انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
کامپیوتر
  
صفحه  صفحه 21 از 24:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  24  پسین »

Steve Jobs | استیو جابز


مرد

 
*جفری کاتزنبرگ

والت دیزنی یک بار گفت: «انجام غیرممکن ها یک جورهایی مفرح است.» این همان گرایش کاری جابز بود. او وسواس دیزنی نسبت به طراحی و جزئیات کار را تحسین و فکر می کرد تشابه زیادی بین پیکسار و استودیوی فیلمسازی دیزنی وجود دارد.

شرکت دیزنی مجوز استفاده از کامپیوتر تصویرساز پیکسار را خریده بود که این، آنها را به بزرگترین مشتری پیکسار بدل می کرد. یک روز جفری کاتزنبرگ رئیس بخش فیلمسازی دیزنی، جابز را به استودیوهای بوربنک دعوت کرد تا تکنولوژی را در جریان ساخت و تولید به او نشان دهد. در حالی که بچه های دیزنی داشتند کارها را نشانش می دادند، برگشت به سمت کاتزنبرگ و پرسید: «دیزنی از همکاری با پیکسار خوشحال است؟» او صریحاً گفت بله. جابز پرسید: «فکر می کنی پیکسار هم از همکاری با دیزنی خوشحال است؟» کاتزنبرگ گفت که فکر می کند نه. جابز گفت: «نه، خوشحال نیستیم. می خواهیم با شما یک فیلم بسازیم. فقط این خوشحال مان می کند.»

کاتزنبرگ به این ایده، روی خوش نشان داد. او فیلم های کوتاه جان لستر را تحسین می کرد و البته تلاش ناموفقی هم برای بر گرداندنش به دیزنی انجام داده بود. بنابراین تیم پیکسار را دعوت به مذاکره برای تولید مشترک یک فیلم تمام کامپیوتری کرد. وقتی کَتمول، جابز و لَستر پشت میز نشستند، کاتزنبرگ در جا به لستر گفت: «جان، از آنجایی که تو حاضر نشدی برای من کار کنی، حالا مجبوریم این طوری پیش برویم.»

درست عین دیزنی و پیکسار، کاتزنبرگ و جابز هم اشتراکاتی داشتند. هر دو به وقت نیاز ملیح می شدند و به وقت دفاع از منافع، پرخاشگر -یا حتی بدتر. الوی ری اِسمیت هم- که در شرف استعفا از پیکسار بود- در جلسه حضور یافت. می گفت: «هر یک مرا یاد آن دیگری می انداخت. سلاطینی بهرمند از نعمت بزرگ دروغ گویی.» کاتزنبرگ با شعف این موضوع را تصدیق می کرد: «همه فکر می کنند من سلطان مستبدی هستم،» به گروه پیکسار می گفت: «درست است که یک سلطان مستبدم، ولی در اغلب موارد حق با من است.» ادعایی که شاید جابز قبلاً حق اختراع آن را ثبت کرده بود!

چنان که درخور دو مرد با تعصباتی چنین مشابه بود، مذاکرات جابز و کاتزنبرگ ماه ها طول کشید. کاتزنبرگ اصرار داشت که دیزنی حق مالکیت تکنولوژی ساخت انیمیشن های سه بعدی پیکسار را به دست بیاورد، ولی جابز به این کار تن نمی داد و در این مورد برد با او بود. از سوی دیگر جابز هم خواسته هایی داشت: پیکسار باید در مالکیت فیلم و کاراکترها و نیز در کنترل حقوق ویدیویی اثر سهیم می شد. کاتزنبرگ گفت: «اگر این چیزی است که می خواهی، همین حالا بحث تمام است، بلند شو برو.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
لستر از دیدن این دو آدم پر طاقت و اصول سختگیرانه ی حمله و دفاعی که پیاده می کردند به هم ریخته بود. به قول خودش: «فقط دیدن استیو و جفری در آن وضعیت کافی بود که من وحشت کنم. عین مسابقه ی شمشیربازی بود و هر دو هم یک پا استاد بودند.» با این فرق که کاتزنبرگ صاحب یک شمشیر سابر بود و جابز یک تکه فلز قُراضه در دست داشت؛ پیکسار در شرف ورشکستگی بود و بیش از آن که دیزنی به این قرارداد نیازمند باشد، پیکسار بود که به پول حاصل از آن نیاز داشت. به علاوه، دیزنی می توانست کل پروژه را تأمین مالی کند که این دیگر از عهده ی پیکسار خارج بود.

سرانجام در می ١٩٩١، توافقات نهایی شد؛ دیزنی مالکیت تصویر و کاراکترها را به دست آورد، همین طور کنترل کل پروژه را. و در عوض، ١٢.٥٪ از درآمد بلیت فروشی به حساب پیکسار می رفت. این گزینه (و نه الزام) وجود داشت که پیکسار دو فیلم بعدی را هم بسازد و حق ساختن دنباله ها (با یا بدون پیکسار) بر اساس کاراکترهای فیلم، برای دیزنی محفوظ بود. هم چنین دیزنی می توانست هر لحظه با انصراف و پرداخت جریمه ای کوچک، پروژه را پایان دهد.

