ارسالها: 24568
#1
Posted: 3 Jun 2014 14:06
اشعار غلام رضا بروسان
کلمات کلیدی :
غلام رضا بروسان / اشعار غلام رضا بروسان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2
Posted: 3 Jun 2014 14:23
زندگینامه
غلام رضا بروسان در سال ۱۳۵۲ در مشهد به دنیا آمد. از هجده سالگی به سرایش شعر آغاز کرد و این همزمان بود با حضور پیوستة او در جلسات شعر مشهد، از جمله جلسة شعر حوزة هنری که در آن سالها کانون تجمع شاعران جوان این شهر به حساب میآمد.
بروسان در آغاز به قالبهای کهن گرایش داشت و باید معترف بود که شعرش در این قالبها هرچند شعری بود شاخص و بدون کم و کاست، نمیتوانست با بهترین سرودههای آن سالها برابری نکند. به واقع برجستگی و تشخص بروسان از آنجا شروع شد که به قالبهای نوین گروید و گویا از اینجا همه تواناییهای نهفتهاش را آشکار ساخت.
بیشتر درخشش شعر بروسان از اواخر دهة هفتاد به بعد بود، در سالهایی که مجموعه شعرهای «احتمال پرنده را گیج میکند» ( ۱۳۷۸ )، «یک بسته سیگار در تبعید» ( ۱۳۸۴ ) و «عاشقانههای یک سرباز» ( ۱۳۸۷) از او منتشر شد. او در این سالها برندة اولین دورة جایزة شعر خبرنگاران و برگزیدة دومین دورة جایزة ادبی نیما بود. ولی مهمتر از آنها، او مقبولیتی تمام در جامعة شعری خراسان، به ویژه در میان شاعران نوپرداز یافت و چنین بود که به تدریج گروهی از جوانهای شاعر مشهد به گرد او گرد آمدند و یک جریان یا درستتر بگوییم یک تشکل دوستانه و غیررسمی ساختند که فعالیتش در مشهد کاملاً بارز و آشکار بود. آخرین شنیدهها از این حکایت میکرد که بروسان و دوستانش قصد تشکیل یک جلسة هفتگی شعر در مشهد را هم داشتند که متأسفانه این خبر در حد یک خبر باقی ماند.
بروسان دستی نیز در کار تدوین و چاپ کتاب داشت و مدتی به عنوان مشاور و کارشناس ادبی با بعضی ناشران مشهد، از جمله نشر شاملو و نشر بوتیمار همکاری میکرد. او در این سالها چند کتاب منتشر کرد، از جمله «به سوی رودخانة استوکس» (گزیدة شعر آزاد مشهد)، عصارة سوما (گزیدهای از ریگویدا)، مرا ببخش خیابان بلند (گزیدة شعر شمس لنگرودی)، کتیبة پنهان (مجموعه آثار رضا شهیدضیایی). آخرین کتابی که او در دست تدوین داشت، گزیدهای بود از شعر نو خراسان، با عنوان «اسبها روسری نمیبندند» که هنوز از چاپ بدرنیامده است. او همچنین منظومهای برای پدر شهیدش در دست سرایش داشت که پارههایی از آن را در جلسات شعر خوانده بود.
او در کنار شاعری، یک شعرشناس خوب بود، آن هم شعرشناسیای نه اکادمیک و مدرسی و تابع اصطلاحات اهل فن، بلکه یک ذوق و سلیقة شهودی و در عین حال سخت ریزبین و موشکاف. به همین سبب نقدهایش در جلسات با آن که به زبان رایج منتقدان اکادمیک بیان نمیشد، بسیار ظریف و دقیق بود.
غلامرضا بروسان و الهام اسلامی یک زوج شاعر نیکبخت ساخته بودند. اسلامی هم شاعری بود نوپرداز و مطرح در محافل ادبی کشور. او هم در جشنوارهها و مسابقات شعری مقامهایی آورده بود و غالباً در جلسات شعر همراه همسرش حضور داشت.
این دو تن همراه دختر خردسالشان در مسیر قوچان ـ بجنورد دچار سانحة رانندگی شدند و جان باختند. پسر کوچکشان مجتبی از این سانحه جان سالم بدر برد.
خداوند روان هر سه را شاد بدارد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#3
Posted: 3 Jun 2014 14:27
چشم
یک پلک سرمه ریخت که بیدل کند مرا
گیسو قصیده کرد که خاقانیام کند
دستم چقدر مانده به گلهای دامنت؟
دستم چقدر مانده خراسانیام کند؟
می ترسم آن که خانه به دوش همیشگی!
گلشهرِ گونههای تو افغانیام کند
در چترهای بسته هوا آفتابی است
بگذار چتر باز تو بارانیام کند
چون بادهای آخر پاییز خسته ام
ای کاش دکمه های تو زندانی ام کند
این اشک ها به کشف نمک ختم می شوند
این گریه می رود که چراغانیام کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#4
Posted: 3 Jun 2014 14:31
حرف
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#5
Posted: 3 Jun 2014 14:33
جنگ
آیا
چیزی غمگین تر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شکوه های یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم می گیرد
و از قطاری که مهمُات حمل می کند
می خواهم دنیا را به آتش کشم
با این کارخانه ی چوب بری .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#6
Posted: 3 Jun 2014 14:44
بخش اول مجموعه در آب ها دری باز شد
پرستویی در سکوت فرو رفت تا کمر
۱
بادها بداهه اند
برگ ها بداهه اند
حتی بهار وقتی که می آید ، بداهه است
و ماه وقتی که می تابد
.
.
.
۲
در آب ها باز شد
و مهربان ترین بادها
از لاله ی گوش تو گذشتند
چیزی در سکوت جا بجا شد
و آب چون پروانه ای بزرگ بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#7
Posted: 3 Jun 2014 17:19
۳
تو زیبا بودی
چون ماه کوچه و بازار
پر رمز و راز
چون آبی که در شب می گذرد
در زندگی دیده می شدی
چون شاخه ای که از آب بیرون می زند ، دیده می شدی
در تو انگار چیزی بود که برق می زد
و طلا را از مس جدا می کرد
می دانستم می دانستم ،
این بهار که بیاید تو را چشم می زنند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#8
Posted: 3 Jun 2014 17:30
۳
آن روزها غربت نبود
و غم میان دو انگشت جای می گرفت
آرام آرام غم بزرگ شد
و غربت پا گرفت
حالا می توانند یک میز را بلند کنند
صندلی را بلند کنند
اتاق را طوری بچینند که خود می خواهند
آنهایند که تصمیم می گیرند
بلند بلند حرف می زنند
و مرا می ترسانند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#9
Posted: 3 Jun 2014 17:49
۴
از این روزها آبی گرم نخواهد شد
سرم
را در میان دستهایم می گیرم
و چیزی مثل فواره
به زمین می افتد
هوا ابری ست
باران می آید
و مرزها را می شوید
.
.
.
۵
به تو فکر می کنم
کاملا" عصبی
و دور از ذهن
در جنگ چه کسی می توانست دست ها را متقاعد کند؟
جنگ لکه های زشتی به جا می گذارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#10
Posted: 3 Jun 2014 17:56
۶
چطور باور کنم که تنها یک گلوله تو را از من گرفت
تازه رودخانه می خواست شال کمرت باشد
و باران طوری می آمد
که درست روی دست راست تو بود
بهار می آمد تا از دست راست تو
نشانی روستاها را بگیرد
تو کشته شدی
و ناچار بودی از رویایت دست بکشی
خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand