انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
موسیقی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

Declaimed Songs | دکلمه


مرد

 
دانلود دکلمه عشق تلخ


دانلود از مدیافایر:


عشق تلخ

نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال .

پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت
یک دوسال ازعمر رفت و برنگشت

دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اصرار را
آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او
هم نشین وهم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودمزه دنیا بی خبر
دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد
گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش...
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گرگشایی چشم دل زیباست دل

گر تو ذورق وان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل

دل زه عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده

گفت...
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارمبدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان

با توشادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بحر کس جز او در این دل جانبود

دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبانبود

خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکویی طاق بود

روزگار......
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما رانداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخراین قصّه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غمنبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشقجز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان راشکست

بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست

آنکبوتر عاقبت از بند رفت
رفت و با دلداری دیگر عهد بست

با که گویم او که همخون من است
خسم جان و تشنه خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصهاو من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره اب گشتم کمشدم


آخر اتش زد دل دیوانه را...
آخر اتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من...
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک بار از من بشنو پند
بر من و برروزگارم دل نبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین، گسسته تار وپود

گر چه اب رفته باز اید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعداز این هم آشیانت هر کس است
بعد از این هم آشیانت هرکس است
باش با اویاد تو ما را بس است.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
دکلمه سیگار با صدای اندیشه فولادوند




دانلود از مدیافایر:

Sigar




راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
دانلود دکلمه تنها با صدای مهران مدیری


دانــــــــــــــلـــــــــــــــود

4shared | jumbofiles


حالا براتو ن من بگم از هوای آفتابی یه روز زیبای بهار که همه تو خیابونا تو خونه ها دنبال خوشبختی بودن دیوونه قصه ما دنبال تنهایی بودش دنبال نقطه ای بود که بشینه موازی زمین بشه از موندن و مرداب شدن خلاص بشه و دریا بشه آخه که پس کی میشه اون موازی زمین بشه بدبختی هارو بشکنه هم رنگ زندگی بشه می خواست مث رودخونه ها جاری بشه دریا بشه اما چطور باید می رفت؟ نمی دونست باید می موند ؟ نه موندن هم مردابه خاصیت گند آبه
همین طوری که فکر می کرد یهو دیدش چشمی سیاه از کنارش ساده گذشت اولش اون دیوونه بیچاره بیکس و کار فکر کرد که اون مثل همه آدم های روی زمین اومده و خوب رد شده اما یهو چیزی به اون گفتش که نه باید بره پس دیوونه هی تند و تند دنبال اون چشم سیاه راهی شدش فهمید که اون آره خودش خود خودش چشم سیاه بی ریاس محبوب یه دیوونه بی مدعاست که اومده سختی هارو بشکنه و خورد بکنه گربه سیاه تنبل از لب حوض ماهی ها دور بکنه آره آره این همونه که خواب اون اومد و گفت کوچولوی قشنگ من خوشبختی ها از آن توست همونی که باهم دیگه دویدیم و رسیدیم و یکی شدیم هرچی بدی بود تو زمین شکستیم و ساده شدیم
درسته که خواب منو صدای ماشین ها شکست اما که باز قشنگ من کنار من تنها نشست
توی همین حال و هوا دخترک رویایی دیوونه بی مدعا نشست روی نیمکت پارک کنار دریای قشنگ دیوونه همون جا نشست کنار یه دریا نهنگ
راستش کمی دست پچگی اومد سراغ دیوونه نمیدونست چی کار کنه که چی بگه که چی نگه واسه همین ایستاد و حرفی هم نزد منتظر یارش نشست تا شاید اون چیزی بگه اما اونم چیزی نگفت حرفی نزد یهو تو این حال و هوا دختر خوب رویا ها برگشت و این دیوونه رو اون گوشه دید تو نقطه ای به چشم دیوونه رسید دیوونه هه
بازم کمی دس پاچه شدنمیدونم چطور شد و خنده ای رو لبش نشست اما که از خنده اون تو قاب چشم اون شکست برگشت و با اخم زیاد پشت به دیوونه نشست
ا پس چرا این طوری شد چه بد شدش
دیوونه ها غمگین شدش یارش با اون قهر کرده بود دیوونه رو به حال خود ول کرده بود اما چرا نمیدونست
ا آره تو خوابش هم چشم سیاه قشنگ ما یه بار از اون قهر کرده بود تازه حالا دیوونه ها فهمیده بود خب دختره ناراحته از اینکه این دیوونه هه نمی ره و نمیشینه کنار اون چیزی بگه حرفی بگه کاری کنه
آره باید می رفت جلو اما که چی باید می گفت چی کار می کرد تا دلخوری رو آب می کرد؟
بازم یه فکر افتاد توی کله اون باید یه چیزی ببره بده به یار خوبش و دلخوری رو یه جوری از یاد ببره
اما بازم دیوونه هه چیزی نداشت که بده و آشتی کنه مثل همون خواب قشنگ با یار خود شادی کنه
بازم یه فکر افتاد توی کله اون دس توی جیب کرد و از اون تکه نونی خشک و سیاه بیرون پرید این غذای شام خود دیوونه بود که عابری جلوی اون انداخته بود حالا باید تیکه نونو به یار خوبش می داد و از اون می خواس آشتی کنهمثل همون خواب قشنگ با یار خود بازی کنه
دیوونه از جا پرید اما تا خواستش که بره
یهو دید مردی از اون گوشه رسید دختره با دیدنش از جا پرید هر دوتای از دیدن یکی دیگه خوشحال شدن عزمشونو جزمکردن و راهی شدن همین جوری اومدن و از کنار دیوونهه زود رد شدن دیوونه همون جا نشست چیزی نگفت حرفی نزد حالا دیگه شب بود و همگی رفته بودن غیر این دیوونه هه با یه مرغ ماهی خوار هر دوتایی منتظر به راه یار مرغه هم یه تیکه نون به منغارش گرفته بود انگاری یار اونم تیکه نونو نخواسته بود...


راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
دانلود دکلمه اشکامو هدیه می کنم با صدای رها اعتمادی

دانــــــــــــــلـــــــــــــــود

4shared | jumbofiles

اشکامو هدیه میکنم

به جاده جداییمون

به التماس آخرم

دو واژه ی "نرو" "بمون"

اشکامو هدیه میکنم

به رفتنت بدون من

به تلخی این واقعه

حادثه جدا شدن

اشکامو هدیه میکنم

به قاب عکس روبروم

قطره به قطره میچکم

تا بشکنه بغض تو گلوم

حس میکنم بی اختیار

این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن

میری به رسم روزگار

اشکامو هدیه میکنم

به این ترانه، این صدا

به این که تو اول راه

قصه رسید به انتها

حس میکنم بی اختیار

این همه عکس و یادگار

حریف رفتنت نشن

میری میری به رسم روزگار

راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  ویرایش شده توسط: ALI2012   
مرد

 
دانلود دکلمه حدیث بی قراری من با صدای احمد شاملو

دانــــــــــــــلـــــــــــــــود

mediafire

هزار معبد به یکی شهر …
بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی …
چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام ازشرم ناتوانی خویش
درخت معجزه نیستم
تنها
یکی درخت‌ام
موجی
در آبکندی
و جز این‌ام هنری نیست
که آشیان تو باشم …
تخت‌ات و تابوت‌ات.
یادگاریم و خاطره اکنون.
دو پرنده یادمان پروازی
و گلویی خاموش
یادمان آوازی …

احمد شاملو
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
دانلود دکلمه آرش کمانگیر با صدای سیاوش کسرایی

دانلود از مدیافایر :


"آرش کمانگیر"

دانلود از لینک مستقیم :

"آرش کمانگیر"

متن شعر:

برف می‌بارد،
برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه‌ها خاموش،
دره‌ها دلتنگ،
راه‌ها چشم‌انتظار کاروانی با صدای زنگ.

بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی،
یا که سوسوی چراغی، گر پیامی‌مان نمی‌آورد،
رد پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان،
ما چه می‌کردیم در کولاک دل‌آشفتۀ دم‌سرد؟

آنک آنک کلبه‌ای روشن،
روی تپه، روبروی من. . .

در گشودندم.
مهربانی‌ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعلۀ آتش،
قصه می‌گوید برای بچه‌های خود، عمو نوروز:

«. . . گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ‌های گُل،
دشت های بی‌در و پیکر؛

سر برون آوردن گُل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم‌زارها در چشمۀ مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غمِ انسان نشستن؛
پا به‌پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن،

کار کردن، کار کردن،
آرمیدن،
چشم‌انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه‌هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن.

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی آواره،خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛

گاه‌گاهی،
زیر سقفِ این سفالین بام‌های مه‌گرفته،
قصه‌های درهم غم را ز نم‌نم‌های باران ها شنیدن؛
بی‌تکان گهوارۀ رنگین‌کمان را،
در کنارِ بام دیدن؛

یا شبِ برفی،
پیشِ آتش‌ها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرمِ شعله بستن. . .

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

پیر مرد آرام و با لبخند،
کُنده‌ای در کورۀ افسرده جان افکند.

چشم‌هایش در سیاهی‌های کومه جُست‌و‌جو می‌کرد؛
زیر لب آهسته با خود گفت‌وگو می‌کرد:

«زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله‌ها را هیمه سوزنده.

جنگلی هستی تو، ای انسان؛
جنگل، ای روییده آزاده،
بی‌دریغ افکنده روی کوه‌ها دامان،
آشیان‌ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جانِ تو خدمت‌گر آتش. . .
سربلند و سبز باش، ای جنگل انسان!

زندگانی شعله می‌خواهد.» صدا سر داد عمو نوروز،
ـ «شعله‌ها را هیمه باید روشنی‌افروز.
کودکانم، داستان ما ز «آرش» بود.
او به‌جان، خدمتگزار باغ آتش بود.

روزگاری بود.
روزگار تلخ و تاری بود؛
بختُِ ما چون روی بدخواهانِ ما تیره.
دشمنان، بر جانِ ما چیره.
شهر سیلی‌خورده هذیان داشت.
بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت.
زندگی سرد و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی،
روزگارِ ننگ.
غیرت، اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق، در بیماری دلمردگی بی‌جان.

فصل ها فصل زمستان شد،
صحنۀ گُلگشت‌ها گُم شد، نشستن در شبستان شد.
در شبستان‌های خاموشی،
می‌تراوید از گُلِ اندیشه‌ها عطرِ فراموشی.

ترس بود و بال‌های مرگ؛
کس نمی‌جٌنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمه‌گاه دشمنان پُر جوش.

مرزهای مُلک،
همچو سرحداتِ دامنگستر اندیشه، بی‌سامان.
بُرج‌های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو . . .

هیچ سینه کینه‌ای در بر نمی‌اندوخت.
هیچ دل مهری نمی‌ورزید.
هیچ‌کس دستی به سوی کس نمی‌آورد.
هیچ‌کس در روی دیگر کس نمی‌خندید.

باغ‌های آرزو بی‌برگ؛
آسمان اشک‌ها پُربار.
گرم‌رو آزادگان دربند،
روسپی نامردمان در کار . . .

انجمن‌ها کرد دشمن،
رایزن‌ها گردِ هم آورد دشمن،
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند،
هم به دستِ ما شکستِ ما براندیشند.
نازک‌اندیشان‌شان بی‌شرم،
ـ که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم، ـ
یافتند آخر فسونی را که می‌جُستند . . .
چشم‌ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جُست‌وجو می‌کرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می‌کرد:
« آخرین فرمان،
« آخرین تحقیر . . .
« مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان.
« گر به‌نزدیکی فرود اید،
« خانه‌هامان تنگ،
« آرزومان کور . . .
« ور بپرد دور،
« تا کجا؟ تا چند؟
« آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجۀ ایمان؟»
هر دهانی این خبر را بازگو می‌کرد؛
چشم‌ها بی‌گفت‌وگویی؛ هر طرف را جست‌وجو می‌کرد.»

پیر مرد، اندوهگین، دستی به‌دیگر دست می‌سایید
از میانِ دره‌های دور، گُرگی خسته می‌نالید.
برف روی برف می‌بارید.
باد، بالش را به پشت شیشه می‌مالید.

ـ «صبح می‌آمد.»
پیرمرد آرام کرد آغاز.
ـ «پیشِ روی لشکرِ دشمن سپاهِ دوست،
دشت نه، دریایی از سرباز . . .

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست.
بی‌نفس می‌شد سیاهی دردهان صبح؛
باد پر می‌ریخت روی دشت بازِ دامنِ البُرز،
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دو و دو و سه‌وسه به پچ‌پچ گردِ یکدیگر؛
کودکان، بر بام،
دختران، بنشسته بر روزن،
مادران، غمگین کنارِ در.

کم‌کمک در اوج آمد پچ‌پچِ خُفته.
خلق، چون بحری بر آشفته،
به‌جوش آمد،
خروشان شد،
به‌موج افتاد؛
بُرش بگرفت و مردی چون صدف
از سینه بیرون داد.

«منم آرش!»
ـ چنین آغاز کرد آن‌مرد با دشمن، ـ
« منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
« به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
« اینک آماده.
« مجوییدم نسب،
« فرزند رنج و کار،
« گریزان چون شهاب از شب،
« چو صبح آمادۀ دیدار.

« مبارک‌باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛
« گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش.
« شما را باده و جامه
« گوارا و مبارک‌باد!

« دلم را در میان دست می‌گیرم.
« و می‌افشارمش در چنگ؛
« دل،این جام پُر از کینِ پُر از خون را؛
« دل، این بی‌تابِ خشم‌آهنگ . . .

« که تا نوشم به نام فتحتان در بزم؛
« که تا کوبم به جام قلب‌تان در رزم؛
« که جامِ کینه از سنگ است.
« به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.

« در این پیکار،
« در این کار،
« دلِ خلقی است در مُشتم.
« امید مردمی خاموش هم‌پُشتم.
« کمانِ کهکشان در دست،
« کمان‌داری کمانگیرم.
« شهابِ تیزرو تیرم.
« ستیغِ سربُلندِ کوه مأوایم.
« به‌چشمِ آفتابِ تازه‌رس جایم.
« مرا تیر است آتش‌پر.
« مرا باد است فرمانبر.
« و لیکن چارۀ امروز زور و پهلوانی نیست.
« رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
« در این میدان
بر این پیکانِ هستی‌سوزِ سامان‌ساز،
« پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.»

پس آنگه سر به‌سوی آسمان بر کرد،
به آهنگی دگر گُفتارِ دیگر کرد،

« درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!
« که با آرش تو را این آخرین بدرود خواهد بود.
« به صبح راستین سوگند!
« به پنهان آفتابِ مهربارِ پاک‌بین سوگند!
« که آرش جانِ خود در تیر خواهد کرد؛
« پس آنگه بی‌درنگی خواهدش افکند.

« زمین می‌داند این را، آسمان‌ها نیز،
که تن بی‌عیب و جان پاک است.
« نه نیرنگی به کارِ من، نه افسونی؛
« نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»

درنگ آورد و یک‌دم شد به‌لب خاموش.
نفس در سینه‌ها بی‌تاب می‌زد جوش.

« ز پیشم مرگ،
« نقابی سهمگین بر چهره، می آید.
« به‌هر گامِ هراس‌افکن،
« مرا با دیدۀ خونبار می‌پاید.
« به بالِ کرکسان گردِ سرم پرواز می گیرد،
« به‌راهم می‌نشیند، راه می‌بندد؛
« به‌رویم سرد می‌خندد؛
« به کوه و دره می‌ریزد طنین زهرخندش را،
« و بازش باز می‌گیرد.

« دلم از مرگ بیزار است؛
« که مرگِ اهرمن‌خو آدمی‌خوار است.
« ولی آن‌دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
« ولی، آن‌دم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است،
« فرو رفتن به‌کامِ مرگ شیرین است.
« همان بایستۀ آزادگی این است.

« هزاران چشمِ گویا و لبِ خاموش،
« مرا پیکِ امیدِ خویش می‌داند.
« هزاران دستِ لرزان و دلِ پُر جوش
« گهی می‌گیردم، گه پیش می‌راند.
« پیش می‌آیم.
« دل و جان را به زیورهای انسانی می‌آرایم.
« به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
« نقاب از چهرۀ ترس‌آفرین مرگ خواهم کند.»

نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد.
به‌سوی قله‌ها دستان ز هم بگشاد:

« برآ، ای آفتاب، ای توشۀ امید!
« برآ، ای خوشۀ خورشید!
« تو جوشان چشمه‌ای، من تشنه‌ای بی‌تاب.
« برآ، سر ریز کُن، تا جان شود سیراب.

« چو پا در کامِ مرگی تُندخو دارم،
« چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش‌جو دارم،
« به‌موجِ روشنایی شستشو خواهم،
« ز گلبرگِ تو، ای زرینه‌گُل، من رنگ‌ و بو خواهم.

« شما، ای قله‌های سرکشِ خاموش،
« که پیشانی به تُندرهای سهم‌انگیز می‌سایید،
« که بر ایوانِ شب دارید چشم‌انداز رویایی،
« که سیمین پایه‌های روزِ زرین را به‌روی شانه می‌کوبید،
« که ابرِ ‌آتشین را در پناهِ خویش می‌گیرید.

« غرور و سربلندی هم شما را باد!
« امیدم را برافرازید،
« چو پرچم‌ها که از بادِ سحرگاهان به‌سر دارید.
« غرورم را نگه دارید،
« به‌سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.»

زمین خاموش بود و آسمان خاموش.
تو گویی این جهان را بود با گفتارِ «آرش» گوش،
به یالِ کوه‌ها لغزید کم‌کم پنجۀ خورشید.
هزاران نیزۀ زرین به چشم آسمان پاشید.

نظر افکند آرش سوی شهر، آرام.
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛
مادران غمگین کنارِ در؛
مردها در راه.
سرود بی‌کلامی، با غمی جانکاه،
ز چشمان برهمی شد با نسیمِ صبحدم همراه.

کدامین نغمه می‌ریزد،
کدام آهنگ آیا می‌تواند ساخت،
طنین گام‌های استواری را که سوی نیستی مردانه می‌رفتند؟
طنین گام‌هایی را که آگاهانه می‌رفتند؟

دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز،
راه وا کردند.
کودکان از بام‌ها او را صدا کردند.
مادران او را دعا کردند.
پیرمردان چشم گرداندند.
دختران، بفشرده گردن‌بندها در مُشت،
همره او قدرت عشق و وفا کردند.

آرش، اما همچنان خاموش،
از شکافِ دامنِ البرز بالا رفت.
وز پی او،
پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد.»

بست یک‌دم چشم‌هایش را، عمو نوروز،
خنده بر لب، غرقه در رؤیا.
کودکان با دیدگان خسته و پی‌جو،
در شگفت از پهلوانی‌ها.
شعله‌های کوره در پرواز.
باد در غوغا.

ـ «شامگاهان،
راه‌جویانی که می‌جستند، آرش را به‌روی قله ها، پی‌گیر،
باز گردیدند.
بی‌نشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بی‌تیر.

آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صدهزاران تیغۀ شمشیر کرد آرش.
تیرِ آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون،
به‌دیگر نیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند.

آفتاب،
در گریز بی‌شتابِ خویش،
سال‌ها بر بام دنیا پاکشان سر زد.

ماهتاب،
بی‌نصیب از شبروی‌هایش، همه خاموش،
در دلِ هر کوی و هر برزن،
سر به هر ایوان و هر در زد.

آفتاب و ماه را در گشت،
سال‌ها بگذشت.
سال‌ها و باز،
در تمام پهنۀ البرز،
وین سراسر قلۀ مغموم و خاموشی که می‌بینید،
وندرون دره‌های برف‌آلودی که می‌دانید،
رهگذرهایی که شب در راه می‌مانند؛
نامِ آرش را پیاپی در دل کُهسار می‌خوانند،
و نیازِ خویش می‌خوانند.

با دهان سنگ‌های کوه، آرش می‌دهد پاسخ؛
می‌کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه،
می‌دهد امید.
می‌نماید راه.»

در برون کلبه می‌بارد.
برف می‌بارد به‌روی خار و خارا سنگ.
کوه‌ها خاموش.
دره‌ها دلتنگ.
راه‌ها چشم‌انتظار کاروانی با صدای زنگ . . .

کودکان دیری است در خوابند،
در خواب است عمو نوروز.
می‌گذارم کُنده‌ای هیزم در آتشدان.
شعله بالا می‌رود، پُرسوز
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
مرد

 
دکلمه آوار با صدای روزبه بمانی

شعر و دکلمه: روزبه بمانی

ویولن: احسان نی زن

پیانو: بهروز صفاریان





دانــــــــلــــــود


دنیای این روزای مـن، درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم، دنیا عجب جایی شده


بــــه ایــن خونـــه چقد اسرار کــردی
تـــمـــــام دورمـــو دیـــوار کــــردی
دلم خوش بود سقفی رو سرم هست
همــون سقــفــم ســرم آوار کــردی

خدایـــا، حـق مــن، خــونــه خرابــی
اونــم تــو بدتــرین جای زمــان نیست
یــه دنیــا امــتــحان پــس داده بــودم
خدایـــا، مــوقع ایــن امتــحان نیــست!

بــهـــت دار و نــــدارم رو ســـپـــــردم
تــو مــی تونــی ازم عـرشــم بگیـــری
فقــط یــک فــرش مــونده زیــر پاهام
یعنـــی می خوای ایــن فرشـم بگیری؟!


تــمـــام عـمـــر افتـــادم تـــو ایــن راه
تــمـــام عمــــر خالــی بــوده دسـتــام
یـــه بـــارم کــه رو پــاهـام ایـسـتـــادم
تــو لـــرزوندی جهــانــو زیــر پــاهــام!


دارم می میــرم از ایــن بغـض هــر روز
خدایــا، گریـــه هــای مــا یــه دریــاست
نـمــی دونـــم چرا هـــر چــی عذابــــه
همیشـــه حق مـــا خونــه خرابــاست؟!

هـــمــــه دار و نـــدارم رو گـــرفـتــــی
شـایــد میـــراث مــن خالی شــدن بــود
هـمـیــنـــا کـــه بـــرای تـــو حقــیــــره
تـــو این بــرزخ، همــه دنیــای مــن بود!


راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
     
  
زن

 
دکلمه جدید و بسیار زیبای مرتضی جنتی به نام لبخند تو



دانلود از مدیافایر:

Morteza Janati
     
  
مرد

 
دانلود دکلمه علی کوچیک از خسرو شکیبایی
بصورت مستقیم و با قابلیت ریزیوم
Download
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 6 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
موسیقی ایرانی

Declaimed Songs | دکلمه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA