ارسالها: 12930
#41
Posted: 18 Aug 2014 15:41
وقتی جابز از انتشار این ماجرا مطلع شد، در تماسی با وازنیاک آن را تکذیب کرد. واز می گفت: «به من گفت که یادش نمی آید چنین کاری کرده باشد و اینکه اگر کرده بود حتماً یادش می ماند، پس احتمالاً نکرده بود.» وقتی مستقیماً ماجرا را از جابز پرسیدم، به طرزی غیرمعمول ساکت شد و تأمل کرد. بعد گفت: « نمی دانم این ادعاها از کجا می آید. نصف کل پولی را که گرفتم به او دادم. همیشه با واز همین طوری بودم. منظورم این است که واز از سال ١٩٧٨ کار را رها کرد. بعد از آن سال حتی یک ارزن کار هم انجام نداد. ولی هنوز دقیقاً همان میزان از سهام اپل را دارد که من داشتم.»
آیا ممکن است خاطرات در هم و بر هم شده باشند و جابز واقعاً چنین کاری نکرده باشد یا مثلاً وازنیاک دچار فراموشی خاطر شده باشد؟ واز به من گفت: «احتمال دارد که حافظه ی من به هم ریخته باشد ولی...» بعد از یک مکث تصحیح کرد: «نه. جزئیات این یکی به خوبی در خاطرم هست، یک چک ٣٥٠ دلاری بود» و بعد تأیید بوشنل و الکرن را هم روی حرفش گذاشت. خودم با بوشنل صحبت کردم، می گفت: «یادم هست با واز درباره ی جایزه حرف می زدیم، ناراحت بود. گفتم: بله، یک جایزه برای هر تراشه ای که کم کردید دادیم. او فقط سرش را تکان داد و بعد با زبانش ناک ناک کرد.»
حقیقت هر چه بود، وازنیاک بعداً پرونده را بی ارزش قلمداد کرد و بست. می گفت جابز آدم پیچیده ای است و استفاده از دیگران فقط یک مورد کوچک و تاریک از صفاتی است که او را بدل به فردی موفق کرده. وازنیاک هرگز نمی توانست مثل او باشد ولی همان طور که خودش نیز قبول دارد، هرگز هم نمی توانست اپل امروزی را بسازد: «اگر من بودم رهایش می کردم برود.» وقتی با اصرار من -که به قول جابز در حرف کشیدن از آدم ها متبحرم- مواجه شد، گفت: «این ماجرا چیزی نیست که من بخواهم با آن به قضاوت استیو بنشینم.»
تجربه ی آتاری باعث شد رویکرد جابز در تجارت و طراحی، شکل پیدا کند. او رویکرد کاربرمحور، خودمانی و موجز بازی های آتاری را تحسین می کرد. ران وین می گفت: «آن سادگی در او رسوخ کرد و باعث تمرکز همیشگی اش بر محصول شد.» غیر از این، جابز مجذوب نگرش بوشنل در اسیر نشدن به دست "نه"ها هم شد. به قول الکرن: «نلان "نه" را جواب تلقی نمی کرد و این اولین چیزی بود که استیو برای پیشبرد کارها آموخت. نلان هرگز بدزبان نبود –آن طور که استیو گاهی هست، ولی نگرش کاری خاص خودش را داشت. شاید فکر کنید دارم چاپلوسی می کنم، ولی به درک، روشش کارها را پیش می برد و از این نظر نلان مربی استیو بود.»
بوشنل با این حرف موافق بود: «خصیصه ای وصف ناشدنی در یک کارآفرین هست که من آن را در استیو می دیدم. نه فقط به مهندسی علاقمند بود، بلکه جنبه های تجاری کار را هم دوست داشت. یادش دادم که اگر طوری رفتار کنی که انگار می توانی کاری را انجام دهی، امور به خوبی پیش خواهد رفت. گفتم: "وانمود کن که کاملاً بر خودت مسلطی تا دیگران خیال کنند که هستی".»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#42
Posted: 18 Aug 2014 18:47
دانیل کاتکی و جابز با اپل I در نمایشگاه کامپیوتر آتلانتیک سیتی
* ماشين هاي گريس دوست داشتني
در سان فرانسیسکو و سانتاکلارای دهه ی ١٩٦٠، همزمان وقایع مختلف فرهنگی در جریان بود. انقلاب تکنولوژیک با رشد کارگزاران نظامی آغاز شد و به زودی کارخانه های الکترونیک، سازندگان تراشه ها، طراحان بازی های ویدیویی و شرکت های کامپیوتری را در بر گرفت. یک خرده فرهنگ هکری وجود داشت - پر از کله سیمی های رادیو- باز، رمزگشاها، ولگردهای کامپیوتری، هکرهای تفننی و گیک های ساده- که شامل مهندس های مخالف با الگوهای کاری HP و فرزندان شان که با قواعد مرسوم جوامع محلی هماهنگ نبودند، می شد. گروه های شبه آکادمیک روی تأثیرات ال.اس.دی پژوهش می کردند؛ افرادی از جمله داگ انگلبارت از مرکز تحقیقاتی آگمنتیشن در پالو آلتو، که بعدها به ساخت ماوس کامپیوتر و رابط کاربری گرافیکی کمک کرد. همینطور کن کیزی که در خانه ی گروهی اش پارتی مواد مخدر با موسیقی و رقص نور می گرفت و بعدها گروه گریت فول دد را تأسیس کرد. یک جنبش هیپی هم از دل نسل سوخته ی منطقهی خلیج-گروهی از نویسندگان بعد از جنگ جهانی دوم- به دنیا آمد. فعالان سرکش سیاسی هم از دل جنبش سخرانی آزاد سر بر آوردند. واضح بود که تمام این جنبش های خودساخته، مسیر متدهای روشن فکری را دنبال می کنند: ذن و هندوئیسم، مراقبه و یوگا، جیغ-درمانی و محدودیت های حسی، و غیره.
این ائتلاف میان جنبش قدرت گل(تقدیم گل به نیروهای پلیس) با قدرت پردازنده ها و روشن فکری و فناوری، توسط کسی به عینیت و شهود رسید که صبح ها مشغول مراقبه می شد، روزها به کلاس های فیزیک استنفورد می رفت، شب ها درآتاری کار می کرد و نیز در حال رؤیاپردازی برای شروع کسب و کار شخصی خودش بود؛ استیو جابز. با نگاهی به گذشته می گفت: «چیزی داشت اینجا پا می گرفت، بهترین موسیقی از اینجا می آمد –گریت فول دد، جفرسن ارپلین، جوآن بایز، جنیس جاپلین، همین طور صفحه مدارهای مجتمع و چیزهایی مثل کاتالوگ کل زمین.»
در ابتدا ارتباط خوبی میان فناوران و هیپی ها برقرار نشد. بسیاری از جنبش های ضدفرهنگی کامپیوتر را بدشگون و اورولی (تداعی گر فضای آثار جرج اورول نویسنده ی معروف) و همسو با اهداف پنتاگون و ساختار قدرت می دانستند. در کتاب افسانه ی ماشین، لویس مامفورد (تاریخ نویس) هشدار می دهد که کامپیوتر در حال سلب آزادی ها و تخریب «ارزشهای مترقی زندگی» است. عبارت معروف روی پانچ کارت های آن دوران که برای چپی های مخالف با جنگ به کنایه ای معنادار بدل شد این بود: «به شکست اعتراف نکن، طفره نرو، تحریف نکن.»
اما در آغاز دهه ی ١٩٧٠ تغییری در راه بود. جان مارکوف در مقاله اش راجع به همگرایی ضدفرهنگ ها با صنعت کامپیوتر، نوشته: «کامپیوتر از ابزاری برای نظارت بوروکراتیک تبدیل شده به نمادی برای آزادی و ابراز عقیده.» یکی از بیت های شعر سال ١٩٦٧ ریچارد براتیگان این است: «همه در دید رس ماشین های گریس دوست داشتنی هستیم.» پیوند علوم کامپیوتری با زندگی جوان های آن دوره، زمانی تأیید شد که تیموتی لیری گفت کامپیوترهای شخصی یک ال.اِس.دی جدیدند و سال ها بعد آن عبارت معروف خودش را تغییر داد به: «به برق بزن، راه اندازی کن، وارد شو.» بونوی خواننده که بعدها به یکی از دوستان جابز بدل شد، اغلب با او راجع به اینکه چطور مواد مخدر در بستر ضدفرهنگ عصیان گر منطقه ی خلیج می تواند به ایجاد صنعت کامپیوترهای شخصی کمک کرده باشد بحث می کرد. او می گفت: «آدم هایی که قرن بیست و یکم را پایه گذاری کردند یک عده معتاد و هیپی صندل به پا از ساحل غربی بودند، درست مثل استیو. آنها دنیا را جور دیگری می دیدند. نظام های سلسله مراتبی ساحل شرقی، انگلستان، آلمان و ژاپن، چنین تفکر متفاوتی را تشویق نمی کردند. فضای دهه ی شصت بستری شد برای رشد تفکرات هرج و مرج طلب و این برای تخیل راجع به دنیایی که هنوز وجود نداشت، عالی بود.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#43
Posted: 18 Aug 2014 18:48
کسی که اهالی ضدفرهنگها را به همکاری با هکرها ترغیب کرد استیوارت برند بود. رؤیاپردازی خوش مشرب که ایده ها و سرگرمی های زیادی در طول دهه های بعدی خلق کرد. برند با دوست و همکارش کن کیزی از برگزارکنندگان گردهمایی های مصرف اِل.اِس.دی بودند که در اوایل دهه ی ١٩٦٠ در پالو آلتو بر پا می شد. وی در افتتاحیه ی مراسم اسیدچکانی تام وولف حاضر شد و با داگ انگلبارت همکاری کرد تا یک معرفی عالی برای تکنولوژی های جدید -معروف به مادر همه ی توده ها- ترتیب دهد، مراسمی پر از دود و رقص نور و موسیقی. برند بعدها گفت: «اکثر هم دوره های ما کامپیوتر را به عنوان مظهر نظارت مرکزی به باد تمسخر و استهزا می گرفتند. ولی لشکری کوچک - که بعدها به هکرها معروف شدند- عاشق کامپیوترها بودند و آنها را ابزار اعاده ی آزادی قرار دادند. بعدها همین بدل شد به جاده ای شاهانه به سوی آینده.»
برند، فروشگاه سیار "کل زمین" را می چرخاند. او در ابتدا فقط در کامیونش ابزار مفید و آموزشی می فروخت ولی بعدها در سال ١٩٦٨، تصمیم گرفت "کاتالوگ کل زمین" را بیرون بدهد. روی جلد اولین شماره ی آن عکس معروف زمین -گرفته شده- از فضا را با این زیرنویس چاپ کرد؛ «دسترسی به ابزارها.» فلسفه ی اصلی مجله این بود: فناوری می تواند دوست ما باشد. برند در اولین صفحه از اولین شماره ی مجله نوشت: «در حیطه ی مهرورزی و صمیمیت، قدرت فردی انسان قدرتی است در حال توسعه، وابسته به شخصیت او و در خدمت کسب آموزش ها، یافتن گرایش ها، شکل دادن به محیط پیرامون و به اشتراک گذاشتن ماجراهای زندگی با علاقمندان احتمالی. ابزارهایی که این فرآیند را به ارمغان می آورند، توسط "کاتالوگ کل زمین" معرفی و ترویج خواهند شد.» و قطعه ای به دنبال آن آمده بود: «من در ابزارها و دستگاه های قابل اعتماد، خدا را می بینم.»
جابز به یکی از طرفداران کاتالوگ کل زمین بدل شد و به طور مشخص از آخرین شماره ی مجله، منتشر شده به سال ١٩٧١، بسیار تأثیر گرفت. آن موقع هنوز دبیرستانی بود، مجله را با خود به مدرسه و بعدها هم به مزرعه ی آل وان برد. آن شماره را خوب به خاطر می آورد: «طرح پشت جلدش، عکسی بود از یک جاده ی روستایی در طلوع آفتاب، که اگر خیلی ماجراجو بودی ممکن بود عقب ماشین های عبوری گذرت به آن بیاُفتد. زیر عکس نوشته شده بود: "مشتاق بمان، دیوانه بمان".» برند برای جابز، یکی از خال صترین تجسم های تلفیق فرهنگ ها بود و هدف مجله هم تقدیس همین رویکرد بود. برند به من گفت: «استیو درست در نقطه ی پیوند ضدفرهنگ ها و تکنولوژی قرار دارد، از همان موقع خیلی خوب مفهوم ابزارهای کمک دست بشر را فهمیده بود.»
مجله ی برند با کمک انستیتو پورتولا منتشر می شد، بنیادی وقف شده در راه آموزش رشته ی نوپای کامپیوتر که در عین حال به راه اندازی شرکت کامپیوتری پیپل کمک کرد؛ پیپل در واقع شرکت نه، بلکه روزنامه و مؤسسه ای با شعار "کامپیوتر در خدمت انسان" بود. در آنجا گاه به گاه مهمانی های شام شب چهارشنبه بر پا می شد و دو تا از پاهای ثابت آنجا، گوردون فرنچ و فرد مور تصمیم گرفتند یک باشگاه عمومی تر بر پا کنند، جایی برای به اشتراک گذاردن دستاوردهای شخصی در عرصه ی کامپیوتر.
آن دو با انتشار شماره ی ژانویه ی ١٩٧٥ که مربوط به فناوری عمومی بود انرژی بیشتری گرفتند، شماره ای که روی جلدش عکس اولین کیت کامپیوتر شخصی بود؛ آلتایر. اگر چه آلتایر چیز خاصی نبود - یک مشت قطعه با قیمت ٤٩٥ دلار که باید روی صفحه مدار نصب می شدند تا بتوان با آن کارهای مختصری را انجام داد - ولی برای هکرها و علاقمندان به کامپیوتر، منادی طلوعی جدید در این عرصه بود. بیل گیتس و پاول آلن با خواندن مجله تصمیم به ساخت یک نسخه از بیسیک گرفتند؛ زبان برنامه نویسی ساده ای برای آلتایر. همزمان توجه جابز و وازنیاک هم جلب شده بود. اولین کیت آلتایری که به مقر شرکت پیپل رسید، بدل شد به مرکز توجه ها در اولین جلسه ی باشگاهی که فرنچ و مور قصد برپایی اش را داشتند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#44
Posted: 18 Aug 2014 22:54
* باشگاه كامپيوتريِ هوم برو
گروه جدید به باشگاه کامپیوتری هوم برو معروف شد و ایده ی ادغام ضدفرهنگ ها و فناوری درآن به تبلور رسید. هوم برو برای حوزه ی کامپیوترهای شخصی چیزی شبیه به قهوه خانه ی کله تُرک در عصر دکتر جانسن بود: جایی برای تبادل ایده ها. مور اعلامیه ی جلسه ی اول را نوشت. جلسه ای که در پنج می ١٩٧٥، در گاراژ فرنچ در منلو پارک برگزار شد. در متن این طور آمده بود: «دارید کامپیوتر خودتان را می سازید؟ یا یک پایانه، تلویزیون یا ماشین تحریر؟ اگر این طور است، شاید بخواهید به جلسه ی افراد همفکر خود بیایید.»
آلن باوم در جلسه ی ِ مدیران پژوهشنامه ی HP ماجرا را کلید زد و با وازنیاک به آن جلسه رفتند. واز می گفت: «آن شب تبدیل شد به یکی از مهمترین شبهای زندگی ام.» حدود سی نفر دیگر به گاراژ ِفرنچ آمدند و به نوبت علایق خود را مطرح نمودند. با رجوع به صورت جلسه ای که مور تهیه کرده بود، فهمیدم وازنیاک که آن شب خیلی دست پاچه بود، علایق خود را این طور بر شمرده: «بازی های کامپیوتری، دیدن فیلم، طراحی ماشین حساب علمی، و طراحی گیرنده ی تلویزیون.» آن شب نمایشی از آلتایر نوظهور هم ارائه شد، ولی برای وازنیاک از همه مهم تر برگه ی مشخصات ریزپردازنده بود.
همزمان که به یک ریزپردازنده (تراشه ای که یک واحد کامل پردازش مرکزی را روی خود دارد) فکر می کرد، تصوری در ذهنش شکل گرفت. قبلاً یک پایانه شامل صفحه کلید و نمایشگر طراحی کرده بود که باید به یک مینی کامپیوتر وصل می شد. با استفاده از یک ریزپردازنده، می توانست بخشی از اجزاء مینی کامپیوتر را داخل خود پایانه قرار دهد تا به عنوان یک کامپیوتر رومیزی مستقل عمل کند. این یک ایده ی فوق العاده بود: صفحه کلید، نمایشگر و تراشه ها همگی در یک کامپیوتر شخصی یکپارچه. واز می گفت: «یک باره ایده ی کامپیوتر شخصی به من الهام شد، آن شب روی کاغذ طرحی زدم که بعدها، اپل I معروف شد.»
در ابتدا قصد داشت از ریزپردازنده ای مشابه آنچه در کیت آلتایر بود استفاده کند، یک اینتل 8080. ولی قیمتش «بیش از اجاره ی یک ماهم بود،» بنابراین به دنبال جایگزین گشت. یکی از آنها موتورولا 6800 بود که دوستی در HP می توانست به قیمت ۴۰ دلار ردیفش کند. در ادامه تراشه ای ساخت شرکت فناوری MOS یافت که از نظر طراحی مثل قبلی ولی قیمتش ۲۰ دلار کمتر بود. این، قیمت دستگاه را مقرون به صرفه کرد ولی هزینه های بلندمدتی هم به بارآورد. از آنجا که تراشه های اینتل تبدیل به استاندارد رایج بازار شدند، این انتخاب باعث دردسر اپل شد زیرا کامپیوترهای اولیه اش با اینتل همخوانی نداشت.
وازنیاک هر روز بعد از کار به خانه می رفت، پای تلویزیون شام می خورد و بعد به HP برمی گشت تا مخفیانه روی کامپیوترش کار کند. قطعات را کف اتاق می ریخت، جای نصب آنها را تعیین و سپس روی صفحه مدار اصلی نصب می کرد. با عبور از این مرحله مشغول نوشتن نرم افزاری شد که ریزپردازنده را قادر به پخش عکس ها بر روی نمایشگر می کرد. از آنجایی که نمی توانست هزینه ی استفاده از کامپیوترهای شرکت را بدهد، کدها را با دست می نوشت. بالأخره بعد از چند ماه دستگاه آماده ی تست شد: «چند حرف را روی صفحه کلید تایپ کردم و بعد خشکم زد! حروف روی صفحه نمایش ظاهر شدند.» آن روز یکشنبه ۲۹ ژوئن سال ۱۹۷۵، فرازی برجسته برای کامپیوترهای شخصی به حساب می آید. وازنیاک بعدها گفت: «این اولین بار در تاریخ بود که یک نفر با تایپ حروف روی صفحه کلید، آنها را روی نمایشگر کامپیوترش می دید.»
جابز بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و وازنیاک را به سؤال بست: آيا کامپیوترها می توانند به هم متصل شوند؟ آیا ممکن هست یک دیسک –حافظه ی ذخیره- اضافه کنند؟ و از آن به بعد در تهیه ی قطعات، به خصوص مهمترین قطعه که تراشه ی رم بود، به واز کمک کرد. جابز با چند تماس توانست تعدادی رم مجانی از اینتل جور کند. وازنیاک می گفت: « استیو است دیگر، خوب بلد بود چطور با نمایندگان فروش صحبت کند. من خیلی خجالتی ام، هرگز از پس این جور کارها بر نمی آمدم.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#45
Posted: 18 Aug 2014 22:55
جابز از آن پس با وازنیاک به جلسات هوم برو رفت و در کارهای باشگاه – جابه جا کردن تلویزیون و سایر چیزها- کمک کرد. حالا بیش از صد علاقمند به جلساتی می آمدند که به مرکز شتاب دهنده ی خطی استنفورد انتقال یافته بود. لی فلسنشتاین با مدیریتی هدایت گر و آزاداندیش، یکی دیگر از نمادهای ادغام دو دنیای ضدفرهنگها و کامپیوترها بود. او از مدرسه ی مهندسی ترک تحصیل کرده، عضو جنبش سخنرانی آزاد و البته یک فعال ضدجنگ بود. برای گاهنامه ی برکلی بارب مطلب می نوشت و بعدها نیز مهندس کامپیوتر شد.
واز معمولاً از صحبت کردن در جلسات خجالت می کشید ولی به زودی دیگران دور دستگاهش جمع شدند و او با افتخار طرز شکل گیری و عملکرد آن را نشان شان داد. مور همیشه سعی داشت در باشگاه حس به اشتراک گذاری و انتقال تجربه ها را جاری کند، چون از ویژگی های مرام هکری این بود که اطلاعات باید آزاد باشد و هرگز نباید به قدرت (حکومت) اعتماد کرد. وازنیاک می گفت: « پی رنگ باشگاه این بود که "با تقسیم کردن، به دیگران کمک کنید". من اپل I را طراحی کردم چون می خواستم آن را به رایگان با همه به اشتراک بگذارم.»
این دیدگاهی نبود که مورد پذیرش بیل گیتس باشد. او بعد از تکمیل زبان بیسیک برای آلتایر به همراهی پاول آلن، از اینکه اعضای باشگاه نسخه های آن را تکثیر و بدون پرداخت وجهی پخش می کردند، وحشت زده شد. بنابراین نامه ای را که بعدها خیلی معروف شد خطاب به گروه نوشت: «تمام علاقمندان باید آگاه باشند که اکثر شما نرم افزارها را با سرقت به دست می آورید. آیا این انصاف است؟ ... کاری که شما می کنید منجر به عدم خلق نرم افزارهای خوب خواهد شد. آیا ما می توانیم در عوض هیچ چیز، به کار حرفه ای بپردازیم؟ ... از هر کسی که مایل به پرداخت وجهی به من باشد استقبال میکنم. »
مانند او، استیو جابز هم تصور مجانی بودن دستاوردهای وازنیاک، چه جعبه ی آبی باشد چه یک کامپیوتر را پذیرا نبود. بنابراین واز را متقاعد کرد که دیگر طرح هایش را ارائه نکند. دلیل آورد که: «چرا مدارها را خودمان نسازیم و به بقیه نفروشیم؟» این یک نمونه از همکاری های آنها بود. وازنیاک با ذکر اینکه خودش هرگز به فکر چنین کارهایی نمی افتاد، به من گفت: «هر بار چیز خوبی طراحی می کردم، استیو راهی برای کسب درآمد از آن پیدا می کرد. فروش کامپیوتر هرگز به ذهن من خطور نمی کرد. این استیو بود که گفت: "بگذار آنها را روی هوا نگه داریم و یک چندتایی بهشان بفروشیم".»
جابز برنامه ای ریخت که در ازای پرداخت مبلغی به یکی از دوستانش در آتاری، صفحه مدار را طراحی و بعد ٥٠ تا یا بیشتر از آن تولید کنند. این کار حدود ١٠٠٠ دلار هزینه بر می داشت، به علاوه ی هزینه ی طراحی. سپس می شد هر دانه از آنها را ٤٠ دلار و با مجموع سود ٧٠٠ دلار فروخت. وازنیاک شک داشت که همه اش فروش برود: «متوجه نمی شدم که چطور قرار است پول مان برگردد.» او همزمان برای چک های اجاره با صاحبخانه اش به مشکل برخورده و مجبور بود اجاره ی هر ماه را نقداً پرداخت کند.
یکی از تخصص های جابز قانع کردن واز بود. ادعا نکرد که حتماً پولی به جیب خواهند زد، در عوض گفت که این یک سرگرمی پرماجرا است و اینکه: «حتی اگر پول مان را از دست بدهیم، لااقل یک شرکت داریم، برای اولین بار در تمام عمرمان، شرکتی مال خودمان دو تا.» این حتی از پول دارشدن هم برای واز جذاب تر بود. خودش می گفت: «حتی داشتن چنین تصوری از خودمان هم جذاب بود. دو دوست خوب که یک شرکت تأسیس می کردند. وآو! همان موقع بود که فهمیدم به این کار راضی ام. چطور می شد نباشم؟»
برای فراهم کردن ِ پول مورد نیاز، وازنیاک ماشین حساب HP65 خود را ۵۰۰ دلار فروخت ولی دست آخر خریدار نصف مبلغ را نداد. جابز هم فولکس واگنش را ۱۵۰۰ دلار فروخت ولی خریدار یک هفته بعد آمد و گفت که موتور خراب شده و جابز را راضی کرد نصف پول تعمیر را بپردازد. به رغم این موانع کوچک، با پس انداز ۱۳۰۰ دلاری و طرح ها و نقشه های اپل I، قادر به تأسیس شرکت کامپیوتری خودشان بودند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#46
Posted: 19 Aug 2014 10:47
*تولد اپل
حال که می دانستند چطور کار و کاسبی را شروع کنند، نیاز به یک اسم خوب برای شرکت داشتند. جابز برای دیداری دیگر به مزرعه ی آلوان رفته بود، همان جایی که سیب های گراونشتین را هرس می کردند. در بازگشت، وازنیاک دنبالش آمد و در راه -از فرودگاه تا لوس آلتوس- انتخاب های مختلف را بررسی کردند. چند اسم تکنولوژیک مثل ماتریکس و چند لغت اختراعی مثل اگزکیوت و تعدادی اسم سرراست و بی روح مثل "شرکت کامپیوترهای شخصی" را دست چین کرده، مهلت نهایی را فردا یعنی زمان تکمیل فرم های مربوطه قرار دادند. دست آخر جابز "اپل کامپیوتر" را مطرح کرد. می گفت: «تازه از مزرعه ی سیب برگشته و توی یکی از رژیم های میوه خواری بودم. به نظرم این اسم بامزه و سرزنده بود، آدم را نمی ترساند. کنار "اپل" کلمه ی "کامپیوتر" را هم اضافه کردم. ضمناً انتخاب این اسم باعث می شد توی کتابچه ی تلفن بالای آتاری قرار بگیریم.» به واز هم گفت که اگر تا فردا اسم بهتری پیدا نشد به "اپل" رضایت دهد. همین طور هم شد.
"اپل" انتخابی هوشمندانه بود. فوراً آدم را یاد سادگی می انداخت. متمایز و در عین حال به خوشمزگی یک پای سیب، نفخه ای از ضدفرهنگها و بازگشتی به طبیعت خاکی بود و البته چیزی امریکایی تر از آن وجود نداشت. این دو کلمه - اپل و کامپیوتر- در کنار هم ترکیبی فوق العاده را ساختند. مایک مارک کولا که بلافاصله پس از تأسیس اولین رئیس اپل شد، می گفت: «چنین اسمی اصلاً معمول نبود، برای همین ذهن آدم را با خود درگیر می کرد؛ "سیب و کامپیوتر؟ اینها که به هم ربطی ندارند!" همین به ما کمک کرد آگاهی عمومی بهتری نسبت به برند شرکت ایجاد کنیم.»
وازنیاک هنوز آماده ی حضور تمام وقت در اپل نبود. لااقل خودش اینطور فکر می کرد که یکی از اعضای کلیدی HP است، بنابراین ترجیح می داد روزها همان جا کار کند. جابز تشخیص داد که به یک همکار نیاز دارند که جای خالی واز را پر و در صورت بروز اختلاف بین شان داوری کند. بنابراین پای ران وین را به شراکت باز کرد؛ همان مهندس میان سال آتاری که سابق بر آن، یک شرکت ساخت دستگاه های قمار داشت.
وین می دانست که اجبار وازنیاک به استعفا از HP آسان نیست، به راستی هم نیازی به این کار نبود. نکته ی کلیدی، قانع کردن او به واگذاری مالکیت ایده ی کامپیوتر شخصی اش به اپل بود. وین می گفت: «واز یک دیدگاه پدرانه نسبت به صفحه مدارهای خودش داشت. دلش می خواست از آنها در سایر دستگاه ها -حتی دستگاه های HP- استفاده کند. در طرف دیگر، من و جابز آن مدارها را هسته ی اصلی اپل می دانستیم. دو ساعت تمام دور میزگرد آپارتمان من بحث کردیم تا بالأخره واز این قضیه را قبول کرد.» استدلال وین این بود که هر مهندس طراح خبره ای، تنها زمانی معروف می شود که با یک فروشنده ی خوب کار کند و به همین دلیل واز می بایست طرح هایش را به مالکیت اپل در می آورد. جابز آنقدر تحت تأثیر وین قرار گرفت که به او سهمی ۱۰ درصدی از اپل پیشنهاد کرد؛ جایگاهی که در زمان بروز اختلاف میان او و واز، می توانست گره گشا باشد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#47
Posted: 19 Aug 2014 10:58
وین می گفت: «در عین تفاوت زیادشان، دو نفری با هم یک تیم بی نظیر بودند.» گاهی اوقات واقعاً آن روی شیطان صفت جابز نمایان می شد حال آنکه وازنیاک همیشه بی شیله پیله بود، فرشته ای در میان آدمیان. شخصیت لاف زن جابز در سر و کله زدن با دیگران به پیشرفت کارها کمک می کرد؛ او پرجذبه بود و مسحورکننده ولی در عین حال سرد و بی رحم. اما وازنیاک بر عکس خجالتی و بی دست و پا بود و هرگز نمی شد معصومیت کودکانه اش را از او دور کرد. جابز می گفت: «واز در برخی زمینه ها فوق العاده درخشان بود، درست مثل دانشمندها. ولی وقتی نوبت به سر و کله زدن با افراد غریبه می رسید، فقط شیرین کاری ازش سر می زد. شاید به خاطر همین تفاوت ها زوج خوبی بودیم.» جابز از نبوغ مهندسی واز و واز از نبوغ تجاری جابز بهت زده بود. وازنیاک می گفت: «هرگز دلم نخواسته با مردم سر و کله بزنم و پایم را روی انگشت های پاشان فشار بدهم، ولی استیو قادر بود آدم های غریبه را احضار و وادارشان کند کارها را راه بیاندازند. اگر فکر می کرد کسی باهوش نیست، رفتارش بی رحمانه می شد. اما با من هرگز گستاخی نکرد، نه حتی در سال های بعد که ممکن بود راه حل یک مشکل را آن طور که او انتظار داشت ندانم.»
وازنیاک حتی بعد از راضی شدن به تملیک کامپیوتر ابداعی اش توسط اپل، فکر می کرد باید آن را به HP بدهد چون کارمند آنجا بود: «معتقد بودم چیزی که حین کار برای HP طراحی کرده ام، متعلق به آنها هم هست. فکرم درست و اخلاقی بود.» بنابراین آن را در بهار ۱۹۷۶ به مدیرانش درHP ارائه کرد؛ در آن جلسه، به نظر می رسید مدیر ارشد اجرایی شیفته ی طرح شده ولی دست آخر حرفش این بود که HP نمی تواند آن را توسعه دهد. می گفت که این فقط یک بازیچه است و دست کم در آن موقع و با اهداف سطح بالای شرکت جور در نمی آید. وازنیاک به من گفت: «نا امید شدم ولی دیگر برای پیوستن به اپل معذب نبودم.»
١ آوریل ١٩٧٦، جابز و وازنیاک برای تنظیم و امضای توافق نامه ی شراکت به آپارتمان وین در مانتین ویو رفتند. وین با اندک تجربه اش در "نگارش اسناد حقوقی" یک سند سه صفحه ای تنظیم کرد. البته تجربه ی "نگارش حقوقی" او بیشتر به درد خودش می خورد. پاراگراف ها با جمله بندی های تزئینی مختلفی شروع می شد: «چنان که در این سند آمده... چنانکه در این سند اشاره گردید... اکنون بنابر []... با در نظر گرفتن تکالیف مربوط به منافع...» اما چگونگی تقسیم سهام و منافع به طور واضح ۱۰-٪۴۵ -٪۴۵٪ ذکر و تصریح شده بود که انجام هر هزینه ای بالاتر از ۱۰۰ دلار باید حداقل به امضای دو تن از شرکا برسد. در ضمن، مسئولیت ها هم انشا شده بود: «وازنیاک مسئولیت اصلی اداره ی امور مرتبط با مهندسی الکترونیک را تقبل می نماید؛ جابز مسئولیت کلی مهندسی الکترونیک و بازاریابی را بر عهده دارد، و وین مسئولیت اصلی برای مهندسی مکانیکال و تنظیم اسناد را عهده دار می شود.» جابز یک امضای کوچک پای برگه انداخت، وازنیاک به دقت با خط شکسته امضا کرد، و وین هم یک مشت خط خطی کشید.
کمی بعد از این ماجرا، وین از ادامه ی کار دلسرد شد. جابز می رفت تا برای قرض گرفتن پول بیشتر برنامه ریزی کند که وین شکست خود در تأسیس شرکت قبلی را به یاد آورد. نمی خواست دوباره آن اتفاق رخ دهد. جابز و وازنیاک دارایی مالی اندکی داشتند ولی وین (که از وقوع آخر الزمان مالی در کل دنیا واهمه داشت) سکه های طلا داخل تشکش قایم می کرد. از آنجا که اپل را تحت عنوان یک شراکت ساده و نه یک شرکت سهامی عام تأسیس کرده بودند، بنابراین هر یک از شرکا شخصاً مسئول بدهی های احتمالی بود و وین از تعقیب قضایی طلبکاران بالقوه می ترسید. بنابراین فقط یازده روز بعد با یک "برگه ی انصراف" و الحاقیه ی متمم قرارداد مشارکت، به اداره ی اسناد محلی در سانتاکلارا رفت. الحاقیه با این کلمات شروع می شد: «به استناد ارزیابی مجدد توافقات فی مابین شرکا» و در ادامه آمده بود: «وین از این پس از ایفاء نقش به عنوان "شریک" کناره می گیرد.» در متمم اشاره شده که او در ازای سهم ۱۰ درصدی خود در اپل، ابتدا ۸۰۰ دلار و به فاصله ی کوتاهی بعد از آن ۱۵۰۰ دلار دیگر دریافت خواهد کرد.
اگر او مانده بود و سهم ١٠ درصدی خود را حفظ می کرد، سهامش تا پایان سال ٢٠١٠ ارزشی معادل دو میلیارد و ششصد میلیون دلار داشت. در عوض بعد از واگذاری سهام، خانه ای کوچک در پاهرومپ نوادا خرید و با ماشین های قمار و چک خدمات اجتماعی اش زندگی را سر کرد. بعدها مدعی شد که هرگز احساس پشیمانی نکرده: «من بهترین تصمیم را برای آن لحظه از زندگی ام گرفتم. هر دوی آنها خام بودند و من با شناخت قبلی، آمادگی چنین شراکتی را در خود نمی دیدم.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#48
Posted: 19 Aug 2014 10:59
اندک زمانی بعد از ثبت شرکت، جابز و وازنیاک با هم به روی صحنه رفتند و اپل را به بچه های باشگاه هوم برو معرفی کردند. واز یکی از صفحه مدارهای جدید خود را در دست گرفت و به معرفی ریزپردازنده، حافظه ی ٨ کیلوبایتی و یک نسخه از بیسیک اختصاصی که برای آن نوشته بود، پرداخت. روی مطلب - به قول خودش- اصلی هم تأکید کرد: «یک صفحه کلید به جای آن تابلوی مسخره ی پر از چراغ و سوئیچ.» بعد نوبت جابز شد. او اشاره کرد که اپل برخلاف آلتایر تمام قطعات ضروری را درون خود دارد. سپس گروه را با یک سؤال جدی به چالش کشید: ملت حاضرند چقدر پول برای خرید چنین دستگاه فوق العاده ای بدهند؟ سعی کرد آنها را وادار به دیدن ارزش بی همتای اپل کند مشابه این لفاظی ستایش آمیز را در دهه های آتی نیز برای معرفی محصولاتش به کار برد.
حضار چندان تحت تأثیر قرار نگرفتند چون دستگاه اپل دارای ریزپردازنده ای ارزان بود و نه اینتل 8080 توانمند. اما یک نفر دور از جمع ایستاده و گوش هایش را برای شنیدن چیزهای بیشتری راجع به آن تیز کرده بود. او پاول ترل نام داشت؛ ترل در سال ١٩٧٥ فروشگاه کامپیوتری خود "بایت " واقع در کامینورئال در منلوپارک را تأسیس کرد. در ١٩٧٦ آن را به سه فروشگاه توسعه داد و در همان روزهایی که جابز را دید، در فکر تأسیس یک سری فروشگاه زنجیرهای بود. استیو از فرصت پیش آمده برای معرفی اختصاصی محصول به او، هیجان زده شد و گفت: «یک نگاهی به این بیانداز، مطمئنم از کارش لذت خواهی برد.» تأثیر معرفی محصول آنقدری بود که ترل کارت ویزیتش را به آن دو بدهد و بگوید: «درتماس باشید.»
جابز فردای آن روز پا لختی به فروشگاه بایت رفت و گفت: «آمدم که در تماس باشم» و بالأخره کار خودش را کرد. ترل یک سفارش ٥٠ تایی ارائه داد اما با این تبصره که فقط صفحه مدارهای چاپی ٥٠ دلاری تحویل نگیرد، چون مشتری مجبور به خرید تراشه ی جداگانه و سره مبندی آن می شد که گرچه برای گیک ها جذاب بود ولی برای مشتریان عادی خیر. ترل از جابز و گروهش انتظار داشت همه ی قطعات را خودشان مونتاژ کنند و حاضر بود برای هر دستگاه ٥٠٠ دلار نقد بدهد.
جابز بلافاصله به واز که در HP بود زنگ زد. پرسید: «تو الآن نشسته ای؟» وازنیاک گفت: «نه، چطور؟» سپس جابز خبر را کف دست او گذاشت. وازنیاک خوب به خاطر داشت: «شوکه شدم، کاملاً جا خوردم. هرگز از یادم نمی رود.»
برای انجام سفارش، به قطعاتی با ارزش ١٥٠٠٠ دلار احتیاج داشتند. آلن باوم سومین رفیق دوران دبیرستان و پدرش ٥٠٠٠ دلار از مبلغ مورد نیاز را تقبل کردند. جابز تلاش کرد ٥٠٠٠ دلار دیگر هم از بانکی در لوس آلتوس بگیرد ولی مدیر آنجا با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت: نه! که این البته عادی بود. او سپس به فروشگاه هالتک رفت و پیشنهاد ارائه ی سهام اپل در عوض قطعات را روی میز گذاشت ولی صاحب آنجا گفت که آنها «فقط دو تا جوان ژولیده» هستند و او را دک کرد. الکرن (از آتاری) نیز فقط در ازای پول نقد حاضر به فروش تراشه ها بود. دست آخر جابز توانست مدیر شرکت کرامر الکترونیکز را قانع کند که به ترل زنگ بزند و از سفارش ٢٥٠٠٠ دلاری او به اپل اطمینان حاصل کند. ترل در کنفرانس بود که (به اصرار جابز که آن سوی خط لای منگنه بود) از طریق بلندگو اعلام شد یک تماس اورژانسی دارد. مدیر شرکت کرامر گفت که دو تا پسر ژولیده آمده اند و ادعا می کنند سفارشی از فروشگاه بایت دارند. آیا واقعیت داشت؟ با تأیید ترل کرامر یک نسیه ی ٣٠ روزه به اپل داد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#49
Posted: 19 Aug 2014 14:38
*گروه گاراژ
خانه ی پاول جابز در لوس آلتوس بدل شد به محل مونتاژ ٥٠ صفحه مدار اپل I که باید ظرف ٣٠ روز کاری یعنی مصادف با سرآمدن موعد پرداخت بدهی ها، به فروشگاه بایت تحویل می شدند. تمام دست های آماده به کار اینها بودند: جابز و واز، دانیل کاتکی و الیزابت هلمز (که از فرقه ی مذهبی که پیش تر ذکرش رفت بیرون آمده بود) و خواهر باردار جابز، پتی. استیو اتاق خوابش و همچنین میز آشپزخانه را تخلیه و گاراژ را بدل به کارگاه اصلی کرد. لحیم کاری تراشه ها به هلمز سپرده شد که آن زمان به کلاس های جواهرسازی می رفت. خودش می گفت: «غیر از چند مورد همه را درست انجام دادم» ولی این اصلاً جابز را خوشحال نکرد: «حتی یک تراشه هم برای هدر دادن نداریم!» بعد از گفتن این، خود شخصاً لحیم کاری را عهده دار شد و هلمز را توبیخ و به آشپزخانه تبعید کرد تا کارهای حسابداری و سایر کاغذبازی ها را انجام دهد. پس از تکمیل هر صفحه مدار، آن را به وازنیاک می دادند. او می گفت: «هر یک را به تلویزیون و صفحه کلید وصل می کردم تا ببینم کار می کند یا نه. اگر کار می کرد که داخل جعبه می گذاشتمش و اگر نه که باید آن پایه ای را که به درستی داخل سوکت قرار نگرفته بود پیدا می کردم.»
پاول جابز کار فرعی تعمیر ماشین های کهنه را برای مدتی به تعلیق درآورد تا تیم اپل بتواند از کل گاراژ استفاده کند. یک میز کار طویل قدیمی داخل آورد و چندین ردیف قفسه ی برچسب دار برای قطعات درست کرد. در ضمن یک جعبه ی آتش ساخت که داخلش لامپ های گرمایشی بود و به کمک آن در طول شب صفحه مدارهای ساخته شده را در دماهای بالا تست می کردند. گاه که بچه ها آمپر می چسباندند -چیزی که با حضور استیو عادی بود- پاول با نجابت ذاتی خودش پا در میانی می کرد و می پرسید: «مشکل چیست پسر؟ نکند روی میخ نشستی؟!؟» در عوض این کمک ها، گاهی برای دیدن دقایق پایانی بازی های فوتبال، تلویزیون را پس می گرفت. در چنین فرصت هایی جابز و کاتکی بیرون می رفتند و روی چمن ها برای خودشان گیتار می زدند.
برای کلارا اشغال نیمی از خانه توسط انبوهی از قطعات و چند میهمان ناخوانده مهم نبود، این رژیم های غذایی مسخره ی پسرش بود که فکر او را خراب می کرد. هلمز به خاطر می آورد که: «کلارا از دیدن جدیدترین رژیم غذایی او مبهوت شده بود. فقط دلش می خواست پسرش سالم باشد، همین. اما استیو اعلامیه های عجیب و غریب از خودش صادر می کرد: "من یک میوه خوارم و فقط برگ های چیده شده زیر نور ماه توسط دختران باکره را می خورم"!»
بعد از تأیید یک دو جین از صفحه مدارها توسط وازنیاک، جابز آنها را به فروشگاه بایت برد. ترل کمی عقب کشید زیرا خبری از صفحه کلید، نمایشگر، کیس و منبع تغذیه نبود. او می گفت که انتظار چیزی کامل تر از این را داشته اما با دیدن چشم غره ی جابز، قبول کرد که کل محصولات را تحویل بگیرد. با گذشت ٣٠ روز از تأسیس، اپل به سودآوری رسید. جابز می گفت: «صفحه مدارها ارزان تر از تصورمان تمام شد، چون قطعات را به قیمت خوبی خریده بودم. با درآمد حاصل از معامله با بایت م یشد قطعات لازم برای تکمیل ١٠٠٠ صفحه مدار جدید را خرید» و سپس با فروش بقیه ی آنها به دوستان و اعضای باشگاه هوم برو، تازه سود واقعی از راه می رسید.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#50
Posted: 19 Aug 2014 14:40
الیزابت هلمز با حقوقی معادل ۴ دلار در ساعت، رسماً حسابدار پاره وقت اپل شد. یک روز در هفته با اتومبیل از سان فرانسیسکو می آمد و دفترچه ی چک های جابز را با دفتر کل شرکت تطبیق می داد. جابز برای بالا بردن وجهه ی اپل، یک ماشین پاسخگوی تلفنی خرید که پیغام ها را برای مادرش پخش می کرد. ران وین نیز با استفاده از سبک طراحی خطی داستان های مصور ویکتوریایی، لوگویی برای شرکت طراحی کرد؛ "نقشی از نیوتن نشسته در زیر یک درخت سیب،" همراه با جمله ای از ویلیام وردزورث: «ذهن آدمی تا ابد و به تنهایی مسافر دریاهای شگفت آور اندیشه است.» این، بیشتر یک پند عجیب سازگار با تصورات فردی وین بود و ربطی به اپل نداشت. به گمانم این جمله که وردزورث در وصف مردان آغازگر انقلاب فرانسه به کار برده، می توانست مناسبت بیشتری داشته باشد: «بیداری در آن ساعت عین سعادت و جوانی در آن هنگامه ی سعد، عین بهشت بود!» وازنیاک بعدها گفت: «به گمانم ما در بزرگترین انقلاب تاریخ دست داشتیم. به شخصه از اینکه جزئی از آن هستم، خوشحالم.»
واز پیشاپیش در فکر نسل بعدی کامپیوتر بود، بنابراین اولی اپل I نام گرفت. جابز و واز با اتومبیل به فروشگاه های الکترونیکی در خیابان کامینو رئال می رفتند تا زودتر همه ی محصولات را بفروشند. علاوه بر آن ٥٠ تایی که به ترل و ٥٠ تای دیگری که به دوستان فروختند، ١٠٠ تای دیگر هم برای خرده فروشی ها در نظر گرفتند. شگفت آور نبود که دیدگاه شان با هم متفاوت باشد: وازنیاک می خواست آنها را به قیمتی نزدیک قیمت تمام شده بفروشد و جابز می خواست یک سود حسابی روی هر کدام ببرد. این، حرف جابز بود که به کرسی نشست. قیمتی که روی محصول گذاشت تقریباً سه برابر قیمت تمام شده و ٣٣٪ بیش از قیمت فروش ٥٠٠ دلاری به ترل و سایر فروشگاه ها بود: یعنی ٦٦٦ دلار و ٦٦ سنت. وازنیاک می گفت: «من هر کجا که می رفتم این عدد را با خودم تکرار می کردم. شماره عضویتم در سرویس جک گوی تلفنی این بود؛ ٦٦٦٦- ٢٥٥» هیچ کدام شان نمی دانستند که در کتاب مکاشفات، عدد ٦٦٦ نماد «شیطان» است و به زودی با اعتراض دیگران مواجه شدند، به خصوص که مفهوم عدد ٦٦٦ در فیلم پرفروش آن سال (پیش گویی) دقیقاً بیان شده بود. (در سال ٢٠١٠ یک اپل I در حراج کریستی به رقم ٢١٣ هزار دلار به فروش رسید.)
اولین مقاله ی برجسته راجع به این دستگاه جدید در جولای ١٩٧٦ توسط مجله ی اینترفیس کار شد؛ مجله ای با محتوای سرگرمی که اکنون دیگر وجود خارجی ندارد. جابز و دوستانش هنوز در خانه با دست قطعات را مونتاژ می کردند ولی در آن مقاله از او با عنوان مدیر بازاریابی و "مشاور ویژه ی آتاری" یاد شده بود که وجهه ی یک شرکت واقعی را به اپل می داد: «جابز با بسیاری از باشگاه های کامپیوتری در مراوده است تا همچنان حضور خود را در قلب این صنعت نو پا حفظ کند.» از قول او نوشته شده بود: «با کسب اطلاع از نیازها، احساسات و انگیزه های کاربران قادر خواهیم شد محصولی مطابق میل آنها عرضه کنیم.»
کم کم سر و کله ی رقبا پیدا شد. علاوه بر آلتایر، IMSAI 8080 و SOL-20 از شرکت پروسسور تکنولوژی هم بودند. این دومی توسط لی فلسنشتاین و گوردون فرنچ از باشگاه هوم برو طراحی شده بود. همه ی این محصولات در آخر هفته ی موسوم به روز کارگر، به سال ۱۹۷۶، در اولین جشنواره ی کامپیوترهای شخصی که در هتلی قدیمی در تفرجگاه ساحلی آتلانتیک سیتی در ایالت نیوجرسی بر پا شد، فرصت نمایش یافتند. جابز و وازنیاک با پرواز TWA به فیلادلفیا رفتند. دو جعبه سیگار همراه شان بود؛ در یکی اپل I قرار داشت و در دیگری نمونه ی اولیه ی نسل دوم طراحی -که واز هنوز داشت روی آن کار می کرد. در ردیف پشت سرشان، فلسنشتاین نشسته بود که با دیدن اپل I گفت: «کاملاً معمولی.» واز از شنیدن این طور حرف ها واقعاً دلسرد می شد: «حرف هاشان را می شنیدم، با کلمات اختصاری که تا آن موقع به گوشم نخورده بود راجع به کار و بار آینده حرف می زدند.»
در حین برگزاری نمایشگاه، وازنیاک بیشتر وقتش را در اتاق هتل به تکمیل نمونه ی جدید می گذراند. خیلی خجالتی تر از آن بود که در غرفه ی اپل واقع در پشت سالن اصلی حضور یابد. در عوض دانیل کاتکی با قطار از مَنهتن آمد تا هنگامی که جابز برای بررسی اوضاع رقبا در سالن چرخ می زد، غرفه را بگرداند. استیو چندان از دیدن سایر غرفه ها تحت تأثیر قرار نگرفت. از نظر او در مقام اجرا و پیاده سازی، واز با فاصله ای بسیار زیاد بهترین مهندس الکترونیک بود. با این حال SOL-20 با یک کیس فلزی براق، صفحه کلید، منبع تغذیه و کابل های مورد نیاز، ظاهر بهتری داشت؛ انگار که توسط حرفه ای ها طراحی شده باشد. اما در طرف دیگر، اپل I درست شبیه خالقینش، ژولیده بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