ایده ای که جان لستر برای فیلم تهیه دیده بود «داستان اسباب بازی» نام داشت و از باوری شکل می گرفت که جابز هم به آن معتقد بود؛ این که هر محصولی ماهیتی دارد -چیزی مثل یک هدف که برای آن ساخته شده. پس اگر قرار بر جان بخشی به اشیا باشد، همه چیز باید بر اساس رسیدن به هدف نهایی شکل بگیرد. به عنوان مثال، فرض کنیم هدف یک لیوان نگه داشتن آب است؛ حال اگر آن لیوان دارای احساس هم باشد، وقتی پر باشد خوشحال است و وقتی خالی باشد غمگین. بر همین مبنا ماهیت نمایشگر کامپیوتر، ایفای نقش رابط بصری برای کاربر تعریف می شود. و ماهیت تک چرخه این است که در سیرک با آن نمایش بدهند. و ماهیت اسباب بازی ها این است که وسیله ی بازی بچه ها باشند، و ترس ماهوی شان این است که دور انداخته یا توسط اسباب بازی های جدید جایگزین شوند. پس اگر یک گاوچران تنها با قیافه ای قدیمی، و یک اسباب بازی فضایی قشنگ و نو، با هم جفت شوند، درامی مهیج شکل خواهد گرفت. به خصوص اگر موضوع، جدا افتادن اسباب بازی ها از صاحب شان -لابد کودکی که با آنها بازی می کرده- باشد.

طرح اولیه ی کار این طور شروع می شد: «همه ی ما تجربه ی ناراحت کننده ی از دست دادن یک اسباب بازی در دوران کودکی را داریم. داستان ما از نقطه نظر یک اسباب بازی بازگو می شود که مهم ترین دل خوشی خود، یعنی "اسباب بازی یک کودک بودن" را ابتدا از کف داده و سپس سعی می کند دوباره به دست آورد. این، علت وجودی تمام اسباب بازی ها است و بنیان احساسی هویت آنها را شکل می دهد.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
دو شخصیت اصلی فیلم، پس از بارها بازنویسی، بالأخره با نام های وودی و باز لایت یر تثبیت شدند. لستر و گروهش هر دو هفته یک بار، آخرین طرح ها یا فیلم ها را برای بچه های دیزنی به نمایش در می آوردند. در اولین تست ها، پیکسار تکنولوژی فوق العاده ی خود را به رخ دیزنی کشید. به عنوان مثال، صحنه ای از سر و صدا کردن وودی بالای یک کمد را تصویر کردند، که در آن نور از پشت یک کرکره می تابید و روی پیراهن راه راه او سایه می انداخت –صحنه ای که ساختنش با پردازش دستی تصاویر تقریباً غیرممکن بود. اما تحت تأثیر قرار دادن دیزنی، خیلی بیش از اینها کار می طلبید. در هر جلسه ی مشترک با پیکسار، کاتزنبرگ بخش اعظم طرح ها را دور می ریخت و نظرات و ایده های خود را با جزئیات فراوان ارائه می کرد. یک سری تخته سفید قابل حمل همیشه در دسترس بود تا اطمینان حاصل کنند که تمام پیشنهادها و تغییرات مد نظر او، ثبت و پیگیری می شود.

تأثیر بزرگ کاتزنبرگ، اضافه کردن جزئیات بیشتر به کاراکترهای اصلی بود. او می گفت هر چند این یک فیلم انیمیشن درباره ی اسباب بازی ها خواهد بود، ولی نباید فقط مخاطب کودک را هدف بگیرد. خودش به خاطر می آورد که: «در ابتدا نه درامی در کار بود، نه یک داستان واقعی و نه حتی کش مکشی.» به پیشنهاد او قرار شد لستر تعدادی فیلم کلاسیک مثل "چهل و هشت ساعت" و "ستیزه جویان" را ببیند؛ فیلم هایی که در هر کدام، دو آدم با منش های متفاوت در کنار هم قرار می گیرند و مجبور می شوند مثل یک تیم عمل کنند. به علاوه، او فشارش را برای داشتن آنچه که "تیزی" می خواند، ادامه داد و این بدان معنا بود که کاراکتر وودی باید نسبت به باز -که مزاحم جدید گروه اسباب بازی ها بود- حسود و متخاصم می شد. وودی در یک صحنه بعد از هل دادن باز به بیرون از پنجره، می گفت: «توی این دنیا، اسباب بازی اسباب بازی را می خورد!»

