انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
کامپیوتر
  
صفحه  صفحه 16 از 24:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  23  24  پسین »

Steve Jobs | استیو جابز


مرد

 
جابز با خودش فکر کرد که شاید سفر به اروپا حالش را بهتر کند. بنابراین در ژوئن به پاریس رفت، در یکی از رویدادهای مربوط به اپل سخنرانی کرد، و در مهمانی شام به افتخار جرج اچ. دابلیو. بوش ( معاون رئیس جمهوری وقت) حضور یافت. سپس به ایتالیا رفت و با تینا ردس در میان تپه های توسکانی اتومبیل رانی کرد. حتی یک دوچرخه خرید تا بتواند به تنهایی گشت و گذار کند. در فلورانس، جذب معماری شهر و بافت مصالح به کار رفته در ساختمان ها شد. به خصوص آن سنگ فرش های کف خیابان ها که از معدن ال کاسونه در توسکان از توابع فیرنزولا استخراج می شد، در خاطرش ماند؛ آن رنگ خاکستری مایل به آبی آرامش بخش، ٢٠ سال بعد به تصمیم او در کف اکثر فروشگاه های اپل به کار رفت.

فروش اپل II داشت در روسیه آغاز می شد، از این رو مسکو مقصد بعدی جابز شد. ال ایزنشتات هم به آنجا آمد. برای رفع مشکلات اخذ مجوز از واشینگتن در رابطه با موافقت نامه ی صادرات، به ملاقات مایک مروین وابسته ی تجاری سفارت امریکا در مسکو رفتند که به آنها راجع به وجود قوانین سخت گیرانه ی صادرات محصولات تکنولوژیک به جماهیر شوروی هشدار داد. جابز آزرده شد. در پاریس، جرج بوش پدر ( معاون ریگان) او را به صادرات کامپیوتر به روسیه تشویق کرده بود تا "انقلاب از پایین را بر انگیزد." حین صرف شام در رستوران گرجی ها که متخصص درست کردن کباب شیشلیک بودند، جابز سرزنش هایش را خطاب به مروین ادامه داد: «چطور می توانی بگویی این کار تخطی از قوانین امریکا است وقتی تا این حد روشن است که برای منافع ما مفید خواهد بود؟ مک ها را که در دست روس ها بگذاریم، کلی روزنامه زیر چاپ خواهند برد.»

جابز در مسکو، با اصرار بر ذکر یادی از تروتسکی فقید، آن انقلابی کاریزماتیکی که با کناره گیری از خدمت، به دستور استالین ترور شد، یک بار دیگر روح یاغی خودش را بروز داد. در مقطعی یک مأمور کا.گ.ب که برای همراهی جابز گماشته شده بود به او پیشنهاد کرد که از هیجان و حرارت خود بکاهد و افزود: «تو نباید راجع به تروتسکی صحبت کنی. تاریخ نویس های ما اوضاع را مطالعه کرده اند. دیگر معتقد نیستیم که او آدم مهمی بوده است.» ولی این افاقه نکرد. جابز با رسیدن به دانشگاه ایالتی مسکو، سخنرانی برای دانشجویان کامپیوتر را با ستایش از تروتسکی آغاز کرد؛ فردی انقلابی که جابز می توانست خودش را با او همسان سازی کند.

جابز و ایزنشتات در مهمانی چهارم جولای در سفارت امریکا حضور یافتند. ایزنشتات در نامه ی تشکرش خطاب به جناب سفیر، آرتور هارتمن، اشاره کرد که جابز می خواهد در سال آتی فعالیت های اپل در روسیه را با قوت بیشتری به پیش ببرد: «ما هم اکنون در حال بررسی شرایط سفر مجدد به مسکو در سپتامبر، هستیم.»

به نظر می رسید همان گونه که اسکالی امید داشت، جابز در حال پوشیدن ردای "ایده پرداز جهانی اپل" باشد. ولی خوشبینی ها خیلی زود به یأس بدل شد. در ماه سپتامبر، اتفاقاتی به مراتب مهم تر از سفر به مسکو رخ داد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*دزدان دریایی، کشتی را ترک می کنند

جابز به محض بازگشت از اروپا در آگوست ١٩٨٥، ضمن بررسی اهداف مراحل بعدی سفرها، برای صحبت راجع به پیشرفت های حاصله در علوم ژنتیک و دی.ان.ای، به پاول برگ متخصص زیست شیمی در دانشگاه استنفورد زنگ زد. برگ دشواری های انجام آزمایش در آزمایشگاه های زیست شناسی را برای او توضیح داد و گفت که بارآوری یک نمونه و حصول نتیجه گاه می تواند هفته ها زمان ببرد. جابز پرسید: «چرا فرآیندها را روی کامپیوتر شبیه سازی نمی کنید؟» برگ دلیل آورد که کامپیوترهای مناسب برای آزمایشگاه های دانشگاهی، بسیار گران هستند. به من می گفت: « احتمالات ممکن یک باره استیو را به هیجان آورد. فکر تأسیس یک شرکت جدید در ذهنش جرقه زد. جوان بود و ثروتمند و دنبال کاری می گشت تا باقی عمرش را صرف آن کند.»

جابز پیش از آن، چندین متخصص دانشگاهی را غربال و با پرسش هایی راجع به نیازهای محیط کاری شان روبرو کرده بود. از ١٩٨٣ به این موضوع علاقمند شده بود، یعنی در بازدید از بخش علوم کامپیوتری دانشگاه براون، حین معرفی مکینتاش. آنجا بود که متوجه نیاز محققین دانشگاهی به کامپیوترهایی بسیار قوی تر برای انجام تحقیقات آزمایشگاهی مفید شد. رؤیای دانشگاهیان این بود: کامپیوتری که هم قدرتمند و هم شخصی باشد. جابز سپس به عنوان رئیس بخش مکینتاش، پروژه ای برای ساخت چنین دستگاهی تعریف کرد؛ به آن می گفتند بیگ مک و می بایست دارای سیستم عامل یونیکس با ظاهر کاربرپسند رابط مکینتاش می بود. ولی با اخراج جابز از بخش مکینتاش، ژان لوئی گاسه پروژه ی بیگ مک را متوقف کرد.

با این رخداد، ریچ پیج مهندس طراح تراشه ی بیگ مک، دست به دامن جابز شد. این آخرین مورد از مجموعه تماس های کارمندان ناراضی اپل با جابز و تقاضای تأسیس یک شرکت جدید برای کمک به آنها بود. برنامه های انجام چنین کاری از آخر هفته ی منتهی به روز کارگر شروع شد، یعنی وقتی که جابز با باد تریبل، مدیر اصلی بخش نرم افزار در تیم اولیه ی مکینتاش، صحبت و ایده ی تأسیس یک شرکت جدید برای ساخت یک پایانه ی کامپیوتری شخصی با قدرت بسیار زیاد را مطرح کرد. جابز، دو کارمند دیگر از گروه مکینتاش را هم در لیست قرار داد؛ مهندس جرج کرو و سوزان بارنز، ناظر پروژه.

حالا فقط یک پست کلیدی خالی مانده بود: بازاریاب محصول جدید در بین دانشگاهیان. کاندید اصلی کسی نبود جز دانل لوین، که در اپل ائتلاف خرید کامپیوترهای مکینتاش، متشکل از چند دانشگاه را سازماندهی کرده بود. گذشته از دو حرف اسم کوچکش که مفقود بود، لوین خوش تیپی کلارک کنت و ظاهر یک فرد دانشگاهی از پرینستن را داشت. او و جابز می توانستند یک تیم باشند: لوین تز دکترایش را در پرینستن با موضوع "باب دیلان" و "رهبری کاریزماتیک" نوشته بود و جابز هم فی البداهه چیزهایی راجع به هر دوی اینها می دانست.

ائتلاف دانشگاهی لوین، برای گروه مکینتاش یک نعمت خدادادی بود و لی بعد از رفتن جابز و سازماندهی جدید بیل کمپبل در بخش بازاریابی، که نقش رابط فروش به دانشگاه ها را کم رنگ کرد، لوین نیز از گروه دل کند. در همان روز کارگر می خواست به جابز زنگ بزند اما استیو پیش دستی کرد. لوین با اتومبیل به خانه ی بی مبلمان او رفت و از آنجا یک پیاده روی طولانی را شروع کردند تا راجع به تأسیس یک شرکت جدید صحبت کنند. لوین سر ذوق آمده بود ولی آمادگی تغییر را نداشت چون در هفته ی آتی با کمپبل عازم آستین بود و می خواست بعد از آن تصمیم گیری کند. پس از بازگشت، پاسخ خود را یافته بود: حالا دیگر دو دل نبود. برای جلسه ی هیئت مدیره ی اپل به تاریخ ١٣ سپتامبر آن سال، خبرهایی در راه بود.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
جابز هنوز اسماً رئیس هیئت مدیره بود ولی از زمان واگذاری قدرت، در هیچ یک از جلسات شرکت نداشت. تماسش با اسکالی و اعلام خبر حضورش در آن جلسه، با یک تقاضا همراه بود: اضافه شدن یک بخش تحت عنوان "گزارش رئیس" به انتهای دستور جلسه. موضوع صحبت را مشخص نکرد، پس اسکالی فرض را بر این گذاشت که او می خواهد از تجدیدساختار شرکت انتقاد کند. اما وقتی نوبتش شد، از قصد خود برای تأسیس یک شرکت جدید رونمایی کرد. گفت: «خیلی فکر کرده ام، حالا وقتش رسیده که به زندگی خودم برسم. واضح است که بایستی کار مستقلی را شروع کنم. هر چه نباشد الآن ٣٠ سالم است.» بعد، از روی یادداشت هایش به توضیح هدف خود پرداخت : ساخت کامپیوتری برای بازار تحصیلات عالی. این قول را داد که شرکت جدید، رقیب اپل نخواهد شد و فقط یک مشت از پرسنل غیرکلیدی اپل را جذب خواهد کرد. پیشنهاد کناره گیری از سمت ریاست هیئت مدیره را مطرح ولی در عین حال ابراز امیدواری کرد که همکاری شان ادامه یابد. می گفت شاید بعدها اپل مایل به خرید حقوق پخش و توزیع محصول جدید شود یا لیسانس نرم افزار مکینتاش را به آن اعطا کند.

مایک مارک کولا امکان انتقال کارکنان اپل -به شرکت جدید- را رد کرد و پرسید: «اصلاً برای چه باید بخواهی کسی را با خودت ببری؟»

جابز گفت: «نگران نشو،» سپس به او و سایر اعضا اطمینان داد که: «اینها افراد سطح بالای شرکت نیستند که از دست شان بدهید. و به هر حال، خودشان قصد رفتن دارند.»

هیئت مدیره هیچ راهی نداشت جز اینکه برای جابز آرزوی موفقیت در ماجراجویی جدیدش را بکند. حتی مدیران، در یک بحث خصوصی به این نتیجه رسیدند که اپل با خرید ١٠٪ از سهام شرکت جدید، جابز را در هیئت مدیره ی خود نگه دارد.

آن شب، جابز و پنج نفر از خائنین به اپل در خانه ی وودساید شام را دور هم خوردند. خودش مایل بود سرمایه گذاری اپل را بپذیرد ولی آنها نصیحت کردند که چنین نکند، چون عاقلانه نبود. همین طور تصمیم به استعفای دسته جمعی گرفتند و به این شکل، انتظار یک جدایی بی دردسر می رفت.

استیو طی نامه ای رسمی خطاب به اسکالی، نام آن پنج نفر را ذکر کرد. یک امضای تارعنکبوتی با حروف کوچک هم پای برگه انداخت و فردا به مقر اپل رفت تا قبل از جلسه ی ٧:٣٠ صبح، آن را به او بدهد.

اسکالی گفت: «استیو، اینها اصلاً آدم های دست پایینی نیستند.»

جابز جواب داد: «خب، اینها به هر صورت استعفا خواهند داد. همین امروز صبح ساعت ٩ استعفاهاشان به دستت می رسد.»

از نقطه نظر شخصی، جابز خودش را کاملاً صادق می دانست. آن پنج نفر نه مدیران بخش ها بودند، و نه اعضای تیم اصلی اسکالی. و در حقیقت، همگی در ساختار جدید شرکت احساس حقارت می کردند. اما اسکالی، آنها را بازیگران مهمی می دانست؛ پیج یکی از قدیمی های اپل و لوین شاه کلید ورود به بازار تحصیلات عالی بود. به علاوه، آنها از طراحی های مرتبط با بیگ مک مطلع بودند و با وجود اینکه پروژه تعطیل شده بود، اما اطلاعاتش هنوز مهم بود. با این حال اسکالی خوش بین ماند. به جای تحمیل فشار، از جابز خواست در هیئت مدیره بماند و او گفت که روی قضیه فکر خواهد کرد.

با ورود اسکالی به جلسه ی ٧:٣٠ صبح و اعلام اسامی آن پنج نفر، داد و فغان از همه بلند شد. اکثراً معتقد بودند که جابز از حیطه ی وظایفش به عنوان رئیس هیئت مدیره ی اپل تخطی کرده و ناسپاسی بزرگی نسبت به شرکت روا داشته است. کمپبل خطاب به اسکالی فریاد زد: «ما باید این حقه بازی اش را جار بزنیم تا کارمندان مثل مسیح باهاش رفتار نکنند.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
بله، این خود کمپبل بود که چنین گفت؛ کسی که بعدها یک مدافع سرسخت و پشتیبان جابز در هیئت مدیره شد. او آن روز صبح خیلی از کوره در رفته بود. خودش به من گفت: «بدجوری عصبانی بودم، به خصوص از اینکه داشت دانل لوین را می برد. دانل روابط شرکت با دانشگاه ها را از صفر ساخته بود و مدام غرولند می کرد که چقدر کار با استیو سخت است ولی حالا، او هم می خواست برود.» کمپبل آنقدر عصبی بود که از جلسه بیرون رفت تا به خانه ی لوین زنگ بزند. وقتی همسرش گوشی را بر داشت و گفت که او در حمام است، کمپبل گفت: «صبر می کنم.» چند دقیقه بعد دوباره گفت که او هنوز در حمام است و کمپبل باز گفت: «صبر می کنم.» وقتی لوین پشت تلفن آمد، کمپبل پرسید که آیا حرف های جابز حقیقت دارد. او تأیید کرد. کمپبل بدون گفتن حتی یک کلمه ی بیشتر، گوشی را گذاشت.

اسکالی بعد از شنیدن غرولندهای مدیران ارشد، جلسه ای با اعضای هیئت مدیره ترتیب داد. آنها هم احساس می کردند که جابز با گفتن اینکه کارمندان کلیدی را نمی برد، همه را فریب داده. آرتور راک عصبانی تر از بقیه بود. هر چند او در ماجرای روز یادبود جانب اسکالی را گرفت ولی بعداً توانست رابطه ی پدرانه اش با جابز را بازسازی کند. همین هفته ی قبل استیو و تینا ردس را به سان فرانسیسکو دعوت کرده بود تا خود و همسرش بیشتر با تینا آشنا شوند، و چه شام خوبی در خانه اش در بلندی های مشرف به اقیانوس صرف کردند. آن شب جابز از ایده ی تأسیس شرکت جدید سخنی به میان نیاورد. از این رو با شنیدن ماجرا از زبان اسکالی، بوی خیانت به مشام راک رسید. حتی بعدها با صدایی ناراحت به من گفت: «استیو به جلسه آمد و به دروغ به ما گفت که قصد تأسیس شرکت دارد، حال آنکه از قبل همه ی مقدمات را چیده بود. وعده داد فقط یک مشت کارمند رده پایین را می برد، ولی معلوم شد که پنج نفر از افراد ارشد را انتخاب کرده.» مارک کولا با آن بیان خاص خودش می گفت: «چند تا از متخصصین ارشد ما را از قبل به صورت مخفیانه انتخاب کرده بود. این که نشد روش انجام کارها. حرکتش خیلی نانجیبانه بود.»

تا آخر هفته، هم هیئت مدیره و هم مدیران ارشد، اسکالی را متقاعد کردند که اپل بایستی جنگ با مؤسس خود (استیو جابز) را علنی کند. مارک کولا یک یادداشت رسمی بیرون فرستاد و جابز را متهم کرد به اینکه: «در جهت مخالف با ادعاهایش مبنی بر عدم جذب کارمندان کلیدی اپل برای تأسیس شرکت جدید» عمل کرده. در آخر یادداشت، به طرز زننده ای نوشته بود: «ما در حال ارزیابی اقدامات مقتضی هستیم.» نقل قولی هم از کمپبل در وال استریت ژورنال چاپ شد: او هم از رفتار جابز "گیج و حیران" شده بود.

جابز وقتی از جلسه با اسکالی بیرون آمد، فکر می کرد که همه چیز آرام پیش خواهد رفت، بنابراین سکوت پیشه کرد. ولی بعد از خواندن روزنامه ها، احساس کرد که باید عکس العمل نشان دهد. به چند نفر از خبرنگاران موردعلاقه اش زنگ زد و از آنها دعوت گرفت که فردای آن روز، برای یک جلسه ی خصوصی به خانه اش بیایند. به آندرآ کانینگهام مدیر روابط عمومی اش در شرکت رجیس مک کنا هم زنگ زد. کانینگهام می گفت: «به عمارت بزرگ بدون مبلمانش در وودساید رفتم. با پنج نفر از همکارانش در آشپزخانه بود و چند خبرنگار هم در محوطه ی چمن بیرون خانه منتظر بودند.» جابز به او گفت که قصد دارد یک مصاحبه ی خبری اساسی برگزار کند، بعد چند تا از مطالب رسواکننده ای را که می خواست به خبرنگاران بگوید، به طور خلاصه برایش گفت. کانینگهام رم کرد، گفت: «این برای خودت هم انعکاس خیلی بدی خواهد داشت.» دست آخر جابز عقب کشید. یک نسخه از استعفانامه اش را به خبرنگاران داد و سر و ته مصاحبه ی تصویری را با اظهارنظرهای ملایم، هم آورد.

ابتدا می خواست استعفانامه را با پست محلی به مقر اپل بفرستد ولی سوزان بارنز متقاعدش کرد که این خیلی اهانت آمیز است. بنابراین با هم به خانه ی مارک کولا رفتند، اَل ایزنشتات هم آنجا بود. برای ١٥ دقیقه گفتگویی ناراحت کننده در گرفت؛ بعد بارنز که بیرون منتظر ایستاده بود، رفت جلوی در تا قبل از آنکه استیو حرف غیرقابل جبرانی بزند او را برگرداند. جابز از خود یک نامه، که با مکینتاش تایپ و با چاپگر لیزری چاپش کرده بود، بر جای گذاشت:


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
«١٧ سپتامبر، ١٩٨٥

مایک عزیز:

امروز صبح روزنامه ها مطالبی راجع به تصمیم اپل برای بر کناری من از ریاست شرکت نوشتند. منبع این گزارش ها را نمی شناسم ولی این، هم برای عموم مردم گمراه کننده و هم برای من غیرمنصفانه است.

تو به خاطر داری که پنجشنبه ی گذشته در جلسه ی هیئت مدیره از قصد خود برای تأسیس یک شرکت جدید برای فعالیت های نو خبر دادم، همان موقع هم به شما از تمایلم برای استعفا از ریاست اپل گفتم.

هیئت مدیره از پذیرش استعفای من سر باز زد و خواست برای یک هفته آن را مسکوت بگذارم. به منظور ترغیب هیئت مدیره برای موافقت با پیشنهاد همکاری با شرکت جدیدم، و همین طور به خاطر بروز برخی نشانه ها دال بر میل اپل به سرمایه گذاری در آن، با این تعویق موافقت کردم. روز جمعه پس از اینکه نام افراد مورد نظر خود را به جان اسکالی اعلام نمودم، او از تمایل شرکت به بحث بر سر حیطه های ممکن برای همکاری بین اپل و مجموعه ی جدید خبر داد.

اما متعاقباً به نظر رسید که اپل در حال اتخاذ یک رویکرد متخاصمانه در قبال من و فعالیت جدیدم است. به این منظور، باید بر درخواست عاجل خود مبنی بر موافقت با این استعفانامه پافشاری کنم...

چنان که می دانی، ساختار تشکیلاتی جدیدی که بر شرکت حکم فرما شد برای من هیچ گونه جای کار و دسترسی به گزارش های مدیریتی را باقی نگذاشت. اینک تنها سی سال دارم و هنوز می خواهم کار و پیشرفت نمایم.

بعد از فعالیت هایی که در کنار یکدیگر انجام دادیم، بایستی آرزو کنم که جدایی مان، هم دوستانه و هم با وقار صورت گیرد.

ارادتمند، استیون پی. جابز»

وقتی یکی از کارمندان تعمیر و نگهداری به دفتر جابز در مقر اپل رفت تا متعلقات او را جمع کند، قاب عکسی روی زمین دید. عکس داخل آن، جابز و اسکالی را حین یک گفتگوی گرم نشان می داد، با نوشته ای متعلق به هفت ماه قبل: «اینجا است ایده های عالی، تجربه های عالی، و دوستی عالی! جان.» شیشه ی قاب ترک برداشته بود زیرا جابز قبل از ترک مقر، آن را روی زمین پرت کرده بود. او از آن روز به بعد، دیگر هرگز با اسکالی حرف نزد.

با اعلام استعفای جابز، سهام اپل به میزان قابل توجه ٧٪ رشد کرد. یکی از روزنامه های مربوط به سهام شرکت های تکنولوژیک، نوشت: «سهام داران ساحل شرقی همیشه نگران اداره ی شرکت توسط کوچولوهای کالیفرنیایی بودند. حالا با رفتن وازنیاک و جابز، آنها از عذاب خلاص شده اند.» ولی نلان بوشنل، مؤسس آتاری که ده سال پیش از آن برای خودش یک کارآفرین خبره بود، به مجله ی تایم گفت که نبود جابز شدیداً حس خواهد شد: «روحی که در آنجا هست از کجا آمده؟ آیا اپل می خواهد نسخه ی عاشقانه ی پپسی بشود؟»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
بعد از چند روز تلاش نافرجام برای رسیدن به یک توافق با جابز، اسکالی و هیئت مدیره ی اپل تصمیم به تعقیب قضایی او به خاطر "نقض شرایط امانت داری" گرفتند. در طرح دعوی، تخلفات منتسب به او چنین ذکر شد:

با وجود داشتن تعهدات الزام آور نسبت به اپل، جابز در حین انجام وظیفه به عنوان رئیس هیئت مدیره و مقام ارشد شرکت، و بر خلاف ادعای وفاداری نسبت به منافع آن...

