ارسالها: 648
#61
Posted: 16 Dec 2012 17:04
اسم PSY توی کتاب گینس ثبت شد!! جمعه, 9 نوامبر, 2012 PSY از دفتر رسمی کتاب گینس توی انگلیس گواهی دریافت کرد. PSY تونست با Gangnam Style رکورد بیشترین لایک توی یو..تیو…ب رو با 4,911,081 لایک از آن خودش بکنه که همچین با فاصله خیلی زیاد رکورد قبلی رو شکست که مال LMFAO واسه آهنگ Par..ty Rock Anthem با 1,574,963 لایک بود! PSY گفته این گواهی برام خیلی ارزش داره چون قبلا حتی تو مدرسه هم همچین گواهی (به قول ماها کارت هزار آفرین!!!) نگرفته بود! تبریک فراوان به PSY! __________________________________________________ البته امروز که ۱۶ دسامبر هست، تعداد این لایک ها به ۵.۹۲۰۲۵۰ رسیده و رکورد عجیب ۹۶۱.۹۷۰.۲۲۷ بازدید در یوتیوب رو به جا گذاشته VIDEO
ویرایش شده توسط: christopher
ارسالها: 1484
#63
Posted: 14 Jan 2013 00:41
«حبیب» دیگر یک خواننده رسمی شد بعد از نزدیک به 4 سال از حضور «حبیب محبیان» در ایران و آغاز دور جدید فعالیت های مجاز این خواننده در داخل کشور، او بالاخره با همراهی یکی از خواننده های مجاز داخل کشور، نخستین ویدئویش را آماده انتشار کرده که این ویدئو امروز از طریق سایت رسمی این خواننده و برخی سایت های دیگر منتشر می شود. سمیر زند که پیش از این دو آلبوم مجاز را در بازار موسیقی کشور منتشر کرده، درباره این ویدئو و دور جدید فعالیت های این خواننده در ایران به «تماشا» گفت: «خدا را شکر بالاخره همه شرایط کاری برای ایشان به دستور مقامات فرهنگی و با همکاری مدیران عالی رتبه فراهم شده و ایشان دیگر یک خواننده رسمی است که قرار است براساس چارچوب های رسمی در ایران به فعالیت بپردازند. انتشار این ویدئو اولین گام در رسمیت بخشیدن به آثار جدید «حبیب» است که در آینده قطعاتی از او در مدح دفاع مقدس و ایران هم منتشر خواهد شد.» این قطعه «محکوم» نام دارد که با صدای «حبیب» و «سمیر زند» منتشر شده و آهنگسازی آن را نیز خود «حبیب محبیان» انجام داده است. تنظیم این قطعه را «علی پارسا» انجام داده و ترانه آنرا نیز «مینا جلالی» سروده است.
YEMARD ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 973
#64
Posted: 23 Jan 2013 01:58
اخبار موسیقی به تاریخ ۲۲ ژانویه The top 10 songs and albums on the iTunes Store iTunes' Official Music Charts for the week ending Jan. 21, 2013 Top Songs: 1. "Thrift Shop (feat. Wanz)," Ryan Lewis, Macklemore 2. "Suit & Tie (feat. JAY Z)," Justin Timberlake 3. "I Knew You Were Trouble," Taylor Swift 4. "Scream & Shout (feat. Britney Spears)," will.i.am 5. "Ho Hey," The Lumineers 6. "Don't You Worry Child (Radio Edit) (feat. John Martin)," Swedish House Mafia 7. "Locked Out of Heaven," Bruno Mars 8. "Home," Phillip Phillips 9. "Beauty and a Beat (feat. Nicki Minaj)," Justin Bieber 10. "Don't Stop the Party (feat. TJR)," Pitbull Top Albums: 1. "LONG.LIVE.A$AP," A$AP Rocky 2. "Pitch Perfect (Original Motion Picture Soundtrack)," Various Artists 3. "The Lumineers," The Lumineers 4. "Kidz Bop 23," Kidz Bop Kids 5. "Les Miserables: Highlights from the Motion Picture Soundtrack," Various Artists 6. "Night Visions," Imagine Dragons 7. "Red," Taylor Swift 8. "The Heist," Ryan Lewis, Macklemore 9. "Babel," Mumford & Sons 10. "Unorthodox Jukebox," Bruno Mars --------------------------- (copyright) 2013 Apple, Inc.
Not a internet bully tried not to be fake'o I'm just Simon
ارسالها: 9253
#65
Posted: 3 Dec 2013 16:35
s امیر تتلو خواننده ایرانی بازداشت شد مسعود زاهدیان، رئیس "پلیس امنیت اخلاقی" ایران امروز اعلام کرد که امیر تتلو، خواننده "زیرزمینی" دستگیر و در اختیار مقامات قضایی قرار داده شده است. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، آقای زاهدیان درباره خوانندههای "زیرزمینی" که آثار آنها از شبکههای خارجی پخش می شود، گفت: "پلیس با این دسته از افراد برخورد میکند. اجازه نخواهیم داد در فضای قانونی کشور اتفاقی بیفتد." به گفته آقای زاهدیان، صداوسیما و وزارت ارشاد زمینههای لازم را برای فعالیت هنرمندان فراهم کردهاند و "افرادی که به شکل زیرزمینی قصد فعالیت دارند باید دست از این کار خود برداشته و در قالب هنر قانونی و واقعی به فعالیت خود ادامه دهند." امیرحسین مقصودلو، معروف به امیر تتلو متولد سال ۱۳۶۲ در تهران یکی از خوانندگان رپ فارسی است.
بودی تـــــــو تو بغلم گردنت بود رو لبم
ارسالها: 12930
#66
Posted: 24 Dec 2013 01:35
گوگوش: ویگن الگوی من بود / زیر دست های سنگین نامادری سیاه و کبود می شدم درباره زندگی خصوصی گوگوش، بسیاری به خصوص نسل جوان، کمتر می دانند، که این سوپراستار محبوب همه سنین و همه نسل ها، در زندگی با چه فراز و نشیب هایی روبرو بوده است. و یا در پشت پرده زندگی اش، چه حوادثی گذشته و او با اندام کوچک خود در برابر چه ضربه هایی تاب آورده است. وقتی از گوگوش می خواهم به سال های دور سفر کنیم، به کودکی اش برویم. به نوجوانی اش و بسیاری سال ها، که گذرشان را نفهمید و در واقع سال هایی که در دفتر زندگی او گم شدند. گوگوش می گوید: من اگر بخواهم به گذشته بروم، از سال ها و از حوادثی که گذر کردم، که شاید کمتر کودکی و نوجوانی گذر کرده، من اگر بخواهم درباره سفرهایم به سراسر جهان، کنسرت هایم، صحنه هایم، هنرمندانی که با آنها کار کردم و همزمان بودم حرف بزنم ده ها کتاب هم برایش کافی نیست. من با بزرگان هنر شروع کردم، من از دیروز و سال های دور با پرخیده، تفکری و ارحام صدر همکار بودم تا امروز که با پویا، منصور و سپیده و هلن همکارم و روی صحنه ها می رویم و بسیاری از خوانندگان داخل ایران، که در این سال ها آمده اند و گل کرده اند. من با همه این هنرمندان و همه این صحنه ها سال ها، خاطرات تلخ و شیرینی دارم. به عقیده من هر بچه ای برای خود سنین 3، 4، 5 و 7 سالگی دارد سنین 10 و 14 و 15 سالگی دارد، ولی من هیچکدام از این سال ها را نداشتم من با کودکی همراه نبودم، نوجوانی را نشناختم من با بچه ها همبازی نبودم، همه آن سال های عمر مرا صحنه های هنر دزدیدند و بردند. یادم هست وقتی دختربچه ای بودم، با پدرم به کرمانشاه رفتم منزل تیمسار سازگار مهمان بودیم، من نزد همسرش تاجی و دختر و پسرش ماندم، من که برای خود حتی یک روز هم نداشتم آن چند روز، به عنوان خاطره ای در ذهنم ماندگار شد، آن دختر و پسر هم سن و سالم به من دوچرخه سواری یاد دادند، از شوق پرواز می کردم انگار دنیا را فتح کرده بودم، تاجی سازگار چقدر زن مهربانی بود، مثل یک مادر به من توجه و مهر داشت. آن خانواده عزیز و مهربان، دو سه روز از کودکی مرا ساختند، من هیچگاه فراموش شان نکردم، بعدها که تاجی خانم مریض شد، به عیادت اش رفتم با دخترش روبرو شدم، ولی بعد از آنها بی خبر ماندم. من در آن سن و سال نمی دانستم چه بازی هایی بکنم، کجا بروم و با چه کسی همراه شوم، چون من یا در خانه کار می کردم و کتک می خوردم و یا روی صحنه با پدرم همبازی بودم و گاه روی همان صحنه از خستگی به خواب می رفتم. یادم هست یک بار به پیشنهاد عمویم به یک دانسینگ رفتم، پدرم هم آمد، دختر و پسرها با هم می رقصیدند، ولی من ناچار بودم، با پدر و عمویم چاچا و راک برقصم تازه رقص در خانواده ما ریشه داشت و همه عاشق رقصیدن بودند، من در آن لحظات به دخترها و پسرها نگاه می کردم، به اینکه آزادانه بدون سایه ای بر سر، با هم می رقصیدند، در گوش هم زمزمه می کردند و از خودم می پرسیدم پس می توان اینگونه آزاد بود و معترضی هم نداشت؟ آیا در آن سن و سال کششی به پسرها داشتی؟ من همیشه شب ها در کاباره ها به خصوص در شکوفه نو با پدرم به آکروبات و یا رقص و آواز می پرداختم، خود به خود با هنرمندانی که روی صحنه ها می آمدند روبرو می شدم، هنرمندانی که از اسپانیا می آمدند، رقص ها و عملیات جالبی روی صحنه داشتند من هر بار از حرکات و بازی یکی از آنها خوشم می آمد، ولی هنوز معنای عشق را به درستی نمی دانستم، چون طعم عشق و نوازش و مهر را نچشیده بودم. ولی برای اولین بار در نوجوانی، در 15 سالگی عاشق شدم، عاشق جوانی که 20 ساله بود، نمی خواهم از او نام ببرم. ولی در من غمی دید، در دخترکی ریزه میزه و کوچک اندام که روی صحنه ها شهرتی داشت و آن سوی صحنه ها دلش پر از غم و اندوه و تنهایی بود. راستش را بخواهید من جرأت عاشق شدن نداشتم، من زندانی خانه و صحنه بودم، من به جز بازی و پرواز در صحنه، هیچ پرواز دیگری نداشتم، من گاه از همه عصبانی بودم. از چه کسی و چرا؟ از دست پدرم عصبانی بودم، که صدای فریاد مرا نمی شنید، مرا که زیر دست نامادری می شکستم، آن روزها من و پدرم باتفاق همسرش به سفرهای مختلف برای اجرای برنامه می رفتیم گاه هنرمندان معروف با ما بودند، شاهد بودند که چگونه زیر دست های سنگین نامادری سیاه و کبود می شدم. بهمنیار، همایون، منوچهر نوذری، همه شان به پدرم هشدار می دادند، از او می خواستند بیشتر مراقب من باشد، جلوی اذیت و آزار نامادری را بگیرد، ولی پدرم توجه نداشت، نمی دانم شاید دلبستگی اش به آن زن زیاد بود، شاید بی خبر بود، شاید فکر می کرد این روند طبیعی زندگی است، البته نامادریم بچه های خودش را هم کتک می زد، او سادیسم کتک زدن، زجر دادن بچه ها را داشت در آن میان فریاد مرا کسی نمی فهمید. کسی اشک های مرا نمی دید. من روزها در خانه مثل یک کارگر شبانه روزی کار می کردم، آن روزها سال سوم دبستان بودم، خانه ما به سبک قدیمی، دو طرفه با زیر زمین بود، من باید همه روزه دو بار رختخواب ها را از آن سوی به سوی دیگر می بردم و جا به جا می کردم، باید همه چیز مرتب بود، وگرنه ضربه های سنگین سیلی و مشت به سویم سرازیر می شد. یک بار که با بدن لاغر و شکستنی خود، چند لحاف را روی سر گذاشته بودم و از پله ها پائین می رفتم، پایم لیز خورد و با سر به روی پله ها سقوط کردم و سرم به شدت زخمی شد در همان حال هم کتک خوردم، چرا که نباید زمین می خوردم! سرم 8 بخیه خورد، هنوز وقتی به سرم دست می زنم آن پستی و بلندی ها را حس می کنم، ناگهان خودم را در آن سال های پر درد می بینم، آن روزها هیچکس نبود که غصه مرا بخورد، دردم را التیام بخشد و نوازشی بر سرم نبود و جالب اینکه همان شب با سر شکسته و بخیه خورده، روی صحنه رفتم و با پدرم رقصیدم و خواندم. یک شب در آبادان، آن سال ها که هنوز بچه بودم، مارتیک برایم تعریف کرد که آن سال ها را به خاطر دارد، چون مارتیک بچه آبادان است، همه مردم به صحنه چشم دوخته بودند، پدرم رقص کنان به دنبال من می آمد، هر دو روی صحنه می دویدیم که ناگهان چوب های زیر پای پدرم شکست و نیمی از تنه پدرم به پائین افتاد، من ضمن اجرای برنامه هم خنده ام گرفته بود و هم نگران پدر بودم، ولی حق نداشتم حرفی و حرکتی بکنم با اشاره او رقص را ادامه دادم، در حالی که دلم می خواست از ته دل بخندم یا حتی به سراغ پدرم بروم او را کمک کنم. این خاطره ها هنوز در ذهن من مانده، حتی خاطره های کودکی ام از 4 سالگی که روی صحنه کافه باستانی بودم، کافه باستانی درون یک باغ بود، که مهوش هم در آن برنامه داشت. در جاده قدیم شمیران بود، من چون کوچک اندام بودم، روی صندلی نشسته و جلوی میکرفن می خواندم، آن زمان در اطراف صحنه، چراغ هایی روشن بود، که روی ظروفی فلزی شفاف قرار داشت و ملخ ها را جذب می کرد. من در یک لحظه فراموشم می شد دارم روی صحنه می خوانم و به دنبال ملخ ها می دویدم، و اگر فریاد پدرم در نمی آمد، من در آن عالم غرق می شدم. در واقع من کودکی هایم، بازی هایش، زندگی ساده و بی خیالی هایش را روی صحنه جستجو می کردم. من در همان حال به مدرسه هم می رفتم، درس هم می خواندم، یادم هست خانه دایی پدرم در باغ فردوس بود، شب ها با چراغ نفتی من کتاب می خواندم، برقی در آن خانه نبود، حتی وسیله رفت و آمد در آن محله با درشکه بود، با بچه ها از آب انبار محله، آب می خوردیم. من در همان عالم کودکی با خبر شدم، که پدر بزرگم که یک افسر ارتش بود در رابطه با پیشه وری دستگیر و محکوم به اعدام شد، حتی زمان اعدام طناب پاره شد و باید آزاد می شد، ولی طناب دیگری آوردند و اعدام اش کردند، بعد مادر بزرگم به کلی گم شد او عاشق شوهرش بود، از ایران گریخت و خبرش را از روسیه آوردند و پدرم با وجود تلاش بسیار، هیچگاه او را ندید بعد هم خانواده به تهران تبعید شدند. پدرم در شرایط روحی بدی، که همسرش طلاق گرفته و رفته بود با دو بچه، باید زندگیش را می چرخاند. خود به خود وقتی در من دو سه ساله استعداد خواندن و رقصیدن را دید مرا با خود به صحنه برد. من سبک و سیاق خوانندگی را از ویگن آموختم، بچه که بودم آهنگ های مرضیه، دلکش، پوران را می خواندم، اما از سبک ویگن خوشم می آمد، تا سرانجام سبک خود را پیدا کردم، ولی یادم نمی رود که ویگن الگوی من بود. خوشبختانه بزرگ شدی، اوج گرفتی، به راستی برای خود سبک جدیدی ابداع کردی به طوری که شیوه آرایش مو و صورت، لباس و نحوه اجرای برنامه هایت الگوی خیلی ها شد، ایده آل دخترها شد، محبوب خانواده ها شدی، بعد به خارج رفتی و یک سال بعد از انقلاب دوباره به ایران برگشتی، در حالیکه می توانستی در خارج بمانی و ادامه فعالیت بدهی، چه شد که برگشتی و وقتی آمدی با چه عکس العمل هایی روبرو شدی؟ من رفته بودم که برنامه اجرا کنم و بعد هم در آمریکا بمانم، ولی دیدم طاقت ماندن در اینجا را ندارم، آن روزها جامعه ایرانی، شکل دیگری داشت، جمعیت خیلی کم بود مردم سرگردان و سرگشته بودند، هیچکس تکلیف خودش را نمی دانست، من احساس می کردم جای من اینجا نیست، ریسک کردم و علیرغم هشدارها، به ایران برگشتم، جالب است بدانید اولین کسی که هنگام ورود به من کمک کرد مسعود فردمنش بود، مسعود آن روزها به عنوان همافر نیروی هوایی مسئول بخش هایی از فرودگاه بود، من خبر نداشتم، فقط وقتی وارد شدم، جوانی به نام بهرام گذرنامه مرا گرفت و گفت: شما که اعدامی هستی! بعد گذرنامه را با خود برد، بعد از نیم ساعت برگشت و مهر ورود زد ولی پاسپورت مرا نگهداشت و گفت: لطفا صورتت را بپوشان و برو بیرون، اگر تو را بشناسند دردسر ایجاد می شود. من به خانه خودم برگشتم، فردا بهرام تلفن زد و گفت: من میخواهم با رئیس خودم بیایم پیش شما، من نزدیک بود از ترس سکته کنم، با خودم گفتم لابد می آیند مرا محاکمه کنند، آنها آمدند من مسعود فردمنش را دیدم، این انسان نازنین، پاسپورت مرا به من پس داد و یک نامه هم برایم گرفته بود، که دادستان انقلاب نوشته بود خانه مرا پس بدهند و من هیچگاه این یاری و محبت مسعود فردمنش را فراموش نمی کنم. و سال های طلایی سکوت آغاز شد. من کم کم با هنرمندان ارتباط برقرار کردم، به جلسات شان رفتم، منوچهر نوذری عزیز، ارحام صدر عزیز، شاهرخ نادری عزیز، دوستان را دور هم جمع می کردند، آن روزها که پدرم فوت کرده بود، همه دورم را گرفتند تسلی ام دادند. یادم هست آن روزها گیتی دچار سرطان شده بود به آلمان رفته بود، در بازگشت به من زنگ زد و من به دیدارش رفتم، کلی با هم حرف زدیم، مسعود کیمیایی از او جدا شده بود، گیتی ترجیح می داد با پسرش در آلمان باشد در این فاصله مسعود گاه به دیدارم می آمد، یادم هست بعد از رفتن گیتی، مسعود را بیشتر می دیدم تا سرانجام وصلتی رخ داد و بعد هم سال 2000 به کانادا آمدیم من دوباره سکوتم را شکستم. به راستی در آغاز دوباره ات تحولی به وجود آوردی، در سالن های بین المللی با جمعیت های دور از انتظار و حتی بالای 20 هزار نفر روی صحنه رفتی و بارها رکورد نسبی کنسرت ها را شکستی و یادم می آید که بارها از سوی کمپانی های بزرگ چون نوکیا تیاتر، جوایزی دریافت کردی. هنگام اجرای این برنامه ها چه احساسی داشتی؟ در اولین کنسرتم در کانادا، احساس عجیبی داشتم، همه وجودم می لرزید، بغض کرده بودم، بعد از سال ها با مردم خوب و مهربان روبرو می شدم همان حسی که من روی صحنه داشتم همان حس را در مردم می دیدم، در لس آنجلس هم چنین بود، این لحظات هیچگاه از ذهن من بیرون نمی رود، مردم دوباره مرا پر از انرژی و حرکت کردند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#67
Posted: 26 Dec 2013 20:45
ختم همسر بنیامین؛ عزاداری یا پارتی؟ ختم همسر بنیامین بهادری (نسیم حشمتی) که هفته گذشته در سانحه رانندگی درگذشت، در حالی با حضور مردم و اهالی سینما و موسیقی در تهران برگزار شد که همچون گذشته صحنههای نهچندان مناسبی در این مراسم ثبت شد؛ صحنههایی که نشان میداد بخشی از مردمان ما هنوز بدیهیات فرهنگی را نیز درک نکرده و رعایت نمیکنند. تابناک با این مقدمه نوشت: حریم خصوصی و فرهنگ درک و حفظ حدود این حریم، همچنان یکی از مهمترین دغدغههایی است که گاه و بیگاه به مسأله روز افکار عمومی مبدل میشود و آنچه آن را پررنگ میسازد، اتفاقاتی است که در طول زمان رخ میدهد؛ اتفاقاتی شبیه به آنچه در مراسم تشییع جنازه پروفسور معتمدنژاد، پدر علم ارتباطات ایران رخ داد و برخی عکاسان حرفهای تا عکاسی از چهره مرحوم حین سنگ لحد گذاشتن پیش رفتند. با این حال چنین اتفاقی نه تازگی دارد و نه قرار است متوقف شود. پیش از این به مراسم تشییع جنازه هر هنرمند یا چهرهای که میرفتید و از این پس نیز به هر یک از مراسم اینچنینی که بروید، صحنه مشابهی میبینید. این موضوع البته تا حدودی به حریم خصوصی بازمیگردد و تماماً متوجه این حوزه نیست. در واقع تنها بخشی از ماجرا این است که هنوز برخی عکاسان نیمهحرفهای و آماتور نمیدانند کارکرد لنز «تله» چیست و نباید لنزشان را به صورت عزادار در سردر خانهاش بچسبانند. بخش دیگر ماجرا به گروهی از مردم بازمیگردد که هنوز درک مشخصی از موقعیت شهروندان مشهور ندارند و به همین دلیل، امنیت و آسایش فردی برای یک چهره فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ... نمیگذارند. این گروه اساسا برایشان اهمیتی ندارد که در چه موقعیتی هستند، بلکه آنچه برایشان مهم است، عکس و امضا و در مطلوبترین حالت، تلفن گرفتن از چهرههاست! این اتفاق میتواند در مراسم یک ورزشکار مثل عروسی علی دایی رخ دهد یا در تشییع جنازه یک هنرمند همچون همایون خرم. مردمی که گمان میکنند حق دارند تلفنهایشان را در مراسم ختم اینسو و آنسو ببرند و بدون توجه به شأن مراسم، از هر شخصی در هر موقعیتی خواستند عکس بگیرند، چهرهها را در آغوش بگیرند و تصاویر دونفره ثبت کنند و با ذوقزدگی و خندههای بلند، یک هنرمند یا بازیگر یا ورزشکار عزادار را بیش از پیش متأثر سازند، شاید در دیگر کشورها طبیعی باشند اما در ایران توهین به مجلس و درگذشته تلقی میشوند و متأسفانه فرهنگسازی در این زمینه نیز بیحاصل بوده است. نگاههای ناهی چنین رفتارهایی در عزاداری درگذشت همسر بنیامین بهادری، خواننده جوان کشورمان نیز قابل مشاهده بود؛ نگاههایی که به مردم حاضر هشدار میداد عزاداری خصوصی، پارتی عمومی نیست و باید جایگاهشان را بشناسند و حداقل حرمتها را نگه دارند. این خواننده البته به عنوان تازهترین قربانی ساکت چنین رفتارهای عمومی در این زمینه کاری نمیتوانست انجام دهد، جز آنکه از ورود عکاسان و موبایلبهدستان به مجلس نیمهخصوصی ختم همسرش جلوگیری کند اما جامعه تکلیف دیگری دارد. باید پذیرفت این جماعت موبایلبهدست، همان گروهی هستند که هنگامه وقوع یک تصادف رانندگی، به جای کمک به آسیبدیدگان، تنها در مقام بیننده حاضر شده و فیلمبرداری میکنند و یا در هنگام اعدام که انجام آن در ملاء عام با هدف عبرتبخشی است، تخمه میشکنند و از این صحنهها فیلمبرداری میکنند و در واقع موقعیت برایشان چندان تفاوتی نمیکند و تنها به آنچه میاندیشند، ثبت موبایلی و شخصی تصاویر و فیلمهایی از یک واقعه است، ولو آنکه با روح حاکم بر فضای مذکور در تعارض کامل باشد. همانگونه که نوع برخورد مردم با چنین رفتارهایی، باعث شده برخی از آنها در سطح جامعه به کمترین میزان ممکن برسد و چنان زشت نماید که حتی طبقه پاییندست فرهنگی نیز سراغش نرود یا بسیار محدود باشند، در این زمینه نیز میتوان چنین مواجهههایی با این دست اشخاص داشت که ضمن رعایت حریم خصوصی قشرهای گوناگون، مسئولیت اجتماعی را درک کنند؛ مسألهای که هنوز در کشورمان مفهوم خود را نیافته و نیاز به فرهنگسازی از بدو کودکی دارد و شاید اگر امروز با شیوهای درست شروع شود، 20 سال بعد بتوان نتایج مثبتش را درک کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#68
Posted: 26 Dec 2013 20:54
عامل تصادف مرگبار همسر بنیامین در زندان عامل اصلی تصادف مرگبار همسر بنیامین بهادری با پای خود نزد پلیس رفت و تسلیم شد.این پسر جوان میگوید از ترس صحنه تصادف را ترک کرده و وقتی فهمیده همسر یک خواننده پاپ در این سانحه کشته شده، عذاب وجدان زیادی داشت. ساعت 4 عصر جمعه 29 آذرماه سالجاری وقتی بنیامین بهادری با همسر جوان و دختر دوسالهاش سوار بر خودروی ماتیز دوو از بزرگراه شهید باکری میگذشتند حادثهای شوم رخ داد. نسیم حشمتی پشت فرمان بود که ناگهان یک پژو 206 نوک مدادی با سرعت زیادی از راه رسید و پس از برخورد با ماتیز آن را به سمت راست منحرف کرد و این خودرو در فضای سبز سمت راست حاشیه بزرگراه واژگون شد. همزمان با فرار راننده پژو 206 از صحنه تصادف وقتی رهگذران به کمک سرنشینان ماتیز دوو رفتند دیدند خواننده پاپ و دختر دو سالهاش هیچ صدمهای ندیدهاند اما زن جوان پشت فرمان بیهوش افتاده است. با انتقال نسیم حشمتی به بیمارستان پیامبران، چند شاهد حادثه که موفق به یادداشت شماره پلاک پژو 206 شده بودند آن را در اختیار پلیس راهور تهران قرار دادند تا راننده فراری تحت تعقیب قرار گیرد. هنوز دو ساعت نگذشته بود که همسر بنیامین تسلیم مرگ شد و با حساستر شدن ماجرای این تصادف تیمی از مأموران کلانتری 142 کن با در اختیار داشتن شماره پلاک راننده فراری به تجسسهای ویژهای دست زدند. خیلی زود مشخصات صاحب خودروی فراری در اختیار تیم تجسس قرار گرفت و آنان در تماس با وی شنیدند در روز حادثه پسر جوان خانواده پشت فرمان بوده است، وقتی پدر راننده فراری در جریان مرگ همسر بنیامین قرار گرفت به همراه پسرش به کلانتری 142 کن رفت و وی را تسلیم قانون کرد. پسر جوان به افسر پرونده گفت: سرعت زیادی داشتم و نتوانستم خودرو را کنترل کنم وقتی به ماتیز برخورد کردم و دیدم واژگون شده است خیلی ترسیدم، رهگذران با خشم به من نگاه کردند، احساسم این بود اگر توقف کنم شاید کتک در انتظارم باشد بهخاطر همین پا به فرار گذاشتم و اصلاً تصور نمیکردم کسی در این حادثه کشته شده باشد.وی افزود: وقتی شنیدم یک زن که همسر بنیامین بوده کشته شده است عذاب وجدان پیدا کردم و باز جرأت تسلیم شدن نداشتم تا اینکه پدرم گفت پلیس سراغم را گرفته و خواست با هم به کلانتری بیاییم.بنا بر این گزارش، با دستور بازپرس دادسرای صادقیه، راننده جوان پژو روانه زندان شد و تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.این گزارش حاکیاست، سرگرد احمد شیرانی رئیس مرکز فرماندهی پلیس راهور تهران عنوان داشته بررسیها نشان داده پژو 206 بهدلیل عدم توجه به جلو و نقض ماده 180 آییننامه راهور مقصر حادثه است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#69
Posted: 26 Dec 2013 20:55
چرا رابرت ردفورد بیصدا شد؟ رابرت ردفورد، هنرپیشه قدیمی و سرشناس آمریکایی، در فیلم اخیر خود خود به نام "همه از دست رفت" (All is lost)، نقش قایقرانی را بازی می کند که در یک سفر تنهایی در آب های اقیانوس هند قایقش دچار سانحه می شود و می کوشد خود را نجات دهد. رابرت ردفورد ۷۷ ساله تنها بازیگر این فیلم صد و شش دقیقه ای است که باید همه ماجراهای فیلم را یک تنه به بیننده منتقل کند. آنچه هنرنمایی او را جالبتر کرده این است که در طول این فیلم فقط چند کلمه بر زبان وی جاری می شود. تنها کلماتی که در طول فیلم ادا می شوند صدای وی در قالب راوی نامه ای است که وی قبل از شروع سفر خطاب به دوستان و اعضای خانواده اش نوشته است. از آن لحظات به بعد تنها شخصیت این داستان که از وی فقط به عنوان " مرد مورد نظر ما " یاد می شود، در سکوتی مطلق با دریایی ناآرام و طوفانی دست و پنجه نرم می کند. جی سی چاندور، نویسنده و کارگردان فیلم در توضیح سکوت مطلق شخصیت اصلی داستان می گوید: "اگر من جک نیکلسون را برای ایفای این نقش انتخاب کرده بودم مسلما فیلم شکل بیان دیگری پیدا می کرد و من در طول داستان حوادث را از زبان یک راوی توضیح می دادم. ولی رابرت ردفورد برای بیان و انعکاس احساسات و شرایط روحی بسیار پیچیده بدون اینکه کلامی به زبان آورد، توانایی خارق العاده ای دارد." جی سی چاندور با اولین فیلم بلند و داستانی خود با عنوان Margin Call که مربوط به حوادث بحران مالی سال های اخیر بود به شهرت رسید. فیلم او در سال ۲۰۱۱ در بخش بهترین فیلمنامه نامزد جایزه اسکار شد. اما فیلم جدید وی به نام "همه از دست رفت " با فیلم قبلی وی کاملا متفاوت است. فیلمنامه ای که وی نوشت سی و یک صفحه نثر توصیفی بود که هیچ دیالوگ و گفتاری نداشت. در صورتی که یک فیلمنامه معمولی ممکن است حدود صد و بیست صفحه باشد. او متن نامه تنها شخصیت داستان را که در آغاز فیلم روایت می شود در یکی از سفرهای خود با قطار در سواحل آمریکا و در روزهایی نوشت که مشغول تولید اولین فیلم خود بود. وی می گوید: " در آن روزها بین شهر های ساحل شرقی آمریکا سفر می کردم و از شهرهایی عبور می کردم که جمعیت اصلی آن خانواده های طبقه متوسطی هستند که اکثرا قایق دارند. این نامه غمناک و پر از دلتنگی را در طول یکی از همین سفرها نوشتم." جی سی چاندور یک بار در زمان شرکت در جشنواره فیلم ساندانس که هرسال به ابتکار و مدیریت رابرت ردفورد برگزار می شود، به این نتیجه رسید که این بازیگر کهنه کار بهترین فرد برای ایفای نقش تنها شخصیت این داستان است. در یک بخش از سخنرانی رابرت ردفورد در مراسم گشایش جشنواره، یکی از بلندگو هایی که نزدیک صندلی جی سی چاندور بود از کار افتاد و او عملا نمی توانست صدای رابرت ردفورد را بشنود. جی سی چاندور می گوید: " حالت خیلی عجیبی بود. من صدای کسی را که داشت در آن سالن سخنرانی می کرد اصلا نمی شنیدم هر چند حالت چهره او را به خوبی می دیدم. مدتها این موضوع در ذهن من باقی ماند تا اینکه بالاخره ایفای این نقش را به رابرت ردفورد پیشنهاد کردم و حقیقت این است که اصلا انتظار نداشتم او پیشنهاد من را بپذیرد." پنج روز بعد رابرت ردفورد از وی خواست تا برای ملاقات اولیه به شهر لس آنجلس برود. جی سی چاندور فیلمنامه ناقابل سی و یک صفحه ای را همراه خود برد. جی سی چاندور در توضیح آن ملاقات می گوید: "من هنوز به توضیح کامل داستان نرسیده بودم و پنج یا شش دقیقه بعد از شروع صحبت های من، رابرت ردفورد به من نگاهی کرد و گفت بریم درستش کنیم." فیلم با صحنه ای شروع می شود که شخصیت داستان بر اثر اصابت قایق خود با یک کشتی غول پیکر باربری از خواب می پرد. قایق او به شدت صدمه دیده و دوران سرگردانی آن در اقیانوس شروع می شود. بیسیم و ابزار های جهت یابی قایق همه از کار افتاده اند و تنها وسیله ای که برای وی باقی مانده یک نقشه ساده دریانوردی و غریزه بقا است. اما کارگردان با حذف صدای تنها شخصیت داستان و نگنجاندن هیچ کلامی از زبان وی در متن فیلمنامه به دنبال چه بود؟ جی سی چاندور می گوید: " رابرت ردفورد صدای بسیار خوب و جذابی دارد. ولی اگر صدای وی را حذف کنیم بیننده در طول داستان می تواند فراموش کند که او رابرت ردفورد است. امید من این بود که به این شیوه نشان دهم که او یک مرد معمولی است. او می تواند هر کسی باشد و سوابق و جزییات زندگی سابق او چندان مهم نیست. فقط می خواستیم به بیننده نشان دهیم که او یک مرد معمولی است که خانواده دارد و نه یک قایقران حرفه ای که تمام عمر خود را صرف دریانوردی کرده است." جی سی چاندور در ادامه مصاحبه با بی بی سی می افزاید :" به نظرم قرار دادن هنرپیشه مهم و سرشناسی مثل رابرت ردفورد در یک چنین موقعیت نامتعارف و انتزاعی، این امکان را فراهم می کند که وی با بینندگان و به خصوص مخاطبان آمریکایی که وی را به خوبی می شناسند به یک شیوه کاملا متفاوتی ارتباط برقرار کند." به گفته جی سی چاندور نمایش آزمایشی این فیلم برای مخاطبان محدود موفقیت این ایده را ثابت کرد و اکثر بینندگان گفته اند که چند دقیقه پس از شروع فیلم فراموش کردند فردی که در مقابل دوربین قرار دارد رابرت ردفورد است. در همین نمایش های محدود مشخص شد که بینندگان در مورد سرانجام داستان به دو گروه تقسیم می شوند. بدون اینکه وارد جزئیات داستان شویم از کارگردان فیلم پرسیدیم که درک خود را از سرانجام داستان و برداشت های مختلف از آن توضیح دهد. " انگیزه اصلی من در نوشتن این داستان در حقیقت نوعی اندیشیدن به میرائی بود. اگر ما به هر روز زندگی به عنوان یک هدیه و یا موهبت نگاه نکنیم شاید نتوانیم تلاش های یک مرد ۷۵ ساله برای بقاء و زنده ماندن حتی برای یک روز دیگر را به درستی درک کنیم."
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#70
Posted: 27 Dec 2013 23:44
جاستین بیبر در توییتر: از دنیای موسیقی میروم برای دومین بار در یک هفته، جاستین بیبر اعلام کرده است که از دنیای موسیقی کنار می رود. او خطاب به ۴۸ میلیون دنبال کننده اش در توییتر نوشت: من رسما دارم خودم رو بازنشسته می کنم. ولی کمتر از یک ساعت بعد، پیام دیگری نوشت: "رسانه ها درباره من زیاد حرف می زنند. آنها دروغ های زیادی سر هم می کنند و می خواهند که من شکست بخورم ولی من هیچ وقت شما را ترک نمی کنم. من همیشه اینجام." مستند تازه ای که بر اساس زندگی جاستین بیبر ساخته شده، به تازگی در لس آنجلس اکران شد. هفته گذشته این خواننده کم سن و سال در گفتگویی گفت که تصمیم هایی برای کنار رفتن از صنعت موسیقی دارد. بعدتر حرف او را اسکوتر براون، مدیر برنامه های او، تکذیب کرد و گفت که این خواننده ۱۹ ساله فقط استراحتی کوتاه در سال ۲۰۱۴ خواهد داشت. او گفت: "جاستین بیبر فقط می خواهد استراحتی کند تا آهنگ بسازد و استراحت کند و برای خودش باشد. این اولین استراحتش از وقتی ۱۲ ساله بوده، خواهد بود." مدیر برنامه های جاستین بیبر که در مراسم اکران مستند "بیلیو" (Believe) گفتگو می کرد، هنوز درباره توییت های اخیر او اظهار نظری نکرده است. این فیلم شامل گفتگوهایی است با جاستین بیبر درباره موسیقی اش، رابطه هایش و اینکه بزرگ شدن در کانون توجه چه حسی دارد. اوایل دسامبر امسال اعلام شد که بر اساس آمار بینگ، موتور جست و جوی مایکروسافت، بیشترین جست و جو در اینترنت، نام جاستین بیبر بوده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