بعد از جلسات متعدد نظرخواهی از کاتزنبرگ و سایر متخصصین دیزنی، وودی تمام افسون گری اش را از دست داد. در صحنه ای، او سایر اسباب بازی ها را از تخت پایین می انداخت و از اسلینکی (سگ اسباب بازی فنری) کمک می خواست. وقتی اسلینکی تأمل می کرد، وودی داد می زد: «کی گفته که کار تو فکر کردنه سوسیس فنری؟!» همان موقع اسلینکی سؤالی می پرسید که خیلی زود به پرسش تمام اعضای پیکسار بدل شد: «چرا این گاوچران این قدر ترسناک است؟» تام هنکس که برای صداپیشگی نقش وودی انتخاب شده بود، یک بار گفت: «این یارو یک عوضی واقعی است!»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*کات

لستر و همکارانش در پیکسار، در نوامبر ١٩٩٣ نیمی از فیلم را آماده ی نمایش برای کاتزنبرگ و مدیران دیزنی کرده بودند، از این رو به بوربنک رفتند. پیتر اِشنایدر رئیس بخش انیمیشن دیزنی، که هرگز ایده ی کاتزنبرگ برای بازی دادن یک مشت خارجی در ساخت فیلم را نپسندیده بود، بلافاصله آن را یک افتضاح بزرگ خواند و دستور توقف تولید را صادر کرد که با موافقت کاتزنبرگ همراه شد. کاتزنبرگ از همکار خود تام شوماخر پرسید: «چرا اینقدر افتضاح شده؟» شوماخر بی تعارف جواب داد: «به خاطر اینکه دیگر فیلم پیکسار نیست» او بعدها توضیح داد که: «آنها داشتند ایده های کاتزنبرگ را دنبال می کردند، برای همین پروژه کاملاً از ریل خارج شده بود.»

لستر هم فهمید که حق با شوماخر است. می گفت: «آنجا نشسته بودم و کاملاً از چیزی که می دیدم شرمسار بودم. این یک داستان مسخره، پر از بدبخترین کاراکترهای بدجنس تاریخ بود.» او از دیزنی تقاضای یک فرصت مجدد برای کار دوباره روی متن درام را کرد که با حمایت کاتزنبرگ همراه شد.

جابز چندان خودش را درگیر فرآیند خلق اثر نمی کرد. میل به ایده پردازی و کنترل طراحی را رها کرده بود. این خودداری، از احترامی نشأت می گرفت که برای لستر و سایر هنرمندان پیکسار قائل بود -درست به مانند احترامی که برای توانایی لستر و کَتمول در دور نگه داشتن خبرهای بد قائل بود. اما با این حال در مدیریت رابطه با دیزنی، نقشی مفید ایفا کرد و بچه های پیکسار از این بابت قدردانش بودند. وقتی کاتزنبرگ و اشنایدر تولید داستان اسباب بازی را به تعلیق در آوردند، جابز با سرمایه ی شخصی اش کار را ادامه داد و در مقابل کاتزنبرگ، طرف بچه های خودش را گرفت. بعدها گفت: «جفری گند زده بود به داستان اسباب بازی. می خواست وودی یک آدم بد باشد. کاری کرد که ما به گل نشستیم، بنابراین پرتش کردیم بیرون و گفتیم: "این چیزی نبود که ما می خواستیم" و کار را طوری انجام دادیم که میل همیشگی بچه های گروه بود.»

سه ماه بعد، بچه های پیکسار با فیلم نامه ی جدید برگشتند. کاراکتر وودی تغییر یافته و به جای اینکه رئیس ظالم اسباب بازی های اندی (پسرک قصه) باشد، به رهبر زرنگ شان بدل شده بود. حسادت او بعد از آمدن باز لایت یر را طوری به تصویر کشیدند که حس همدردی دیگران را بر می انگیخت و منطبق بر پي رنگ های آهنگ "چیزهای عجیب" از رندی نیومن بود. صحنه ای که وودی، باز را به بیرون پنجره پرت می کرد، بازنویسی و این طور طراحی شد که سقوط باز در اثر حادثه ای باشد که از شوخی کوچک وودی با یک چراغ لوکز کلید می خورد. با تأیید رویکرد جدید توسط کاتزنبرگ و شرکت دیزنی، در فوریه ی ١٩٩٤ تولید از سر گرفته شد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
کاتزنبرگ از تمرکز جابز بر پایین نگه داشتن هزینه ها خوشش آمد. می گفت: «استیو حتی در شروع بودجه ریزی، مشتاق بود که پروژه با صرفه جویی حداکثری انجام شود.» ولی هزینه ی ١٧ میلیون دلاری تولید ناکافی از کار در آمد، به خصوص بعد از انجام بازبینی های لازم برای حذف نظرات مداخله جویانه ی کاتزنبرگ. بنابراین جابز برای تکمیل فیلم تقاضای بودجه ی اضافه کرد. ولی کاتزنبرگ گفت: «گوش کن، ما یک قراری داشتیم. نظارت بر کار را به شما دادیم و تو هم موافقت کردی با هزینه ی پیشنهادی ما انجامش بدهی.» جابز آنقدر با تلفن به کاتزنبرگ زنگ زد و با هواپیما به دیدارش رفت که نگو و نپرس، به قول کاتزنبرگ «فقط استیو می تواند اینقدر وحشیانه بی رحمی کند.» او دیزنی را مقصر افزایش هزینه ها می دانست چرا که کاتزنبرگ طوری داستان اصلی را خراب کرده بود که باید خیلی چیزها از نو طراحی می شد. عکس العمل کاتزنبرگ این بود که با فریاد یادآور شود: «یک دقیقه صبر کن! ما داشتیم کمک می کردیم. شما از نظرات خلاقانه ی ما نفع بردید و حالا از من می خواهی بابتش غرامت هم بدهم؟!» این، ماجرای مشاجره ی دو دیوانه ی عاشق کنترل، بر سر این موضوع بود که کدام یک بیشتر به منافع دیگری خدمت کرده است!

اد کَتمول، بیش از جابز سیاست مدار بود و از این رو توانست بر سر دریافت بودجه ی اضافی مصالحه کند. می گفت: «نسبت به سایر بچه هایی که روی فیلم کار می کردند، دیدگاه خیلی مثبت تری نسبت به جفری داشتم.» ولی این اتفاق، جابز را به فکر وا داشت تا در کارهای آینده با دیزنی، حسابگرانه تر عمل کند. دلش نمی خواست فقط یک پیمان کار باشد، بلکه حضور در رأس امور را شایسته ی خود می دانست؛ پس در آینده، پیکسار باید سرمایه ی خودش را به کار وارد می کرد و این مستلزم اتخاذ سیاستی جدید در قبال دیزنی بود.

همچنان که ساخت فیلم پیش می رفت، جابز بیشتر و بیشتر به آن علاقمند می شد. قبلاً با شرکت های مختلفی از هال مارک گرفته تا مایکروسافت برای فروش پیکسار صحبت کرده بود ولی دیدن جان بخشی به وودی و باز، او را به این عقیده رساند که احتمالاً در شرف ایجاد یک انقلاب اساسی در صنعت فیلمسازی است. با تکمیل هر صحنه، بارها به تماشای آن می نشست و علاقه ی جدیدش را در خانه با دوستان نزدیکش به اشتراک می گذاشت. لَری اِلیسون می گفت: «نمی توانم به شما بگویم که قبل از اکران داستان اسباب بازی چند نسخه از آن را دیدم. شبیه شکنجه شده بود. می رفتم آنجا تا جدیدترین ١٠ درصد پیشرفت کار را ببینم. استیو برای ساختنش -هم فیلم و هم تکنولوژی- خیلی عذاب کشید، چون هیچ وقت به چیزی کمتر از عالی رضایت نمی داد.»

حس جابز نسبت به اینکه سرمایه گذاری در پیکسار ممکن است عاقبت نتیجه بدهد، وقتی تقویت شد که دیزنی از او برای شرکت در جلسه ی مطبوعاتی نمایش صحنه های فیلم پوکاهانتس که زیر چادری بزرگ در سنترال پارک منهتن برگزار می شد، دعوت به عمل آورد. در آن رویداد، مایکل ایسنر، مدیر عامل دیزنی اعلام کرد که اولین نمایش عمومی پوکاهانتس در مقابل چشمان ١٠٠٠٠٠ نفر بر روی پرده هایی به بلندای ٢٤ متر در محوطه ی چمن سنترال پارک انجام خواهد گرفت. جابز که خود یک پا استاد برگزاری مراسم باشکوه برای معرفی محصولات بود، از شنیدن خبر چنین افتتاحیه ای انگشت به دهان شد. ناگهان، شعار باز لایت یر -«به سوی بی کران و ماورای آن»- به نظرش محل اعتنا آمد.

جابز تشخیص داد که اکران داستان اسباب بازی در نوامبر، بهترین فرصت برای عرضه ی عمومی سهام پیکسار است. حتی بانک دارهای مشتاق هم دو به شک بودند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست، چون پیکسار پنج سال مداوم پول سوزی کرده بود. ولی کی حریف جابز می شد؟! لستر در این باره می گفت: «من عصبی بودم و می گفتم که باید تا بعد از دومین فیلم مان صبر کنیم. استیو حرفم را رد کرد و گفت ما به سرمایه نیاز داریم تا بتوانیم نصف پول فیلم ها را خودمان وسط بگذاریم و دیزنی را وادار به بازنگری توافق نامه کنیم.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*به سوی بی کران!

در نوامبر ١٩٩٥، دو مراسم افتتاحیه برای داستان اسباب بازی در راه بود؛ اولی به میزبانی دیزنی در ال کپتن، یکی از قدیمی ترین تئاترهای مجلل لوس آنجلس بود. آنها حتی یک محل تفریح و سرگرمی هم در کنار تئاتر بر پا کرده بودند تا کاراکترها در آن معرفی شوند. البته پیکسار هم تعداد زیادی دعوت نامه برای آن شب داده بود، ولی در کل، آن مراسم و اکثر ستاره های مدعو متعلق به دیزنی بودند. جابز حتی در آنجا حضور هم نیافت. در عوض برای فردای آن شب، رجنسی که یکی از تئاترهای مشهور سان فرانسیسکو است را برای برگزاری مراسم خودش اجاره کرد. میهمان های او به جای تام هنکس و استیو مارتین، ستاره های دره ی سیلیکن بودند، افرادی مثل لَری اِلیسون و اَندی گروو. این جشن شخصی جابز بود؛ پس او و نه لستر، برای معرفی فیلم روی صحنه رفت.

این اکران های خصوصی دوئل وار، یک سؤال قدیمی را برجسته کرد: داستان اسباب بازی فیلم پیکسار بود یا دیزنی؟ آیا پیکسار صرفاً یک پیمان کار بود که در ساخت فیلم ها به دیزنی کمک می کرد؟ یا اینکه دیزنی صرفاً یک بازاریاب و توزیع کننده در خدمت اکران فیلم های پیکسار بود؟ پاسخ منصفانه، جایی در میانه است. اما سؤال مهم تر این بود که آیا افراد دست اندر کار، به پاسخ خصوص شخص مایکل ایسنر و استیو جابز، می توانستند به چنین همکاری ای ادامه دهند یا خیر؟

شهرت هر دو وقتی بالا گرفت که بمب تجاری "داستان اسباب بازی" منفجر شد و موفقیتی استثنایی به همراه آورد. فیلم هزینه اش را در اولین هفته جبران کرد و توانست با فروش افتتاحیه ی ٣٠ میلیون دلار در امریکا و شکست "بتمن برای همیشه" و "آپولو ١٣،" با ١٩٢ میلیون دلار فروش داخلی و مجموع ٣٦٢ میلیون دلار فروش جهانی، موفق ترین فیلم سال شود. با توجه به مطالب گردآوری شده از طرف سایت روتن تومیتوز، ١٠٠٪ از ٧٣ منتقد سینمایی به فیلم نقد مثبت دادند. ریچارد کُرلیس از از تایم در وصف فیلم نوشت «مبتکرانه ترین کمدی سال،» دیوید اَنسن از نیوز ویک فیلم را «خارق العاده» توصیف و جانت مسلین از نیویورک تایمز آن را برای کودکان و بزرگسالان این گونه پیشنهاد کرد: «کاری خوش ساخت و بی نظیر، بهترین داستان دونفره ی دیزنی.»

تنها اصطکاکی که برای جابز پیش آمد این بود که منتقدینی مثل مسلین نوشتند «داستان دیزنی» و نه «ظهور پیکسار.» جابز بعد از خواندن مقاله ی او، تصمیم گرفت که برای "به رخ کشیدن" عملکرد پیکسار، حالت تهاجمی به خود بگیرد. همراه با لستر در برنامه ی چارلی رز حضور یافت، تأکید کرد که داستان اسباب بازی فیلم پیکسار است، و سعی کرد داستان تولد این استودیوی جدید را برجسته کند. به رز گفت : «از وقتی که "سفید برفی" اکران شد، تمام استودیوهای معظم سعی کردند وارد کسب وکار انیمیشن شوند، و دیزنی تاکنون تنها استودیویی بود که یک فیلم انیمیشن ترکیبی داشت، که بسیار هم قوی بود. اکنون، پیکسار دومین استودیویی است که چنین کرده.»

جابز این نقطه نظر را جا انداخت که دیزنی صرفاً توزیع کننده ی فیلم پیکسار است. به قول مایکل ایسنر: «مدام می گفت "ما در پیکسار کار واقعی را انجام دادیم و شماها در دیزنی فقط بلدید گند بزنید." ولی ما بودیم که باعث شدیم داستان اسباب بازی به بهره برداری برسد. ما کمک کردیم فیلم شکل بگیرد و تمام بخش های شرکت از بازاریاب ها گرفته تا شبکه ی تلویزیونی دیزنی را روی کار گذاشتیم تا یک موفقیت بزرگ به دست بیاید.» جابز به این نتیجه رسید که مشکل اساسی -که فیلم مال کیست؟- بایستی به صورت رسمی حل شود، نه با جنگ لفظی. می گفت: «بعد از موفقیت داستان اسباب بازی، به این نتیجه رسیدم که اگر قصدمان بر پایی یک استودیو و نه فقط انجام کارهای قراردادی است، باید یک توافق نامه ی جدید با دیزنی امضا کنیم.» ولی به منظور مذاکره با دست پر و بر اساس منابع مساوی، پیکسار مجبور بود پول نقد سر میز بیاورد و این، نیازمند کسب موفقیت در عرضه ی عمومی سهام شرکت بود.

عرضه ی عمومی سهام، درست یک هفته بعد از اکران داستان اسباب بازی انجام شد. جابز بر سر موفقیت فیلم قمار کرد و این قمار نتیجه داد، آن هم نتیجه ای اساسی. درست مثل عرضه ی اولیه ی سهام اپل، رأس ساعت ٧ صبح همزمان با آغاز فروش سهام، یک جشن در دفتر شرکت پذیره نویسی در سان فرانسیسکو بر پا شد. برنامه این بود که اولین صف سهام بر مبنای ١٤ دلار شکل بگیرد تا فروش آنها حتمی باشد، ولی جابز اصرار داشت که قیمت گذاری روی ٢٢ دلار انجام شود تا در صورت موفقیت فیلم، پول بیشتری به جیب شرکت سرازیر شود. همه چیز ورای خوش بینانه ترین توقعات او پیش رفت. عرضه ی عمومی سهام پیکسار با پیشی گرفتن از نت اسکیپ، عنوان بزرگترین عرضه ی سال را به خود اختصاص داد. در نیم ساعت اول، قیمت هر سهم به ٤٥ دلار رسید و معاملات با تأخیر روبرو شد چرا که دستورات خرید بیش از ظرفیت سیستم بود. سپس قیمت تا ٤٩ دلار هم بالارفت و در پایان روز کاری، روی ٣٩ دلار بسته شد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
در اوایل همان سال، جابز امیدوار به یافتن یک خریدار برای پیکسار و جبران ٥٠ میلیون دلار سرمایه ی بلعیده شده اش توسط استودیو بود. ولی در پایان آن روز، سهام او که معادل ٨٠٪ از کل پیکسار بود، بیش از ٢٠ برابر آن مبلغ قیمت گذاری شد؛ یعنی رقم باورنکردنی ١.٢ میلیارد دلار. این، ٥ برابر ثروتی بود که با عرضه ی سهام اپل در سال ١٩٨٠ به جیبش سرازیر شد. ولی او به جان مارکوف از نیویورک تایمز گفت که پول اهمیت چندانی ندارد: «در آینده قایق تفریحی نخواهم خرید» و «این کار را به خاطر پولش نکرده ام.»

عرضه ی موفق سهام به این معنا بود که پیکسار دیگر برای تأمین مالی فیلم هایش به دیزنی نیاز ندارد. این همان برگ برنده ی مورد نظر جابز بود. راجع به آن روزها می گفت: «دیگر قادر به تأمین نصف سرمایه ی فیلم ها بودیم و من می توانستم نیمی از سود گیشه را طلب کنم. اما مهم ترین خواسته ام درج نام تجاری پیکسار در ابتدای فیلم ها بود، چون سهم پیکسار در فیلم ها اگر نه بیشتر از دیزنی، حداقل مساوی با آن بود.»

جابز با پرواز به دیدار ایسنری رفت که از بی پروایی او متحیر بود. قرارداد ساخت سه فیلم را داشتند و پیکسار فقط یکی را ساخته بود. با این حال طرفین بمب های هسته ای خود را رو کردند. کاتزنبرگ بعد از یک دعوای زننده با ایسنر، از دیزنی رفته بود و با استیون اسپیلبرگ و دیوید گیفن، استودیویی به نام دریم ورکز تأسیس کرده بود. جابز به ایسنر گفت که اگر با یک قرارداد جدید موافقت نکند بعد از ساخت سومین فیلم، پیکسار هم برای خودش یک استودیوی مستقل خواهد شد، درست مثل دریم ورکز. در سوی دیگر، ایسنر هم دست خالی نبود؛ او تهدید کرد که اگر پایش بیاُفتد، دیزنی خودش دنباله های داستان اسباب بازی را با استفاده از وودی، باز و تمام کاراکترهای نازنین لستر خواهد ساخت. جابز بعدها گفت: «مثل این بود که شکنجه ی بچه هامان را ببینیم. جان وقتی به این احتمال فکر کرد، یک هو زیر گریه زد.»

اما کار به جاهای باریک نکشید و در آخر توافقی جدید حاصل شد. ایسنر پذیرفت که پیکسار نیمی از سرمایه ی فیلم های آینده را وسط بگذارد و نصف سود گیشه را بر دارد. جابز می گفت: «به گمانش ما نمی توانستیم فیلم های زیادی بسازیم، برای همین فکر کرد با این توافق کمی در مخارج صرفه جویی کرده. غافل از اینکه این توافق جدید برای ما عالی بود، چون ١٠ تا بمب تجاری دیگر در صندوقچه ی سری مان داشتیم.» پس از چانه زنی های فراوان بر سر درج نام مشترک تجاری در ابتدای فیلم ها، این مورد هم در توافقات لحاظ شد. ایسنر می گفت: «موضع من این بود که این ها فیلم های دیزنی است ولی بالأخره دلم نرم شد. بعدش دیگر رفتیم سراغ تعیین اندازه ی حروف آرم "دیزنی" و آرم "پیکسار" برای اول فیلم ها، درست عین بچه های چهار ساله!» در اوایل ١٩٩٧، دو شرکت برای ساخت ٥ فیلم دیگر طی ١٠ سال آینده به توافق رسیدند و حداقل در آن دوره دوستی خوبی بین شان شکل گرفت. جابز می گفت: «ایسنر با من منطقی و منصف بود. ولی در نهایت بعد از یک دوره ی ١٠ ساله، به این نتیجه رسیدم که مرد تاریکی است.»

جابز در نامه ای به سهام داران پیکسار، توضیح داد که مهمترین جنبه های توافق جدید، برخورداری از حق درج نام تجاری در ابتدای تمام فیلم های مشترک با دیزنی، و نیز مشارکت در حقوق تبلیغاتی و درآمد اسباب بازی های کاراکترها است. نوشت: «ما می خواهیم پیکسار به نامی تجاری بدل شود که از منظر برخورداری از اعتماد، در ردیف نام تجاری دیزنی قرار بگیرد. ولی به منظور کسب چنین اعتباری، ابتدا باید نام پیکسار را به عنوان تولیدکننده ی فیلم ها بین مخاطبین جا انداخت.»

جابز در طول دوران کاری اش، به عنوان تولیدکننده ی محصولات عالی شناخته شد و به همین اندازه نیز به خاطر توانایی اش در ساختن شرکت های معظم و نام های تجاری با ارزش معروف شد. به راستی که او، دو تا از بهترین شرکت های دوران را پایه گذاری کرد: اپل و پیکسار.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 

استیو جابز، ۱۹۹۶

*همه چیز سقوط می کند

با معرفی کامپیوتر نکست در سال ١٩٨٨، موجی از هیجان به پا شد. موجی که با عرضه ی آن در سال بعد، به شکستی مفتضحانه بدل گشت. این بار توانایی جابز برای خیره کردن نگاه مطبوعات، به سقوط انجامید و این گونه بود که داستان های پریشان کننده ای حول شرکت شکل گرفت. بارت زیگلر از اَسوشییتدپرس گزارش داد: «در زمانه ای که صنعت دارد به سمت سیستم های تبادل اطلاعات پیش می رود، نکست کامپیوتری ناسازگار با سایر سیستم ها بیرون داده و از آنجایی که برنامه های نسبتاً کمی برای اجرا روی آن وجود دارد، جذب مشتری سخت خواهد بود.»

نکست سعی داشت خود را به عنوان رهبر شاخه ای جدید معرفی کند؛ پایانه های کاری شخصی، مناسب برای کسانی که قدرت پردازش یک پایانه ی کاری و رابط کاربرپسند یک کامپیوتر شخصی را می خواستند. در آن برهه، چنین مشتریانی نیاز خود را از سان مایکروسیستمز تأمین می کردند. در سال ١٩٩٠، درآمد نکست ٢٨ میلیون دلار بود و درآمد سان مایکروسیستمز ٢.٥ میلیارد دلار. آی.بی.ام از توافق بر سر خرید لیسانس نکست کنار کشید و به همین خاطر، جابز مجبور به انجام کاری بر خلاف روحیات خود شد: با وجود اعتقاد راسخ به یکپارچگی میان سخت افزار و نرم افزار، سرانجام در ژانویه ی ١٩٩٢، با ارائه ی لیسانس نصب سیستم عامل نکست استپ بر روی کامپیوترهای شخصی متفرقه، موافقت کرد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
با تعجب باید گفت که یکی از مدافعان جابز در این مورد، ژان لوئی گاسه بود که در ماجرای استقرار به جای جابز در اپل، با او مچ انداخت و متعاقباً خودش هم از اپل اخراج شد. او مقاله ای در تمجید از خلاقیت های محصولات نکست نوشت: «ممکن است نکست اپل نباشد، ولی استیو هنوز استیو است.» چند روز بعد درب خانه اش زده شد. همسر گاسه بعد از گشودن در، بدو بدو از پله ها بالا برگشت و خبر از آمدن جابز داد. جابز به خاطر آن مقاله از گاسه تشکر کرد و او را به مراسمی خاص دعوت کرد؛ اَندی گروو از اینتل در کنار جابز از نکست، قرار بود امکان نصب نکست استپ روی سیستم های آی.بی.ام - اینتل را اعلام کنند. گاسه می گفت: «من درست کنار پدر استیو، پاول جابز نشسته بودم. شخصیتی با وقار و پر جذبه داشت. بزرگ کردن آن پسر باید کار سختی بوده باشد و او از دیدن استیو در کنار اَندی گروو روی صحنه، خوشحال و مفتخر بود.»

جابز یک سال بعد قدم دوم را برداشت، قدمی که وقوعش حتمی بود: کناره گیری از تولید یکپارچه ی سخت افزار. تصمیمی ناراحت کننده درست مثل زمان کنار کشیدن از تولید سخت افزار در پیکسار. توجه به جزئیات محصولات به کنار، اما سخت افزار جزو علایق خیلی شخصی او بود. جابز از طراحی حرفه ای انرژی کسب می کرد. روی جزئیات تولید وسواس نشان می داد و ساعت ها به تماشای ربات های مونتاژ محصولات می نشست. اما حالا مجبور به تعدیل نیمی از نیروی تولید نکست و فروش کارخانه ی محبوب خود به کانن - که اشیا تجملاتی آن را به مزایده گذاشت- بود. باید دل به نکستی خوش می کرد که فقط به دنبال فروش لیسانس سیستم عاملش به تولیدکنندگان سخت افزارهای بی روح بود.

در اواسط دهه ی ١٩٩٠، جابز در کنار خانواده و با پیروزی بزرگی که در صنعت فیلمسازی کسب کرده بود، لذت زندگی را تا حدودی تجربه کرد. از صنعت کامپیوتر به کلی نومید شده بود. به گری وولف از مجله ی وایرد گفت: «خلاقیت عملاً مرده. مایکروسافت با آن نوآوری اندکش بر بازار مسلط است و اپل شکست خورده ای بیش نیست. و این تازه شروع دوران تاریک بازار کامپیوترهای رومیزی است.»

در مصاحبه با تونی پرکینز و دبیران مجله ی رد هرینگ هم یأس مشابهی در رفتارش دیده شد. ابتدا روی بد شخصیت خود را نشان داد؛ خیلی زود بعد از رسیدن پرکینز و همکارانش، از درب پشتی بیرون خزید تا قدمی بزند. تا ٤٥ دقیقه بعد برنگشت و درست وقتی که عکاس مجله داشت چند عکس می گرفت، با طعنه و کنایه مانع از ادامه ی کارش شد. پرکینز بعدها اشاره کرد: «دگرآزاری، خودبزرگ بینی یا بی تربیتی محض؟ ما که نتوانستیم بفهمیم پشت دیوانگی او کدام عامل نهفته است.» وقتی بالأخره برای مصاحبه آرام گرفت، اظهار داشت که حتی ظهور اینترنت هم نمی تواند اثر چندانی بر سلطه ی مایکروسافت بگذارد. می گفت: «مایکروسافت برده و بدبختانه مک را شکست داده، یونیکس را هم شکست داده، OS/2را هم شکست داده. یک محصول درجه دو، در این جنگ پیروز شده.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*سقوط اپل

تا چند سال بعد از رفتن جابز، اپل قادر بود با حاشیه سود بالای حاصل از تسلط زودگذرش بر بازار کامپیوترهای رومیزی، با خیال راحت به پیش برود. جان اسکالی که در سال ١٩٨٧ خودش را نابغه می پنداشت، مجموعه ای از دستورات را صادر کرد که امروزه خجالت آور جلوه می کنند. وی در جایی نوشت که جابز می خواسته اپل «تبدیل به یک شرکت عالی در ساخت محصولات مصرفی بشود» و ادعا کرد: «این نقشه ای جنون آمیز بود... اپل هرگز نباید بدل به یک شرکت تولیدات مصرفی بشود... ما نمی توانیم واقعیت را با استفاده از رؤیاهامان تحریف کنیم تا به این طریق دنیا را تغییر دهیم... تکنولوژی های پیشرفته نمی توانند در قالب تولیدات مصرفی، طراحی و سپس فروخته شوند.»

جابز ابتدا وحشت زده شد و سپس در اوایل دهه ی ١٩٩٠، با سقوط مداوم سهم فروش اپل تحت مدیریت اسکالی، به خشم آمد و او را تحقیر کرد: «اسکالی با آوردن آدم های فاسد و القای ارزش های فاسد، اپل را به نابودی کشید» و بعدها افزود: «آنها به جای اینکه به دنبال خلق محصولات عالی باشند، نگران پول در آوردن -به خصوص برای خودشان و- برای اپل هستند.» حس می کرد اسکالی در ازای هزینه کردن از سهم بازار، به دنبال افزایش سود است: «مکینتاش به مایکروسافت باخت چون که اسکالی اصرار داشت تا سر حد امکان پول به جیب بزند، نه اینکه محصولات پیشرو و مقرون به صرفه تولید کند» و در نتیجه ی این رویکرد، عاقبت اثری از سود هم نماند.

شبیه سازی از روی رابط گرافیکی مکینتاش چند سالی برای مایکروسافت طول کشید ولی در سال ١٩٩٠ ویندوز 3.0 را بیرون داد که آغازگر روند تسلطش بر بازار رومیزی ها بود. سپس ویندوز 95 در سال ١٩٩٥ از راه رسید و موفق ترین سیستم عامل تاریخ شد. این گونه بود که فروش مکینتاش سقوط کرد. جابز بعدها گفت: «مایکروسافت به سادگی ماحصل کار دیگران را دزدید. این بلاها حق اپل بود. چون بعد از رفتن من هیچ چیز جدیدی اختراع نکرد. مک به سختی پیشرفتی به خود دید و هدفی بی دفاع و سهل برای مایکروسافت بود.»

نا اُمیدی او از اپل در سخنرانی اش برای یکی از انجمن های دانشکده ی کسب و کار استنفورد، در منزل یکی از دانشجویان، آشکار شد. همان دانشجو از او تقاضای امضای یک صفحه کلید مکینتاش را کرد. جابز با این کار موافقت نمود اما به شرط حذف کلیدهایی که بعد از رفتنش از اپل به صفحه کلیدها اضافه شده بود. سوئیچ ماشینش را در آورد و کلیدهای چهارجهته را کَند –همان هایی که سابق بر این از صفحه کلیدها حذف کرده بود. ردیف بالایی، یعنی کلیدهای F1 و F2و F3 و ... هم سرنوشت مشابهی پیدا کردند. بعد به سردی گفت: «من دارم دنیا را تغییر می دهم؛ هر بار یک صفحه کلید.» سپس آن صفحه کلید ناقص شده را امضا کرد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 21 از 24:  « پیشین  1  ...  20  21  22  23  24  پسین » 
کامپیوتر

Steve Jobs | استیو جابز

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA