ارسالها: 14491
#41
Posted: 20 Nov 2016 08:53
ترانه شعله ور
عاشقی دو دست سوخته
روی دامن عصر است
چهره جهان را
یال آتش گرفته ای دور می زند
حضور دیگری
از پشت چشمهایم نگاه می کند
و سخن می گوید با لبانم
تا از کنار تابستان دوباره پیدا شوم
و با دهانی از طرح شعله ها
از گودی سکوت بگذرم
سر در پی اسبی سرخ
که با مهمیز بادها می برد
خورشید و وخوشه های رسیده را
وکسی از میان رویاهایش
ما را صدا می زند
با تا بستان که می تپد درگریبانش
و عاشقی حریر سبز ست
که وقت می پوشد
تا از پلکانی موعود بالارود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#42
Posted: 20 Nov 2016 09:13
شاهبانوی زمین
همین تاج علفی
و دامنی کتانی بس
تا با دوسنگریزه ی آبی جای چشمانم
و بنفشه ای بر تاب گیس ها
شاهبانوی زمین باشم
عروسکی گلین
شکفته زیر باران
قلبم ، عطر فشرده کاج
پوستم ، آه شبدر
و تو باران که می بارید
و پس می زد
لایه های خاک نم زده را
برسینه و گلوگاهم
در جستجوی قطره ای سرخ
از آواز فاخته
یاتکه ای
از آسمان آبی نیم روز
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#43
Posted: 20 Nov 2016 10:09
کنار
کنار من هستی
یا همچون اسبی خیس و آشفته
زیر باران
بر تپه های سبز می گذری و هرم عبور تو
عطر زمین شبانه است
رنگ تن خاک است
کنار منی
یا همچون اسبی تشنه
پیشانی می سایی بر خاک تفزده
تا مابین شعله ها و سنگ ها چشمه ی خنک را دوباره بیابی
کنار منی
یا همچون اسبی روشن در تاریکی تنم ایستاده ای
و صدای من
از سینه ی تومی گذرد
انگار ابر پیشانی
از ژرفای ستاره ای
خفته ای
و همچون اسبی خسته
قلب مرا بو می کشی
ماه داغ و سوزانی ست
سرگردان میان یال ها و گردنت
و شاخه های بید
بر پلک های سنگینت سایه افکنده
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#44
Posted: 20 Nov 2016 10:22
دلتنگی
همچون کوری
دیوار ثانیه ها را دست می سایی
از خانه به کوچه می روی
و از کوچه به خانه باز می آیی
وبیهودگی
دنباله ی دامن بلندی ست
که با خش خش یکسان
با تو می آورد برگ ها و علف های خشکیده
خرده کاغذ و غبار را .
این هیمه ای است که با خود آورده ای
تاروشنی بر افروزی
در شهری که گریبانش
بوی پاییز می دهد
وخانه ای که دستانش برفی ست .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#45
Posted: 20 Nov 2016 10:42
ترس
نه دور می شود
نه نزدیک می آید
خاموش می تپد
جایی کنار ما
و صدای قدم هایش
بر پلکان تکرار می شود
اما از درد نمی گذرد
درون نمی آید
بین ما و زندگی ایستاده است
بین ترسیدن
و تمنای آن سر شاخه ی بلند
نا پیدا و پیوسته با ما می آید
با سیگار بویناک
و لخ لخ کفش ها
و دل مار ار تهی میکند
از بوی آب
از طرح بادبان های سپید
و غریو پرندگان دریایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#46
Posted: 20 Nov 2016 10:49
دیو
باز پیداست
دست های دیو
در پشت برگ های درختان
انگشت های چاق و حنا بسته اش
و انگشتری با نگین سرخ
بهار را چنگ می زند
و پر گنجشکان مرده
از دهانش می ریزد
چشم ها را اگر ببندی
در را هم چفت کنی
باز آنجاست
باریک می شود
از درزها تو می خزد
جمله ها را بر زبانت گره می زند
و با نخ قرقره دست وپایت را می بندد
تا مثل عروسکت باشی
آن وقت تیز می کند ناخن هایش را
روی دلت
با آنکه روز است
و وقت خواب نیست
مادر انگشت بر لب می نهد
ومی گوید : هیس
و تومی دانی دیگر هیچ امیدی نیست
حتی ،
مادر هم می ترسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#47
Posted: 1 Dec 2016 22:57
در گودی زمین
پله پله
با چشم بند تیره ات
در ظلمت فرو می روی
گودی خوابها
دیواره های لیز
وزش بویناک مرگ
هنوز
ماسیده کنج لبها
خنده ها نا تمام
که گردت می چرخند
ارواح سبز پوش
دیگر در زمین جایی نیست
مگر اتاقی
بی دریچه
که بوی کافور می دهد
اکنون نمی دانم
در کنام اژدها
چرخ می زنم
یا پلنگی سیاه
دندان می خاید بر بازوان و دستانم
ژرف در اعماقی تاریکی
آه مادر
انگار بلعیده ای مرا
کنون که نامی ندارم
و همچون جنینی کور
میان ریشه های پیچان
شست خونینم را می مکم
ونبض زمین
درشقیقه های من می تپد
سوال می کنند
سوال می کنند
وحشت بند نافم را جویده است
فرو می افتم
در مغاک بی انتها
در جهان صدایی نیست
مگر خش خش کاغذها
و وزوز حشراتی غریب
روی دست و دلم
همه جا نگاهمان می کرده اند
در صف های بلند
یا درون خلوت رویاها
مانده ی شور ه های اشک بر ناخن
یا آنچه دُرد بسته
بر ته فنجان ها و جام ها
میان خاموشی سبز فام بیدها
دیوی پنهان است
هیولایی گوش خوابانده
درون سیم های باریک
آرام بگذرید و سخن مگویید
جهان چنین ی رحم بود
و نگفتنی
نگفتنی که رد بوسه ها می ماند
چنانکه جای تازیانه
به پهلو و گرده ها
پس عشق قامت مرگ بود
خرامان آمد
ودر پیاله ی دستش
جرعه ای زهر آلود
دروازه های را می گشایند
هلهله می کنند
نقل می پاشند
صفی از عروسان
با گونه های پریده رنگ
ومژه های گرد آلود
عروس سیاه چالم من
میان ساقه های سیاه دلتنگی
با گلهایی از فلز بر دستانم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#48
Posted: 2 Dec 2016 09:45
«و این زمین دنباله دامن توست »
سایه روشن دوزخ و رویا
و آن شراب تلخ که نوشیدم
شیر تو بود
و من هماره کودک توبودم
نوزاده ای پیر
پیچیده در قنداقه ی گل و لای
انسانی خرد
کوچک کوچک
در جستجوی بذر پنهان آتش
شب را پس می زنم
و نگاه می کنم
به اسکلت هایی که گلوله ای از سرب دارند
میان استخوان هاشان
بیاد می آورم
حال باز ماه برآمده
از پشت کاج ها
بی خیال می خواند
سیر سیرک جوان
و بهارنارنج
عطرمی افشاند
پشت زخم هایم
زندگی لجوجانه باز گل می دهد
آن گیسوان بریده
انگشتان شکسته
و پوست پاره پاره را بیاورید
بالا خزیده انداز روحم
نیلوفرانی درشت
با شتکی از خون
من زنده ام
در شعرهای ناسروده
در تکه های گمشده ام در باد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#49
Posted: 2 Dec 2016 09:51
پایان
میهمانی تمام شده است
میز و صندلی ها را برچیده اند
کسی فواره ها را بسته
شمع را خاموش
پرده ها را کشیده است
و اطلس یشمین تابستان را
با همهمه ی شبها و ملیله های لرزانش
پرتاب کرده است
میان بیدهای تنهایی
میان زخم های سالیان
میهمانی تمام شد
کسی بنام یاد
بر ویرانه ای ایستاده است
میان تیک تاک ساعت های غول آسا
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#50
Posted: 2 Dec 2016 10:13
فراموشی آیین ساده ای دارد
کفشدوزک
بعد از سی سالگی هرچه بهار است
با مداد کم رنگ آبی کشیده اند
خط ها آنقدر واضح نشد
تا من قرمز بپوشم
فقط امسال
در آیینه های که از صدای شما تا بید
درخت افرا دوباره روشن شد
درگوشه ای از این اتفاق اگر باران ببارد
از دور شاید
شبیه کفشدوزکی باشم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