ارسالها: 6368
#311
Posted: 25 Aug 2014 20:01
اشعار شهلا بهاردوست
Shahla Bahardust Poems
فـــــهرست سروده ها
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#312
Posted: 25 Aug 2014 20:02
تپش های برهنه
دلتنگی ها ، انتظارها ، دلهر های بی تاب
وای ی ی دهان !
گرم می شود واژه ها ، داغ می شود زبان
وای ی ی لبها !
لرزشِ دستها ، پاها ، روی هم ها ، لای هم ها
عریانی ایم همه تپش ، چگونه به رختخوابش می بریم ؟
امروز صدایت با خیالِ وسوسه های نسیم روی موجها می غلتد
خانه ام لبریز ، خودم لبریز ، باغچه ام زیر لذت
نفس زیر نفس ، پرستندگان یکی اینجا ، یکی آنجا
لب به آب ، دندان به هندوانه ، دهانم خشک ، تنم داغ
ریخته ام روی بالش با نفسی جا مانده
بو می کشم ، بویِ اتفاق ، بویِ شنبه
بویِ عیدی ، بویِ شیرینِ بهار ، باور نمی کنم
چشمهایم ! .................لهجه ندارم
زبانم ! ................. زود یاد می گیرم
دستانم !.................چه لذیذ است
باور نمی کنم ، صدای خنده ام ريال در آغوشت
صدای بغضم ، پشت قدمهایت
صدایت ، چه نرم نفسهایت ، باور نمی کنم
تپش های برهنه را ، چگونه ترمز می کنند ؟
سرعتِ نور را ، چگونه ، محاسبه می کنند؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#313
Posted: 26 Aug 2014 07:50
بچینیم ؟
هی پیش ، هی پس
هی تب ، هی لرز
هی این پوستمان ، هی ی ی ی چه کشیده می شود !
بچین !
مرا بچین از این شاخه !
تا بچینمت از آن شاخه !
بیاورم تو را میان ، میانِ ... هووووم
صدای تاپ ، شالاپ ، عجب وسوسه می کند !
میان چه می درَد، چشم مبادله می کند.
لای دندانت ، دندانم ، ریز ، هی این پوستمان
هی ی ی ی چه گزیده می شود !
حالا بیا ، کمی جلو ، از این ارتفاع نترس
نمی ترسم ، امضاء نمی خواهی ، نمی خواهم
توی هامبورگ ؟ آها ، چقدر اینجا سَر
سَر کجا می شکنی ؟ صبح شده، هنوز بیدارم
آفتاب باز هرزه شده ، باران می بارد،
لحاف را بده ، سرد است
بچرخ تا بچرخم
هی این پوستمان ، هی ی ی ی چه مور ، مور می شود
هی پیش ، هی پس
بچین !
مرا بچین از این شاخه !
تا بچینمت از آن شاخه !
بچینیم ؟" بچینیم"
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#314
Posted: 26 Aug 2014 07:51
تا گردنم خیس
کنار شهرم ساحلی با موجهای دیوانه ، ترانه هایمان عاشقانه
چسبیده ایم با هم به آبها ،آویزان از کف درخشان
مدام با هجوم هر نسیم خندۀ خورشید
ترَک ، ترَک
کنار شهرم ساحلی سپید
هر روز آنجا غلت ، تا گردنم خیس می شوم
گاه کنارش خواب می بینم ، خوابِ رویایِ سبز ، خوابِ طبیعت
انگشت در عسلی به رنگِ چشمانت فرو می کنم
شیرین بو می کشم ، به قدت می رسم
نفس، نفس
کنار شهرم ساحلی با موجهای دیوانه
نقاشی هایم را مدام می شویند
مدام دور گلهای دامنم چرخ
به پروانه های بلوزم چنگ
در تکرار انتظارها ، زیر آفتاب
بخار ، بخار
در تکرار بایدها و شایدها ، زیر فرصتی کوتاه
دوباره تخم می ریزند
جفت ، جفت
کنار شهرم ساحلی سپید ، لبخندش آرام می رود
فراموش نمی کنددر قلب ماسه ها نقاشیها خفته اند
با بغض شکسته ، برای ماهیها ، قصّه تکّه تکّه می کند
بیچاره ماهی ها ، کمر خم کرده روی آبها
غلت ، غلت
ای وای ی ی ی ی
بیچاره من !
باز تا گردنم خیس می شود
خیسِ خیس
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#315
Posted: 26 Aug 2014 07:51
راهِ صبح
شعری امشب روی میز، تا فردا می خوانی ، می رقصیم
از پهنۀ چشمایت ، لبخندی دور
ساده کنار خوابهایم می ریزم
پشتِ میز آشپزخانه ، دهانم لبریز از طعم سیب
عطر سنبل در اتاقم تعبیر می شود
شعری امشب روی میز ، بی طاقت دورت می پیچد
دستهایت را می گشاید
تو ساده ، زویِ تشنگی ها بوسه می نشانی
روی ِ دیوار با سایه ای از قدت ، کشان کشان شعله می کشم
بالای دیوار می رسم ، خم خم ، خاموش می شوم !
دوباره جرقه می زنی !
آه ه ه ه ، هنوز شب
راهِ صبح ، روی ساتن ها ، انتهایِ همین مادگی ست
سر و دست روی غنچه ها ، بو می کشیم ، بویِ سرخ!
بویِ چسبندۀ دگمه های لجوج و پیراهنهای خیس
بویِ پیچهای دور ، بویِ عبورِ تن رویِ تن
بویِ موها دور گردن ، روی سینه
راهِ صبح سُر می خورد
در پیچ ها و درّه ها ، در دهانمان می نشیند
لیوانی را پُر می کنیم ، نمی نوشیم ،زود است
امشب در آغوشِ شعری ، برایت دانه می ریزم
از پیچهای ترس در عبور خداحافظی
یا فکر محو شدنت می گریزم
زیر این همه دلدادگی ، وای نفسم
نفسم باز می گیرد !
رویِ دیوار سایه ای از قدّت ، کشان کشان ، شعله می کشم
بالای دیوار ، رویِ دستت می رسم
باد می وزد
خم می شوم
خم ، خاکستر ، بادم می برد !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#316
Posted: 26 Aug 2014 07:51
رقصِ تن
رویِ انگشتانم ، انگشتانت
تا میان شیارها ، بویی از لهجۀ باور
روی حاشیه هایِ در التهاب ، طعمِ موجهای کوتاه
در آغوشِ صدایمان ، رقصِ تن ، حریص و تشنه
قطره، قطره دنبالمان ، لای پنجه ها
رویِ باغچه می دویم ، شب هیز می شود ، پرده می کشیم
ستاره ها به قورباغه هایِ وراج می خندند
نگاهِ صبح با شادیها دوری گردن در چرخ
آفتاب روی پاها ، دستها روی سینه ، بیدار می شویم
لب به لب چفت ، کلید در قفل می اندازی
در که باز ، زیباترین مرد دنیا ، اناز دانه می کند
من دهانم آب !
کسی از آتشفشانِ انار ، برایم نگفته بود !
از چاکی که تا گشوده ، آتش می شود !
کسی برایش رباعی نخوانده بود !
هر صبح ، اینجا ، نگاه کن دور گردن در پیچ
هزار و یک قاصدک ، هزار و یک کبوتر
هزار و یک بوسه از همه جا می ریزد
حالا از اینجا خودت ، برگردم ، می نویسی !
هی فکر می کنی ، هی گیج می شوی
در این بستر هرگز کنار هم نبوده ایم
هی ، هی جفت می شویم
رویِ پوستی که هنوز دیت نبرده ایم
هی ، هی داغ می شویم
حالا از اینجا خودم ، برگردی ، مینویسم !
هی فکر می کنم ، هی گبج می شوم
به اندازۀ همۀ انتظارهایم تب می کنم
برایت خط خوشرنگ می کنم
می نویسم " در بهار ، رقصِ تن سبز می روید "
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#317
Posted: 26 Aug 2014 07:52
بریزم لخت
در کدام رودخانه بریزم لخت
تا رویِ موجهایش صدایم ، تا شوریِ اشکهایم
قطره ، قطره ، همراهش
در کدام رودخانه می ریزم من
که نمی رود ، هرگز
تابم می دهد ، پیچم می دهد
هُرهُر ، تق تق می کوبد !
درکدام رود خانه می ریزم من
که نمی برد ، هرگز
دریایش نمی بیند، آبشارش نمی لرزد
پُرپُر ، بی من می رَوَد !
رودخانه کجا می رود ؟
ریخته هایم را کجا می بَرَم ؟
در آینه ای که ، تیز کرده تاجش برای من ، می دَوَم
می دَوَم تا وسطِ همان کوچه که تنِ تو را رویِ زمین
همانجا که دختری مست تو را رویِ خودش کشید
دامنم را بالا می زنم
روی زمین می خوابم
شاید رودخانه از میانِ آن کوچه گذشت
تا پایم لخت ، بشورم، بکوبم ، بپَرَم
روی سنگهایش ، رویِ موجهایش
قطره قطره، تکّه ، تکّه همراهم
هول کند، بی تاب می شود
بریزد در آبشارِ آن نگاه که در آینه می دود!
تاجش خیز بر دارد ، استخوان تا مغز بشکافد
قطره ، قطره تکّه ،تکّه بریزم لخت
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#318
Posted: 27 Aug 2014 11:25
درهای بی قراری
در سرزمین زبانهای بریده
بریده رویِ سنگفرشِ خیابان لِه
لِه از بید مجنون طناب می بافم
در سرزمین لبهای گزیده
گزیده از انتظار ها
بی مرهمی برایِ فردا ، نه می گویم
دیریست در این سنگر نشسته ام
مدام اینجا سرک می کشید
سفره باز می کنید
چه تازه ، چه کهنه
از نسل پدر یا پسر ، فرق نمی کند !
برای شهوت شناسنامه صادر نمی کنند !
میان سفره ، زرق و برقِ حرفهای پوچ
گوش می کنم ، در عبور هر از گاهتان ، امان نمی دهم
نه می گویم !
می گویی : باران می بارد ، کلّه شقی نکن !
می گویم ، بگذار ایم آسمان هر چه می خواهد ببارد
ببارد روی سنگرم ، روی روزهای هفته
وسط همین تقویم که هولِ رفتن است
من در همان شنبۀ غافلگیر
همان هفته که اصرارم به دیدن بود
همانجا کنار دریاچه که منتظر نوروز ، سبزه گره می زدم
آری ، همانجا ، درهای بی قراری را بستم !
در سرزمین گوشهای آویزان
آویزان از سقفِ شهر تنها
تنها با حرفهایِ تکرار
تکرارتان را خلاصه می کنم
دلم می گیرد !
این بهار هم راه کج نکرد
من ماندم باز با مهمانی واژه ها
سرودی رویِ شاخه ها
بی آنکه بوی عسل روی بالشم بریزد
دهانم را شیرین کند و خوابهایم تکراری نباشند!
دلم گرفته ، اما ...
من این لحظه فقط به انتشار عطر سنبل در این اتاق فکرمی کنم
باقی دیگر قصه ایست براش شعر ، برای شما
تا لحظه ای بخوانید و در آهی همۀ دلتنگی ها را خلاصه کنید .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#319
Posted: 27 Aug 2014 11:25
از هیچ می دانم
شاید هرگز نیایی ، همانگونه که نیامده!
شاید هرگز نخوانی ، همانگونه که نخوانده
چقدر تو را نوشته ام ، خوانده ام
چقدر از تو پرسیده ام ، کی ؟ کی ؟ کی ؟
نه ، چقدر برایت ، از تو نمی دانم !
می روم ! از کجا تا کجا ، روز و شب
نمی دانم از تو هیچ ، هیچ
می دانم دستهایم ، انگشتانم و لبهایم می خواهند
هرگز برای بوسیدن سیگار دهانم خشک نمی شد !
شاید هرگز نیایی
شاید آنکه روزی در خیلی دورها ، آمده بود کوتاه !
با رفتنش همه چیز را
شاید پاکت سیگارم را
چقدر مرا ورق می زد
فصلها را دور می زدیم
به ماه که نگاه می انداختیم
باران می بارید ، ابرها را چنگ نمی زدیم
از تن که می گفتیم ، پنجره ها عرق می کردند
آفتاب دستهایمان را سوزانده بود
شاید هرگز نیایی
همانجا که ایستاده ای باش
گمانم دیگر نیم خواهم بیایی!
برایت هم نمی نویسم ، نمی خوانم
مبادا هوس بوسه های صبحگاهی تشنه ات کند !
دیگر نمی خواهم بیایی
نگفتم که مدام دلتنگ می شوم
نگفتم که از بی خبری دلم می گیرد
نگفتم ، هان ؟
حالا دلم را به گنجشکها دادم
برو خیالت راحت ، کفش هم نمی خواهم
من پا برهنه رفتن را دوست دارم
من تا کجا ؟
نمی دانم ، چقدر از من می پرسی ، نه ، چقدر برایت !
از من نمی دانی !
برو ! از کجا تا کجا ، روز و شب
نمی دانی از من هیچ
هیچ نمی دانی از دستهایم، انگشتانم و لبهایم که می خواستند .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#320
Posted: 27 Aug 2014 11:26
مثل گربه ها
دلم که دریا نیست ، بگذاز کمی کج شوم
هی می ریزد ، امان نمی دهد ، بند نمی شود
نمی نشیند روی این صندلی
امان ، امان ، هی می پَرَد روی ریلهایی قطار
تا انتهای اتوبان هایِ دراز
دلی که دل نیست
کجا تکیه کند ، به دیوار ؟
دیوار که امن نیست !
میانِ ملافه های سفید ، های و هویِ صدایی مثل پرواز
اینجا توی دلم ، فقط صدای افتادن
قطره ، قطره از سقف می چکد تا دلِ گنجشک
هوا بدجوری گرفته است !
دلم که دل نیست، بگذار کمی لم دهم ، مثل گربه ها
کمی با نُک این گنجشک ، نُک به نُک
زیر صدایِ جیک جیک و میو میو
همین جا ، رویِ همین ملافه که خیس قطره هاست
مثل گربه ها دستش پس می رود ، دستم پیش می کشد
پایش پس می دود ، پایم پیش می دود
بگذار کمی لم ، خوش بغَلتم ، بعد بیدار شوم
مثل گربه ها .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...