ارسالها: 14491
#11
Posted: 16 Nov 2016 21:36
آب و آتــــــــــــــــش
دیریست
به انتظارت
آب را زیسته ام
روان برخویش
چون صدایت وزید
نسیم گویی از بهشت
باز آمد به آشتی
با پشته ای یاس و
عطر آوازهای حوا
آیینه ای شدم در عبورت به بدرقه شب .
*
اینک آتش را
به زینت آب آورده ای
و بر سرخی پیچکها
باران شعله می کشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#12
Posted: 16 Nov 2016 21:46
تکوین
تا تو بگذری
سبزه و خاک شدم
شسته به آفتاب
تا نشنوند صدایم
در باران گریستم
خم بر پیشانی آبت
با بالی از شیشه
بر شاخسار شکوفه آویختم
در قوس و قزح نگاهت چرخیدم
تا بوزی.
کوزه شکستم
تا تشنه تر باشم
آب باشی
پر کشیدم
که آسمان باشی
تا از من بگذری
نسیم و آتش
سنگ و چشمه شدم
آب و آتش
اناری شد درکفت
و چرخان
چرخان
در آیینه گم شدی .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#13
Posted: 17 Nov 2016 07:16
شب
شب ، زنی ست
که از دریچه های بسته می گذرد ،
با دامنی سیاه و بلند نرم می آید
و اتاق را پر میکند از عطر شب بوها
*
کتاب وارونه ای بر میز است
چند شاخه نرگس در شمعدان
سیگاری نیمه تمام و
لیوان خالی چای بر تخت خم می شود
بر شقیقه های اندوه
دست می ساید
او بر پشت پلک های بسته می خواند
رویایی از صدف و لاجورد را
که در ظلمات ماهیان سنگی می گذرد
آنگاه بر سرانگشتان مرطوبش
پس می زند
صدای زنجره ها را
تا گوش بسپارد به آواز پریان
در باغ خواب ها
*
شب زنی ست
که از دریا می آید ...
با جادوی نگاهش
با گیسوان خیس و رها
و بازوانش امواج بلندتاریکی ست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#14
Posted: 17 Nov 2016 07:23
آه ، ای زمین
سر می گذارم
بر گیسوان سیاه و کبودت
تا بشنوم آوازهای قدیمی را
*
قلب زمین کجاست
قلب زمین ماه سپیدی ست
در ژرف دیدگان تو
پشت آن پلک های فرو بسته
اینک جهان کودک تنهایی ست
کز کرده در شب و خاموشی
چشمان تو
دو چشم جهان ست
*
دست زمین کجاست
تا بگیرم و
بگردانمش
در باغهای عدن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#15
Posted: 17 Nov 2016 07:28
دوچرخه ی قرمز
هنوز خواب می بینم
دوچرخه ی قرمزم را
بر ساحل سبز تابستان
سایه ی موهایم را
پریشان در آب
و مشقهایم را پراز حبه انگور
بزرگ شدن
قد کشیدنی دشوار بود
در هوای خار و سنگ
از کف دادن یک یک تیله های رنگارنگ و
بی همبازی
کنار کوچه نشستن
با دوچرخه ی زنگ زده ای انبار
عکسی از جاده ی سبز بر دیوار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#16
Posted: 17 Nov 2016 08:02
تندیس های پاییزی
چتر قدیمی
۱
راهی چنین دراز را
چگونه آمده است
این زن با بارانی خاکستری و چتر غمگینش
بی آنکه در بکوبد
یا بگوید هیچ کلامی
از راه رسید و با من نشست
کنار دریچه
با من از یک فنجان چای نوشید
با چشمهای او دوباره نگاه کردم
یکبار شکفتن گیلاس
یکبار برگریزان یاس و اقاقی
و دیگر می دانستم
با کاغذ پاره ها
که با باد می رود بشارتی نیست
زندگی سی ساله است
تنها می توان سر خم کرد
و گریست بر بیرق های واژگون
وبویید آن عطر تلخ را
از کناره های شوم دقایق
۲
پاییز ما دوباره آمده است
زالزالک و خرمالو های رسیده
باران و بلوط بنان برهنه
نیمسوز برگ و چنار و بید
گویی تنها پلکی زدیم
هنوز فنجان نیم خورده بر زمین بود
تنها پلکی زدیم
و جهان تهی بود
از عاشقانی که ما بودیم
۳
اکنون جنازه ای باد کرده
روی روزهای خویشم
اما نه برگها می پوشاندم
نه مرغ دریایی سایه می اندازد
بر این پیشانی کبود
نه جوانه جست می زند
و نه برف پر می کند
شکاف رگهایم را
گفتند : براین کناره راهی نیست
رنگ باخته ام چنان
که مرگ حتی
مرا از یاد می برد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#17
Posted: 17 Nov 2016 10:45
۴
فضله های سیاه
روی یشم ، روی مرمر سیاه
اینک آبله گون و تنهایم
چون مجسمه ای رها شده
در باران
یا آرزوهای سوراخ سوراخ مردی جوان
که از جنگ باز آمده
با انگشتری عقیق در جیبش
و انگشت هایی که
آتش جویده است
۵
چنین که فرسوده ام
چون پیراهنی هزار بار پوشیده
کدام باد گمنام
مرا اینسو اورده است ؟
با وصله پینه هایم روحم
پااین صدای ژولیده
وقتی می گذرم
از دروازه های پاییزی
به چشم تو نیستم
جز دستانی چروکیده
که چنگ زده است
سیبی کهن را
۶
آب می جویم
اما مرا دهانی نیست
بی برو بازویی
ترا در آغوش می گیرم
در زیر این شیروانی کوچک
تنها رویا هامان را داریم
و ردیف دراز مورچگانی
که از روی حواس گیج می گذرند
ظلمت چکه میکند
پشت عایق ترس ها
این سیل مارا خواهد برد
بی آنکه نوشیده باشیم
آن جرعه ای را که می جستیم
۷
کیست که اینگونه می پرسد
از چگونه آمدن و رفتن زنی
با بارانی خاکستری و چتری قدیمی
ناخن های جویده
تو را لو نخواهند داد
وقتی بلیط را تا زده ای بارها و بارها
و تاول های روحت دیده نمی شود
و اشک هایت گودی شب را
پر نخواهد کرد
شب از جانمان عبور کرده
جا خوش کرده در صدایمان
با پرندگان گمشده و و ابرهای تاریکش
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#18
Posted: 17 Nov 2016 11:02
۸
خون شتک زده بر دیوار جمله ها
اما صدای من تا تو نمی رسد
کنار تو غرق می شوم
و تو چیزی نمی بینی
مگر زنی مبهوت
که در ایستگاهی ابری ایستاده است
کنار دام چارخانه های بازی زانو زده ام
و ریل های درهم را
در ته دقایق نگاه می کنم
سوزنبانی که خط مشوش را
سامان می دهد
فانوسی لرزان
گرد رویاهایت می چرخد
تا کلمات مرده را ببینی
و دهانی آتش گرفته را
که ذوب می شود روی استخوانهایت
۹
اتاق های جهان
حفره های این بازی بی انتهایند
چه گمشده
آیا تیله ای سبز ؟!!!
این بلیط را بارها در جیبم ساییده ام
این دو ریالی را در مشتم فشرده ام
اتوبوس ها در گذرند
و کیوسک های زرد تلفن پیداست
اما مگر چقدر می توان دور شد
از زنی با بارانی خاکستری
که ساعتش را نگاه می کند
بارها و بارها
و خوب می داند
آسمان هرگز نخواهد بارید
و باد برده است آن خیابان را
که با صنوبرانی خیس
به چشمه می پیوست
و تیله ای سبز
برای همیشه از کفش غلتیده
کوبیدن درها بیهوده است
و عبور از اتاق های تو در تو
کنار کشیدن پرده ها
و گشودن دریچه
تا دوباره نگاه کنی
ماه را که چون همیشه می تابد
بر شانه های زنی که بارانی خاکستری و چتری قدیمی
دارد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#19
Posted: 17 Nov 2016 11:13
با گلی سرخ
با گلی سرخ
از میان پیراهنهای سیاه
و پرچم های ژنده ی پیاده رو بگذر
راهی دیگر نیست
با گل سرخت
از گوشه
چپ کاغذ
پایین بیا
از لابه لای خط ها و سطرها
عبور کن و
سمت خاطراتم بپیچ
مرا ملاقات کن
در خانه ای زرد و فرسوده
که لولاهای زنگ زده دارد
و دریچه های پوشیده از پیچک و علف
نجواهای درهم و کشدار ، غبار اشیا اند
لفاف غمناک سالیان
برگرد ترس ها
با گل سرخت بیا ، بیا
و چنانکه نبینند
سوی در بهشت
اشارت کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#20
Posted: 17 Nov 2016 11:21
حتی ...
حتی ، وقتی که نیستی
روبروی من نشسته ای
و چراغ ، کنار تو می سوزد
پس چگونه آن همه بادبان سپید
دستمال کوچکی شد ، بر زانوان پیر زنی
با نقش مغموم نیلوفری کبود
و آونگ ساعت
موریانه ی زردی شد
و انگشت های ما را جَوید
عطر داغ گونه های کال تو
و رنگ آن تمشک ها که چیده بودیم
سرخ سرخ
و کتابها را آتش خواند
و باد ورق زد
حتی ، وقتی نیستی
روبروی ما ایستاده ای
چراغ را ، در ظلمت گرفته ای
و ما را به نام می خوانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