(a) به طور مخفیانه اقدام به تأسیس تشکیلات اقتصادی به منظور رقابت با اپل کرده؛
(b) به طور مخفیانه برنامه ریزی کرده تا مؤسسه ی متبوعش بتواند با بهره برداری و استفاده ی سوء از طرح های اپل، به طراحی، توسعه و بازاریابی محصولات نسل جدید بپردازد...
(c) به طور مخفیانه کارمندان کلیدی اپل را به ترک شرکت ترغیب کرده است.

جابز در آن زمان صاحب ٦.٥ میلیون سهم اپل بود، یعنی ١١٪ از کل شرکت به ارزش بیش از ١٠٠ میلیون دلار. ظرف پنج ماه از شروع فروش سهامش، کل آنها را رد کرد و فقط یک تک سهم نگه داشت تا اگر زمانی دلش خواست، بتواند در جلسات سهام داران حضور یابد. او بسیار خشمگین بود و خشمش در اشتیاقی که برای تأسیس شرکت جدید از خود نشان می داد، تجلی می یافت. مهم نبود که چقدر مصرانه این را تکذیب کند، به هر حال همه می دانستند که این شرکت جدید می خواهد رقیب اپل باشد. جوآنا هافمن که خیلی زود به او پیوست، می گفت: «از اپل عصبانی بود. هدف گذاری بر روی بازار تحصیلات عالی، جایی که قدرت از آن اپل بود، یک انتقام جویی ساده بیش نبود. فقط برای خون خواهی این کار را می کرد.»

البته که جابز نظر دیگری داشت، او به نیوز ویک گفت: «من هیچ نوع درجه ی نظامی عجیب و غریبی برای این کارها روی شانه ام ندارم.» یک بار دیگر، خبرنگاران دستچین شده ای را به خانه ی وودساید دعوت کرد و این بار کانینگهام در کنارش نبود تا او را به ملاحظه کاری دعوت کند. تمام ادعاها مبنی بر اغوای آن پنج نفر برای خروج از اپل را رد کرد. به جماعت خبرنگار که توی اتاق نشیمن بی مبلمان عمارت، دورش نشسته بودند، گفت: «این پنج نفر خودشان به من زنگ زدند. داشتند به ترک شرکت فکر می کردند چون اپل در قبال کارمندانش مسامحه کار است.»

سپس به شرط انتشار داستان مورد نظرش، با چاپ عکسی از خود بر روی جلد نیوز ویک موافقت کرد. آن مصاحبه، افشاگرانه بود: «کاری که من در انجامش عالی هستم این است که یک گروه از افراد نخبه را پیدا کنم و با آنها یک سری محصول عالی بسازم.» در مصاحبه، به ابراز علاقه نسبت به اپل نیز پرداخت: «همیشه اپل را به خاطر خواهم داشت همان طور که هر مردی اولین عشقش را به خاطر خواهد داشت.» ولی در عین حال اگر لازم بود به جنگ با مدیران اپل هم می رفت: «وقتی یک نفر علناً در جمع به شما بگوید دزد، مجبورید عکس العمل نشان دهید.» شکایت قضایی اپل خیلی ظالمانه و در عین حال اندوهناک بود. این نشان می داد که اپل دیگر یک شرکت قوی و مطمئن به خود نیست: «خیلی تصورش سخت است که یک شرکت ٢ میلیارد دلاری با ٤٣٠٠ کارمند، نتواند با ٦ نفر که شلوار جین می پوشند رقابت کند.»

برای متوقف کردن جابز، اسکالی به وازنیاک زنگ زد و اصرار کرد که ساکت نماند. واز همان هفته به تایم گفت: «استیو گاهی آدم مضر و بدرفتاری می شود» و فاش کرد که جابز -برای زدن یک ضربه ی کاری دیگر به اپل- از او هم خواسته که به شرکت جدیدش بپیوندد، ولی واز که نمی خواست بخشی از این بازی ها باشد، جواب تلفنش را نداده بود. وازنیاک برای سان فرانسیسکو کرونیکل توضیح داد که جابز فقط با توجیه احتمال رقابت (و/یا مشابهت) با محصولات اپل بود که فراگ دیزاین را از کار بر روی کنترل از راه دوری که او ساخته بود، باز داشت: «البته من منتظر یک محصول عالی (از شرکت جدید جابز) هستم و برایش آرزوی موفقیت دارم، ولی به درستکاری او اعتقادی ندارم.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*مستقل شدن

آرتور راک بعدها گفت: «بهترین اتفاق تمام عمر استیو جابز این بود که اخراجش کردیم و بهش گفتیم: گم شو بیرون.» نظریه ای که مورد توافق خیلی ها است و اشاره دارد که این عشق شدید، او را عاقل تر و بالغ تر کرد. البته به این سادگی ها هم نیست. او در شرکتی که بعد از ترک اپل تأسیس کرد، قادر به افراط در تمام غرایزش -چه خوب و چه بد- بود، چون از بند رها شده بود. نتیجه اینکه: با یک سری محصولات دیدنی، چشم بازار را خیره کرد. این یک تجربه ی آموزشی فوق العاده بود. اما چیزی که او را آماده ی کسب موفقیتی بزرگ در مرحله ی ٣ کرد، اخراجش از اپل در مرحله ی ١ نبود، بلکه اشتباهات خاص او در مرحله ی ٢ بود.

