انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 59 از 112:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
کس تپل شیلا

.! من یه دختر خاله دارم اسمش شیلاست . از بچگی تو خونه ی مادربزرگم زیاد بازی میکردیم. شاید الآن دوباره فک کنید خب اینم که از بچگی همبازیش بوده و حالا به راحتی رفته کردتش!!! اما از موقعی که اومد تو جامعه و سنش رفت بالا همه چیزو فهمید و زیاد بهم رو نمیداد. من الان ترم 4 دانشگاهم و اون امسال کنکور داد. من زیاد حشر و جلقی نبودم که دخترا و زنای فامیلو دید بزنم اما از اول تابستونه امسال که یه هارد اکسترنال 320 گیگی فیلم پورن از دوستم گرفتم خیلی نظرم راجع به سکس عوض شد و شهوتم خیلی زیاد شد.چون شیلا دیگه با رفتاراش از قلبم رفته بود بیرون ، اصلا به فکرمم نگاه کردنه بهش نمیومد. اما از اون طرف پریسا دوسته شیلا چند ماه بامن رفیق بود که بعدش سر یه سری بحث بهم زدیم. پریسا عاشق این بودکه تو خونه با لباس زیر از خودش عکس بگیره و بزاره تو فیس بوک منم به خاطر همین باهاش بهم زدم. افکار و کارای پریسا به شیلا هم سرایت کرده بود و شیلا جدیدا به طرز فجیهی ابرو برمیداشتو آرایش غلیظ میکرد . جفتشونم که ی روز باهم رفتن سرتاپاشونو اپیلاسیون کردند. من اوایل به خاطر مهربونی و باحالیه پریسا باهاش دوس شدم اما بعد یه مدت فهمیدم جنده ای بیش نیس... تیر امسال قرار شد با خالم اینا بریم کیش . خالم ی پسر 6 سالم داره که اسمش فرشیده. ساعت 10 شب پرواز داشتیم. منم برای این سفر کلی ذوق داشتم آخه دوس داشتم کیشو از نزدیک ببینم. اونا صبح اومدن خونه ی ما که شب با هم بریم . شیلا خیلی سر سنگین رفتار می کرد اما من اون شب یرای اولین بار بدجور حشره پاهای سفید و صافش شده بودم. چون ما و خالم اینا خیلی باهم رفت و آمد داریم خیلی باهم راحتیم . اما با این وجود شیلا شلوار و بلوز آستین بلند پوشید. اون شب با فکره اون به کلی به هم ریخته بودم و تو فرودگاه مدام نگاش میکردم . پروازمون 1 ساعت تاخیر داشت و به خاطر همین ساعت 12 رسیدیم کیش. بابای من ارتشیه و به خاطر همین اونجا بهمون سوییت دادن. شب همه خسته بودن و همه چیو گذاشتن واسه فردا منم از فکره شیلا خوابم نبرد و تو یکی از اتاقا با متین ( داداشم ) خوابیده بودم. راستی یادم رفت بگم اسمه من رامتینه به خاطر همین با گوشی رفتم تو فیس بوک و چرخ زدم تا بعد نیم ساعت دیدم یه مسیج اومد . باورم نمیشد شیلا بود که گفته بود چرا با پریسا بهم زدی؟ اونم تو اتاقه بغلی خوابیده بود و با گوشیش ور میرفت. بهش گفتم چون خیلی هرزه بود. گفت فکرمیکنی منم مثه اونم؟ من که دوسش داشتم گفتم معلومه که نه . یه جمله گفت و آف شد. گفت: من مثل اون نشدم اما طرز فکرش رو من اثر گذاشته... این جملش کلی منو برد تو فکر! یعنی جنده نیست اما دوس داره سکسو . من با این جملش خیلی امیدوار به رابطه باهاش شدم و خیلی خوشحال خوابم برد فردا همه جوگیر شده بودن و دوس داشتن همه جارو ببینن. سوییتمون روبروی دریا بود و ما هم دم دمای عصر رفتیم لب دریا. من تو این سفر هیچ همسن یا هم صحبتی نداشتم به خاطر همین بیشتر تنها میگشتم . اونا تو پارک نشستن و چای خوردن منم ی لیوان خوردم و پا شدم و لب ساحل قدم زدم . حرفای دیشبش و ظاهرش بدجور حشرم کرده بود به خاطر همین بدون این که کسی بفهمه رفتم سوییت و نشستم با لب تاپم ور رفتن . بعد ی خورده وقت ی فیلم پورن گذاشتم و شروع کردم به دیدن که یهو دیدم زنگ میزنن هول شدم رفتم درو باز کردم دیدم شیلاست گفت اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم حوصلم سر رفت اومدم خونه بهش گفتم تو اومدی چیکار؟ گفت متین گریه کرد گفت بادکنک میخوام هیچکسم کیف پولشو نیاورده اومدم پول ببرم براش بخرم. یهوکف کردم آخه رفت تو همون اتاقی که من داشتم فیلم میدیدم. منم یادم رفت فیلمو ببندم رفتم دیدم وایساده داره میخنده گفتم خنده داره؟ گفت نه بالاخره باید یاد گرفت دیگه ! پولو برداشت و خیلی خونسرد بدون اینکه به روش بیاره چیزی شده رفت. بعده یه ربع دوباره برگشت ایندفعه کلید برده بود و اومد درو بازو کرد و گفت رامتین خونه ای؟ منم گفتم آره بیا تو ! گفت نه میخواستم ببینم هنو خونه ای یا نه بعدش گفت بیام تو چیکار؟ گفتم بیا توام یاد بگیر!!! اصلا فکرشم نمیکردم که بیاد تو ولی اومد. نشست و شروع کرد وراجی کردن : چرا با پریسا بهم زدی ؟ اون دوستت داشتو از این حرفا کم کم صحنه های سکسی فیلمه داغش کردو گفت رامتین تا حالا سکس داشتی؟ بهش گفتم نه چرا میپرسی؟ گفت همینجوری تا زانو رفته بود تو آب و پاچش خیس بود پاهاش خیلی جذبم کرده بودن ... داشتم نگاش میکردم گفت شیطون کجارو نگا میکنی؟ گفتم اندامتو گفت دوس داری؟ گفتم آره خیلیییییی یه خنده سکسی کرد و پاشد اومد کنارم نشست بعد از چند دقیقه دیدن فیلم کیرم راس شد و زیر شلوارم تابلو بود. باورم نمیشد با دستش اومد کیرمو از رو شلوار مالوند. خیلی حشر شده بودم و اول بوسش کردم.بعد رفت رو تخت دراز کشیدگفت رامتین پایه ای؟ منم از خدا خواسته گفتم آآآآررررههه رفتم کنارش دراز کشیدم و دستمو گذاشتم رو سینه هاس خیلی خوش دست و خوش فرم بودن شروع کردیم به لب گرفتن که خیلی حال داد بعدش گردنشو خوردم کم کم آهش در اومد و گفت رامتین شلوارمو در بیار. شلوارش خیس شده بود چون رفته بود تو آب درش آوردم وای چه پاهای سفیدو صافی داشت ساق و روناش دیوونه کننده بود کسش باد کرده بودو از زیر شرتش معلوم بود . شرتش توری بود و کاملا سکسی . بعدش خودش پیرهنشو در آوورد و انداخت کنار اومد جلو و زیپ شلوارمو باز کرد و کشید پایین کیرم کامل سیخ بود اول از رو شرتم کیرمو گاز سکسی گرفت بعد با ناخنای بلندش با سینم ور رفت شرتمو در آورد و کیرمو گذاشت تو دهنش وای چه حالی داشت ... اول با سرش لب گرفت و حسابی ساک زد زیاد تو نمیبرد اما همون سرش خیلی حال میداد. بعدش پا شد و کلی لب بازی کردیم. راستش من شجاعته این که از کس بکنمش رو نداشتم آخه شاید پردشو میزدم به خاطر همین خوابوندمش و کلی کسشو لیسیدم وای چه بویی میداد کسش مرطوب شده بود . معلوم بود که خیلی حشر شده چون بدجور آه آه میکرد. از یه طرفی میترسیدم که مامان اینا سر برسن ازش پرسیدم خاله اینا هنو لبه دریان؟ گفت نه رفتن تا بازار . خیالم راحت شد و دلم قرص! گفت از کس نکنیا گفتم نه خیالت راحت برگشت و قمبل کرد کونش خیلی ناز و سفید بود اول سوراخشو خوردم بعدسر کیرمو تف زدم سوراخش تنگه تنگ بود با کلی فشار بردم تو . جیگر خیلی دردش گرفت اما داش بهش حال میداد اول آروم کیرمو جا کردم تو کونش بعد آروم آروم عقب جلو کردم خیلی اه و آوه میکرد برگشت و کیرمو گذاشتم لا سینه هاش انگشتشو کرد تو دهنش و میک زد بعد نوک پستوناشو مالوند پاشد یه خورده ساک زد برام و بعدش گفتم داره آبم میاد گفت بزار بیاد هانی. خوابید و کسشو مالوند تا آبم بیاد. آبمو پاشیدم رو سینه هاش و با دست رو سینه هاش مالیدم پاشد بوسم کردو رفت تو حموم . منم رفتم تو دستشویی و کیرمو شستم. بعد این قضیه خیلی عاشق هم شدیم و الآن جی افمه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  ویرایش شده توسط: arazmas   
زن


 
تلافی خیانت

سلام دوستان اسم من بهزاده اینی هم که میخونید زندگی نامه منه.

اواخر تابستون 84 بود صبح طبق معمول ساعت 9 سوار اتوبوس واحد شدم که برم دم مغازه .
روی صندلی روبروی قسمت زنونه نشستم . داشتم به گوشیم ور میرفتم که اتوبوس ایستاد و یه دختر چادری با یه زن دیگه سوار شدند و نشستن روبروی من. نا خداگاه نگاهم گره خورد تو نگاه دختره که اونم نگاهش میخ شده بود به چشمای من .چند دقیقه گذشت تا به خودم اومدم . یه دختر خوشکل وناز بایه چهره معصوم چم دوخته بود به من .یه لبخند بهش زدم تازه به خودش اومد ،خندش گرفت و سرشا انداخت پایین .
دیگه رسیده بودی به استگاه نزدیک مغازم. پیاده که شدم زیر چشمی نگاه کردم دیدم اونا هم پیاده شدند.
رفتم طرف مغازه سریع در را باز کردم و رفتم پشت ویترین مغازه که به طرف خیابون بود. پشت شیشه ایستادم و پیش خودم میگفتم ایکاش برگرده و منا ببینه که از قضا هر دوتاشون برگشتند و چند ثانیه ای نگام کردند و رفتند .
چشمای دختره وقتی منا تو مغازم با اون همه موبایل دید برق زد.
بعد رفتنشون همش تو این فکر بودم که چی میشد دوباره ببینمش.
فردا صبح تو مغازه داشتم جنسایی که برام رسیده باد را میچیدم که یه صدای لرزون گفت سلام.
برگشتم دیدم خودشه .
جوابشا دادم و نشستیم به حرف زدن.
اسمش مریم بود و تازه بیست سالش تموم شده بود.
دوستی ما از اینجا شروع شد.
واقعا دوستش داشتم یعنی میپرستیدمش.
برای اولین بار کنار رودخونه تو یه پارک یه لب کوچولو ازش گرفتم.
اولین بارم بود که یه دختر رامیبوسیدم. واقعا حس خوبی داشتم .کیرم راست شده بود و دیگه داشت شلوارما پاره میکرد.
اونم متوجه شد یه نگاه کرد و زد زیر خنده .
دستشا گرفتم و گذاشتم رو کیرم .خندش به ترس تبدیل شد و با چهره وحشت زده پرسید چقدر بزرگه؟ 0
خندیدم و دستشاگرفتم بردمش تو ماشین وبرگشتیم خونه.
از اونروز رابطه ما عمیقتر شد و همش خدا خدا میکردم یه موقعیت جور بشه و بیارمش خونه و ببینم چی زیر اون مانتو قایم کرده.
بالاخره یه روز بردمش خونمون.
به محظ رسیدن لبامون چفت شد تو هم و چسبوندمش به دیوار و شروع کردم به خوردن لباش و گردنش.
صدای آه و ناله ازش بلند شد.
آروم دستما بردم طرف سینه هاش با عشوه نگام کرد .نمیدونید چه گیرایی داشت اون چشماش.
مانتوشا کندم و خابوندمش رو زمین.
یه تاپ دکمه دار ساتن سفید بوشیده بود که سینه هاش از زیر تاپ چشمک میزد.
تاپشا در آوردم .واااااای دوتا سینه پرتقالی سفید زیرش قایم شده بود.
منم مثل وحشیا افتادم به جونشون و شروع کردم به خوردن.
عجب سینه هایی.
یکم که سینه هاشا خوردم حوس کردم سری به کون خوشتراشش بزنم .
نمیدونید چه کون نازی داشت .
اما هر کاریش کردم نذاشت شلوارشا در بیارم و داغ این موند به دل من.
چند وقتی از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز از طریق یه غریبه متوجه شدم مریم با چند نفر دیگه هم در ارتباطه و باهمشون سکس داره.
داشتم دیوونه میشد .
اما باورم نمیشد .
تا اینکه یه بار خودش با کمال پروگی گفت که با یکی دوست شده و طرف اونابرده خونه و کون سفتی ازش کرده .
دیگه داشتم منفجر میشدم.
دلم میخواست خفش کنم.
زدم تو گوشش و رفتم رابطمون برید از اون به بعد مثل گرگ افتادم به جون دخترا و زنا.
فقط دلم میخواست از هر چی زن و دختره انتقام بگیرم.
برای همین هر دختر یا زنیا میدیدم و چشمم میگرفتش باهر دوز و کلک باهاش رفیق میشدم و تو همون هفته اول کون سیری حالا چه با رضایت چه بازور ازشون میکردم و رهاشون میکردم.
بعد از یکسال مریم دوباره اومد سراغم و با التماس و خواهش ازم عذرخواهی کرد .
اما تو ذهن من فقط انتقام بود.
وانمود کردم که بخشیدمش.
اونم باورش شد.
تا اون روز که دوباره اومد تو خونمون اما اینبار من فقط فکر انتقام بودم.
برعکس دفه قبل تا یکم سینه هاشا مالیدم سریع خودش لخت لخت شد.
دیگه از شرم و حیا تو اون خبری نبود.
خوابوندمش رو تخت و بدون مقدمه کیرما یه باره با حرص فرو کردم تو کونش تا اومد جیق بزنه سرشا محکم فشار دادم رو بالشت.
اشک از چشماش شرشر میریخت اما برام مهم نبود و با حرص دل کیرمافرو میکردم تو کونش و در میاوردم.
چنان کونی ازش کردم که وسط کار دیگه از شدت درد ازحال رفته بود و من ادامه میدادم .
آبم که اومد همشا خالی کردم تو کونش .
وقتی کیرما کشیدم بیرون سوراخ تنگ کونش اندازه مچ دست باز مونده بود.
رفتم یه لیوان آب یخ آوردم ریختم رو مریم تا بهوش اومد .
ازجاش نمیتوست تکون بخوره و فقط گریه میکرد.
بلندش کردم و بهش گفتم برو گمشو جنده از این خونه بیرون و اونم رفت.
از پنجره رفتنشا نگاه میکردم.
نمیتونست قدم از قدم برداره.
اما حقش بود.
این سزای خیانت به یه عاشق بود که حاضر بود برای عشقش جون بده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
چی شد لاشی شدم

یه روز اومد تو اتاق گفت زنده ای هنوز همیشه این جوری حرف می زد با چشماش آدم رو می خورد گفتم اره چه طور کارم دارین رییس شرکت بود گفت آره دارم می رم ماموریت می یای گفتم باید به شوهرم بگم اگه ok بود خبر می دم گفت باشه عصری بهم زنگ بزن من دارم می رم تهران تو هم تهران کاری داری بیا از خدا خواسته زنگ زدم به مهران گفتم می رم تهران خونه مامانم گفت باشه برو راه افتاد که بریم از جلو در شرکت سوار شدم همیشه عقب می نشستم یه کم دور شدیم گفت بیا جلو بشین ومدم جلو نشستم گفت کیفت بذار عقب جلو دستو می گسیره به رو خودم نیوردوم و کیفم وگذاشتم عقب دستش رو آروم رو رونم گذاشت ترسیدم ولی ازش حساب می بردم جرات نکردم حرفی بزنم آروم از رو شلوار کسم رو مالوند و گفت خب چه طوره گفتم چی گفت می خوای آروم راحتت کنم گفتم نمی دونم آخه گفت همین دیگه نمی دونی بچه جون دستش رو برد تو یقه ام آروم سینه ام روفشار داد یه حس داغی داشتم حرفی نزدم تا نرم نرم از زیر دستش در رفتم اخم کرد و ساکت شد حالا من دستش رو گرفته بود که آروم آروم دستو رو برد رو کیرش گفت بگیرش عزیزم می خوام حسش کنی وای چه کلفت بود از مال مهران خیلی کلفت تر بود مالوندمش اونم آرو ماشین رو زد بغل من رو خوابوند رو کیرش زیپ و کشید پایین و کرد تو دهنم تا حالا جز کیر مهران نخورده بودم خیلی با حال بود برعکسم کرد و کرستم رو بباز کرد و سینه هام رو مکید داشتم می مردم که دستش رو برد رو کسم آروم و خوب فشار می داد لا دستش مثل جوجه بودم آروم حال بهم داد و گفت شب یه هتل رزرو می کنه من با شناسنامه زنش می تونم برم رفتم و اولین شب جندگی رو پیشش سپری کردم فرداش به مهران قضیه رو گفتم قشنگ کنار اومد گفت عزیزم این قدر دوستت دارم که راحتت بذارم این جوری هم زن مهران موندم هم جنده رییس تو شرکتم اوضاعم بهتر شد اما دیگه راضی نبودم دلم کیرهای دیگه می خواست کم کم لباس پوشیدنم هم مثل جنده ها شده بود شلوار تنگ و مانتوهای نازک که چاک سینم پیدا باشه آرایشهای تند و تیره

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن


 
شبی در باغ با رویا خانوم

سلام دوستان
من اسمم حسام 33 ساله از گرگان هستم میخواهم داستان یکی از اتفاقهایی که برام در سال 89 افتاده براتون تعریف کنم چون برای خودم خیلی جالب بود شاید برای شماهم همینطور باشد-یک روز غروب من در دفترم پای سیستم نشسته بودم داشتم از بیکاری با نت ور میرفتم که در یکی از سایتها با یه خانم 24 ساله متاهل آشنا شدم و شروع به چت کردن کردیم کلی محترمانه باهم چت کردیم آخر همدیگه را در اد لیستمون سیو کردیم-بعد از چند روز دیدم این رویا خانم آنلاینه بازم شروع به چت کردیم ولی ایندفه چت به حرفهای سکسی رسید که در مورد سکس با شوهرش حرف زدیم که تمام جزییات سکسش با شوهرش را توضیح داد و نا گفته نماند که رویا دانشجوی ارشد تهران بود ولی اهل کاشان شوهرش هم کاشان شغل آزاد داشت (البته این اطلاعات را بعد از چند ماه که صمیمی شدیم بهم گفت) و زمانی که باهم چت میکردیم رویا در خوابگاه با لپتابش آنلاین میشد یه روز بازم داشتیم چت میکردیم گفتش در اتاق تنهاست و بازم در مورد سکس با شوهرش حرف زدیم که یواش یواش حشر هر دومون زد بالا که بهش گفتم میخوای زنگ بزنم حرف بزنیم اولش یکم مخالف بود ولی آخر قبول کرد شماره را داد ولی گفت برای اولین و آخرین بار باید باشه منم قبول کردم سریع زنگ زدم و جواب داد یه صدای خیلی ناز که حشرم چندین برابر زد بالا که باهم تلسکس کردیم و منم قول دادم شمارشو حذف کنم دیگه زنگ نزنم- که بعد از چند روز دیدم در صفحه پروفایلم نوشته که (4 روز دیگر تولد رویا) منم سریع چند تا متن زیبای ,عاشقانه برایش تبریک فرستادم که بعد از اینکه رویا اومده بود تبریک منو خونده بود برام اس ام اس داد و تشکر کرد منم با اس جواب دادم و تموم شد اما 3 روز بعد از اون دیدم تک زد و منم سریع زنگش زدم بعد از احوالپرسی و خوش و بش دیگه باهم دوست شدیم و تماسهای ما شروع شد و تمام اطلاعات همدیگه را فهمیدیم و باهم خیلی صمیمی و عاشق هم شدیم و منم فهمیدم که رویا کمبود محبت داره و شوهرش معتاد به کراک هست و محبتی از اون نمیبینه دیگه ما هر روز حداقل 20 بار باهم تماس داشتیم و رویا چندتا از عکسهاشو برام ایمیل کرددیدم واقعا خیلی خوشگل هستش اصلا باورم نمیشد با خانمی به این خوشگلی من دوست شدم خیلی دوستیمون عمیق وعمیقتر شد طوری که
هر روز یکبار هم تلسکس داشتیم در تلفن طوری سکس میداد که در عرض 10 دقیقه هر دومون ارضا میشدیم .رویا به دلیل اینکه دفاعیه اش نزدیک بود همش در خوابگاه بود و ضمنا دل خوشی هم که از شوهرش نداشت به کاشان زیاد نمیرفت بلاخره یواش یواش ما صحبتهامون کشید به دیدار حضوری که اولش رویا میگفت میترسم از اینکه خطا کنیم و از این حرفها ولی منم میگفتم نه ما جلوی خودمونو میگیریم بچه که نیستیم ولی اون میگفت امکان نداره یه زن با یه مرد که همدیگه را هم دوست داشته باشند باهم زیر یه سقف باشن خطا نکنن ولی خودش همیشه میگفت که کاش من زن تو بودم بلاخره ما بعد از دوماه آشناییمون قرار گذاشتیم یه شب باهم باشیم در بغل هم بخوابیم ولی سکس نکنیم چون رویا واقعا هنوز خطاا نکرده بود قول صد در صد به هم دادیم. منم برای مکان یه دوستی داشتم که دوستش اطراف تهران یه باغ کوچولو برای تفریح داشت که داخلش هم یه ویلای زیبایی داشت در نظر گرفتم چون قبلا هم با همین دوستم به اون باغ رفته بودم صاحبش آقای فلاح بود که کارش واردات و صادرات بود با منم دوست بودیم ولی نه زیاد اما با حمید خیلی صمیمی بودن منم به واسطه حمید باهاش دوس بودم به رویا گفتم همچین مکانی هست اونم به خاطر اطمینان زیادی که در این مدت برام پیدا کرده بود قبول کرد بلاخره شبی که قرار فردا عصر را گذاشتیم من دیگه از خوشحالی بال در آوردم چون واقعا به رویا علاقه زیادی پیدا کرده بودم اون شب من از فکر فردا هرکاری کردم خوابم نبرد چون صبح زود با ماشین خودم باید راه میفتادم به تهران باید استراحت میکردم ولی نشد که نشد بلاخره ساعت شد 3 صبح خوابم نبرد دیگه بلند شدم لباسامو پوشیدمو رفتم ماشینو استارت زدم یا علی به طرف تهران گازو گرفتم از خوشحالی با سرعت 160/170 چون نزذیکای صبح بود پلیسم خبری نبود ماشینم هم مگان هستش بلاخره ساعت 8 صبح رسیدم رودهن رفتم یه صبوحونه کله پاچه هم زدم به رگ و راه افتادم تهران و ساعت 9 زنگ زدم به حمید که با فلاح هماهنگ کنه برم کلید باغ را بگیرم ولی حمید گفت فلاح رفته آلمان گفتم تحت هر شرایطی من میخوام گفت ببینم چیکار میتونم بکنم بعد از نیم ساعت حمید بهم زنگ زد گفت دهنت سرویس شماره آلمانشو زنگ زدم از خانمش گرفتم به موبایل آلمانش زنگ زدم گفتم اونم گفت با همسایه بغلی یه خونه ای هست که نگهبان باغشه اسمش محرمه باهاش هماهنگ میکنم برم کلید را بگیرم منم رفتم یکم خرید کردم میوه آجیل شیرینی و مخلفات رفتم در خونه محرم همینکه اومد دم در کلید دستش آماده بود کلیدو گرفتم در باز کردم ماشینو بردم داخل و رفتم داخل ویلا موبایلمو گذاشتم سایلنت چون خیلی خسته بودم گرفتم تا ساعت 5 عصر خوابیدم تا بیدار شدم دیدم رویا چند بار زنگ زده و اس داده که من جلوی دانشگاه منتظرت هستم . سریع گازو گرفتم با سرعت رفتم جلوی دانشگاه هم شلوغ بود مرتب هم موبایل گوشم بود تا اونجا نمیتونستم پیداش کنم مشخصاتشو پرسیدم گفت یه مانتوی تقریبا طوسی با کیف کرمی کفش اسپورت طوسی مقنه سرمه هستم من پشت یه خط واحد صورتی بودم که هموم موقع رویا گفت من جلوی یه واحد صورتی هستم وقتی خط واحد رفت دیدم یه هوری موبایل به گوشش داره منو نگاه میکنه میخنده آخه اونم مشخصات منو و ماشینمو داشت وقتی اومد جلوی ماشین ایستاد واقعا دیدم این بشر یه مانکن هستش شاید دوستان بگن همه این داستانها از طرف تعریف میکنن ولی خداییش من جدی میگم وقتی سوارماشین شد اصلا من فکرمیکرد خواب میبینم ولی همین باهام دست داد من کیرم راست شد که اونم بعدا بهم گفت وقتی میخواسته کمربند ایمنی را ببنده متوجه این موضوع شده بود بلاخره رفتیم رسیدیم باغ روبوسی و بغل کردن هم شروع شد و بعد لباسامون را در آوردیم راحتی پوشیدیم نشستیم روی کاناپه چایی و شیرینی و میوه و صحبت انگار چندین ساله همدیگه را میشناسیم بعد آوردم نشوندمش بغلم با موهاش ور میرفتم بوسش میکردم و نوازشش میکرم که دیدم واقعا خیلی خوشش میاد که یواش یواش به لب گرفتن و مالش رسید بلندش کردم بغلم گرفتم بردم درحالت لب به اتاق روی تختخواب درازش کردم منم روش افتادم لباامون تو هم بودن و داشتیم واقعا همدیگه را میخوردیم با ولع که یواش یواش من دستمو بردم زیر سوتین سینه اشو مالیدمو خیلی داغ بودیم هر دومون بعدش از روی شلوار کسشو مالیدم و دستمو بردم از زیر شلوار وشرتش به کسش دیدم خیلی خیس شده و داره میسوزه شلوار خواستم بکشمش پایین که دیگه رویا اجازه نداد و منم که حشری بودم خیلی تقلا کردم ولی نشد خیلی هم ناراحت شد اشکش هم در اومد که قرارمون این نبود نباید سکس کامل کنیم منم تسلیم شدم چون رویا واقعا دوست داشتنی و ناز بود دیگه رفتیم بازم پذیرایی نشستیم و یکم بوس کردمو نوازشش کردم که دیگه آروم شد بع د رفتیم روی تراس بزرگی که بود زغال روشن کردم تا شام را آماده کنم صبحش که گوشت مرغ جوجه کبابی خریده بودم کباب را درست کردم خوردیم روی تراس و یکم هم قلیون کشیدیم و چایی ومیوه... بعد رفتیم با لپتاب رویا یکم ور رفتیم و عکساشو دیدیم و آهنگ گوش دادیم که ساعت شد 1 شب رفتیم مسواک زدیم وبگیریم بخوابیم رویا موقع خواب لباساشو رفت عوض کرد یه تاب صورتی با یه دامن کوتاه بالای زانو که دیدم دیگه برام قابل تحمل نبود و لپتابشو با صدای آروم یه آهنگ لایت گذاشت اومد زیر پتو منو بغل کرد و لبامون بازم بهم گره خورد دیگه تا نیم ساعت فقط باهم دیگه درحال لب گرفتن باهمدیگه ور میرفتیم که دیگه من دستمو بردم از زیرشورتش به کسش و مالیدم یواش یواش انگشتمو برم توی کسش فشار میدادم تا ته انگشتم میرفت به کسش دامنش بالا رفته بود دیگه شورتشو هم در آوردم بدون اینکه مخالفتی کنه سرمو بردم پایین شروع کردم به خوردن کسش که دیدم آخ اوخش بالا رفت به قدری حشرمون بالا زده بود که هیچی حالیمون نبود فقط یه لحظه شنیدم رویا گفت حسامممممممممممم بیا بالا بکن دیگهههههههه بکن کیرتو توشششششششششش منم دیگه دیدم فرصتی نیست واسه اینکه بدم به دهنش ساک بزنه سریع شرتمو درآوردم سر کیرمو گرفتم آروم گزاشتم دم سوراخ کس تمیزو نازش فشار آرومی دادم دیدم لباشو داره با دندوناش میخوره گفت اوووووووووووووووووووف دیگه تلمبه را شروع کردم چنان تلمبه ای میزدم که رویا داد میزد بککککککککککککککککککککن عزیزززززززززززززززززم بکنششششششششش
جرم بددددددددددددددددده بعد برش گردوندم چهار دست وپا روی زانو ولی باسنی داشت سفید و برجسته سر کیرمو از عقب گذاشتم توی کسش و دستهامو بردم از زیر سینه هاشو محکم گرفتم شروع کردم به گاییدن تندتند سینه هاشو محکم فشار میدادمو صورتمو هم محکم چسبونده بودم به پشتش وهمه جاشو محکم گاز میگرفتم چنان درحال تلمبه زدن گاز میگرفتم که بعدا دیدم خون اومده از بعضی قسمتهاش که اون موقع بعدا گفت خیلی هم لذت داشت براش ولی رویا دارد میزد بککککککککککککککککککن حسسسسسسسسسسام محکم بکککککککککککککن منم دیگه شهوتم بیشتر میشد که دیدم میخواد آبم میاد سریع کشیدم بیرون دوباره برگردوندم پاهاشو انداختم روی شونه هام شروع کردم به تلمبه زدن که خیلی بهمون لذتبخش بود داد میزد همش میگفت حسامممممممممم فکرشو میکردی یه روزی اینطور پاهای رویای خودتو بالا بزنییییییییییییییییییییییییییی این حرفاش خیلی حشریم میکرد که یه دفعه دیدم آبم میاد گفتم سسسسسسسسسرویا؟
گفتش جوووووووووووووووووووووون گفتم داره میاد بریزم توششششششششش گفت نههههههههه نریزی ها بریز رو صورتم لحظه ای که میخواست اولین قطره اش بیاد زود درش آوردم همه رو ریختم رو سینه و صورتش که خیلی آرروم شدیم بعد بلند شدیم رفتیم حموم که یکبارم توی حموم سکس کردیم بلاخره اون شب کلا 3 بار سکس کردیم که بهترین سکس عمرم بود با توجه به اینکه من حداقل 15 کشور تا جالا رفتم و اینجا هم زیاد سکس دارم ولی بازم بهترین سکسم تا حالا با رویا بود بعد از اون کلا 3 شب هم باهم شدیم البته ایندفهعات در آپارتمان یکی از دوستام در تهرانپارس ولی دیگه الان با شوهرش خوب شدن و شوهرش هم میگه ترک کرده ارتاباطمون الان فقط از نت هستش امیدوارم که خاطره براتون لذتبخش بوده باشد چون برای خودم خیلی لذتبخش بوده چون سکس ما واقعا سکس عاشقانه بود

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
خانومی استادی اصفهونی

سلام
همین حالا بگم این داستان پر از غلط غولوطس در ضمن با لهجه خودمم مینویسم همینس که هس
توی اردیبهشت 91 بود...
خب دادا ما رفتبم کلاسی زبان جلسه ای اول بود و دیدیم ای دادی بیداد همه حرفه ای اند و ما فقط انگاری هوچی بلد نیسیم
استادمون که خانوم بود بهم خوشامد گفت و همه هم سلام کردند یه چیزایم اینگیلیسی گفت منم گفتم yes
خسته نباشم
خلاصه ما نیشسیم قاطی دخترا و شوروع کردیم چرت و پرت بگیم
راسی من فرید 25 سالمس و لیسانسی حقوق از دانشگاهی پیامی زور دارم در ضمن که که تو این لیسانس که 13 ترم طول کشید
خب جلسه اول ما فقط گوش میدادیم و هیچی حالیمون نبود انقذه از این زبان بدم میاد که نگو ولی چون واسه ارشد علومی سیاسی میخونم واجبس که بلد بشم
تازه یه پیرمردی نفهم هم نیشسه بود بغلی ما و هی از من سوال میکرد و اعصابی ما را ریخته بود بهم میخواستم لهش کونم yes va no را بلد نبود اومده بود مکالمه ی زبون
دادا میگفتم از بس این پیرمرده ضر میزد هیچی از درس نفهمیدم آخری جلسه استاد سوال پرسید و من و همین پیرمرده همه را اشتبا گفتیم
استادمونم از اون کار درستا بود یک چیزی بود لامسب یه 30 سالیش میشد وقتی دید هیچی نیمیدونم گفت اینقد ضعیفی اگه لیسانس نداری منم گفتم کمالی هم نشین درم اثر کردس پیرمرده را میگی انگار میخواست منو بخوره همه پکیدن از خنده
استاد گفت باید برا شما دو نفر یه جلسه اضطراری بذارم تا به باقیه بچا برسید گفتم یا عمر دوباره میباس پیشی این باباجون بیشینم کلاس شلوغ بود و کچلم کرد وای به اینکه تنها باشیم..زمانی جلسه را گفت و یه دو تا کتاب بهم داد و رفتیم
جلسه ای بعد که رفتم سری کلاس پیرمرده نیومده بود راننده آژانس بود استاد زنگش زد پیرمرده گفت دارم میاما مسافرما خالی میکونمو میام
یه نیم ساعتی با استاد تنها بودم که همه قضیه ها زیری سری این نیم ساعتس
استاد شروع کرد باهام کار کونه یه یه ربعی گذشت کله منو خورد چیز کو نیمیفهمیدم هی میگفتم yes بعد گفت کتابا که دادم مطالعه کردی گفتم نه گفت پس چرا میای کلاس؟ البته انگلیسی میگفت ما هم ته اونجا یه چیزایی حالیمون میشد یعنی سری عمر لیسانس داشتیم اما قربونی نفهمیدن... هر 5 تا کلمه یکیشو میفهمیدم ... منم پاسخی سوالش گفتم nice to mt u یعنی از دیدارت خوشبختم(یه جوراییی ..یدم) استاده یه خنده ای کرد که نگو بعد شروع کرد به زبونی خودمون حرف بزنه بهش گفتم استاد این زبونسا چی چی هی پشتی سری هم میگفتی
(فش ندیدا تعریف نباشه خیلی قشنگم ممد گلزار سگی کی باشه)
از لهجم خوشش اومده بود
10 دیقه ی آخر اسش دیگه زبان منی چند از شغلم و اینا میپرسید .... بچا یه چیزی گفت که داغونم کرد
گفت:ازدواج کردی تو دلم یهو گفتم آخ ننه کوجای که بچت به گا رفت
گفتم نه خوشبختانه نه من خر شدم و نه هنوز خری پیدا نشده باهام ازدواج کنه...پکید از خنده ولی خیلی مودبانه میخندید حالما بهم میزد (نگید زود خودمونی شدید نه دادا ولی حالی حرف زدنم اینطوری بود دیگه... تخیلاتی ذهنمم نیست شاید یخته نمکشا زیاد کونم ولی همینس که میگم)
بعد گفتم شما چطور؟........اوجی هیجان بود فقط علامتی میتی کامان را کم داشتم!!!
یکم صبر کرد و گفت ازدواج کرده بودم ولی به دلایلی فعلا تنهام گفتم یعنی چی؟گفت طلاق بهش گفتم ناراحتم کردید(ضر میزنما کیف کردم تو دلم گفتم آخ جون تازه از اینجا بهش نظر پیدا کردم چون قبلش فکر میکردم متاهلس و گناهه خیلی خیلی سنگینیه با زن مردم رابطه داشتن...آره اینا را هم سرم میشه)
جونم براتون بگد اومدیم داغ بشیم که...
اه اه اه حالم بهم خورد پیرمرده اومد تو اتاق و گفت hello گفتم نیشو ببند پیری البته تو دلم گفتم
کلاس که تموم شد یه پیام واسه استاد دادم (چون کلاس خصوصی بود استاد شماره ی همه را داشت و با پیام زمان جلسه را اعلام میکرد) براش نوشتم:وقتی چترت خداست بگذار بارانه سرنوشت هر چه میخواهد ببارد. نوشت ممنون
منم رو دست وا افتادم و روزی یه پیام واسش میدادم و هی الک الکی ازش سوال میپرسیدم تا اینکه اوردمش تو راه البته اونم دوس میداش ولی چون ازم بزرگتر بود یخته حیا میکرد
دیگه لحظه شماری میکردم برا کلاساش عاشقی زبان شده بودم اونم چه عاشقی ohh yes
تا اینکه یه بار با ماشین رسوندمش نزدیکی خونشون و بدو بدو مبارک بادا..... محبتم را بهش ابراز کردم
بگذریم انقذه براش کارتی شارژحروم کردم که نگو ای داد بیداد پولی بی زبون را هی میریختم تو گوشیم
(استادم طبقه ی بالای منزل پدرش نشسته بود)
یه روز زنگم زد و دیدم یه جوراییس گفتم چته؟(چتونه) گفت خیلی افسردم فهمیدم میخواد من را خر کونه تو دلم گفتم خودتی...... بهش گفتم ناراحت باشی منم غصه دار میشم..... البته 2 ماهی از دوستیمون میگذشت.... خلاصه خر شدم ورفتم خونشون هم از این کارا بدم میومد هم اگه لامسب این دل میذاش پاک باشیم
من فقط واسه دوستی میخواستمش ولی... خلاصه نشستیم رو زمین روبه رو تلوزیون و زدم فوتبال سپاهانا ببینم مرتیکه ها فیلم گذاشته بودن بعد از کلی تعارف واسم انواعی میوه جاتی را که تو عمرم یه جا ندیده بودم آورد فهمیدم میخواد خرم کنه البته از قبل خر شده بودم که اومدم خونش
یکم باهام حرف زد ولی اینقدر استرس داشتم و میترسیدم که قاط زده بودم یکم که بهم نزدیکتر شد بهش یه حرفی زدم که تعجب کرد : گفتم رساله داری؟توش موند... رفت آورد بازش کردم و بهش گفتم اینجا را بخون 2زاریش افتاد خوند منم گفتم:قبلت
حداقلش اینجوری جلو خدا آبروم نیمیرفت
عجب چیزی شده بود کلی خرجی آرایشش شده بود خلاصه گولمون زد و چسبید بهم منم اصلا جرات تکون خوردن نداشتم بسوزد پدری لب........ یه لب ازم گرفت و ول شد تو دلم منم امونش ندادما شروع کردم ازش لب گرفتن که خاک تو سری بی جنبم شلوارم خیسید ... آی بهم خندید خلاصه لختمون کرد ولی هنوزم میترسیدم نمیدونستم چم شدس یه کهنه داد بهم خودمو پاک کردم و خودشم لخت شد و خوابید روم گفت میای رو تخت گفتم همینجا خبس(تو دلم گفتم بتمرگ) خلاصه اول من رفتم سراغی ممه اونم بعدش رفت سراغی لولو و رسیدم به یه دوراهی و یه میدون ...حالم از ساک بهم میخورد برا همین زود پارکش کردم تو میدونش یک جیغی زد که نگو ولی مثلی میدونی عربستان بود انقذه داغ بود که نگو خلاصه نسلم را در آورد از ساعتی 6 بعد از ظهر که رفتم اونجا مثلی این ندید بدیدا تا ساعتی 11 داشت باهام حال میکرد هی میگفت عزیزم منم میخواستم از این کلمه بالا بیارم
البته یه دفعه هم از پشت کارش را گرفتم زبون بسته خون گریه میکرد اما جاتون خالی خیلی حال داد ولی وجدانم ناراحت بود....
هی به خودم میگفتم احمق آبت کمس نوند کمس چدس؟ پس فردا اگه رییس جمهور بشی که به گا میری دادا... چرا میزنید حالا رییس جمهور نه وزیری معاونی نماینده ای ... آبدارچی ای چیزی که میشم......
از ان جا که اومدم بیرون تازه فهمیدم چه گهی خوردم و باور کنید بدبختب پشتی بد بختی داره برام میبارد... ریدم به زبان و هر چی کلاسی زبونس
از همون روزم دیگه کلاس نرفتم و رابطمو باهاش تموم کردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
انتقام، سکس، بدبختی

تازه رفته بودم دانشگاه ترم اولم بود - هفته دوم یا سوم بود که داستان شروع میشه
آخرای مهر بود که یکی از دخترای دانشگاه خیلی آمار میداد منم چون شک داشتم که واقعا داره آمار میده یا نه زیاد بهش توجه نمی کردم
کلا چون ترم اول بودم خیلی چشم چرونی می کردم و مثل این دختر ندیده ها تو کلاس و حیاط و سلف همش حواسم به کس و کون دخترا بود - منم که منتظر یه فرصت بودم که با یکی دوست شم هرکی بهم یه نگاه مینداخت فکر میکردم داره آمار میده - خلاصه رو یکیشون خیلی زوم کرده بودم و اونم زیاد نگاه می کرد - همین جوری هفته ها میگذشت و اون هی نگاه میکرد و منم هی نگاش می کردم تا اینکه موقه ی امتحانای ترم اول شد - یه روز سر امتحان معارف بود و همه دخترا و پسرا جمع شده بودن که از روی میز شماره هاشونو بخونن - من و اشکان هم رفتیم که شماره هامونو بخونیم که اون دختره که آمار میداد هم اونجا داشت شمارشو میخوند - من دقیقا کنارش بودم که یهو حشری شدم خاک تو سری کردم و دستمو زدم به کونش و اونم کاری نکرد - بعد منم دیدم کاری نمیکنه رفتم پشتش به بهونه این که از بالاسرش شمارمو ببینم از پشت چسبوندم بهش - یهو دیدم برگشت و زد تو گوشم و گفت خجالت بکش اشغال عوضی - اونجا که همه هم کلاسیام هم دختر هم پسر بودن داشتم از خجالت اب میشدم - میخاستم از خودم دفاع کنم که خودمو تبرعه کنم ولی اون بعد از اینکه زد تو گوشم سریع رفت و من مونده بودم و بچه ها هم بعضی هاشون مسخره میکردن و بعضی هاشون با نگاهاشون ادمو ذوب میکردن (مخصوصا دخترا) - همین جوری وایساده بودم به دوروبرم نگاه میکردم که اشکان دستمو گرفت کشیدو بردتم - هیچی دیگه بعدش رفتم امتحان دادمو رفتم خونه - اون روز بدترین روز توی عمرم بود میخاستم دیگه نرم دانشگاه ولی فردا یکم حالم بهتر شد و تصمیمم عوض شد - خلاصه امتحانا تموم شد و ترم دوم رسید و من رفتم دانشگاه ولی هیشکی منو ادم حساب نمیکرد همه تحقیرم میکردنو باهام کاری نداشتن و بعضیاشون هم هی میگفتن چرا اونکارو کردی و هی مسخرم میکردن تا اینکه تصمیم گرفتم از ستاره همون که زد تو گوشم انتقام بگیرم - میخاستم اول باهاش دوست شم بعد یجوری تلافیمو سرش دربیارم واس همین هی نگاش می کردم تا اونم یه اماری بده و بهش نزدیک شم - اون اولاش تا نگاش میکردم روشو برمیگردوند و بی محلی میکرد تا اینکه بعدا یه روز دیدم تنها گوشه حیاط وایساده و حیاط هم خیلی خلوته - رفتم جلو و بهش گفتم ببخشید یه کاری باهاتون داشتم - اونم گفت دلت میخاد از دانشگاه اخراج بشی؟ میخای برم به حراست بگم؟ - من ازش خاهش کردم که حرفامو گوش کنه و اونم با عصبانیت قبول کرد - بهش گفتم من از روز اولی که اومده بودم دانشگاه عاضقت شدم و اون کارو هم رفیقم گفته بود انجام بدم که شاید از این راه بتونم به تو نزدیک شم حالا هم میخام تا اخر عمرم پیش تو باشم و هیشکی رو به جز تو دوس ندارم - انقدر باهاش حرف زدم تا اینکه شمارمو گرفت و دو سه روز بعد اس داد و منم شمارشو سیو کردم و از اون روز به بعد هرروز اس بازی میکردیم - حدود چهارپنج ماه گذشت و ما تو این مدت فقط باهم اس بازی میکردیم و اصلا با هم بیرون نرفتیم حتی یه بار - معمولن هرروز با هم اس بازی میکردیم مخصوصا شبا که دیگه اواخر با هم سکس چت میکردیم - بهش گفته بودم میخام باهات ازدواج کنم اونم دیگه کاملا بهم اعتماد کرده بود - بین دوراهی مونده بودم که کارشو تلافی کنم یا ولش کنم - اون کارش که یادم میومد میگفتم باید تلافی کنم - بهش پیشنهاد دادم که بیا یه روز قرار بذاریم بریم پارکی سینمایی جایی اونم قبول کرد که بریم پارک - یه روز قرار گذاشتیم و سر ظهر بود که با هم رفتیم یه پارکی که نزدیک دانشگاه بود - نشسته بودیم حرف میزدیم تا اینکه دوروبرمون خلوت شد و منم دستمو انداختم دور گردنش - اون گفت نکن مگه قرار نبود تا قبل از ازدواجمون به همدیگه دست نزنیم؟ - من گفتم عزیزم ما که میخایم ازدواج کنیم چه فرقی میکنه اونم که از اینکه دست انداخته بودم گردنش و بهش چسبیده بودم لذت میبرد دیگه مقاومت نکرد و چیزی نگفت تا اینکه یکم پارک شلوغ شد و پاشدیم رفتیم خونه - بعد از اون روز زیاد میرفتیم تو اون پارک و اواخر که پارک خلوت میشد از همدیگه لب میگرفتیم - میخاستم ولش کنم و تلافی کنم ولی به دودلیل اینکارو نکردم یکی این که از بودن باهاش لذت میبردم یکی هم میخاستم بیشتر تلافی کنم و ضربه بزرگی بهش بزنم البته دیگه انقدر بهش نزدیک شده بودم و عاشقش شده بودم دوست نداشتم تلافی کنم و دیگه اون روزو از یاد برده بودم - یه روز بهش پیشنهاد سکس دادم و اونم با چندتا شرط و شروط قبول کرد - ولی یه مشکلی بود اینکه خونه ما تهران بود و خونه اونا قزوین واس همین اون نمیتونست بیاد خونه ما و قبول نمیکرد که من برم خونه اونا - خلاصه یه روز که تو کلاس نشسته بودم اس داد که امروز خونه ما خالیه بعد از این کلاس تو کلاستو نرو بیا خونه ما - منم بهش اس دادم که باشه - بعد از کلاس از دانشگاه رفتیم بیرون و سوار اتوبوس شدیم و ایستگاه اخر پیاده شدیم - اس داد که تابلو نکن فقط دنبالم بیا من در ساختمونو باز میذارم تو بیا تو - منم دنبالش راه افتادمو رفتم تو خونشون - توی خونه که رفتم از ترس و استرس قلبم به تاپ تاپ افتاده بود و تنم میلرزید - اونم همین جوری وایساده بود و منو نگاه میکرد - من یهو رفتم نزدیکش و بوسش کردم و بعد شروع کردیم به لب گرفتن - چسبیده بودم بهش و هی همدیگرو میمالیدیم - در حال لب بازی بودیم که روسریش دراومد و خود به خود نشستیم رو زمین - بعد من تیشرتمو دراوردم و لخت شدم اونم همزمان داشت دکمه های مانتوشو باز میکرد - بعد از اینکه مانتوشو دراورد من رفتم جلو بغلش کردم و ازش لب گرفتم - بعد شلوارمو دراوردم و اونم شرتمو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن - خیلی خوب ساک میزد - بازبونش کیرمو لیس میزد و با چشای خوشکلش بهم نگاه میکرد - فکر میکردم خجالتی باشه و کاری نکنه ولی حشر تر از این حرفا بود که فکرشو میکردم - همین جوری داشت ساک میزد که ابم اومد و ریخت تو دهنش - بعد اون لباساشو دراورد و کرستشو بدون اینکه باز کنه از سرش رد کرد و دراورد و داشت شلوارشو میکشید پایین و منم نشسته بودم نگاش میکردم - بعد شرتشو دراورد و خوابید رو زمین پاهاشو وا کرد و گفت بیا کسمو بخور - منم که هول شده بودم رفتم نشستم لای پاش و شروع کردم به خوردن پاهاش و لیس زدن کسش - خیلی حال میداد - خیلی گرم و نرم بود جوری که دیگه تو حال خودم نبودم و چشامو بسته بودم و فقط میخوردم -بعد بهم گفت بیا سینه هامو بخور - من خوابیدم روش و شروع کردم به خوردن نوک سینه هاش - میگفت گاز بگیر و محکم فشار بده - منم هرچی میگفت انجام میدادم - بعد گفت کیرتو بذار رو کسم و فشار بده - من تعجب کرده بودم چون شرط گذاشته بود که فقط سکس بالاتنه داشته باشیم و واس همدیگرو بخوریم - منم دیدم که اینجوری میگه رفتم کاملا روش خابیدم و سینه ام رو به پستوناش چسبوندم و ازش لب گرفتم و کیرمو گذاشتم رو کسش و هی مالیدم - خیلی نرم و خوب بود کاشکی ابم نیومده بود موقع ساک زدن - همینجوری داشتم کیرمو به کسش میمالوندم هی کسشو میاورد بالا و میچسبوند به کیر من - این حالتش خیلی حشر کننده بود - دیگه تو حال و هوای خودم نبودم - لب میگرفتم و بهش چسبیده بودم و با دستام بدنشو لمس میکردم - همین طور که داشتیم همدیگرو می مالوندیم یهو کیرم خود به خود رفت تو کسش و اونم آهش دراومد - یه لحظه گفتم وای پردشو زدم پایینو نگاه کردم که خون رو پیدا کنم ولی هیچ خونی نمیومد - کیرمو دراوردم تا قشنگ ببینم ولی بازم هیچ خونی نبود - اونم هی بادستش باسنم رو فشار میداد و سعی میکرد کیرمو هل بده تو کسش - منم کیرمو میکردم تو کسش و جلو عقب میکردم و تو فکر این بودم که چرا پس خون نمیاد کسش - بعد از چند لحضه بدنش شل شد و دست و پاشو دراز کرد - منم پا شدم و نشستم رو زمین و زل زده بودم به کس قرمزش که یه قطره خون هم پیدا نمیشد - بعد بهش گفتم من کیرمو کردم تو کست پس چرا پردت پاره نشد؟ - چند بار این سوالو پرسیدم ولی اون هیچی نمیگفت و روی زمین دراز کشیده بود و چشماشو بسته بود - صداش کردم و با دست تکونش دادم - پاشد گفت نمیدونم شاید به خاطر خودارضایی باشه - بهش گفتم تو که گفته بودی خودارضایی نمیکنی! گفتش چند بار کردم - من دیگه چیزی نگفتم و رفتم لباسامو بپوشم - اون همین جوری نشسته بود و همون جوری لخت به دیوار تکیه داده بود - من کامل لباسامو پوشیدم و گفتم دیگه باید برگردم - اونم گفتش باشه خودت برو من خیلی خسته شدم - باهاش دست دادم و لبشو بوسیدم و رفتم - دیگه حال نداشتم برم دانشگاه یه راست رفتم خونه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس با خانوم بزرگتر ازخودم

متن خاطره: سلام .زانیارهستم 32 سالمه میخوام از خاطره سکس با خوانمی که 11 سال بزرگترز از خودمه براتون تعریف کنم....من حدود5ساله هر روز صبح برای ورزش به پارک میرم هر روز بعد از ورزش وهوازی بد مینتون بازی میکنم. ما تقریبا یه گروه شدیم که هم اقایون هستن هم خانوما .یه روز داشتیم بد مینتون بازی میکردیم یهو پای یکی ازخانومها پیچید افتاد زمین از درد داشت گریه میکرد.وقتی خانومهای دیگه پاشو دیدن گفتن پاش رگ برگ شده وباید دکتر بره.منم که ماشین باخودم برده بودم گفتم بیاید ببریمش دکتر. خلاصه به اتفاق یه خانوم دیگه بردمش دکتر.پس از معاینه رسوندمش دم خونشون گفتم زنگ خونتونو بزنم اقاتون بیاد گفت ای اقا اقامون کجا بود شوهرم سال 84 فوت کرده .باکمک اون یکی خوانوم بردیمش تو ومن خداحافظی کردمو رفتم .این کار جرقه اشنای من شد بعد از دوهفته که حالش خوب شد اومد پارک از بابت اون روز تشکر کرد .از اون روز به بعد خیلی احساس نزدیکی به من میکرد واین باعث شد حسه شهوتی به اون پیدا کنم .از یک رو چون از من بزرگتر بود خجالت میکشیدم بهش چیزی بگم.یه روزکه تعداده کمی پارک اومده بودن منو اون بازی دوبل انجام دادیم قرار شد هرکی باخت صبحانه بده من هم از قصد باختم رفتیم صبحانه بخوریم.وقتی تو ماشین نشستیم از سر گذشتش تعریف کرد میگفت دیگه قصد ازدواج نداره .من قبلا از دوستام شنیده بودم که خانومهای میان سن احساس شهوت بالای دارن باورم نمیشد .تو ماشین میگفت از بازوات خوشم میاد شروع کرد ماساز دادن بازوم . شوگولی منم از خدا خواسته سریع سیخ شد منم مجبور شدم هی تو گرمکنم این ور انورش کنم. اون متوجه این حرکت من شد گفت بیا بریم خونمون صبحانه بخوریم .گفتم مشگلی برات پیش نمیادگفت نه من تنها زندگی میکنم یه پسر بیشتر ندارم اونم تهرانه .هم درس میخونه هم کار میکنه.خلاصه رفتیم خونش شروع کرد برای اماده کردن صبحانه .موقعه خوردن صبحانه فهمیدم بد جور تو کف شوگولیه منم دلمو زدم به دریا یه لب ازش گرفتم.فکر کردم عکسالعمل بدی انجام بده . دیدم چشماشو بست رفت توحس .شروع کردم دوبارلب گرفتن اونم شروع کرد به خوردن لبام. من تا اون روز سکسهای که با خانومهای دیگه داشتم همشون تو سن سال خودم بودن .برای عرضا شدن خودم باید هر کاریرو میکردم .تجربه من از دخترهای جوان این بوده که همیشه عمق احساسشون بیرون نمیریزن. خلاصه دستمو گرفت رفتیم تو اتاق خواب لباساشو دراورد .باورتون نمیشه بدنش مثل دخترای 24 ساله بود سینه های متوسط خوش فورم باسن زیبا .با اینکه یه بار حامله شده بود شکمش اصلا چین نداشت .شروع کرد به در اوردن لباس من . شوگولی منم داشت خودشو میکشت .وقتی شرتمو از پام دراورد سریع شروع به ساک زدن کرد نمیدونید چه جوری ساک میزد معلوم بود خیلی وقته ارگاسم نشده .داشتم دیونه میشدم فکر نمیکردم زن اونقدر احساس داشته باشه. بلندش کردم خوابوندمش روی تخت مثل ادمهای حریص شروع کردم به خوردن کسش .یه زره که خوردم زود ارگاسم شد.موهامو گرفته بود صورتمو محکم به چوچول کسش فشار میداد.از اون زنهای بود که کیرو باتمام وجودش دوست داشت .بعد از چند دقیقه که دوباره سرحال شد بلند شدو برگشت گفت از پشت بزار تو کسم منم جنگی پریدم پشتش کیرمو گذاشتم در کسش یه فشار دادم اروم رفت توکسش .تا ته فشار دادم چه کس تنگی داشت از زور شهوت داشت ابم میومد گفتم بریزم ابمو توکست .گفت لذت سکس به ریختن اب تو کسه .دوتا دیگه تلمبه زدم ابمو ریختم توکسش.اونم پس چند لحظه دوباره ارگاسم شد.وقتی ارگاسم شد گفت اگه بدونی کیر چقدر لذت داره یه زرشو به کسی نمیدی .من اون روز 3بار ارگاسم شدم اون 4بار .از اون سکس به بعد دیگه نتونستم با دخترهای جوان حال کنم چون طوری منو سیراب کرده .حاضرم براش بمیرم .الان مدت سه ساله باهاش هستم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
بروسلی در پارک

سلام من سالارم 17 سال سن 188 قد 70 وزن هيكلي بسيار رعنا و چون رزميكارم بدنم رو فرمه طولش نميدم ميرم سر اصل مطلب
روز يكشنبه بود باپسر عموم رفته بوديم گردش كار هر روزمون بود صبحا ساعت 5 ميرفتيم ورزش و بعد از ظهرم با دوستان مميرفتيم پارك اونروز فرق ميكرد من از لباساي فشن و لي خوشم نمياد هميشه شلوار پارچه اي ميپوشم و يه كاپشنه پاييزيم دارم كه به زيباييه هيكلم افزون ميكنه ومموي سرم هم كه معمولي شونه ميكنم خلاصه شده بودم عينه فردين وارد پارك شديم رفتيم جلوتر ديديم 4تا دختر نشستن اخ جوووون چه دختري انگار با بقيه فرق داشتن نميدونم چرا يه حسي ميگفت كه ماله منن من زيادي مغرورم به همين دليل هيچ توجهي بهشون نكردم و جلوشون گذشتيم پسر عموم گير داده بود كه بيا كنارشون بشينيم منم كه از خدامه ولي غرورم نميزاره داشتيم از كنارشون ميگذشتيم مثله اينكه شيري با اقتدار از كناره اهويي ميگذره يه هويي ديدم كه يكيشون گفت ساناز ساناز پسرو ببين فك نميكرد كه من بشنوم من همينجوري سرعتمو يواش كردم ديدم اونيكي گفت كه سالار بروسليه اره من تو شهرمون چن تا مقام دارم پس كمو بيش منو ميشناسن خودمو زدم به اون راه رفتيم اونطرفتر رو چمنا نشستيم كه يك ربع نگذشته بود كه ديدم چهار تاشون اومدن از جلومون با خنده و عشوه و ناز گذشتن رفتن چن متر اونطرفتر نشستن و با هزاران نشانه فهموندن كه فكر دوستي تو سرشونه منم چون مغرورم شماررو دادم پسر عموم ببره بده بهشون رفت از كنارشون گذشت انداخت جلوشون خلاصه اونروز يكم حرف زديم فهميدم اوني كه با من حرف ميزنه سانازه اون يكيا هم كه دوستي نداشتن البته بگم كه با هر كسي دوس نميشدن چون بچه مايه دار بودن و خوشگلم بودن واسه منم معجزه شده بود شماره هاشونو گرفتم يكيشونو دادم به پسر عموم شماره هاشونو ساناز بهم داد و دوتاي ديگرو دادم به دوتا از دوستانه صميميم كه حالا حالا ها هم با هم دوستن ولي سكس نداشتن خلاصه اونروز گذشت فرداش ساناز بهم زنگ زد گفت كه ميخواد منو ببينه منم اول قبول نكردم ولي از خدام بود ولي با اصرارش راضي شدم رفتم به ادرسي كه داده بود من اولش ترسيدم برم خونشون چون ميترسيدم باباش اينا از راه برسن كه فهميدم مامانش رفته بيمارستان پيشه يكي از فاميلاشون و تا شب پيشه بيمار ميمونه باباشم كه مايه دار بود تو كارخونشون مشغوله كار بود فهميدم كه شبا ساعت دوازده يك اينا مياد خلاصه اون تو به خودمون رسيديم و يه راني اورد از يخچالشون گفت كه ميخواد يكي رو با هم بخوريم منم قبول كردم اول سرم كشيدم بعد اون سرش كشيد بعد گفت اگه چيزي لازم داري خجالت نكش برو از هر جا ميخواي بردار خونشون بزرگ بود ويلايي بود رفتم اشپزخونشون يه چيزي بخورم كه گرسنه بودم از اون كيكاي گرد يود برداشتم خوردم يخچالشون واقعا عينه فروشگاهه زنجيره اي بود وقتي داشتم برميگشتم كه يه هويي ديدم تلويزيونه ال اي ديشونو باز كرده و زده به يه كانال سكسي اي وااااي چهد غلطي كردم من اومدم اينجا ولي از طرفه ديگه واقعا دلم ميخواست باهاش سكس كنم چون بدني عينه مانكن داشتو صورتشم توصيف نميكنم چون عينه فرشته بود كه ارزوي هر پسري بود حدودا 10 سانت از منكوچيكتر بود و 16 سال داشت نشسته بود رو مبل من رفتم جلوتر پشت مبل به طرفه من بود رفتم جلوتر ديدم اي واااي ساناز يه سوتين داره و يه شورته خوشكله خوشكل كه ادمو جذب ميكنه متوجه شد كه من پشتشم لبخندي زدو زود منو نشوند كنارش ن اولش گفتم كه اين كارا يعني چي گفت كه دوستت دارم و يه هويي سرمو گرفتو برد جلو و باهام يه لبه درست حسابي رفت هم زمان يه دستشم رو كيرم بود من ديگه كمي خودمو شل كردم و خودش رضايتمو فهميد بعد رو مبل دراز كشيد سرشو گذاشت رو پاهام گفت سالار منو دوس داري اولش خنديدم بعدش ديدم جديه واقعا خوشكل بود و پولدارم بودن ديگه جايي براي مخالفت نبود گفتم اره با يه خنده ي دخترونه خوشحاليشو ابراز كرد بعد ديدم كه ميخواد سكس كنه كه منتظرش نذاشتم بلندش كردم بغلش كردم بردمش رو تخت خوابه مامان باباش يه تشكه اضافيم كه زياد تو خونشون اين ور اون ور ميپريد كه قابله استفاده نبود اون كشيدم رو تخت بعد اينو انداختم رو تخت انگار يه پري روبروم خوابيده بود يه خنده اي كردمو پريدم روش اول يه لب رفتيم اونم دستش رو كيرم بودد اخخخخ جوووون چه خوشمزه بود داشتمش از گردنش ميخوردم كه ديدم واقع ديگه از خودش بيرون اومده و تو عالمه ديگس معطلش نكردمو رفتم پايينتر تا نافش پاهاشو گذاشته بود رو شونه هام بعد پاهاشو با دستم گرفتم و شورتشو در اوردم اخخخ اخخخخخ دلم ديگه از جاش كنده ميشد يه كسه باحاله صورتي رنگ كه يه مو هم توش پيدا نميشد جلوم نمايان شد زود سرمو گرفت فشار داد تو كسش داشت با موهام ور ميرفت منم درست حسابي داشتم كسشو ميخوردم كه ديدم صداش كله خونرو گرفته اخخخ اهههه ميكرد امممممم اممممممم اينا صداش بود بعد رفتم به طرفه پاهاش تا انگشتاشو ليس زدم و همينطور پنجه ي پاشو پاهاش خيلي ناز بود بعد برگشتم به طرفه كسش كه ديدم نذاشت و گفت كه نميخواي لباستو در بياري با كمك هم در اورديمشون كه كيرم پريد بيرون منم موهاشو زده بودم اول خنديد بعد همشو كرد تو دهنش من ولو شده بودم رو تخت اون داشت ساك ميزد كه واقعا نميتونستم خودمو نگه دارم كه صداي اخخ اهم اومد ديدم داره ابم مياد جلوشو گرفتم نذاشتم ديگه بخوره يه كاندوم تو خونشون داشت اورد كرد تو كيرم يه ساكم از روي اون زد بعد خوابيد رو تخت گفت من در اختيارتم منم ديگه نميتونستم چيزي بگم پاهاشو هر دوتا شو بلند كردم بردم كناره گردنش دادم نگه داشت حالا كسو كونش درست جلوي كيرم بود گفتم درد داره ها گفت كه چون تويي تحمل ميكنم اول ليسش زدم با انگشت كردم تو كونو كسش كمي كه باز تر شد كيرم اول گذاشتم رو سوراخه كونش اروم اروم كردم تو كونش اول كمي اه اه كرد بعدش ديگه واسش دردي نداشت هي قسمم ميداد كه سالار تورو خدا محكمتر محكمتر و اه اه اه ميكرد كه درش اوردم كونش عينه سره يه ميكروفون باز شده بود چن تا كشيده كشيدم كه داشت ميخنديد بعد كسشو ماليدم اولش سره دو راه بودم بعد ديدم اون راضيه دلو زدم به دريا و كردم تو كسش چشمامو بسته بودم داشتم تلمبه ميزدم اونم صداش رفته بود هوا كه باز كردم انتظار داشتم خون باشه ورو برم ديدم كه مار زاذي كسش حلقويه و پرده نداره اخيش بازم كردم تو كوسش ولي حالتشو تغيير دادم واييييي چه حالي ميداد اخ جون خيلي گرم بود كيرم داشت ميتركيد كه يه هويي اه اهشو بيشتر كرد چن تا ادا و اطفال دراورد كه ارضا بشم منم كه با سرعت تلمبه ميزدم ديگه از اين جهان خارج شده بودم يه هويي هر چي داشتم ريختم چون كاندوم داشتم كيرم تو كسش بود نشسته بود روم كه ديد سست شدم و كيرم خوابيد و خود به خود بيرون اومد دديم خنديد و بغلم كرد منم ولو شده بودم رو تخت داشت رو سرم رژه ميرفت هي بوسم ميكرد لب ميرفت كه ديدم گناه داره برداشتم كسشو دادم بالا با ولع خوردمش كه ديدم بدش يه لرزشي كردو سست شد و خودتون ميدونيد كه اه اهش زدهبود بالا اره ارضا شده بود ابش اومد رفتم كمي خوابيديم بعد يه كم همديگرو خورديمو يه راني دوبارهخورديمو من لباسامو پوشيدم البته كيرمو تو دستشويي تميز كرده بود داشتم بغلش ميكردم و خدافظي ميكردم ولش كردم كه بيام ديدم دوباره از پشت بغلم كردو گفت كه هيچ وقت نميخواد بي من باشه منم حس مردانگيم زد بالا با گرميت بغلش كردم بوسيدمش گفتم من هميشه باهاتم اشك تو گونش ود ولي خنديدو گفت ميسپارمت به خدا فردا بيا پارك منتظرتم خدافظظي كردمو همينجوري تا حالا چن بارم سكس داشتيم اونروزم رفتم با دوستام پارك ديدم با دوستاش ميخندن فهميدم كه تعريف كرده منم خجالت ميكشيدم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس و سقط

سلام اسمه من رضا هست 21سالمه قدم 180-186 هست از خودم تریف نکنم داستان از اونجا شروع میشه که یه روز منو 4 تا دوستام تو خیابونا سعادت اباد(تهران)میگشتیم که جلومون 4 تا دختر وایسدن لباسایه سکسی پوشیده بودن وایییییی ملوم بود مست بودن نزدیک بود منو لح کنن بشون گفتم جنده مگه نمییبینی خندیدن بعد یکی از دوستام به اون دوستم گفت که اسمش ممد رضا بود گف تلشو بگیر امشب بکنیم ممد رضا رفت جلو در حالی که دختره اسمش (سحر)بود داش شمارشو میگف نوشتم خیلی خوشگل پستونایه کوچیکی داشت !!! سیو کردم بعد رفتن بعده یک ساعت که همه بای دادیم رفتیم سوار ماشین شدم رفتم بعد نیم ساعت به سحر زنگ زدم سلام کردم و اینا بعد گف شما گفتم من رضا هسjم رفیق ممد رضا گف اها یه جوری گف اها حشری شدم یه لحن سکسی داش گفتم ساعت 8میتونی بیای بیام دنبالت با کلی اصرار قبول کرد خب رفتم دنبالش سلام کردم واییی یه مانتو تنگ قرمز پوشیده بود حشری حشری کنننننننننده بعد گفت چرا کپ کردی گفتم هیچی راه افتادیم از خودش گفت 23سالشه سکس نداشته گفت سکس کپ کردم که بعد جایی رسیده بود پروو که بم کس کش میگفت تو راه خیلی مالوندمش سرگرمش کرده بودم داشتم میرفتم ویلا بابام کرج که نفهمیید گفتم پیاده شو عزیزم گفت چرا گفتم کاریت نباشه با اصرار پیاده شد رفتیم تو گفت:خب بگوو گفتم بریم داخل چایی و مخلفات بخور بعد میگمت داشتیم میرقتیم تو که تلش زننگ خورد ممد رضا بوود داد به من تلو گفتم من داداششم زنگ نزن فهمیده بود رضام خاموش کردم رفتم اشپزخونه چایی با کیک اووردم گزاشتم گف مرسی یه فیلم سوپر گزاشتم خوشش اومده بود داشت نگاه میکرد که سینه هاشو مالوندم منو دید دست به کیرم زد میمالید گفتم واسا مانتوشو در اووردم یه شرت قرمز سوتین ابی حشری شدم اروم سوتینشو در اووردم واییی چه کوچیک بودن حال کردم خورمشون خیلی خوب بود تمام بونشو لیسیدم رسیدم به کسش شرتتشو در اووردم اووووووو چه میدیدم یه کسه تمیز بی مو یکم مالیدم کش لیسی خوشم نمیاد بعد گفتم ساک بزن وایی حرفه یی میزد اماکم زد ولی حال کردم خابوندمش گفتم سحر بکنم گفت بکن ماله تو کردم خیلی تنگ بود معلومه سکس نداشته انقدر زدم پردش جرررررر خورد میپیچید جیغی زد گفت کونمو جر بده چرخوندمش کرم زدم انگشتمو کردم باز شه اروم کردم تو تلمبه زدم تا ته میرف زیاد زدم ابم داش میومد ریختم کسش بی حال افتادم رفتیم حموم شستم خودمو اونم شستم سفارش دادم شام اورون خوردیم بعد راه افتادیم سمته تهران پسادش کردم بعده 6روز زنگ زد حاملس گفتم برا سقط سراغ دارم پس فردا بردمش 350هزار تومن دادم سقط کردن بعد دیگه از اون روز رابطمون به هم خورد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس من و نفس

سلام من رضا هستم این داستانی که میخوام براتون بگم بر میگرده به چند هفته پیش یعنی تقریبا اواسط شهریور یه روز که تازه از سر کار برگشته بودم خونه تلفنم زنگ خورد نگاه کردم دیدم دوستم علی بود جواب دادم گفت کجایی کفتم خونه چی شده گفت خونه خالی داری گفتم اره چطور کفت یه دختره خورده تو پستم سوارش کردم با سروش داریم میایم اونجا گفتم باشه بیا درو باز میزارم بیا داخل من میخوام برم دوش بگیرم هواستو جمع کن کسی نبینه دارین میاین تو خونه گفت باشه گوشیو قطع کرد رفتم تو حموم چند دقیقه ای گذشت دیدم یکی پشت در حمومه درو باز کردم علی بود گفتم برو بشین الان میام بیرون زود خودمو شستم اومدم بیرون دیدم وای یه دختر سکسی نشسته رو مبل تا منو دید سلام کرد رفتم جلو باهاش دست دادم گفتم الان میرسم خدمتتون رفتم لباسامو پوشیدم اومدم دیدم سروش نیست سوال کردم گفت رفته یه سری تنقلات بگیره بیاد خودمو معرفی کردم اونم خودشو معرفی کرد اسمش نفس بود از هیکلش بگم سینه های 75 باسنخوش فرم پوست سبزه ولی خوشکل و سکسی هیچی کم نداشت

خلاصه گرم حرف زدن شدیم تا اینکه سروش اومد اول علی بعد از یه کم صحبت به بهونه صحبت بردش طبقه بالا یه 20 دقیقه بعد اومد منم سروش رو فرستادم بالا اونم کارش رو کرد اومد پایین بلاخره نوبت من شد رفتم بالا دیدم لباسش رو پوشیده گفتم چی شده گفت کمرم درد گرفته دیگه نمیتونم گفتم عیب نداره بخواب یه کم ماساژت بدم من نمیخوام خوابوندمش رو تخت پیرهنشو دادم بالا یه کم کمرشو مالیدم یواش یواش رفتم پایین دستمو کردم لای پاش دیگه چیزی نگفت یه خورده کسشو مالیدم دیدم اخو اوخش در اومد برگردوندمش پیرهنشو در اوردم شروع کردم به خوردن اون سینه های نازش یه چند دقیقه ای که سینه هاشو خوردم شلوارشو در اوردم وای چه کس نازی داشت بدون یه ذره مو ادم دلش میخواست همشو بخوره ولی من کلا از کس لیسی بدم میاد شاید الن بگین خاک تو سرت ولی چه کنم بدم میاد اره یه خورده باهاش ور رفتم تا کاملا حشری شد شلوارمو در اوردم کیرمو دادم دستش کفتم ساک میزنی گفت اره و سرشو کرد تو دهنش وای چقدر حرفه ای ساک میزد یه سه چهار دقیقه که ساک زد خوابوندمش اومدم بکنم تو بهشتش کفت نه گفتم چرا گفت پریودم امروز همین الان نوار بهداشتیو برداشتم ببین تو سطله یه ضد حال بهم خورد ولی به روی خودم نیاوردم گفتم باشه از عقب کیرمو گذاشتم دم کونش با یه فشار کوچیک همش رفت تو یه خورده که تلمبه زدم دیدم مثل گاله میمونه برش گردوندم گذاشتم در کسش کردم تو وای مثل کوره داغ بود گفت رضا درد دارم گفتم الان تموم میشه یه 15 دقیقه داشتم تلمبه میزدم اونم دیگه درد پریودش یادش رفته بود فقط داشت حال میکرد که دیدم دارم میام کیرمو در اوردم رفتم روی سینشو همه ابمو پاشدم تو صورتش و روی سینش یه چند دقیقه همون جوری بی حال افتادم روش بعد بلند شدم لباسمو پوشیدم اونم پوشید با هم رفتیم پایین یه قهوه درست کردم 4 تامون خوردیم خستگیمون که در رفت از خونه زدیم بیرون که برسونیمش تا نزدیک خونشون تو راه شمارمو بهش دادم قرار شد بهم زنگ بزنه وقتی رسیدیم پیاده شد رفت ولی دیگه خبری نشد ازش که شد اولین و اخرین سکس من با نفس هنوزم دلم میخواد یه بار دیگه باهاش سکس داشته باشم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 59 از 112:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA