انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 60 از 112:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
سکس در سفر مشهد

سلام به همه
این اولین باریه که داستان می نویسم و واقعیه
من حسن هستم ۲۳ ساله از خوزستان. دو سال پیش بود که با خانواده برای زیارت رفته بودیم مشهد. توی یه خونه از اونایی که اول شهر می ایستن و خونه اجاره میدن مستقر شدیم. خونه یه زیر زمین داشت که صاحب خونه ایام زیارت می رفت توی زیر زمین می نشست و خونه رو اجاره می داد. صاحب خونه هم یه پیرزن حدود شصت ساله بود که با پسرش و عروسش و بچه پسرش که نوزاد بود زندګی می کرد. عروسش واقعا خوشکل بود.از همون اولی که دیدمش مبهوت زیبایی این زن شدم. خونه از حرم دور بود و باید خط واحد می رفتی حرم. دو روزی اونجا بودیم. شب جمعه بود. همه خانوادم شب برای دعا رفتن حرم ولی من نرفتم. من از همون اولش هم برای زیارت نیومده بودم. آخه من اعتقاد زیادی به دین و این جور چیزا ندارم.بګذریم. من تنها موندم خونه. زیر زمین اونا جلوش به جای دیوار شیشه بود و همیشه پرده رو می انداختن تا داخل معلوم نباشه. ګلاب به روتون رفتم دستشویی توی برګشتن یه لحظه سرمو آوردم بالا دیدم پرده ها رو ننداختن و عروسه با بلوز و دامن بدون روسری تنها نشسته داخل. بی اختیار دو سه ثانیه وایسادم نګاش کردم که یه دفعه سرشو برګردوندو منو دید. من ترسیدم ناراحت بشه خواستم برم که دیدم با انګشت بهت اشاره کرد که بیا. منم رفتم داخل. بچش خوابیده بود. ګفت چرا تنهایی؟ ګفتم همه رفتن دعا و ممکنه امشب نیان. ازش پرسیدم تو چرا تنهایی؟ ګفت همه رفتن عروسی اون به بهانه بچش نرفتهږ خلاصه با هم نشستیم صحبت کردیم که از کجا میایم و اسم همدیګه رو پرسیدیم و از این جور حرفا. اسمش سحر بود و ۲۸ سالش بود. ازم پرسید مجردم یا زن دارم ګفتم مجردم. ګفت پس چطور خودتو خالی می کنی؟ ګفتم مجردم ولی خدا می رسونه. ګفت پس این روزایی که اینجایی چی؟ ګفتم تحمل می کنم. ګفت منم این ایام که میایم پایین و با مادر شوهرم زندګی می کنم خبری از حال نیست. فهمیدم بیچاره بد جور تو کفه. ګفت که شوهرم سرده و زیاد بهم نمی رسه ولی شنیدم شما خوزستانیا خیلی ګرمید. ګفتم درسته. ګفت بهم نشون بده چقدر ګرمی. ګفتم یعنی چی؟ ګفت امشب مال همدیګه باشیم. هم شاخ در آوردم هم توی کونم عروسی شد. ګفتم اګه شوهرت بیاد چی؟ ګفت امشب نمیان. ګفتم بچت رو ببر بالا که بیدار نشه. بردش بالا. داشتم پرده ها رو می انداختم که منو برګردوندو لباشو ګذاشت رو لبام. لباش مثل عسل شیرین بودن. مثل تشنه ها لبامو میمکید. منم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم و با یه دست دیګه کسشو میمالیدم. بغلش کردمو خوابوندمش رو زمین. همین جور که لب می ګرفتم دکمه های پیرهنش رو هم باز می کردم. زیر پیرهنش یه یوتین سفید بود. از روی سوتین سینه هاشو میمالیدم. رفتم سراغ لاله ګوشش و بعدش ګردنش و میلیسیدمشون. پیراهنش رو در آوردم و سوتینشو باز کردم که دوتا مروارید از زیرش زد بیرون. دوتا مروارید ګرد که هیچ نقصی نداشتن. منم مثل ګشنه ها افتادم به جونشون و شروع کردم به خوردن. صدای آه آه کردنش دراومد. رفتم سراغ شکمش و لیسش می زدم و دامنشو در آوردم. زیر دامن یه شلوارک بود که اونم در آوردم. شرت نپوشیده بود. وقتی کسشو دیدم آب از لب و لوچم آویزون شد. رفتم سراغ کسش و مثل ګرسنه ها می خوردم. دیګه داشت جیغ میزد و مثل مار می لولید. پنج دقیقه ای که براش خوردم ارضا شد. منم همه آبشو خوردم. ګفت تو هنوز لباسات تنته. دیدم راست میګه. تی شرتمو شلوارمو شورتمو در آوردم. وقتی کیرمو دید چشماش داشت از حدقه در می اومد. آخه ما خوزستانیا تو هر چی که معروف نباشیم توی کیر معروفیم. ګفت یعنی می خوای با این منو بکنی اینجور که جر می خورم. ګفتم ساک می زنی؟ ګفت نه بدم میاد. ګفتم باشه. کیرمو با آب کسش چرب کردم و ګذاشتم رو کسش و با سر کیرم کسشو بازی می دادم. داشت از شهوت میمرد. آروم کیرمو فشار دادم سرش رفت داخل که دیدم جیغ کشید. بیچاره حق داشت. کیر به اون کلفتی و کوس به این تنګی. چند ثانیه صبر کردم و بقیه کیرمو فرستادم تو کسش. بیچاره بدجور نفس نفس میزد. ترسیدم زیر کیرم بمیره. ګذاشتم کسش عادت کنه و آروم شروع کردم به جلو عقب کردن. بدجور جیغ میزد. بهش ګفتم آروم الان همسایه ها میریزن سرمون. ګفت نمی تونم کیرت خیلی کلفته. کم کم تلنبه زدنمو تند تر کردمو اون حالا دیګه آه آه می کرد و دیګه حال می کرد. بعد پنج دقیقه دیدم بدنش لرزید و ارضا شد. حالا کسش لیز شده بود راحت تر میشد تلنبه زد. به حالت سجده درش آوردمو کیرمو از پشت ګذاشتم تو کسش. بهش ګفتم کون میدی؟ ګفت نه. منم اصرار نکردم. روی کمر خوابوندمش و دوبا ره شروع کردم به به ګاییدن کسش. دیګه داشت آبم میومد. منم وحشیانه عقب جلو می کردم و اون داشت حال می کرد که آبم اومد و همشو ریختم تو کسش. داد زد سوختم آتیشم زدی. منم بی حال شدمو همون حالت که کیرم تو کسش بود خوابیدم روش. بهش ګفتم اګه حامله شدی چی؟ ګفت قرص می خورم. منم خوشحال شدم. به ساعت نګاه کردم دیدم ساعت چهار صبحه. لباسامو پوشیدم یه لب ازش ګرفتم و رفتم بالا که بخوابم. بعد نیم ساعت خانوادم اومدن. دیګه فرصت نشد بکنمش. دو روز بعد اومدیم خوزستان. هنوز تلفنی باهاش رابطه دارم. الان سه ساله نرفتیم مشهد. دلم براش تنګ شده. شاید امسال بریم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
اولین کس لیسی من

با سلام ،قبل از شروع داستان میخواستم بدونین چون خیلی تو فاز ایران باستانم تا جایی که بتونم تو زندگیم دروغ نمیگم(طبق فرامین کوروش کبیر)پس این داستانم دروغ نیست.
اما خودم, اسمم آرش,21سالمه,180 قدمه,قیافمم معمولیه(البته دوستام که نمیگن آخه پسرا از این سوسول بازیا ندارن!!!)اما دخترا میگن خوبه,پس معمولیه,هیکلمم به لطف دفاع شخصی که میرم بد نی.
یه روز تو خونه داشتم مجله ورق میزدم که دوستم زنگید گفت بیا اکیپی بریم بیرون,منم پایه رفتیم.
تا رسیدیم دیدم 2 تا از دختراشون ازاین آویزونای تو فیس بوکن که همش زیر عکسامون کامنت میذارن,نشستیم یه نیم ساعتی دیدیم فایده نداره.به بهانه خرید با دوستم اومدیم یکم با ماشین بچرخیم تو پارک و سیگاری وداریوشی...که 4 تا دختر دیدیم,ماهم کرم,هم برا ضایع کردن اون 2تادخترا,هم برا شاخ شدن جلو بقیه پسرا سوارشون کردیم که بیان به اکیپ بپیوندن.تارسیدیم پسرا بجز یکیشون (که ضعف کس بود و تو کار دخترای اکیپ)کلی گرخیدن.اون 2تا دخترام اساسی سوختن.که یکیشون گفت خریدتون اینا بودن؟چند حالا؟
اینو که گفت اون 4 تا قاطی کردن که برن منم ته فردین!گفتم تا یه جایی ببرمشون.سوار شدیم موقع اومدن به شوخی شمارمو بهشون گفتم.اونا رو گذاشتمو اومدم ، بماند که وقتی رسیدم با پسر دعوام شد و....
گذشت و فرداش یکی از اون 4 تا که بعدن فهمیدم صدف زنگ زد(تو رده بندی قیافه تو اون 4 تا دوم بود ولی در کل مرامی خوب چیزی بود).حدود 1ماه باهم در ارتباط بودیم که بحث رسوندیم به سکس.یه روز زنگ زد گفت بیا خونه تنهام هم شیطونی کنیم هم نهار درست کردم.مام رفتیم حموم با کرم مو بر و... صفا دادیمو رفتیم.تا رسیدم ازش یه لب جانانه گرفتم(بار دوم بود,یه بارم 4,5 روز پیشش تو ماشین موقع خدافظی ازش لب گرفته بودم)بعد که جدا شدیم دیدم چقد خوب شده پدرسوخته.یه تاپ سبز با شلوار سفید.کلی هم به خودش رسیده بود.
بعد با هزار زحمت خرش کردم رفتیم تو اتاقش.لبه تخت نشستیمو دستمو انداختم دور گردنش ،ازش لب گرفتم تا اومدم بخوابونمش گفت فعلا زوده وایسا حالا و از این اراجیف.
ولی من که ولکن نبودم تا آخر راضی شد.من خوابیدم اونم اومد روم باز ازش لب گرفتم بعد گردنشو خوردمو موهاشو ناز میکردم(اون وست کرمم ریختم گردنشو کبود کردم)همزمان از رو تاپش سینه هاشو میمالیدم اونم با یه دست با موهام ور میرفت با اونیکی دستشم با سینه هام(که هیچ حسی نداشت)بعد تاپشو در آوردم،سوتینم نبسته بود(هیف)افتادم به جون سینه هاش یکیش تو دهنم اونیکیم تو دستم هر 1،2 دقیقم عوض میکردم.
اونم هی زیر لب میگفت جووووووووون،عزیززززززززم دوست دارم.بعد که حسابی حال کرد لباسامو در آوردیم و شروع کرد از گردنم خورد تا شیکمم.بعداز رو شرت با کیرم که شبیه بنای یاد بود واشننگتن شده بود ور میرفت و هی مسخره بازی در میاورد.بعد شرتمو در آوردو شروع کرد به لیسیدن،یکم که لیسید گذاشت تو دهنش ولی دندوناش عممو گایید بعد هرچیم با دست سرشو فشار میدادم که تا ته بخوره عوق میزد(این پورن استارا چطوری میخورن؟؟؟) آخرش بیخیال شد و شروع کرد به خوردن تخمام و با دستش واسم جق میزد اینقد اینکار کرد(انصافی اینو خوب انجام داد) آبم نزدیک بود بیاد که بلندش کردم شلوارو شرتشو در آوردم خوابوندمش اومدم برا اولین بار تو عمرم کس لیسی کنم که چشمتون روز بد نبینه کس نبود که بیشه های مازندران بود اینقد پشم داشت گفتم بیخیال میخوریمش تا صورتمو بردم جلو خداییی بویی کپ بوی پنیر لیقوان زد تو دماغم اومدم بالا گفت پس چرا نمیخوری (منم که فردین)گفتم داشتم نگاش میکردم.دوباره رفتم پایین با هزار بدبختی بوش تحمل کردم و اولین زبون زدم که فقط به موهاش خورد،دومی محکمتر زدم که مثلا برسه به کسش که یه موش اومد تو دهنم.منم حالم بد شد(مرامی خیلی خودم کنترل کردم که بالا نیارم)نامردی نکردمو همون موقع بلندشدم لباسامو پوشیدموزدم بیرون.تا چندروزم زنگ زد ولی جواب ندادم.آخرشم یه اس داد که اگه دوس نداشتی مجبورت نکردم بخوری تازه موهاشم واست میزدم،تو منو دوست نداشتی و.....
منم جواب ندادم و دیگم اس نداد زنگم نزد.الان هروقت بهش فک میکنم حسمو نمیدونم چیه.از یه طرف ناراحتم از دستش دادم از یه طرفم میگم اگه واسم ارزش قائل بود وقتی میدونست از پشم متنفرم پشمامو به خاطرم میزد وقتی کار به این سادگیو نکرد چه انتظاری میشه بعدن ازش داشت....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
دو سال ...

اووووم چه بویی میاد باز مامان دس طلا قرمه سبزی درست کرده تعریف الکی نمیکنم نخوردین بجون خودم از ودکا بدتر مستتون میکنه یواش یواش رفتم تو آشپزخونه دیدم مامانم هواسش نیس یهو زدم پشتش بنده خدا 2متر پرید هوا وقتی فرود اومد کلی فش داد بم منم فرارکردم مثه گاو سرمو انداختم رفتم تو اتاق خواهرم مشغول آرایش بود میخواست با رضا شوهرش بره خرید کلی اذیتش کردم یکم دراز کشیدم رفتم یه دوش آب داغه داغ گرفتم اومدم بیرون دیدم ای داده بیداد یادم رف به آزی اس بدم (آزی دوس دخترمه دقیقا 2ساله باش دوستم دختره ماهیه واقعا دوسش دارم)اومدم بیرون یه اس دادم دیدم چنتا فش+بای فرستاد ای بابا این چشه باز چندبار با مهربانی پرسیدم نه مرغش یه پا داره خاک باباشو قسم دادم تا بلاخره حرف زد از قضا توآیدی من یه اسم دختردیده جوش آورده و منو متهم به خیانت کرد من؟منو خیانت ؟هرکاری کردم باورش نشد بین خودمون باشه خدایی من خیانت نکردم کار دوسته خرم سعید بود ولی بش نگفتم دوس داشتم ارزش 2سالو درک کنه و بمن اعتماد کنه ولی نه وقتی عصبانی میشه مثه سگ پاچه میگیره منم ولش کردم گفتم بزار یکم آروم بشه بعد رفتم نشستم پای کامپیوتر اینترنتو راه انداختمو رفتم تو یه سایت باحال که عمرا بلد باشین(خنده)نشستم چنتا داستان چرتوپرت خوندم کم کم راس شده بود گفتم یه کف دستی خودمو مهمون کنم که آزی اس داد گفتم توضیح بده گفتم اینجوری نمیشه باید حضورا توضیح بدم با دلیلومدرک زنده گف باشه بیا کافی نت همیشگی رفتم نشستم خانوم نیومد ریده بود به اعصابه کیریم زنگش زدم رفتم فش بدم که گف باباش با مامانش رفتن خارج شهر مهمونی با داداش 15سالش تنهاس بم کف پاشو بیا اونجا منم بلندشدمو راه افتادم وقتی رسیدمو رفتم داخل دیدم داداششو فرستاده دنبال نخود سیاه و برعکس همیشه یه لباس کاملا باحجاب پوشیده وچیزی که حرصموخیلی درآورد این بود که روسری پوشیده بود تو دلم گفتم خری دگ 2سال عشقو عاشقیوبه یه اس فروختی زد به سرم که برم ولی گفتم بزار حداقل اول بش ثابت کنم ولی چجوری نمیدونم چون آزی از سعید هم بدش میاد و حرفشو قبول نمیکنه گفتم هرچه بادابادنشستم کلی باش حرف زدم ولی فقط فش میداد وهیچ جوره راضی نمیشدگفتم چیکارکنم چیکارنکنم رفتم پای کام آیدیمو باز کردم تا بالا اومد دیدم یه پیغام از دختره ویه پیغام از سعید اومده دختره گفتم بود سعید خیلی بدی من دوست داشتم بامن اینجوری نکن پیغام سعید هم این بود "محمداگه نسیم(اسم دخترس)پیام داد سره کارش بزار من حوصلشو ندارم بپیچونش یجوری"واای خدایا کرمتو شکر یه نگاهی به آزی کردم دیدم سرشو انداخته پایین و داره گریه میکنه و زیره لب معذرت خواهی میکنه منم فقط یه خداحافظی کردمو پاشدم رفتم بیرون هرچی خواهش کرد محلش ندادمو رفتم یه چند روز هرچی اس میداد یا جوابشو نمیدادم یا سرد بودم فک کنم سه شنبه بود صبح واسه نماز که پاشدم دیدم یه اس دادو گف مامان باباش دارن میرن تهران یه مشکلی واسه خالش پیش اومده بیا اینجا باهات حرف دارم بش گفتم حرفی بین ما نمونده نمیام 1ساعت داشت التماس میکرد آخری راضی شدم گفتم باشه میام نشستم پیشه خودم2*2کردم دیدم از اونجایی که اون بدجور شرمندس و خونشون هم خالیه به گمونم قراره یه حالی بما بده رفتم حموم یه صفایی بخودم دادمو راه افتادم درو باز کرد یواشکی رفتم تو که همسایه ها نبینن رسیدم دیدم یه بوی عطر خوبی تو خونشون پیچیده یکم صداش کردم جوابی نشنیدم یهو یکی از پشت پریدروم مثه زامبیا گلومو گاز میگرفت آوردمش پایین وای چشام مثه گلابی زد بیرون عجب چیزی شده بخدا تو کل 2سال اینقدر ناز ندیده بودمش ولی خودمو کنترل کردمواخم کردم بش گفتم خب حرف بزنیم رفتم نشستم اومد رو پام نشست یکم خودشو لوس کردو بدنمو ماساژ داد بلاخره بیخیالش شدمو بخشیدمش گفتم بپر یه چایی لب سوزه لب دوزه دیشلمه بردار بیار 2سوته چایی جلوم بود چایی زدم تو رگو یا علی گفتم رفتم تو کارش یه چنتا ازش لب گرفتمو موهاشو فشار دادم یهو چشمم به یه کادو افتاد گفتم اون چیه گف ماله توا عشقم ولی آخر بهت میدم بیخیالش شدمو دوبراه رفتم تو کاره بدنه فوق سکسیش یه رژ لب سرخابی زده بود خط چشم مشکی و یه صورت توپروسفید سینهاش کوچیکه ولی سفته سفت یکم بدنمو مالید مثه وحشیاه لختش کردم یه ست شورتوسوتین آبی پوشیده بود یکم هولهوهاشو مالیدمو خوردم سوتینشو به زور درآوردم با زبونم اطراف نوکه سینشو لیس زدم میدونستم با این کارحسابی تحریک میشه با لبام از نوکه سینش گاز گرفتم با یه لیس اومدم پایینوزبونموتو نافش کردمو چرخوندم بوی کسش میومدرفتم با دندون شورتشو درآوردمو اطراف کسشو لیس زدم کسش نه خیلی سفید بود نه خیلی سیاه پوستش سبزس.یکم باش بازی کردمو اذیتش کردم صداش دراومده بود آه ه ه ه ه ه آه ه ه ه جووووون جووووون ترخدا بخورش اذیتم نکن جووووون جوووووون اوووووف کثافت بخورش جرم بده منم شروع کردم بخوردن کسش محکمو وحشیانه لیس میزدم انگشتمو یواش یواش تو کسش کردم خودم قبلا جلوشو باز کرده بودم دگ داشت داد میزد التماس میکرد بکنمش ولی ولش نکردم همچنان میمالیدمش تا یهو ساکت شد بیحال شده بود خودش میگفت تو عمرش اینجوری ارضا نشده یکم که حال اومد پاشد شروع کرد به ساک زدن پدرسگ حرفه ای بود وقتی زبونشو تو سره کیرم میکرداز خود بی خود میشدم میدونست قلقلکیم نامردی نکردو افتاد به جونه خایهام آهههههه هه ه هه ه جووون بخورش بخورش تندتر نزدیکای ارضا شدنم بود گفتم بسه درازش کردمو کاندمو گذاشتم رو کیرم خیلی آروم سره کیرمو گذاشتم رو کسش جووون چشامو بستمو یه فشار دادم آه جونم مثه کوره داغ بود آزی داش نفس نفس میزد یه فشار دگ دادمو دادش درآومد آیی ی ی ی ی ی جوووون مننننن درش بیاااارررررر دارم جررر میخورم اعتنایی نکردم گذاشتم توش یکم که عادت کرد شروع کردم به تلنبه زدم آه صداشو نمیشنیدم فقط داغی کسشو احساس میکردم احساس کردم دارم ارضا میشم یه فشار دادمو خالی کردم خودمو یکم همونجوری موندم کیرموازکسش کشیدم بیرون کاندمو درآوردم گذاشتم لایه یه دستمال یکم لب بازی کردیمو صحبت کردیم یه شربت آورد جونم بالا اومد سر حال شدم که تلفن زنگ زد عزیزش بود گف داداشت اومده اینجا توهم پاشو زود بیا که ناهاروکشیدیم تندتند حاضرشدیم یه آژانس زنگ زد قبل از اومدن آژانس من رفتم بیرون بی حال بی حال بودم یه دربست گرفتمو مستقیم رفتم خونه آزی هم رفت خونه مادربزرگش رسیدم خونه درو که باز کردم اوووووم چه بویی میتونین حدس بزنین ناهار چیه؟؟؟؟؟

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
بره رام

سلام اسمم فریده و ۲۸ سال سنمه.
ساعت حدودای ۸شب بود و داشتم میرفتم سمت خونه که دیدم یه دخترجوون با یه کون تپل و گرد کنار خیابون منتظر ماشینه.سریع نگه داشتم وبهش موادبانه گفتم:خانووم اگه جایی میرید برسونمتون؟ چون هم خوشتیپم و هم ماشینم تویوتا هست کمتردختری بهم نه مگه. خلاصه با یکم نازواشوه که نه مزاحمتون نمیشم بلاخره سوارشد. یه موزیک ملایم گذاشتم و سرصحبت و واکردم که این موقع شب واسه یه دخترناز مثل شما خوب نیست کنارخیابون واسته. گفت اسمش عسله و تهران دانشجو سال دوم کتابداری هستش. من که راه مخ زنی روخوب بلدم بهش گفتم پدرومادرم رفتن امریکا و منم دنبال یه هم صحبت میگردم. باکلی ناز و کرشمه بالاخره راضیش کردم که از بیرون غذابگیرم و بریم خونه ما. تو خونه تادروواکردم یه خورده شک کرد که اینجاکه خونه مجردیه که؟ منم جواب حاضر! گفتم این طبقه ماله منه و مامان اینا پایین هستن. اومد تو و ازش خواستم روسریشو دراره تامن یه چای میریزم. اولش گفت نه ولی بیچاره نمیدونست که کجااومده ومن کیم.

با اصرار روسری و مانتوشوداوردم وکنارش نشستم ومشغول حرف زدن شدم.دستشو اروم تو دستم گرفتم وشروع به نوازش کردم اولش نه و نو میکردولی بعد رام شد.دستموتوموهای نرمش کردم و شروع کردم بالاله گوشش بازی کردن. مثه یه بره رام شده بود.اروم خوابوندمش رومبلو افتادم روش. همینطورکه صورت خوشگلشومثه یه گرگه گرسنه لیس میزدم دستمو بردم تو لباسش و پستوناشو محکم گرفتم. کمربندمو بازکردمو دستشو گرفتم بردم تو شلوارموگذاشتم رو کلاهک کیرم که مثه سنگ شده بود. دستمو بزور ازپشت رد کردم تو شلوارشو لمبرهای کونشو گرفتم. ازلای کونش سوراخشو میمالیدمو ازاب کسش به سوراخش میکشیدم.دیگه موقع کردن کون عسل جون بود.بهش گفتم برگرده.تازه بیچاره فهمید چه غلطی کرده گفت نه!هنوزجملش تمام نشده یه جفت کشیده نروماده خابوندم درگوشش و برش گردوندم روی پایه مبل. التماس میکرد که نه من ازکون نمی دمو اینا.منم با کمربند افتادم جوونش.شلوارشو کشیدم پایین وباکمربندکشیدم توکونش.اولی رو که خوردصداش افتادوگفت گه خوردم دیگه نزن هرچی بگی میکنم.گفتم برگرده وبخوابه رودسته مبل وبادستاش لمبرهای کوون خوشگلشوواسم واکنه. یه صندلی گذاشتم کنارشو نشستم یه سیگارروشن کردم.عسل جون باکون بازجلوم قنبل کرده بودومنتظربودسیگارم تموم شه وکونه نرمشوواسش بگام. سیگارم که تموم شد پشت کونش ایستادم وازش خواستم کوونشوتاجاییکه میتونه باز کنه. یه کوون سفید بایه سوراخ صورتی نازجلوم بود.اروم یه بووس ازکوونش کردموافتادم به جوون اون کوون زیبا. من کوون زیادکردم ولی اینو هیچ وقت یادم نمیره.مثه یه موم نرم کیرم وتادسته فروکردم توش. عسلم ازشدت دردنفسش بنداومدوبعد با یه جیغ بهم گفت دییوووووس بکش بیرون.گفتم چه گهی خوردی ؟؟ فهش دادی؟ در حالی که کیرم تادسته توکوون عسلم بودخودموبه کمربندم رسوندم و تا میخورد به لمبرهای نرمش ضربه زدم.میگفت گههه خوردم.ببخش منو.همنطورکه کیرم تو کونش بود وادارش کردم واسم قربده.بیچاره بایه کون کبودشده و یه کیرستبر درکون چنان قری میدادکه نگو.ابم روتاقطره اخرتوکوونش ریختم و نگه داشتم تو کونش چون معمولأ بلافاصله شاشم میگیره .چون میدونستم موقع شاشیدن تو کونش داغ میشه وممکنه بخادبکش بیرون محکم کوونش و با هردوبازوهام بغل کردم (بیچاره تعجب کرده بود که چرامن انقدرمحکم کونشوبغل کردم بعدازاینکه ارضاشدم توکونش)وقتی اولین قطرات شاشم رو دردرونش حس کرد شروع به داد وبیداد کردن کردو تقلامیکردکه کنشوازدستم رها کنه ولی زهی خیال باطل!مثل کوهی به اون کون نرم چسبیده بودموبه ارومی به شاشیدنم ادامه دادم. وقتی شاشم تموم شد اونم ازحرکت ایستاده بودو منتظربود.آروم کیر خودم رو از اون کوون نرم که حالا مثله غار باز شده بود کشیدم بیرون. فرستادمش حموم و بعد ازکوچه پس کوچه ها رسوندمش اون پایین مایینا. بهم گفت راستشو بخایی من چندباری کوون داده بودم ولی هیچ وقت کونم به این شدت گاییده نشده بود. الان که اینوخوندیدشایدفکرکنید عسل ازمن بایدبش بیادولی واقعیت اینه که عسل بهم گفت عاشق سکس خشن بوده همیشه و میخواهد بازم باهم باشیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
در کنار حرم


چه شور و حالی داشتم واسه اولین بار بود میخواستم برم زیارت،دل تو دلم نبود.خانواده واسه بدرقم اومده بودن کنار اتوبوس.باشون خداحافظی کردم و زنمو بوسیدمو سوار شدم.چشمم افتاد به خانم گودرزی که داشت وسایلشو جابه جا میکرد.سلام کردمو نشستم باخودم گفتم اه این دیگه از کجا پیداش شد،این همه آدم. می شناختمش.از دخترای هیئاتی بود و 28سالش بود.مثل همیشه از لابلای چادرش فقط نوک دماغش پیدابود.اتوبوس حرکت کردو از همسفرامون که اکثرا سن بالا بودن صدای صلوات وزمزمه به گوش میرسید.مرز خسروی که رسیدیم چون خانم گودرزی تنها بود تو جابجا کردن ساک کمکش کردم و کم کم سر صحبتامون باز شد.
بعداز عبور از مرز وگذشت ساعاتی رسیدیم نجف.سر کاروان جامونو تو هتل تعیین کرد و دیدم خانم گودرزی یا بهتربگم زهرا خانم با سرکاروان بگو مگو داره که من تواتاق این خانواده نمیرم چون مرد باهاشونه.منم چون با سرکاروان رفاقتی دورادور داشتم باهاش صحبت کردم و جاشو پیش دو سه تا پیر زن ردیف کردم.خندید و تشکر کرد.
رفتم حرم و شروع به زیارت کردم نگاه به ساعت کردم دیدم نزدیک یک ونیم صبحه.بلند شدم برم هتل که زهرا رو تو خلوتی صحن دیدم.بهم گفت آقا امیر وایسید منم زیارت کنم و با هم بریم چون اوضاع اینجا می گن خرابه می ترسم تنها برم.
تو راه هتل یه خورده باهم شوخی کردیم و دیدم به به خواهرمون زیاد هم بدش نمیاد لاس بزنه.
خیابون خلوت بود وبادی همراه با گرد وغبار می وزید.با صدای آرومی گفت آقا امیر حالم خوش نیست ،خسته ام.سرم گیج میره یه مرتبه آستینمو آروم گرفت.منم به شوخی بهش گفتم زود دخترخاله شدی حاج خانم وبا هم زدیم زیر خنده.
نزدیکای هتل گرم صحبت بودیم دیدم آروم دستشو تو دستام گذاشت منم طاقت نیوردمو دستشو فشار می دادم.از طرز نگاهش می شد فهمید حال جفتمون خراب شده.وقتی رسیدیم نخود نخود هرکه رود...
فرداش که هم اتاقی پیرم رفت زیارت دیدم یکی در اتاق رو می زنه باز کردم دیدم ریحانست اما اینبار خبری از چادرش نبود.گفت آقا امیر تنهایید،گفتم آره.صداشو نازک کرد وگفت:اومدم بگم منم جای خواهرتون اگه کاری چیزی داشتی یا لباس کثیفی بده واست می شورم.گفتم بیا تو با هم یه چایی بخوریم وبریم حرم وخرید.اومد نشست رو تخت.ضربان قلبم تند شده بود.زیر چشمی نگاش کردم دیدم روسریشو داره شل میکنه.چایی رو آوردم ونشستم کنارش رو لبه تخت.گفت چقدر دستات دیشب بهم آرامش داد.به خنده نگاه تو چشماش کردم وگفتم بابا خواهر رمانتیک شدی،بهت نمیاد.خیره شد تو چشام.خوشگل بود.قطرات چای رو لبهاش برق می زد.نگاهم افتاد به لباش چند ثانیه سکوت بود وطوفان شهوت.آروم دستشو آورد بالا موهامو لمس کرد،کنترل کردن نفس تو این شرایط کار حضرت یوسف هاست.طاقت نداشتم لبامو گذاشتم رو لبش.اولین بوسه از یک زن چقدر لذت بخشه.چند دقیقه لبامون به هم گره خورد .افتادیم روتخت و مثل مار به هم می پیچیدیم.گفتم زهرا مانتوتو در بیار.گفت چشم انقدر هول بود مانتو وشلوار وبا هم درآورد.باورم نمی شد.اون دختر مذهبی نما که فقط نوک دماغش معلوم بود الان برهنه جلوم وایساده.گفت بیا سوتینم رو خودت باز کن.چه سینه هایی!!! می شد رنگ آبی رگهاشو پشت پوست سفیدش تشخیص داد.نوک سینه هاشو بالبهام لمس کردم.صدای نالش بلند شد بهش گفتم آروم آروم.شورتشودرآوردم.هیکلش از پورن استارها چیزی کم نداشت.من توی سکس علاقه زیادی به پرو پاچه زنها دارم شروع کردم پاهاشو لیس زدن،ساق پا،مچ پا،رونها ومثل گرگ گرسنه کسشو تو دهنم گرفتم.شروع کردم زبون زدن.پرده داشت و می گفت کون هم نداده و می ترسه.منم اصراری نکردم،گفتم پس بیا کیرمو بخور.گرمای لبهاش حس خوبی به سر کیرم داده بود.مقایسه اون خانم گودرزی با اون حجاب و متانت با این دختر عریان زیبا وخوشتراش منو به اوج شهوت رسونده بود.درازش کردم کیرمو گذاشتم لای پاهاش،لبهامو زیر گلوش تنظیم کردمو با یه دست سینه هاشو می مالیدم.صدای ناله وفریاد لذتشو به زود تو گلو خفه می کرد.دیدم کمرمو داره چنگ میندازه،لرزشی تو بدنش افتاد وارضا شد.برش گردوندمو از پشت لاپا زدم و...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون مفت

7 سال پیش بایک زن بنام پروانه اشناشدم که یک دوست داشت همسن خودش چند ماهی از اشنایی ما نگذشته بود که دوست پروانه به بهانه اینکه بفهمه من کی بودم که تونستم مخ رفیقش رو بزنم بامن قرارگذاشت برم ببینمش منم از ترس اینکه پروانه برام تله گذاشته باشه به رفیقش روی خوش نشون ندادم وخلاصه یارو دلخورشد وگذشت تا یک ماه پیش تو این مدت ما کم وبیش بوسیله اس ام اس گاهی وقتا تل ازحال هم باخبربودیم و بالاخره من دل و زدم به دریا ورفتم رو مخش ادای بچه روشن فکرا رو دراوردم وحسابی براش کلاس تمدن گذاشتم تا مخش خورد و قرار شد برم دنبالش

رفتم برش داشتم و باهم رفتیم یک ساندویچ خوردیمو باهم اومدیم خونه تو راه یک بسته سیگار خریدیم و پیاده خودمون و رسوندم درخونه راستش رو بخوای اصلا تو ذهنم نبود بتونم شب اول بکنمش چون زیادی واسش کلاس گذاشته بودم باخودم گفتم یک درمالی ساده است اومدیم و نشستیم یکم تو فیس بوک چرخیدیمو ومن که تا اومدم خونه خودمو راحت کردم اون ولی بالباس کامل بود فقط مانتو روکند اومد براش چند تا اهنگ گذاشتمو کنارش دراز کشیدم شروع کردم به مالش سینه هاش و لباسش رو دراوردم دیدم بدش نمیاد بده پس اجالتا سرعت رو بیشتر کردم ونواحی مالش رو اضافه کسش رو با یک دستم مالیدمو وبااون یکی سینه اش ورمیرفتم بااینکه سنی ازش گذشته خداییش پوست کشیده و صافی داره بدنشوخیلی خوب نگهداشته بهش گفتم اهل 69 هستی دیدم نه تحویل نمیگیره منم رفتم پایین و کس صافش رو شروع کردم به خوردن درهمون حالم انگشتمو تو کسش میچرخوندم یک 10 دقیقه خوردمش ودیگه دیدم باید بکنم اینجوری نمیشه کیرمو به کسش نزدیک کردمو بایک تف فرو کردم توش کسش به نسبت سنش تنگ بود و چسب ناک یک 15 دقیقه ای کیرمو باکسش بازی دادم یکم میکردم بعد تا میدیم ابم داره میاد زود درمیاوردم احساس کردم شاکی شده از اینکه هی قطع و وصلش میکنم پس در یک اقدام انتحاری 3 دقیقه تلمبه زدمو ابمو ریختم روی شکمش اهی از سرحسرت کشید و بنطرم یک لحظه از من قطع امید کرد یعنی اگه دیروقت نبود حتما پامیشد بره خونش توهمین احوال بود که بهش گفتم تازه شروع شده این واسه گرم کردن موتور بود یک 10 دقیقه ای خودمو سرگرم کردم تا دوباره اماده بشم اومدم کنارش دراز کشیدم با کسش بازی کردم و بعد به شیوه سنتی پاهاشو دادم بالا وکیرمو به کسش سرازیر کردم وتلمبه زدن رو اهسته شروع کردم خلاصه صداهای اون هم کم کم دراومد و اوج گرفت 25 دقیقه ای مشغول بودم البته پوزیشن هم عوض کردم و به حالات مختلف گاییدمش که بی نصیب از دنیا نره اونم اول اه واوه میکرد کم کم میگفت جرم دادی و سوختم وازاین ادا اطورا که بله ماکم دادیم والان رومون فشاره سرتون رو بدرد نیارم درحال گایش بودیم که خانم با یک تکون شدید پرید منومحکم گرفت تو بغلش ویهو دیدم شروع کرده به گاز گرفتن البته من تاجایی که خبر داشتم شاخ میزد گاز نمیگرفت ولی دیگه از بدحادثه اونم روشو تغییر داده بود خلاصه خانوم باتکانهای شدید ارضا شد ولو شد روی زمین منم بی وفقه تلمبه میزدم خانم که ارضاشد یادش اومد کسش درد میکنه و هی گفت میسوزه دردم میاد زیرشکمم درد گرفته حالا منم هرکاری میکنم این کیر بامن لج کرده الا بلا تاجرش ندم سرمو خم نمیکنم

خلاصه با کلی فشار و زور ومن بمیرم تو بمیری مجبورش کردیم ابشو تخلیه کنه بخوابه بعد از فتح الفتوح و ارضا بنده خدا کنار هم دراز کشیدیمو یاد گذشته ها کردیم وحسرت جوانی خوردیم منم با دستم کس و کون وسینه هاشو نوازش میکردم که ناگهان رگ قزوینیم زد بالا و به یاد کون کردنهای گذشته افتادم بهش گفتم نظرت راجع به سکس انال چیه و انهم دریک حرکت حماسی این عمل زشت وقبیح رو محکوم کرد وگفت این کار ادمهای بی فرهنگ و نامتمدنه واز انسان متمدنی مثل شما اینکار شنیع بعیده درجواب منهم به دوران غفلت و نادانی گریزی زدم وگفتم انزمان که ماجوان بودیم چون دخترها همه باکره بودن برای رفع حاجت مجبور بودیم کیرمهربان را دراین چاه بویناک فروکرده و اقتضای حاجت کنیم و این استدلال تخمی من دراو اثر کرد{متن روحال کردین چقدر ادیبانه}شروع کردم به خوردن سینه هاش نوک سینه هاش بشدت تحریک شده بود سفت دستم رو خیس کردم و گذاشتم بین کس و کونش و قسمت مابین اونا رو مالوندم حس کردم حالش داره عوض میشه انگشتمو به سوراخ کونش مالیدم ومنتظر نتیجه شدم ناله خفیفی کرد جراتم زیاد شد وشروع کردم سوراخش رو بادستم تحریک کردن 10 تا 15 دقیقه درحالیکه سینه هاشو میخوردم باسوراخ کونش بازی کردم و انگشتم توش کردم وقتی به امادگی لازم برای کون دادن رسید به پهلو خوابوندمشو بایک تف کیرمو راهی کونش کردم خدایش اولیت بار بود که دیدم زنی میگه من از کون دادن بدم میاد و کونش دست نخورده است سوراخ کونش تنگ بود وکیرم تا نصفه داخل رفته بوداول اروم اروم تلمبه زدم تا ماهیچه های بدنش شل بشه بد کیرمو تا جایی که مقدور بود تو کونش کردم و تلمبه ها سریعتر شد چون دوبار ابم اومده بود کمرم سفت شده بود 25 دقیقه ای کونش رو میگاییدم اولش براش دردناک بود اما بعد دیگه اسفنگتر کونش بقدر کافی باز شده بود بهش گفتم حالت سگی بگیره پوزیشن مورد علاقه ام کیرمو اهسته فشار دادم توش دیدم نه مثل اینکه تحملش یراش زیاد سخت نیست شروع به گایش کردم و بعد ابمو بافشار تو کونش ریختم واون رفت دستشویی منم حمام ساعت 4 صبح بود خوابیدیم صبح ساعت 8 دیدم پاشده لباس میپوشه وتا یک جایی رسوندمش و تا الان هربار که زنگ زدم دیگه جوابمو نداده منم گفتم به کیرم من که گاییدم رفت بنطرشما بد باهاش تا کردم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پایان شب سیه سپید است

سلام اسم من احمد و داستان در رابطه شب خوشبختي و صبح بد بختي من که مربوط ميشه به 9 سال پيش که من 21 سالم بودم حدودا 27 يا28 اسفند بود که مامان و بابام و دادشم ميخواستن برن خونه خاله براي چند روز من هي بالا مياوردم و مريض بودم نميتونستم برم مهموني ما تو تبريز زندگي ميکرديم اما خالم تهراني بود من اشبزي بلد بودم براي همين مادرم گفت پس ما ميريم تو زياد چيز ميز نخور تا خوب شي اگه خيلي حالت بد بود برو دکتر

من ميگين تا نزيديکاي صبح بالا اوردم فردا شبش رفتم دکتر اقای نباف شايد بشناسينش بهم سه تا قرص داد گفت تا شب هر 4 ساعت بخور يه بار بالا مياري ديگه درست ميشه منم قرص ها رو گرفتم رفتم خونه شب طرفاي ساعت 10 دوباره بالا اوردم خوب نشده بودم رفتم خيابون تا ببينم دکتر بازه يانه که بسته بود تو خيابون بودم که دو تا زن رو ديدم که لباس خيلي تنگ شلوار تنگ با يه نصفه روسري و يه جاکت زرشکي تنشون بود معلوم بود جنده ان بهم اشاره کرد اما من محل ندادم رفتم يکم جلوتر سايت شهواني با خواهر و مادرش اومد جلو چشمام که باعث شد بر گردم و سوارشون کنم يکي از اون يکي خدا حافظي کرد و اومد سوار ماشين شد هنوز نگفته بودم سلام گفت به چه پسر خوشگلي ميخواستم با خنده بگم بله؟؟؟ولي جلوي خودمو گرفتم و بجاش با يه شيطوني خفني گفتم اگه خوشگل نبودم شما سوار نميشدي خنديد من هم يه پوزخندي زدم بعد گفت بريم سر اصل مطلب گفت جيبت پر پوله گفتم بجاي پول براي شما عشق دارم تو جيبم باز دروغي خنديد منم خنديدم گفت نه جدي منم گفتم من جديم من همون شاهزاد سوار بر اسب سياه تو ام (من مزدا3 مشکي داشتم) باز خنديد مثل هميشه منم گفت خيلي خوب با تو دفعه اوله مجاني گفتم پس عشقمو نميخواي و...........کلا مخش رفت و يه دل نه صد دل عاشق بود از چشماش معلوم بود گفت من جا دارم بپيچ..صحبتش تموم نشده بود گفتم خونمون هست چاکرت

رفتيم خونه وقتي رسيديم رفتم براش شربت اوردم و ازش پرسيدم هرشب کارت اينه بعد در حال حرف زدن جاکتو در اورد و سينه هاش زد بيرون خيلي پرتقالي بود گفت نه هر شب اما با پسرا زياد بودم پرسيدم عاشقم شدي گفت هزار بار گفتم اخرين بار کي بود گفت تو با همه شيطوني اون شبم يه کنم سرخ شدم گفت ميخوام لباسمو عوض کنم گفتم برو تو اتاق رفت وقتي برگشت يه شورت هفتي پاش بود با يه تاپ و کرست تاپش کوتاه بود ازون جوراب ها و کفش هاي سکسي هم پاش بود بي مقدمه اومد زيپ شلوارمو باز کرد شروع کرد به ساک زدن با لباس رفتم يه عالم ديگه اون اولين سکسم بود بعد شروع کرد با کيرم لب و لوچه بازي بعدم اومد ازم لب گرفت يکم اه اه هم به صحنه اضافه کنيد داغ داغ بودم مريضيمم فراموشم شده بود گفتم بريم تو اتاق ساک زدن رفتم تو اتاق شورتشو زدم کنار اروم کيرمو کردمدم تو کونش يه اه اه ملوسي ميکرد يکم که گذشت در حالي که با سينه هاش ور ميرفتم سرعت تلمبه زدنم هم زياد شد اه اه اهههههه اهه اهههه با کمي اشک مخلوط شده بود و اون صحنه رو ساخته بودند منه نديده همچي ميکردم که فکر کنم پاره شد و خونش ريخت روي روي تخت پا شدم گفتم يه لحظه صبر کن ملافه رو جم کردم انداختم تو حموم يه پارچه پهن کردم دوباره شروع کرديم تا دم صبح بعد ابم اومد ريختم تو دهنش بعد رفتيم حموم و مالش اين کارا بعدش رفتيم تو بغل هم خوابيديم صبح حدودا ساعت ده صبح يه دفعه از خواب پريدم يه چيزي شنيده بودم صداي بوق ماشينمون تو پار کينگ شیما رو بيدار کردم(اسم دختره شیما بود) لباساشو دادم دستش لخت فرستادمش تو راهرو بعد بهش شمارمو گفتم و خدافظي کردم سريع پريدم تو حموم خون ها رو با اب سرد يه کم پاک کردم جوري که ضايع نشه خوني من اتاقم طبقه جدا بود سريع پارچه هارو انداختم تو ماشين خودمو خشک کردم رفتم خوابيدم درم قفل کرد مامانم اومد صدام کرد مثل خوابالودا رفتم سلام و عليک احمد خوبي ؟؟ بهتري ؟؟ گفتم اره رفتم دکتر ازشون پرسيدم برا چي برگشتين ؟؟ گفت برف اومده بود جاده ها بند بود گفتم لعنت به برف از اون به بعد رابطه منو شیما شروع شد و پارسال با هم ازدواج کرديم الان شیما يه پسر تو شکمشه که مال خودمه نه مال بقيه!! اگه وقت شد بقيه رابطه هامون هم مينويسم جالبه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
آروین پلی بوی

داستانی که می خوام براتون بگم مال زمانی که بابام برام یک موتر خرید یعنی سه سال پیش محلمون معروف شده بوده تو پارکمون هر روز دخترا می اومدن پیشم که یک دور میدی باهاش بزنیم منم حوصله شو نداشتم بهونه میاوردم که بنزین نداره چون با هر دختری نمیگر م اما یکی از روز ها قرار شد کل تابستون رو برم ویلامون طالاقون طالاقونیه یک رگشون قزوینیه یک رگشون کرجی منم بابام طالاقانی بود کلی زمین داشت تو طالاقون خلاصه تو دهی که ویلامون توشبود چون رفیقام اونجا همه موتور داشتن منم موتورمو به هر زحمتی که بود آوردم اما توی ده یک دختری بود اسمش مرجان بود خوشگل دو سال هم بود که با هم دوست بودیم میرفتیم دم سد (طالاقان ) میشستیم از زندگی مون بهم میگفتیم چون من با مامان بزرگم اومده بودم اونجا تا ساعت 2شب بیرون بودیم مامان بزرگم کاری بهم نداشت یک شب سوار موتورش کردم بردمش بیرون سیگار کشیدیمو برگشتیم ده مرجان دختری بود که.تا حالا به هیچ کس نداده بود اما سکس بلد بود منم یک فکری به ذهنم رسید که ببینم اگه حشرش کنم بهم میده یا نه واسه همین کارهای مختلفی انجام دادم یکی از کارام این بود که موتورم رو دادم دستش که برونه یعنی اون جلو بشینه من عقب من خودمو میچسبوندم بهش به بهونیه این که فرمونه رو کنترل کنم موتور از حالت تعادل در اومد من کنترلش کنم ولی کونش گرم عجب موتور سواری کرد این رسیدیم یک جای خلوت یواش یواش گلوشو بوسیدم اون هم یک ذره احساساتی شد کلشو گذاشت روی کله من (تکیه داد )فرداش موتورم دادم دست رفیقم ماشینش رو امانت گرفتم من قد خوبی داشتم اون موقع رانندگی هم بلد بودم با ماشین رفیقم که پراید اسپورت بود اومدم دنبالش انداختم از میانبر جایی که پلیسی ماموری نباشه ماشین رو بخوابونه بهش گفتم اگه یک دستی بتونم بکشم یک بوس میدی گفت بهم آروین جک گفتم باشه فقط کمربندتو ببند رفتم از سربالای بالا از سر پایینی اومدم انداختم یک دستی کشیدم بد بخت مرجان صورتش سفید شده بود یک ماچش کردم گفتم ترسیدی گفت په نه په گفتم باشه حالآ بوسرو بده بیاد گفت ماچم کردی بسته دیگه گفتم باشه اشکال نداره رفتیم بالا نزدیکای کوه نشستیم رو چمن ها گرم صحبت بودیم منم دستم رو گذاشتم پاهاش و می مالوندم دیدم اونم سرشرو تکیه داده به من پس فهمیدم که فردا تصمیم گرفتم که فردا هر طور شده یک فیلم سوپر واسش بذارم فرداش از دوستم یک سوپر گرفتم فرداش رفتم ویلای مرجان ها تو ده دیدم که ننه و باباش رفتن شهرک طالقان و نیستن به خاطر با خوشحالی رفتم بالا دیدم مرجان تازه از خواب بیدار شده داره دست و صورتشو می شوره یواش اروم اروم رفتم یواشکی تو اتاقش قایم شدم از دستشویی اومد بیرون گفت آروین کجایی فکر کرد که من رفتم اومد تو اتاق داشت لباساشو عوض میکرد شلوارک تنش بود اومد تاپ ببپوشه منم از پشتش اروم اروم خودم رو بهش چسبوندم گفتم سلام جیگر یک هو ترسید گفت تویی داشتم سکته میکردم . من بغلش کردم بردمش روس تخت گفتم یک سوپرهیز واست دارم گفت چیه گفتم یک فیلمه میبینیش گفت بذارببینم من نشستم روی تختش بغلش فیلم رو واسش گذاشتم اون موقع ای که من فیلم داشتم بهش نشون میدادم یواش.ی کیرم زو نگاهم میکرد منم آخراش کاسه صبرم تموم شد افتادم روش لب گرفتم اونم خوشش اومد شروع کرد کیرمو دستمالیدن منم با یک دست سینه هاشو ور میرفتم گفت در بیارببینم بزرگه یا نه منم.که کیرمو بهش نشون دادم گفت چهقدر داغه گفتم تورو دیده اینجوریه شروع کرد با نوکش ور رفتن آخر سرشروع کرد ساک زدن من دیدم okهستش موهاشو گرفتم شروع کردم تلمبه زدن اونقدر زدم که آبم در اومد تا قطره اخرشو خورد حتی شروع کرد مکیدن اومدم برش گردوندم افتادم روش کیرم که تو دهنش بود خیس بود کردم آروم آروم تو کون اولاش حال کرد بعد که تند تند میزدم گفت آردین بسه ولی من یک ذره بیشتر زدم تا آبم رو بریمزم تو کونش وفتی اب رو ریختم تو کونش یک اهی کشید که صداش ت صد خونه اون ور تر رفت برشگردوندم پآشو دادم بالا شروع کردم کیرمو رو کوسشمالیدن آروم آروم داشتم میکردم تو کسش که گفت که من پرده ام زو نیاز دارم آروین آخر سر لباسامون روپوشیدم البته مرجان رفت حموم آومد بیرون خواستم برم که در گوشم.گفت این تابستون با تو بهترین تابستون عمرم بود دوست دارم .

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کیر مزن بهر کسی اول خودت بعدا کسی

ماجرا از روزی شروع شد که احساس کردم خیلی دارم از رفیقم کیر میخورم آخه همش منو پیش دوست دخترام خراب میکرد مثلا یه نمونش:من یه رفیقی داشتم به اسم سولماز.این محمدم یه رفیقی داشت به اسم مینا.من و سولماز با هم سکس داشتیم و محمدم از این موضوع خبر داشت .مینا و سولمازم ما با هم آشنا کرده بودیم که مثلا چهار تایی بریم بیرون و این موضوع باعث رفاقت این دو تا شده بود.یه روز سولماز بهم اس داد که میخواد همه چیزو تموم کنیم!!!هر چی علتشو پرسیدم چیزی نگفت.فرداش رفتم جلو دانشگاه و وقتی اومد کلی خواهش تمنا کردم تا سوار ماشین بشه دوباره کلی التماس کردم تا دلیل کارشو بگه بالاخره بعد یه ساعت گریه کردن گفت که تو چرا راجع به سکسمون با محمد حرف زدی! اولش انکار کردم ولی دیدم نه،آقا محمد جوری نریده که بشه شستش.آقا رفته بود به مینا خانمش هر چی من گفته بودمو تعریف کرده بود و آخرش گفته بود که دیگه حق نداری با سولماز بگردی و از این حرفا...اونم رفته بود و همه چیزو گذاشته بود کف دست سولماز.اون لحظه دلم میخواست یه کیر مصنوعی رو بکنم تو کون محمد بعدش زمین دهن باز کنه و از خجالت سولماز برم توش.آخه درسته ما با هم رابطه داشتیم، ولی خداییش جنده نبود و خیلی هم بچه گل و با معرفتی بود.خلاصه آقا محمد با بچه بازییاش رید به رفاقت دو ساله ما.حالا این یکی از ماجراها بود!ماجراهای مشابه اینم زیاد داشتیم.تا اینکه یه روزمحمد از یه دوست جدید حرف زد به اسم فرزانه که تو مغازه مخشو زده بود.اونجور که خودش میگفت دختره خیلی خوشگل و سکسی بود و اینا هر روز میرفتن بیرون.یه روزسر ظهر بود،داشتم میرفتم خونه که دیدم محمد داره ماشین باباشو میشوره رفتم پیشش و چند دقیقه وایسادم.گفتم اگه پایه ای عصری بریم قلیون بکشیم که گفت با فرزانه میخوایم بریم بیرون خیلی برام جالب بود که ببینم این دختره چه شکلیه؟!بعد محمد گفت بذار زنگ بزنم ببینم حتما میاد یا نه،اگه نیومد با هم بریم.تازه زنگ زده بود که شارژ کوشیش تموم شد و موبایل منو گرفت و دوباره زنگ زد و باهم قرار گذاشتن و...

اونروز من اون شماره رو سیو کردم حدود دو سه ماهی از روش گذشت یه بار که راجع بش از محمد سوال کردم گفت که تموم کردیم و تو این مدت دختره خوب ساک زد واسم اما نتونستم ببرمش خونه.
یهو یه فکر شیطانی به ذهنم رسید البته با زمینه قبلی چون شماره رو واسه همچین روزی سیو کرده بودم ولی میترسیدم از این طرف من اقدام کنم از طرف دیگه شرایطی پیش بیا که بوسیله محمد با دختره روبرو بشم
تو این مدت از محمد خوب آمار گرفته بودم یه چیزایی در مورد دختره میدونستم که مثلا چی میخونه و کجا کار میکنه و...
بالاخره بعد چند روز به دختره زنگ زدم.بیشرف با اینکه متولد هفتاد بود ولی خیلی زرنگ و تیز بود.حالا بماند که چقدر خالی بستم و چقدر زحمت کشیدم تا تونستم مخشو بزنم.روزی که اولین بار رفتیم بیرون دیدم نه...انصافا خوشگله! زود باهم صمیمی شدیم و سعی کردم تا میتونم اعتمادشو جلب کنم.تقریبا دو ماهی با هم دوست بودیم و تو این دو ماه فقط تونستم تا مرحله بوس و بغل و لب پیش برم.یه بار که تو ماشین داشتیم از هم لب میگرفتیم این خیلی حشری شد و خودش دستشو برد سمت کیرم. خایه هام چسبیده بود به گردنم و جالبتر اینکه خودش زیپمو باز کرد و شروع کرد به ساک زدن!!! اینبار فکم افتاد زمین!هم متعجب بودم هم خوشحال چون خداییش تا حالا همچین موردی نداشتم که خودش شروع کنه .باز یه مدت گذشت و سکس اس ام اسی رو هم به رابطمون اضافه کردیم تا اینکه ازش خواستم بیاد خونه.اینم بگم که تو ماشین ما هر کاری کردیم و انصافا هم دختر حشری بود ولی یه بارم نذاشت من به کوسش دست بزنم.از هر راهی که به عقل ناقصم میرسید رفتم ولی جواب نداد.اونروز بهم گفت که اگه میخوای رابطمون ادامه پیدا کنه دیگه اسم خونه و... رو نیار منم مجبورا قبول کردم ولی یکی دو بار دیگه با فاصله های طولانی و به بهانه های مختلف ازش خواستم بیاد که نشد.تو این مدت من حس کردم که این با یکی دیگه هم دوسته ولی از اونجا که خیلی زرنگ بود دم لا تله نمیداد.ما تقریبا هر روز یا یه روز در میون با هم بودیم تا اینکه یه روز که قرار داشتیم زنگ زد و گفت که نمیتونم بیام و میخوام با مامانم برم خرید و از این حرفا.گفتم بذار بیام دنبالت و تا خونه برسونمت که گفت بابام میاد دنبالم! قبول کردم ولی دلم میگفت یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
میدونستم تا دو و نیم کلاس داره بخاطر همین ماشینمو با ماشین یکی از دوستام عوض کردم که تابلو نشه و رفتم جلو دانشگاه.سر ساعت در اومد پیاده رفت تا سر کوچه بعد یه پرشیای سفید اومد جلوش وایساد واونم سوار شد از اونجایی که باباش پرشیای سفید داشت شک نکردم .خواستم برگردم برم که دور زدن و اومدن از کنار من رد شدن و یه لحظه ناخودآگاه چشمم به یارو افتاد دیدم یه پسر هم سن ماست!گفتم حتما داداششه ولی وقتی پلاک ماشینو دیدم هنگ کردم،پلاکش مال تهران بود!!!افتادم دنبالشون و یه کم دور زدن و رفتن یه سفره خونه.من بدبختم تا ساعت شیش کیر شدم تو خیابون.وقتی اومدن هوا کم کم داشت تاریک میشد.دوباره یه چرخی زدن رفتن سمت یه شهرک تقریبا نیمه ساخته منم به خاطر اینکه شک نکنن یه کم با فاصله میرفتم که دبدم یارو سرعتشو کم کرد،گفتم بذار برم از کنارشون رد بشم ببینم چه خبره؟! نزدیک که شدم دیدم فقط سر راننده معلومه !وقتی بهش رسیدم چون حدس میزدم چه خبره از سمت راستش رد شدم و تو یه لحظه دیدم ب....له!فرزانه جون مشغول خوردنه. اعصابم کیری ریخت بهم.اول خواستم وایسم و یه دعوا بندازم بعد گفتم که اولا برم بگم چی؟من کی ام؟ دوما اومدیم و یارو گردن کلفت بود نصفه شبی دهنمونو گاییدچی! بی خیال شدم و رفتم دنبال کارم.دو روز دیگه هم فرزانه جون ما رو پیچوندو...
دیگه مطمئن بودم یه خبرایی هست.دو روز بعد خودش زنگ زد و دوباره روز از نو روزی از نو. . دیگه داشتم روانی میشدم و فکرایی به سرم میزد که نگو!مثلا فکر میکردم که یه روز با اتر بیهوشش کنم ببرمش خونه و... ولی اگه بمیره چی!!! یه دفه سریع ابرای بالای سرمو پاک میکردم.یه روز دم ظهر بود که امید زنگ زد.امید از دوستام بود که از اون بیشرفای تهرانه و هر روز یه کس جدید میکنه.پست فطرت کم مونده با اون زبونش مارو هم بکنه!آره خلاصه بعد یه کم احوالپرسی و... گفت که ماهوارش یه کم کسخل شده و برم درستش کنم. اینم بگم که امید دانشجوی عمرانه و خونه مجردی یا بعبارتی جنده خونه داره که مکان ما هم همونجاست.عصرش رفتم خونش ماهوارشو درست کردم و نشستیم واسه شمشین و درددل و... که جریان فرزانه رو رو کردم.کلی راجع به این موضوع بحث کردیم که یهو آزاده (دوست دختر امید)اومد . یه کم کسشعر گفتیم و اونم وارد بحث شد و آخرش گفت اگه من حلش کنم شام میدی گفتم شام چیه عزیزم هر چی بخوای میدم و... یه نقشه کشیدیم که الان میگم چی بود
فرداش من با فرزانه قرار گذاشتیم بریم بیرون ولی بهش گفتم ماشینم خراب شده و گذاشتم مکانیکی خودمم اومدم خونه دوستم امید ماهوارشو درست کنم تو بیا دنبالم از اینجا بریم اونم قبول کرد و ساعت حدود 6 بود که اس داد دم درم بیا
رفتم دم در و گفتم بچه ها همه اینجان و میخوان پاسور بازی کنن تو هم بیا که گفت میای یا برم البته مطمئن بودم که نمیاد که آزاده و یاسمن اومدن دم در آزاده بعد سلام و ... گفت خانوم ما تعریفتونو زیا شنیدیم تشریف بیارید دور هم باشیم و...کلی زبون ریخت که یه دفه دیدم فرزانه ماشینو خاموش کرد کیفشو برداشت و پیاده شد.معلوم بود تو رودربایستی گیر کرده از طرفی مطمئنه که تنها نیستیم و از این حرفا.داشتم سکته هرو میزدم البته از خوشحالی.مثل اینکه نقشه جواب داد. بیشرف چنان تیپی زده بود که انگار عروسیشه.کیرم داشت شلوارمو جر میداد.رفتیم پایین و نشستیم و یه کم کس شعرو من رفتم اتاق خواب و گفتم فرزانه جان یه لحظه میای اینجا عزیزم؟پیش بچه ها ضایع میشد اگه نمبیومد،،،اومدتو اتاق یه کم جلوتر که یهو در از پشت بسته و قفل شد. سریع فهمید چه خبره .ولی دیر جنبید. گفتم بیا بشین باهات حرف دارم.خودتم میدونی راه در رو دیگه نداری پس بیا. اومد نشست یه کم ترسیده بود ولی میخواست به روی خودش نیاره.گفت همش نقشه بود گفتم پ نه پ همه چی یهو اتفاق افتاد!شانسی! گفتم چند تا سوال دارم
بپرس
همه اون چیزایی که ازش میدونستم رو رو کردم(البته چیزای دیگه ای هم بود که ننوشتم تا داستان زیا لوس نشه)
چشاش داشت از کاسه در میومد
میتونی توضیح بدی؟
آره.همه چیزایی که تو گفتی درسته من به غیراز تو 4 تا دوس پسر دیگه هم دارم که یکیش از فامیلامونه که تو تهران میشن.همونی که با پرشیا اومده بود. من خیلی حشریم و روزایی که با هم حال میکنیم تو خونه یا حموم کلی با خودم ور میرم تا ارضا بشم ولی تا حالا به کسی ندادم. البته خیلی دلم میخواست که سکس داشته باشم ولی از اینکه پردمو بزنن میترسیدم
گفتم قبول داری که کیر زدی بهم؟
آره
پس منم حق دارم کیر بزنم بهت؟البته یه کیر واقعی!!!!
من معذرت میخوام
فکر نمیکنی یه کم دیره؟!
چیزی نگفت
آروم رفتم روش اولش خواست ادا در بیاره که گفتم خودت میدونی که مجبوری پس سعی کن مثل همیشه لذت ببری
دیگه مقاومت نکرد مثل بچه آدم لخت شدم و لختش کردم مثل همیشه لب و بغل و حالی و حولی فکرش یه کم خراب بود ولی زیاد طول نکشید که حشرش زد بالا و جوری ساک میزد که من تو فیلم هم همچین چیزی ندیده بودم.نوبت من بود جوری کسشو لیس میزدم که انگار یه هفتست چیزی نخوردم.کسش مثل چشمه آب میداد. خیلی حال کردم انگشتمو کردم تو کونش و حسابی واسه کیرم جا باز کردم وبا یه حرکت کیرمو روونه خونه بخت کردم.بیچاره اولش خیلی آخ واوخ کرد ولی مشکلش حل نشد. حتی خواستم به عوض کاراش یه دفه همه کیرمو بکنم تو کونش تا جر بخوره ولی دلم نیومد.سینه هاش مثل سنگ شده بود.تنها ایرادش این بود که چوچول نداشت ولی بقیه چیزاش میزون بود.اول بهترین حالتی رو که دوست داشتم رو اجرا کردم،به پشت خوابوندمش و گفتم پاهاشو جفت کنه بعد از پشت روش خوابیدمو به قول یارو کونش گذاشتم. باورم نمیشد که بالاخره موفق شدم و الان دارم فرزانه رو میکنم. چون نقشه از پیش تعیین شده بود قرص خورده بودم که کم نیارم که انصافا هم نیاوردمو چهل دقیقه تمام به هر روشی که دوست داشتم میکردو.فرزانه هم همه چی یادش رفته بود از شدت لذت مثل خر عرعر میکرد.منم جو گیر شدم و همه آبمو تو کونش خالی کردم.همش فکر میکردم که این میدونسته داره میاد که بده آخه همه بدنشو اپیلاسیون کرده بود و یه تار مو هم رو تنش و کسش نبود بعدشم احتمالا داخل کونشم شسته بود چون اصلا نه کثافت کاری شد و نه حتی بوش در اومد!!!بعد اینکه کارمون تموم شدیه ده دقیقه ای تو بغل هم خوابیدیم هردوتامون خیس خیس بودیم.بهش گفتم من نمیخواستم کار به اینجا بکشه ولی حالا که کشید میای ادامه بدبم ؟
یه کم فکر کرد و قبول نکرد . لباساشو پوشید و آزاده رو صدا کردم تا در رو باز کنه.طفلک همونجوری سرشو انداخت پایین و رفت.
حالا بریم سر قسمت اصلی . من اونروز از سکسمون با فرزانه فیلم گرفتم و فقط به محمد نشون دادم وگفتم با این دختره 3 روز پیش دوست شدم و دیروز هم بردمش خونه امید کردمش. نظرت چیه؟ . اون بدبختم معلوم بود داره جر میخوره ولی به روی خودش نیاورد بعدشم فیلم رو پاک کردم. خیلی دلش میخواست بگه که این همون فرزانست ولی نتونست چون اونوقت کم میاورد.. بعد اون دیگه فرزانه رو ندیدم. سیم کارتشو عوض کرده بود ودیگه هم اون آموزشگاه نمیرفت.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون افسانه

سلام
اسم من سعید,18سالمه و میخوام یه داستانی از سکس هام رو بگم.
داستان از اونجایی شروع میشه که کلید یه آپارتمان 4 طبقه به دلایلی دست من بود و بچه ها هر موقع مکان نداشتن براشون جور میکردم(من کسخل یه نفر هم نبردم)
یه روز یکی از رفیقام به اسم مهرداد گفتش که سعید کلید بده میخوام زیدم رو ببرم,منم که چند ماه بود کس نکرده بودم حشری بودم,گفتم کونی منم نسخم یکی برا من جور کن
گفتش باشه پسفردا قرار گذاشتم میگم یکی رو هم بیاره.
روز موعود فرا رسید
رفتیم سر قرار,زید مهرداد یه دختره با تیپ اسپرت لاغر و هیکل معمولی
وااااااااااااااااااااااااااااای یه دختره اومده بوود خپل
خدایش از خنده داشتم میترکیدم از خنده,خیلی تپل بود و با مزه,با هم سریع گرم گرفتیم,پیاده داشتیم میرفتیم سمت ساختمون
اسمش افسانه بود میگفت 20 سالشه ولی بیشتر میزد,رسیدیم ساختمون,جفتشون کپ کرده بودن چون واقعا ساختمون با کلاسیه
همینطور ک ساختمون رو میگشتیم ,مهرداد و زیدش تو یکی از واحد ها مشغول شدن و من موندم و حوضم
بد بخت افسانه ترسیده بود,البته حق میدم چون منم قدم بلنده هیکله خیلی درشتی دارم(به قول بچه ها دیو دو سر)
رفتیم تو یکی از واحدا نشستیم
من خیلی ریلکس بودم و منتظر بودم اون یه حرکتی نشون بده اما مضطرب بود,فکر کنم میترسید برا همین منم با بحث جو رو عوض کردم.
میون حرف زدن با یه لحنی گفت تو خیلی با بقیه فرق داری؟گفتم چطور؟با حالت من ومن کنان گفت خونه الان خالیه ,من و تو تنها,کاری با من نداری....
من گفتم میدونی مشکل من چیه؟من خودم هیچوقت قدم اول رو تو سکس نمیزارم,هر موقع تو پایه باشی منم پایم...
بعد نیم ساعت مهرداد زیدش اومدن بالا و ما بدون هیچ کاری رفتیم
تو راه مهرداد هی تیکه مینداخت منم چشم غره میرفتم که بسه,ما از دخترا جدا شدیم مهرداد گفت کیرم دهنت معلومه شارژ کردی خودتو و سعید کوچولو رو.
گفتم نه بابا سکس نداشتیم,مهرداد گفت کس نگو,گوشت رو گذاشتم جلو تو بعد میگی پیف پیف؟
گفتم خداییش پایه نبود بعدشم خوشم نیومد ازش سن ننه بزرگ منو داشت(اما خیلی دوست داشتم با هاش سکس کنم)
دو روز گذشت
عصر پایه فیسبوک کسچرخ میزدم که دیدم یه شماره ناشناس پیامک داد
_سلام چطوری
_خوبم ممنون
_همیشه اینطوزی خشک هستی؟
_اره
اصلا شما؟
_من افسانه هستم دوست نازنین(زید مهرداد) اون روز اومدیم خونتون...
_ببخشیدم به جا نیاوردم ...
...
کمی خوشحال شدم که اس داده به من, به قول معروف کیرم داشت ذوق ذوق میکرد
یه هفته گذشت و هر روز با هم هر روز و هر شب اس بازی میکردیم
به مهرداد گفتم زیدت رو یه بار دیگه بیار اینجا بگو افسانه رو بیاره که کارش رو بسازم
مهرداد هم گفت باشه وبرا 3 روز دیگه قرار گذاشت,بلاخره روز موعود فرار رسید و من تو این چند روز افسانه رو برا یه سکس عالی اماده کردم
رفتیم ساختمون و مهردادینا یه گوشه مشغول شدن منم دستشو گرفتم بردم تو یکی از واحدا
چسبوندمش به دیوار شروع کردم به لب گرفتن,خودمو روش انداخته بودم,مشالا دمبه بود دیگه
حین لب و لب بازی لخت کردیم هم دیگه رو
خدایش میدیدمش از خنده داشتم میمردم چون خپل بود,لامصب سفید بودش,خیلی فاز بودش شروع کرد با کسش ور رفتن, تا اومدم انگشتم و کنم توش گفت نکن دخترم,(منم زد حال خوردم,چون کردن کون اون هم کار هر کسی نبود به قول معروف کیر خر میخواهد مرد گون)منم گفتم باشه شروع رکدم با آب کسش سوراخ کونش رو باز کردن,وقتی که قشنگ 3تا اانگشتم رفت کیر رو دادم دهنش تا خیس کنه
گذاشتم دم کونش با بد بختی فرستادم تو شروع کرد عر زدن
منم تا ته کردم تو شروع کردم به تلمبه سرعت دادن دیگه سوارخش داشت ردیف میشد
خدایش کونش خیلی ردیف بود ینی آدم باید سرش رو میزاشت رو کونش و درد و دل میکرد
با سرعت بالایی مشغول کردن بودم
بیشتر پوزیشن ها رو امتحان میکردیم,دیگه داشت آبم میومد,مدل سگی خوابوندمش و شروع کردم به تلمبه زدن
دیگه واقعا هار شده بودم مو هاشو گرفته بودمو میکشیدم,داش جر میخورد بدبخت
هر چی آبم اومد ریختم تو کونش یه جیغ کوچیک زد و مثل جنازه ولو شدم روش ماشالا مثل کیسه باد بود. (اگه دختر لاغر مردنی رو میکردم میوفتادم اونطوری روش می مرد)
چند دقیقه ولو شدیم دباره بقل کردیم هم دیگه رو لب تو لب شدیم,یه دفه مهردادینا اومدن بالا مهرداد کونی زوم بود رو رون های افسانه که نازنین دستشو گذاشت رو چشم مهرداد و گفت ما بیرون تو راه رو هستیم و شما حاضر بشید بیاید بریم
3 روز داره از این مسئله داره میگذره هر کونی رو که میبینم یاد افسانه میوفتم لامصب برا خودش افسانه ی بود .....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 60 از 112:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA