انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 30 از 36:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems


۵۲

می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تابا تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند
تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتد

می نویسم چنان زیبایی
که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند
تـــــــــــا ورود توراببینند ...

ای رود
انگشتت را به من بده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم تر شود

انگشتت را به منبده
بر پله های دفتر منقدم نه
می خواهم گل هایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۵۳

شب پره ها خواب می بینند که از افتاب تابستانی ترسی ندارند
آفتاب
خواب دقیقه یی را می بیند که به گوشه یی نشسته و
پاها دراز کرده ودنیارا نگاه می کند

خواب می بینند صخره ها
به نرمی آب می شوند
و ریشه های درخت رامی بوسند

خواب می بینند جادهها
که بر میخیزند و به میهمانی راه ها می روند
پنجره ها خواب می بینند
پنجره های مجاور رادیده اند

خواب می بینم آمدی .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
باغبان جهنم

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


متلاطم
تــــــــــــنها
بیکران .
کــــــــــــــاش
اقیانوسی نبودم
پنجه کشان برساحل






پنج قاره سرگردان اند
پنج ورزای سفید
خاموش
در پشه باران تا بستان




گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش
که از پس برگ های لطیفش پیداست

دل آدمی پیدا نیست
و سر انگشتانت را سیاه میکند چون گردو
اگــــــــــــر
بگشائی
و ببینی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


نگاه کن چه پیر می شوند
رویاهایی که تورا نیافته جهان را ترک می کنند




اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند
ونام تورا می پرسد
بیا در گوشت بگویم
همین زندگی
زیبا بود




چشمانی کو که تورا ببینم
دهانی که تـــــــــــــورا بخوانم، گوشی که تورا بشنوم

بارانم
می بارم
کورمال
کورمال
در کنارت .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


به این جهان
به جست و جوی کسی نیامده ام
و از جهان
به جست و جوی کسی نرفتم

خواستم
آنچه را که نمی یافتم
یافتم
آنچه را که نمی خواستم

شیرین و تلخ
لفظ های جهان را چشیدم
و سپاس گفتم
کدبانوی کور را




هـــــــــــر ترانه
ستاره ی بی دلیل است
رازآلــــــــــــــــود
شفاف
در عمق شبی طولانی




همچون پــــــــــــرنده ی شادابی بیدار می شوم
و نمی دانم نامم چیست
کجا هستم
و به جست و جوی چه بوده ام .

می دانم سپیده دمی بهاری است
و پهنه ی آسمان
به قدر قدرت بال های من
به قدر طاقت اشتیاقم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


هیچ بوده ام
به جانب هیچ رفته ام
روزگاری رویاهائی عجیب دیده ام
آدم ها و پرندگانی کهبه الفاظی غریب سخن می گفتند
بارانی که بر سرسنگ ها می بارید
و کسانی که از رازی سخن می گفتند
و پرنده ی بی صدایی که ساده ترین طعامش من بودم
منتظرمایستاده بود




نمی داند به قربانگاه می رود
گوسفندی
که از پی کودکان می دود
که عقب نماند




باران شبانه را دوست دارم
نیمه های شب
چراغ روشن پارک
وماشینی که دور می شود
به سرعت زندگی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


شعر ها می توانم بنویسم
با قلبی
که آهوان سر بریده در آن می تازند .

رویاهایم را به من بدهید
کاغذم
مدادم
جوانی انگشت هایم ،
و به من بگوئید
نامم را از چه جهت می نویسند
زندان شما
حروف الفبا را از یادم برده است .




چرا همگان را نبخشم
چرا از خاطر نبرم زخم ها را ،
من که فراموش خواهمکرد
نشانی خانه ام
چهره ی کودکم
و تلفظ نامم را از دهانت ،

و شعله که بر باد خواهد رفت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 



آفرینه ی توست این جهان
رودخانه ها و پرندگان تسلیم شده در نور صبح
و نان تازه و آبشار کوچک
که در کف خود حمل می کنیم
و به هم می بخشیم .

آفرینه ی توست این جهان
دریاهای کندوست
در دوچکه عسل
رودخانه ی رویا
در چهره ی کودکی .

توفان هایی که دقیقه ئی مات مانده اند
و دو ساقه ی علف
که از بن سننگ ها سر کشیدند
تا دست تورا ببینند

کوهستان های آفتاب زده
زانو م یزنند
که جرعه آبی بنوشند
در پیاله ی دست های تو ،
و درختان خشکیده
پنکه های طلایند
که
خنک می کنند
آسمان ترک خورده را

دنیائی دیگر است
آنچه توآفریدی .

و عصرهای زمستانی
که کوچه های دهکده خالی میشوند
وگوسفندان و پرندگان
به آفتاب رنگپریده نگاه میکنند و دعا می خوانند
مردان گُر گرفته دهل میکوبند
در میدانچه ی عکس های تو
و کودکان و زنان م یرقصند ،...
دنیائی کوچک است
آنچه تو آفریدی
در جرقه ی دست های خویش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


باز گشته ام از سفر
سفر از من
باز نمی گردد




می اندیشم
پس هستم
وگرنه کجا می دانستم
نیستی .




باران خزانی می بارد
و بچه های مدرسه رفتهاند
و به یاد می آوری تنهائی
و کسی سراغت نیامد

چه می شد اگر املائی نبود
مدرسه ئی نبود
و نمی دانستم نامم را چگونه باید بنویسم
و نمی توانستم ساعت ها را بخوانم
و مثل درخت ها در باران خیس می شدم ،
چه می شداگر پرنده بودم و
تک تک برگ ها را
با منقارم می شمردم
و به یاد می آوردم گلی را
که در پر پاهایم خواب رفته است ...

بارن خزانی
خاموش ومه آلود می بارد
و تو تنها ایستاده ئی
و بال و پری نداری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 30 از 36:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA