ارسالها: 6368
#51
Posted: 19 May 2014 09:10
می گیرد
آه
دیوانه ام می کند
می گیرد
دلم برایت تنگ است خوب
چهارفصل
بادبادک
هزاربار
حقیقت
مزار
زرشکی
می دانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#52
Posted: 19 May 2014 09:11
آه
سهم امشب من
از تمام آسمان
شاید
همین یک " آه " باشد
که از بستر تنهایی بی نهایتم
تا آن دوردست ها که هستی
جاریست
به سویت
پروازی به راه دارم
همین امشب
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#53
Posted: 19 May 2014 09:11
دیوانه ام می کند
شبها
من و ماه
به کوه می زنیم ... تا اوج
اگر ماه نباشد
گام هایم را
به پشتوانه ی ذهنم بر می دارم
اگر ذهن یاریم نکند
چشم هایم را می بندم و
به دل می روم
و اگر
دل نباشد ،
رها کن مرا
ای وسوسه ی شرمناک نفس
که امشب
سهم تو را
آن آتشی خورد
که برای ماندن
همین آخرین نفس مرا نیاز داشت
...
می سوزم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#54
Posted: 19 May 2014 09:13
می گیرد
زنده ام به عشق
وقتی که هنوز به تواتر چشمان نازت
در سینه ام
دردی می گیرد و آهی می رود
❂ ❂ ❂ ❂ ❂
دلم برایت تنگ است خوب
توجه توجه !
یک عدد "من" معروف به "خودم" گم شده است !
از یابنده تقاضا می شود، آنرا به نزدیکترین سجاده ی پاک و متصل تحویل دهد
یا به کوهی
که بر دیوارش نوشته شده باشد:
" غیرالمغضوب علیهم ... "
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ویرایش شده توسط: anything
ارسالها: 6368
#55
Posted: 19 May 2014 09:15
چهارفصل
من
طفلی بودم که در برف زاده شدم
کودکی شدم در کوچه های تابستان
جوانی در پاییز
و
پیرمردی خواهم شد ، سبز
همچون این بهار ِ رو به پایان
❂ ❂ ❂ ❂ ❂
بادبادک
سروده ام
آن نغمه ی جاوید را
که صبحگاهان
تسبیح مرغ نگاه تو می شود
بر آستان بلند دوست
و شبی
در اوج نیاز
می طلبم
نگاهت را
که انعکاس آن آستان پاک را در خود جاودان ساخته
من
سالهاست
که از دست داده ام
نخ بادبادک کودکی هایم را
و این روزها
دیوار دلم را زیر پا می نهم
تا بر فرازش
شاید
گذار نگاهم را به باغچه ی مهر بیاندازم
شاید
...
شاید آنسوتر ها کسی باشد
کسی که مثل هیچکس نیست
...
شاید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#56
Posted: 19 May 2014 09:15
هزاربار
با تو می خندم
با تو قدم می زنم
با تو زیر باران قدم می زنم و می خندم
می خندیم
قدم زنان می خندیم
خنده کنان قدم می زنیم
زیر باران می خندیم و قدم می زنیم
قدم زنان زیر باران می خندیم
باران روی خنده ی ما قدم می زند حتی
...
اما تو بگو
وقتی که تمام واژه ها را برای رؤیای با تو زیر باران قدم زدن و خندیدن ، هزار بار نوشته ام
امشب را بدون تو
بدون باران
و بدون خنده هایمان چه کنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#57
Posted: 19 May 2014 09:16
حقیقت
بزرگی هر انسان
به اندازه ی بی تابی اوست
برای به آغوش کشیدن حقیقت
سهمی که ثانیه هایش
از تماشای آسمان دارند
و
حجمی از ذهنش
که برای ندانسته های خویش خالی گذاشته
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#58
Posted: 19 May 2014 09:17
مــزار
امروز
که صد سال از نگارش این چند خط می گذرد
تو درست در جایی هستی که صد سال پیش
در یک عصر بهاری
می خواستم برایت از دلتنگی هایم بنویسم
و بگویم که
هنوز دوستت دارم
صد سال گذشت و آن واژه ی ناب را نیافتم
که می تواند این حجم زرشکی اشتیاق را در خود جای دهد
با من بگو
از آن همه درد
که به جان خسته ی هنوز عاشقت نشسته
در این صد سال تنهایی
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#59
Posted: 19 May 2014 09:17
زرشکـی
شب
وقتی که پنجره ی اتاقت را باز می کنی
دستان پرمهر نسیم
عطر تنت را در حجم زرشکی دلتنگی هایت جای می دهد
و برای نگاه خسته ام هدیه می فرستد
هوای اتاقم
آبستن داغت می شود
و اشک هایم
تنها هدیه ای است که نسیم را نصیب می شود
تا به برهوت نگاه منتظرت برساند
اینگونه است که
باران می بارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
ارسالها: 6368
#60
Posted: 19 May 2014 09:19
مـی دانم
برخواهد خاست
از خاک خیس بالشم
خوشه ی خوشبوی خواب تو
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...