسته بر دیوار
از سپیدی که مرور می کرد ما را
از من وُ تو که مدام در دورها ، دور غزلهای هوا می چرخیدیم
همه از فردا می ترسیدند
از طرحی تازه ما در باران
که دروازه خورشید را باز می کرد
از چرخش گیجِ پیراهنِ ما در باد
که رویِ نفسِ باغچه دست می انداخت
در باغچه ای که خسته از پاها بود
پچ پچِ کفشدوزها ، گله ی زنجره ها
نه بهار بود ، نه فواره !
از زبانی بود که نمی فهمیدند
از بغل کردن خاک ، در حواسی خوشبو
از بغل کردن خاک ، در حواسی خوشبو
از خمارهای برهنه ، بر مخملِ شب
از پاهای پر تب ما که علفها را می سوزاند
گله از حنجره ی نازک تار بود که شبانه می آمد
گله از ما بود ، از ما !
از ما که برایِ بوته ی خشک شعر می گفتیم
به نگاهی خیره ، در ساحل تاریخ خندیدیم
گله از شیفتگی هایِ دو چشم بود
که در باغچه ی خانه وفادار می غلتیدند
از چرخش گیجِ پیراهنمان در باد
که گیجگاهِ زمین را می لرزاند
گله از ما بود ، از ما !
همه از فردا می ترسیدند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#167
Posted: 17 Feb 2014 18:18
خُنیاگر
خلوت شیفتگان است ، عاشقان درها را بستند
به دیوار نگاه نکن ، راه رخنه نیست
روی بندهای گسسته ، وهم نیست
آواز نشاط است که جادو می کند .
امشب دور باغ سیم خاردار کشیده اند
آرام باش ، هیس بیا
ابرها از آسمان گریخته اند
کنار راه شبتابها نشسته اند
میانِ دریاچه قوها از خواب پریده اند .
آرام باش ، هیس بیا
مرغان وحشی لابلای شاخه ها معمّا حل می کنند
ستاره ها با ناخنهای حنا بسته سپید می خوانند
تماشا کن ، تماشا کن
خنیاگری از بویِ یاسها خمار شده ، دست به سینه ی ساز برده
رویِ پوستی که می کوبد شانه اش چه بیداد می کند
آرام باش ، هیس بیا
امشب هوس از هوس پریده
زبان بی نقطه چین از درزها گذشته
روی موهایِ سیاه نُتی تازه می ریزد .
هرگز آسمانِ شب اینگونه پر ستاره نبوده ،
وقتی پیراهنِ خنیاگر شکافته می شود .
صدای باغ در افقهای رنگارنگ می پیچد،
وقتی در تپشهایِ پیکرش ناگهان شباهت نزدیک می شود.
آرام باش ، هیس بیا
رویِ شاخه های بید حرفهای سبز را نچین !
زیانت را روی ویرگولی بنشان !
نفس بده ، دَم به دَم ، آب از سر گذشت
شاهدِ وزشهای شیفته از دریچه ی چشمهایش باش
آرام باش ، هیس بیا
امشب بوی خوشبوی یاس خوابیده روی تن
تن غلتیده رویِ ساز ، کمان به ابروی خنیاگر می کشد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#168
Posted: 17 Feb 2014 18:19
نثرِ فردا
افتادنِ برگهایِ استوار رویِ خاک
پریدنِ قاصدکها لابلایِ باد
ختم کدام غائله است؟
عبور رهگذری مست در پیچِ کوچه های شب
شُرشُر باران بر پوست پوسیده ناودان
آشفتگیِ کدام اندیشه است ؟
تاولهایِ شهر باد کرده از اوهام
غبار دلتنگِ رویاهایِ دختر صحرا
این همه بُریده ، بُریده ، شکسته
نفس میانِ پیکر کدام انزواست ؟
شاید صدای سوتِ پنجره ، لبهایِ پرده را بگشاید !
شاید های وُ هویِ چهار دیوار ، چشمِ قابها بخنداند !
شاید واژه ای بیقرار رویِ امواجِ شب مرا بخواند !
آه ه ه چقدر دلم می خواهد
دلم می خواهد در بلور آبهای خزر کُردی برقصم
کنار سهند در عروسیِ دخترش پا بکوبم
در باغچه ی خانه با یاد کسی رویِ علفها بخوابم
او را دوباره خواب ببینم!
با تپش زخمه بر تار ، نثر موزونِ دلداده ها
خوابهایِ سفیدوُ سیاه را رنگی ببینم
آه ه ه امشب بیاید
برای خوابهایم لای لایی تازه بگوید
آرزوها را ، نثر فردا را ، پچ پچ کنان ، گوشوار بسترم کند
آه ه ه امشب باید بیاید !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#169
Posted: 17 Feb 2014 18:20
مکثِ عقربه ها
با های وُ هوی باد که آمدی ، برگها را نچین
از سکوت که میگذری ، از لکنتِ دیوارها نترس
به کوچه که می آیی ، لیله ی بچه ها را دور بزن
پشتِ شیشه برای آهنگِ در لبخند بزن
میانِ اتاقم به تکه پاره ها که می رسی
از آشوب پنجره برای مکثِ عقربه ها سطری بنویس
از کنار ساحل که آمدی ، صدفها را بیدار کن
از قیل و قال شهر که میگذری ، از غبار دهانها نترس
به باغچه که می دوی ، به کفشدوزها نگاه کن
کنار ستاره ها با بوسه چشمک بزن
میانِ اتاقم به جا مانده ها که می رسی
از نقشِ کبودی ماه بر گردنم عکسی بگیر !
بعد چراغها را خاموش کن
از رویِ پلکهای پنجره ، چینِ پرده را بردار
نامت را رویِ پیراهنم برایِ مکثِ عقربه ها بنویس
بنویس امشب در فردا گم می شود
چشمها ، لبها ، آغوشِ پر از لذتِ ما
رویِ کاغذها را بیهوده سیاه ، بیهوده مار ار تکرار می کنند
نمی دانم امروز در عبور از کدام تکرار به این پنجره رسیده ام
پنجره ای که ماهش دلم را می برد
باغچه اش زیان می گشاید
گاه صدای سوتِ کسی میانِ هوا می چرخد
گاه دستم را خط می زند
گاه کنار ملودیِ باران ، معجزه ی خطها را در خیالِ شعری می رقصد
گاه بی اندیشه ای به اطلسی های پشت پنجره خیره می شوم
لابلای دودِ سیگارم، قهوه می نوشم
از سطرهایِ به لب رسیده ، برای مکثِ عقربه ها می خوانم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#170
Posted: 17 Feb 2014 18:20
معنای نفس
دیر که می شود
دستها را با یاد ، یادها را خفیف در چشمهایم می مالم
عطسه هایم بی صبر ، صبرم آینه را خط خطی می کند
با فکرهای کج وُ معوج در بیراهه ها تند می دوم
دنبال من تندتر ایست می دهی
دبر که می شود
نفسها از پشت امواج به دور گردن
رویِ شانه ها ، دست به تن می برند
خیالها بو کشیده ، دشوار به لبها ، به هوسهای خمار می رسند
دیر که می شود
نام نداری ، جا نداری ، انگار که میلرزی
آلوده به رنگی که هی ی ی نوشته می شوی
میانِ انگشتانی که می فشاری
نه ه ه ، لِه نمی کنی ، مزه مزه می چشی
دیر که می شود
انگار آغاز است که در سراشیبی هایِ شب از پونه می گذرد
انگار سایه ای محو تماشا به دور دستها روی دیوار نشسته
باید انکار سنگین را از دوشِ حرفها بر دارد
دیر که می شود
در انقباض لحظه ای گلها هم منگ می شوند
درد می کِشند، آه ه ه را روی ِ پوستِ خواب می برند
حالا بیا نامی پیدا کنیم
بنویسیم "عسل" با "آفتاب"
بگذار دهانِ این نیم خط شیرین شود
بگذار رویِ چشمی که افتاده گرمش کند
شاید آشنا با استخوانهای گونه اش
شاید از پرزهایِ زبانش گذشته باشد
دیر که می شود
باید رویِ دیوارِ کوچه های خاموش دست کشیده ، بیدارشان کنم
روی خط کشیهای خیابانی شلوغ نبض شعری را بنشانم
باید با جیک جیک گنجشکها روی نقشه ی جغرافیا بپرم
در پیِ نشانِ دلشوره ها زبان را بغلتانم
از بامِ زرین این شهر تا زرینه رود گردن بچرخانم
باید واژه از سر شاخه چیده ، رویِ سنگواره ها کشید
دوباره نفسهایمان را ، دیر می شود را ، برای آدمها معنا کنم .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...