ارسالها: 6368
#281
Posted: 30 Jul 2014 17:10
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
راه فردا
از خانه تا خانه ، تا کنار هم
این همه خواندم اما هنوز ناخوانده مانده ام
قدِ زخماهایتان تا غروب
رنگِ حرفهایم تا طلوع
در گلویتان نفسهای تنگ
روی چشمهایتان اشکهای حسد
شکیته سرگردان ، نشسته بیقرار ، آواره ای بی نامید !
در آشفته حالتان تا صدایم می پیچد
خرخره جویده ، دندان بر هم کشیده
لرز کرده ، رگ بر گردن تیر می کنید !
نگفته بودم فرو نروید در سطرهایم ؟
سر نکشید از صدایم ؟
که چشمهایم از پشتِ عکسهای می شکافد ؟
که هضمِ حرفهایم برایِ هر دریده نیست ؟
نگفتم ، هان ؟
حالا باز جرعه ای از خلوتم می نوشید ، تلخ است
در این هوایِ سرد ، این خطوط شالِ شما نمی شود
له خانه باز گزدید
راهِ فردا سخت غریب و دور از شماست !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#282
Posted: 1 Aug 2014 10:57
چکّه ها
لب به گیلاس نشانده ، سرخ
سرختر در هیاهویِ تکرارِ نگاه
در سکوت چرخ ، نزدیک ، نزدیکتر
پشتِ دیوار ، کنارِ خوابهای پریده ، زیر نفسهایِ بریده
دستی به دستی تا گرۀ انگشتان سرد
همانجا بود ، انگار چیزی آتش گرفته
انگار چیزی در آن شراب چکیده بود
رویِ لبها ، نشسته ، جا خشک کرده
و
می خواستیم تا میان دهان بچرخد
از گلو فرو رود
زیرِ پوست ، میانِ شیارها
دوان دونا تا گره ، تا دوباره ، تا روی لبها
و
گفتم : پوست !
گفتی : تن !
گفتم : داغ !
گفتی : آفتاب
گفتم : جااااان
گفتی ؟ نه هیچ نگفتی !
حالا دوباره آمد ، چیزی از ما
رویِ پُلها ، بالایِ تپّه ها
با چشمکِ بوته های توت فرنگی
عشوه های ستارگان در راه شیری
چیزی که هنوز در چگونه ها قطره قطره می چکد
و
تو آنجا خوابیده ای
و
من اینجا بو می کشم
زیر سقف این اتاق ، سایۀ نخلها دهانم را شیرین می کند
روی زبانم هنوز طعمی از خیسی تنت
فرو نمی رود ، چکه نمی کند
و رویِ انگشتانم ، همین جا ، انگار چیزی آتش گرفته
و
انگار این چکه ها در چیزی جا مانده
که می خواهم هی بچرخد ، هی بچرخد
و
از چشمهایم هی هی هی جاری شود .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#283
Posted: 1 Aug 2014 10:58
زلال
برای دستهایِ دور ، شانه هایِ خالی تا کجاها پریدیم
با پرهایِ شکسته بر بامها نوشتیم
سبز بیرون کشیده از شنهایِ داغ
سرخ یر برآورده از میان آب
قطره قطره زلال ، رویِ خطوطمان
و
راه بر سطحی سپید ، مدام در تکرارها چکید
و
گلهایِ اطلسی کنار راه
فرور فته در اندیشه هایِ نسیم
شاید عبور کند ، شاید خم شود !
زیرِ نفسهایِ عمیقِ گلبرگها
شاید مثل زنبوری گرسنه آمد ، مکید
و
شاید در قطره هایِ شبنم خوابید
و
کبوتری تشنه امد ، نوشید
شاید دوباره بر بامی دیگر ، با پرهای شکسته
زلال تر از چکه های باران ، نوشته ای چکید
و
رقصِ سایه های ما بلند تر از قد ماه
در چراغانی کرمها شبتاب
از حاشیۀ خیالها پریده ف بر راه نقش بسته
و
یکبار واژه ها ، قطره قطره
کنار هم ، در هم
با هم ، داغ ، آب می شوند
روان تا شعری زلال
مثل حرفهایمان ، نگاه هایمان
و
قطره هایی که بر دستها تا شانه های خالی می چکد .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#284
Posted: 1 Aug 2014 10:58
نقطه های سیاه
حرفهایِ نگفته ، وسوسه هایِ بازی
گاه توپ می شوند ، قل می خورند
چپ، راست ، بالا، پایین
در کوچه ای گم می شوند !
حرفهای نگفته ، پیراهنهایِ تن
گاه از مُد نمی افتند
با پوسیدگی مدام روی پوست کشیده
خطهای کهنه می اندازند !
حرفهای نگفته ، نقطه های سیاه
چه ترسان ، چه لرزان
رویِ سطرها شکسته ، میان دفترها پنهان می شوند !
حرفهای نگفته ، دیوارهایِ بلند
توی خوابها مدام می دوند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#285
Posted: 1 Aug 2014 10:58
انکار
انکار زالویست که می مکد
پشت و رو می شوید
بر دهانی که آشکار می کند ، می کوبید
دریده می شوید
گاه دروغی می دوزید ، تا شاید درز از رسوایی بگیرید
آه ه ه ه شما ، دنباله های همان تبار
جا مانده در جاده های دور
فردا را در هرگزها نشانده
در غارها ، در ماتم ها
در سرگردانی گودالهای گل آلود
و
گاه میانِ بادی که می وزد ، می چرخید
بی آنکه مجذوب آبها ، برگها ، ساقه ها با درخشش تاری باشید
بی آنکه عطر حقیقت را بدانید
در خود نهفته می شوید !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#286
Posted: 1 Aug 2014 11:01
بوته
دور و بر این فصل ، قدم قدم
قدم تا غروبی کنار رودخانه
از خود غافل ، غافلگیر رنگهایِ سوخته می شوم
در مرور افعال گذشته
کنار صفتها که کمرنگ می شوند
گاه دلهره می آید ، تا دیر وقت پا دراز می کند
کسی می خواهد با من ...
زبانش را دراز می کند ، لیسی بر شعرم می کشد
چشمش بی اعتنا به من ، فقط خم می شود
روِ برآمدگیها ، کنارِ گودالها ، زوزه می کشد
ناخنهایم را ندیده است
بیهوده برهنه می شود
من هنوز قدم می زنم
نه ه ه ه ، غافلگیر نباید شد
هنوز دنبالِ بوته ای میگردم
گلی پنهان ، یا چشمهای منتظر ، کنار واژه هایِ خمار
بی شراب هم مست می کند
در رگهای من تا بهار می دود
تا میانی فوّاره هایِ میدان که مرا دور می زنند
حالا کمی کنار این فصل قدم ، قدم
لابلای ابرها و خورشید ، چرخی ، چشمکی
کسی کنارم سوت می زند
صرف افعال را با من مرور می کند !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#287
Posted: 1 Aug 2014 11:02
رنگِ خنده ات
صدای خنده ات که می رسد
رنگِ خودم ، رنگِ بهار می شوم
کنار من ، کنار تو
چکّه چکّه ، حرفها ، ترانه ها
صدایِ نفسها چه بیقرار
میانِ سینه ها چه تند می چکد !
صدایِ خنده ات که می رسد
قلب چه تند ، ماه چه ذوق می کند
رویِ گونه هایِ ستاره طعمی از گلهای یاس
زیر گوش تا خطوطِ گردن دود ، دو می زند
میانِ باغ ، بویِ شیرین تنت
کنارِ آتش ، رنگِ شبهای بسترت
لبت چه بی تاب ، چگونه می چکد؟
دستت چگونه خوابم در آغوش می کشد ؟
صدای خنده ات که می رسد
هیچ جایی جا ، جابجا نمی شوم
فقط لم روی صندلی
عسل بر زبانم ، انگور بر لبت
تا پشتِ چشمهایت ، زیر دیوارت
نگاه بر نگاه ، فرو می رویم
تنت بر تنم ، صدای خنده ات
اینجا عجب هوایی دارد !
پاییز هم که باشد ، آفتابش ...
آفتابت روی شاخه های تنم
پشتت که می افتد گرم ، داغ می شوم
صدای خنده مان که می رسد
رنگِ خود ، رنگِ بهار می شویم
کنار من ، کنار تو
چه ساده آب می شویم !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#288
Posted: 1 Aug 2014 11:03
سایۀ سبز
نامم بر دهانت ف انگشتانم نرم بر موهایت
رویِ برگهایِ پاییز ، خش خشِ قدمهایم
آنجا که می روی ، ردّ پاهامی را ببین !
با صدای عسل ، بر گردنت آویزان
کنار پنجره حصیرها بالا
آنجا که نشسته ای ، ردّ خنده هایم را ببین !
اینجا و آنجا ،کنار خانه ها
درختی نیست سایه اش سبز
تا پایم گیر کند ، با سایه ام بیامیزد
دنیا کی بچرخد ، یکبار به کام ما ؟
آفتابت اینجا رویِ خطّم که می افتد
حلقه ای تنگ می شود ، میانش می چرخم
تا چکّه چکّه با واژه ها بریزم ، بریزی با من
از هر شاخه بپرم ، بپری با من
بعد صدای تو ، بپیچد اینجا ، روی نفسهایم
بخوانی با آوایت محجوب ، نام مرا
غرق شویم در شبی دیگر
در آغوشمان باز تا صبحی دیگر
کنار برجها ، منارها ، در راههای نور
دست در دست در بهار شیراز ، بر صخره هایِ دور
خط خطی کنیم دیوارها را ، تردید را
پاره کنیم کتاب کهنۀ قانون را
از نو بنویسیم ، با هم
با هم ، با پیچکهایِ آفتاب بچرخیم ، بخندیم رویِ سایه هایِ سبز.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#289
Posted: 1 Aug 2014 11:07
کفشهای سوراخ
روی صورتِ مترسکهای نیمه سوخته
دست ها و بوسه ها !
دوان دوان ، هول ، فرو ریختگان!
معترض نمی شوم !
از عادت گریخته ، ترک دارو هم !
من با شما از کجا ؟
از پناهگاهِ چهل و پنج متری ؟
بهایش گران بود ، نمی دانید !
حسرت تیغی ست بر چشمهایتان
بیهوده آه می کشید !
مگر شما از تبار آزادگان ، مشت گره کردگان
داغدار برخاک کشیدگان نبوده اید ؟
امروز دردتان چیست ؟
تا صدایی بلند ، دستی مشت
چماقهایتان هوا می رود !
آه ، باز من !
امروز چه دلگیر !
چه دلگیر این خیابان را قدم می زنم
یاد کفشهایِ سوراخ ، نگاهی در هم ، کنار پنجره
پشتِ بارانهایِ فصل ، دلی در هوایِ سفر
مدام به سیگارش پُک می زد !
می گفت : دیگر دنیا را نمی فهمم !
از این همه تکرار ، خسته به رختخواب می روم !
می گفت : حوصلۀ وبلاگها را هم ندارم !
می گفت : بچّه ها ، مهرداد !
نپرسیدم دنیا کیست ، چیست ؟
گفتم :
خنده هایت کجا جا مانده ؟
پرچم کجا باید برافراشته ؟
بیا با هم سفر کنیم ! فقط چهار روز ! پیشِ منظر
محمود و نسیم می آیند ، به مهرداد هم میگوییم !
آهی کشید و من سوختم !
تا کنار گورهای دسته جمعی
تا میدانهای تیر
تا آپارتمانهای متروک و جسدهای خشکیده
تا میانِ آغوشِ خیابانی در لندن
و داغش بر پیشانی مردی
که نه مست ، که نه پیر ، که شاعر بود
هر روز صبح به آروزهایی در پرش دست تکان می داد
بی نگاهی به میزش ، که مبادا پایش سست
" نگاه می کند به علف های تاریک روشن پیاده رو
آنها هم ساکتند "
قدم به خیابان می گذارد
با نفسهایش تنگ که به ساده نمی اندیشد و نیمه اش که
" آه نمی کشد و ساکت است ، لگد کوب شده اما "
و من هنوز ... !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#290
Posted: 1 Aug 2014 11:08
با تندی باد
از هر وقتِ بی وقت
با پوچیِ ناکسان سرشار
هی سر کشیده ، رسیده اید اینجا
رویِ این سپیدِ ایستاده
کنارِ بی کسی نایاب چون من
می خواهید جلوه از کنارم ، راه رفتن از قدم هایم !!
رویِ آبها روانه ام تا ...
با تندی باد می روم تا ...
با تاری نازکِ حرف تا دریای واژه ها
تا آه غزلواره ای می شود تنگ در گلویم
قطره ای باران رویِ گونه ام
و این سوراخ هر چند کوچک ، خانۀ من
قد بر افراشته ، محکم ایستاده ، زیر پایم نمی لرزد
و
شما باز با کنایه های خطّم بی شرم عبور می کنید
زیر سایۀ علفهای هرز باغچه می خوابید
و
من باز بی محابا
باز پاهایم ، دستهایم ، می دوند تا ...
تا زیر گوشِ گلبرگها ف تا آغوشِ ترانه ها
و بوسه هایم تشنه می شوند
و
اندامم موزون زیر آفتابِ داغ
سایه بر پیکری ست
که با من تا رنگها
که با من تا خوابها
که با من تا چون من باز شده از بندها !
رویِ آبها روانه ، بر تندی باد نشسته
بر تار نازکِ واژه ها ، چکّه چکّه ، با من می چکد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...