تعصب روی طراحی، اولین وسواسی بود که در آن زیاده روی کرد. نام شرکت جدید نسبتاً سر راست بود: next. به منظور متمایز ساختن آن، تصمیم گرفت لوگویی با استاندارد جهانی داشته باشد. بنابراین رفت به محضر پیر مو سپید صنف طراحان لوگو، پاول رند. این گرافیست متولد بروکلین در سن ٧١ سالگی، طراح برخی از شناخته شده ترین لوگوهای تجاری بود؛ از جمله لوگوهای اسکوایر، آی.بی.ام، وستینگ هاوس، ای.بی.سی و یو.پی.اس. اما آنک تحت قرارداد با آی.بی.ام بود و طبق نظر مباشرین، طراحی لوگوی یک شرکت کامپیوتری دیگر می توانست برای او مشکل ساز باشد. از این رو، جابز گوشی را برداشت و به مدیرعامل آی.بی.ام، جان اکرز، زنگ زد. اکرز خارج از شهر بود ولی جابز که دست بردار نبود بالأخره توانست نائب رئیس شرکت، پاول ریز را پای تلفن بکشد. بعد از دو روز صحبت، ریز به این نتیجه رسید که مقاومت در برابر او کار عبثی است، لذا اجازه ی کار رند روی لوگوی جدید را صادر کرد.

رند به پالو آلتو پرواز کرد و در چندین ساعت پیاده روی با جابز، به ایده های او گوش فرا داد. جابز می گفت که کامپیوتر باید یک مکعب باشد. این قالب را دوست داشت چون ساده و کامل بود. بنابراین رند تصمیم گرفت که لوگو هم به شکل مکعب باشد: مکعبی با زاویه ی ٢٨ درجه از محور افقی. وقتی جابز درخواست چند نمونه کرد تا انتخاب را از بین آنها صورت دهد، رند گفت که تا به حال کسی چنین چیزی از او نخواسته و افزود: «من مشکل تو را حل می کنم و تو هم پولم را می دهی. اگر دلت خواست از طرح استفاده می کنی و اگر نه که مختاری. به هر حال من نمونه نمی زنم و تو باید پول طرح را بدهی.»

جابز این طرز تفکر را تحسین و یک تصمیم قمارگونه اتخاذ کرد. شرکت ١٠٠٠٠٠ دلار پول بی زبان به رند داد تا طرح یک لوگو را دریافت کند. جابز می گفت: «در رابطه ی ما شفافیت محض بی جاری بود. او خلوص یک هنرمند را داشت و در عین حال زیرکی حل مشکلات تجاری را. با ظاهر سرسختش، تصویری تمام عیار از یک آدم خسیس بود ولی در زیر آن پوست زبر، تدی خرسه بود؛ دل نازک و رئوف.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
فقط دو هفته زمان برای رند کافی بود. او با پروازی دیگر به پالو آلتو آمد تا در خانه ی وودساید، لوگو را به جابز بدهد. پس از صرف شام، یک کتابچه ی زیبا و ظریف به او داد که کل فرآیند طراحی لوگو را در آن آورده و در صفحه ی آخر، طرح نهایی را معرفی کرده بود: «از نظر طراحی، چیدمان رنگ و شکل قرارگیری، این لوگو درسی از مفهوم کنتراست است. با زاویه ی خودنمایانه ی یک وری اش، تنه می زند به غیرتشریفاتی، دوستانه و نو بودن یک تمبر سال نو و نیز معتبر بودن یک مهر رسمی.» کلمه ی "next" در دو خط، بر روی و جه روبرویی مکعب نوشته شده و e که تنها حرف کوچک آن بود، بالاتر از سایر حروف (که بزرگ بودند) قرار داشت تا به قول کتابچه ی رند: دلالت ضمنی داشته باشد بر "آموزش، برتری، ... و e=mc2 ".

معمولاً پیش بینی عکس العمل جابز در قبال یک محصول یا خدمت سخت بود. یا می گفت آشغال است، یا شاهکار؛ کسی نمی دانست کدام محتمل تر است، ولی با یک طراح افسانه ای مثل رند بخت پذیرش طرح خیلی بالا بود. استیو ابتدا به برگه ی آخر دفترچه خیره شد، سپس نگاهی به رند کرد، و آنگاه او را در آغوش گرفت. فقط یک مشکل کوچک با هم داشتند: رند از رنگ زرد تیره برای حرف "e" استفاده کرده بود ولی جابز می خواست آن را تغییر دهد و از یک زرد روشن تر استفاده کند. رند مشتش را روی میز کوبید و گفت: «من پنجاه سال است که توی این حرفه ام، می دانم چه می کنم.» همین کافی بود که جابز پشیمان شود.

شرکت حالا نه فقط یک لوگوی جدید، بلکه یک اسم جدید هم داشت. دیگر اسمش next نبود، NeXT بود. دیگران شاید درک نکنند که چرا باید برای یک لوگو ۱۰۰۰۰۰ هزار دلار خرج کرد، ولی برای جابز، NeXT به معنای شروع یک زندگی جدید همراه با احساس و شخصیتی جهانی بود، حتی با اینکه هنوز تا ساخت اولین محصول خود فاصله ای بسیار داشت. طبق آموزه های مارک کولا، یک شرکت معظم باید از اولین گام ها قادر به نمایش ارزش های خود به دیگران باشد.

به عنوان یک لطف،رند طراحی کارت ویزیت شخصی جابز را نیز پذیرفت. با یک طرح رنگارنگ آمد و باز هم دل جابز را ربود، ولی در آخر دچار یک اختلاف کشدار و ملال آور شدند؛ اختلاف بر سر فاصله ی سمت راست ".P" در اسم «استیون پی. جابز» بود. رند فاصله را در سمت راست ".P" گذاشته بود در صورتی که جابز ترجیح می داد فاصله در سمت چپ باشد، درست همان طور که در خط نویسی دیجیتال هم ممکن بود. سوزان کر به خاطر می آورد که: «بی اغراق بحثی بزرگ بود راجع به چیزی کوچک.» اما این بار جابز برنده شد.

برای ساخت محصولی مشابه طرح لوگوی NeXT، جابز به یک طراح صنعتی قابل نیاز داشت. با انتخاب های محدودی که داشت صحبت کرد ولی هیچ کدام او را به اندازه ی طراح باواریایی اپل تحت تأثیر قرار نداد: هارتموت اسلینگر، که شرکتش فراگ دیزاین فروشگاهی در دره ی سیلیکن دایر کرده بود و به لطف جابز یک قرارداد پر منفعت با اپل داشت. راضی کردن آی.بی.ام برای باز گذاشتن دست رند معجزه ای کوچک بود که با اعتقاد قوی جابز به دایره ی تحریف واقعیت ممکن شد. ولی در مقایسه با احتمال قانع کردن اپل به اعطای مجوز به اسلینگر برای طراحی محصولات نکست، ارزنی بیش نبود.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
با این حال جابز از تلاش منصرف نشد. در ابتدای نوامبر ١٩٨٥ فقط پنج هفته بعد از اعلام شکایت اپل، در نامه ای به ایزنشتات درخواستش را این گونه مطرح کرد: «در آخر هفته با اسلینگر صحبت کردم و او پیشنهاد داد برای تو یادداشتی بفرستم و چرایی میل به کار با او و فراگ دیزاین برای طراحی محصولات جدید در نکست را توضیح دهم.» شگفتا، استدلال جابز این بود که نمی داند اپل مشغول طراحی چه محصولاتی است، ولی اسلینگر که می دانست: «نکست هیچ اطلاعی از رویکردهای فعلی و آتی اپل ندارد، همین طور سایر شرکت های طراحی که ما ممکن است با آنها کار کنیم. بنابراین شباهت های سهوی در طراحی ظاهری محصولات، اجتناب ناپذیر است. به گمان من بهترین راه برای تأمین منافع اپل و نکست، تکیه بر حرفه ای گری هارتموت برای گریز از چنین رخدادی است.» ایزنشتات از بی پروایی جابز مبهوت شد و به تندی پاسخ داد: «من پیش تر به نیابت از اپل نگرانی خود را از راهی که در تجارت به آن افتاده ای و تو را مجبور به استفاده از دستاوردهای محرمانه ی اپل می کند، اعلام کرده ام. نامه ات به هیچ عنوان نگرانی مرا از بین نبرد. در حقیقت بر آن افزود زیرا اشاره ات به اینکه "نکست هیچ اطلاعی از رویکردهای فعلی و آتی اپل ندارد،" کذب محض است.» آنچه این درخواست را برای ایزنشتات سراسر حیرت انگیز می کرد این بود که همین استیو جابز، یک سال قبل فراگ دیزاین را مجبور به انصراف از همکاری با پروژه ی کنترل از راه دور وازنیاک کرده بود!

جابز تشخیص داد که به منظور کار با اسلینگر (و البته بنا به دلایل متعدد دیگر) بهتر است به حل و فصل شکایتی که اپل بر علیه او اقامه کرده بود بپردازد. خوشبختانه اسکالی هم راغب بود. بنابراین در ژانویه ی ١٩٨٦ به یک توافق خارج از دادگاه دست یافتند که شامل پرداخت خسارت مالی نمی شد. در ازای پس گرفتن شکایت از طرف اپل، نکست موافقت کرد که: محصولاتش به عنوان پایانه های کاری گران قیمت تولید شوند و مستقیماً به کالج ها و دانشگاه ها عرضه گردند و نیز، پیش از مارس ١٩٨٧ هیچ محصولی روانه ی بازار نشود. در عین حال، اپل اصرار داشت که نکست "از سیستم عاملی که با مکینتاش سازگار باشد استفاده نکند." هر چند به نظر می رسید که در این مورد، موضعی بر عکس به نفع اپل باشد.

بعد از حل و فصل شکایت، جابز پی گیر کار با اسلینگر شد تا اینکه در نهایت این طراح آلمانی، تصمیم به عدم تمدید قراردادش با اپل گرفت. بدین صورت بود که فراگ دیزاین از انتهای سال ١٩٨٦، قادر به همکاری با نکست شد. اسلینگر اصرار داشت که دستش در طراحی باز باشد، وضعیتی درست مشابه پاول رند. می گفت: «گاهی باید یک چماق بزرگ برای کار با استیو کنار دستت باشد.» مثل رند، او هم یک هنرمند بود بنابراین جابز آزادی هایی به او داد که برای دیگران آرزو بود.

جابز در گام اول، دستور داد که کیس کامپیوتر یک مکعب تمام عیار باشد طوری که تمام سطوحش یکسان و تمام زوایایش ٩٠ درجه باشد. از مکعب خوشش می آمد چون پایداری خوب و در عین حال حجم کوچکی داشت. مکعب نکست، در پیشی گرفتن علایق و سلایق طراحی از ملاحظات مهندسی، یک نمونه ی جابزی بی همتا از کار در آمد. صفحه مدارهایی که به خوبی در کیس های جعبه پیتزایی مرسوم جا می گرفتند، باید برای قرار گرفتن در این مکعب سیاه، بازطراحی و بازچینی می شدند.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
بدتر اینکه، متقارن بودن مکعب، تولید آن را به مراتب سخت تر می کرد. اکثر قطعاتی که با قالب گیری تولید می شوند دارای زاویه هایی کمی بزرگتر از ٩٠ درجه ی کامل هستند تا بتوان آنها را به راحتی از قالب خارج کرد (درست مثل خارج کردن کیک از قالبی که دیواره های زاویه دار دارد.) ولی اسلینگر بر آن مصر و جابز هم مشتاقانه با آن موافق بود که چنان "زوایای بدی،" کمال و قشنگی مکعب را از بین می برند. بنابراین تصمیم به خرید قالب هایی به قیمت ٦٥٠٠٠٠ دلار از یک فروشگاه صنعتی در شیکاگو گرفتند، تا قطعات را جدا از هم تولید کنند. وسواس جابز برای کمال گرایی، حد و مرزی نمی شناخت. کافی بود یک خط باریک -به جای مانده از قالب ها- روی بدنه ی کیس ببیند، به خاطر این چیز که از نظر هر کامپیوترساز دیگری غیرقابل اجتناب بود، سوار بر هواپیما به شیکاگو می رفت و به ریخته گر بخت برگشته می گفت که "از نو شروع کند و این بار کارش را درست انجام دهد." یکی از مهندس ها تعریف می کرد: «هیچ ریخته گری انتظار نداشت که یک آدم مشهور چنین کاری کند.» جابز آن شرکت را مجبور به خرید یک دستگاه سنباده زنی کرد تا تمام خطوط محل اتصال قطعات، سابیده و محو شوند. اصرار عجیبی داشت که کیس منیزیومی حتماً رنگ مشکی مات داشته باشد، که رنگی مستعد لکه دار شدن به شمار می رفت.

جابز همواره ایده آل گرایی را حتی در ساخت قطعات داخلی اعمال می کرد، درست همان طور که پدرش حین ساختن حصار حیاط یادش داده بود. با تأسیس نکست، این وسواس نیز به سمت افراط رفت چرا که حالا از قید و بندهای قدیم رها بود. مصرانه می خواست پیچ های داخل دستگاه، روکش مرغوبی داشته باشند و رنگ مشکی بدنه حتی تا داخل کیس نیز ادامه پیدا کند –جایی که فقط تعمیرکارها به آن دسترسی داشتند، آن هم در صورت نیاز به تعمیر قطعات داخلی!

جو نوسرا بعدها برای اسکوایر، از بی قراری جابز در جلسات کاری نکست، این چنین نوشت:

« گفتن اینکه جابز یک سره در جلسات لم می دهد و گوش می کند، اصلاً درست نیست. چون او اساساً هیچ چیزی را بیش از حد تحمل نمی کند؛ یکی از راههای مسلط شدن او بر مسائل، جنب وجوش زیاد است. یک لحظه با زانو روی صندلی نشسته؛ دقیقه ای بعد دولا شده؛ سپس از صندلی به پایین خزیده و دارد روی تخته سیاه، خرچنگ قورباغه می نویسد. او پر از ادا و اطوار است. ناخن هایش را می جود. با جدیتی رعب آور به کسی که در حال صحبت است، زل می زند و دست هایش که اندکی زرد به نظر می رسند، مدام در حرکتند.»

چیزی که نوسرا را بیش از همه گیج می کرد این بود که جابز "تقریباً مشتاقانه فاقد نزاکت" مینمود. چیزی ورای ناتوانی در مخفی کردن عقایدش راجع به نظرات بی معنی دیگران؛ یک جور رفتار خودآگاهانه و یا حتی، انحرافی مشتاقانه برای سرنگونی و تحقیر دیگران، به منظور اثبات هوش زیاد خودش. برای مثال یک بار وقتی که دانل لوین نمونه ی چارت سازمانی را نشان داد، جابز سرش را چرخاند و به اعتراض گفت: «اینها آشغالند.» نوسانات اخلاقی اش مثل زمان حضور در اپل، عجیب و غریب بود. یکی از بچه های بخش مالی را به طور افراطی ستوده بود که: «واقعاً کارت عالی بود، عالی!» در حالی که روز قبل به او گفته بود: «این معامله چرنده!»

در بین نخستین کارمندان رسمی نکست، یک طراح داخلی برای مقر شرکت -در پالو آلتو- نیز بود. چون با اینکه ساختمان، طراحی به روز و زیبایی داشت ولی جابز می خواست آن را کاملاً از نو بازسازی کند. دیوارهای پیش ساخته با دیوارهای شیشه ای، و فرش ها با کف پوش های چوبی جایگزین شدند. در انتقال مقر نکست به جایی بزرگتر در رد- وود به سال ١٩٨٩، دوباره همان آش بود و همان کاسه. با وجود نوساز بودن ساختمان جدید، جابز اصرار کرد که به منظور زیباسازی ورودی سالن، آسانسورها جا به جا شوند. به آی.ام. پی مأموریت داد تا یک قطعه ی کلیدی برای معماری داخلی آنجا بسازد: پلکانی مجلل که به نظر در هوا معلق بود. پیمان کار ساخت آن را غیرممکن می دانست ولی جابز می گفت: «شدنی است» و بالأخره هم شد. سال ها بعد، جابز مشابه آن پلکان را در طراحی فروشگاه های اختصاصی اپل هم به کار برد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 16 از 24:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  23  24  پسین » 
کامپیوتر

Steve Jobs | استیو جابز

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA