انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 62 از 112:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  111  112  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


زن


 
نمی بخشمت

اومدم توی اتاق گوشیم زنگ میزد، رفتم سمتش، شماره رو که دیدم جا خوردم اصلا انتطارشو نداشتم حمید بود!! همونطور زل زدم به شماره تا قطع شد. بعد از چند دقیقه بازم زنگ زد، بازم جواب ندادم، تو دلم گفتم با چه رویی زنگ زده؟! با صدای مامان به خودم اومدم ندااااااا بیا شام رو بیار دیگه، گوشیمو تو اتاق گذاشتم و برای شام رفتم همش حواسم به حمید بود که بعد از 3سال چرا زنگ زده! بعد از خوردن شام رفتم به اتاقم به گوشیم نگاه کردم حمید چند بار دیگه زنگ زده بود و اس ام اس داده بود که جواب بده ندا کارت دارم، بعد از چند دقیقه باز زنگ زد. گوشی رو روی گوشم گذاشتم صدایی از اونور خط گفت الو الو، خودش بود صداش اصلا از یادم نمیره!
- بله
- سلام
- سلام
- چرا جواب نمیدی؟
- چرا زنگ زدی؟
- دلم برات تنگ شده خواستم حالتو بپرسم.
- بایه لحن مسخره گفتم حالم خوبه مرسی دیگه کاری نداری بای!
- صب کن ندا کارت دارم
- بفرمایید
- تو حق داری از دستم ناراحت باشی من خیلی اذیتت می کردم ولی الان پشیمونم باور کن، من ن ن ن می ی ی ی ی خوام ازت خواستگاری کنم!
- با عصبانیت گفتم حمید منو مسخره کردی؟ بعد از سه سال زنگ زدی که چیو ثابت کنی؟
- ندا بخدا راست میگم من اون وقتا اصلا تو این فازا نبودم ولی الان دارم جدی میگم باور کن.
- خیلی پررویی حمید، من حالم ازت به هم میخوره می فهمی؟ امیدوارم یه زنی گیرت بیاد که خوب جوابتو بده!!!!
- اااااااا چی داری میگی مگه من چیکارت کردم؟
چیکارم کرده بود؟ ذهنم رفت به گذشته، به اون روز تو پارک، سارا خواهرزاده ی 2سالمو برده بودم پارک نزدیک خونشون. داشت تاب بازی میکردو من هولش میدادم، دو تا پسر رو به روم روی یه نیمکت نشسته بودن و به ما نگاه میکردن. پارک خیلی خلوت بود تصمیم گرفتم که برگردم خونه. داشتن دنبالمون میومدن، بهم نزدیک شدن یکیشون گفت میشه لطفا این شماره رو بگیری؟ جوابی ندادم، باز گفت خوشحال میشم باهاتون آشنا شم، من هیچ جوابی نمی دادم راستش دوست داشتم زودتر بیخیال شن آخه تویه شهر کوچیک آشنا زیاد هست منم نگران بودم کسی ببینه، ولی اونا پررو تر از این حرفا بودن و تا در خونه اومدن، سریع زنگ رو زدم، یکیشون اومد جلو و کاغذی رو که دستش بود گذاشت رو پای سارا که روی دستام بغلش کرده بودم و گفت بگیرش دیگه، در حالی که داشت می رفت گفت بهم زنگ بزنی ها باشه؟؟!!
سارا رو گذاشتم زمین و همینطور که داشتم کفشامو در میاوردم یه نگاه به شمارش کردم -------091 حمید. شماره ی رندی داشت چند بار خوندمشو انداختمش تو سطل آشغال.
چند روز بعد با الهام دوستم داشتیم از دانشگاه برمی گشتیم، با یه لحن کشدار گفتم:
- الهامممممم!
- بلههههههه!
- یعنی زنگ نزنم؟
- به نظر من نه، مگه خودت همیشه نمیگفتی دوست ندارم دوست پسرم اینجایی باشه که بخوام باهاش برم بیرون، مگه تو نمیگفتی نمیتونم به پسرا اعتماد کنم باید تو شهر بزرگ باشی تا حداقل مجبور نشی جاهای خلوت بری؟ بابا ندا تو این شهرآدم بخواد با پسر بره بیرون تابلو میشه.
- آخه از قیافش خیلی خوشم اومد همونطوری بود که دوس دارم.
- ندا یه جوری حرف میزنی که انگار تا حالا دوس پسر نداشتی، مثل دخترای 18،19 ساله حرف میزنی، خانومه ندای 22ساله دانشجوی رشته ی روانشناسی به نظر من بهتره که زنگ نزنی. اکی؟؟
- با خط ایرانسلم زنگ میزنم که بیشتر وقتا خاموشه، ببینم اصلا کیه چی کارست، آمار خودمم الکی میگم. هاااااا؟؟
- حالا چون داری از فضولی می میری اینطوری خوبه بزن، ولی خر نشی!
- خیالت راحت
بهش زنگ زدم گفت 25 سالمه لیسانس حسابداریم فعلا بیکارم ولی تا چند وقته دیگه کارم تو تهران جور میشه. حمید همه چیزو راست گفت ولی من گفتم که اهل یه شهر دیگمو خونه ی خواهرم اینجاست. یه 10روزی فقط تلفنی با هم حرف می زدیم ازش خوشم اومده بود به خودم گفتم اگه قصد بدی داشت خب چرا داره وقت میذاره و با من که فک میکنه اهل اینجا نیستم دوسته؟
- حمید!
- بله
- راستش من اسمم نداء، اهل همینجام
- واقعا!!! چرا دروغ گفتی بهم من همه چیو بهت راست گفتم!!
- راستش ترسیدم بهت اعتماد کنم
- خب حق داری که زود اعتماد نکنی، ولی الان چی؟ الان بهم اعتماد داری؟
- راستشو بگم؟
- آره بگو
- نه
- خب تا باهام بیرون نیای که نمیتونی بشناسیم نه؟
- آره راست میگی حق با توء
حسمو نمیتونم بگم، من اولین بارم نبود که با پسر بیرون میرفتم ولی با دوست قبلیم توی شهر اونا که خونه ی خواهرم بود همو می دیدیم و توی پارک، با یکی از بچه های دانشگاه هم دوست بودم که فقط توی دانشگاه همو می دیدیم با هیچکدومشون هیچوقت تنها نبودم و اینو خودم میخواستم. راستش هم نگران بودم هم خیلی هیجان داشتم.
رسیدم محل قرار، حمید کنار یه پرشیا سفید ایستاده بود، از دور که دیدمش ضربان قلبم تند شد، سعی کردم آروم به نظر بیام، با قدم های کوتاه رفتم سمتش.
- سلام
- سلام خانومی خوبی؟
- مرسی تو خوبی؟
- ممنونم
در ماشین رو باز کرد و گفت بفرمایید، همینطور که داشتم می نشستم گفتم چقدر گرمه! حمیدم گفت ساعت 2 بعدازظهره ها معلومه گرمه، راست میگفت ولی چون اون ساعت خلوت بود من کمتر نگران بودم. رفتیم توی جاده کنار یه باغ میوه ایستادیم و رفتیم کنار یکی از درخت ها که از داخل جاده دیده نمی شد با فاصله نشستیم. یه تیشرت سورمه ای پوشیده بود که یقش باز بود طوری که موهای سینش معلوم بود ، من همیشه از سینه ی مردا خوشم میومد، چقدر از هیکلش و قیافش خوشم اومده بود، قد بلند و پر، با پوست سفید و چشم های رنگی. یه کم از خانواده و درس و کارو اینجور چیزا حرف زدیم حمید بهم نزدیک تر شده بودوگفت:
- خب ندا جونم بگو ببینم چرا بهم دروغ گفتی؟
- خب راستش اعتماد کردن سخته دوس ندارم توی دوستی ازم سوء استفاده بشه.
- یعنی اگه من الان یه بوس از تو بکنم میشه سوء استفاده؟؟؟
از حرفش خیلی جا خوردم خیلی بی مقدمه بود ولی سعی کردم نشون ندم در حالی که سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم گفتم اگه من دوس نداشته باشم آره! حمید دیگه چیزی نگفت، اونروز خیلی خوش گذشت. حداقل هفته ای یک بار می رفتیم بیرون، دیگه از اینکه کسی ببینه خیلی کم می ترسیدم.
دو ماهی میشد که دوست بودیم از ماشین پیاده شدیمو دست تو دست هم رفتیم تو باغ، این باغ ماله بابای حمید بود، زیر همون درخت نشستیم حمید دستشو رو شونه هام گذاشته بودو بهم چسبیده بود دستمم تو دستش بود گفت:
- نداااااا، جون حمید بذار لباتو، سینه هاتو بخورم دیگه، بذار...
- نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم، ااااااا حمید بازم که شروع شد ما هربار که بیایم بیرون باید راجع به این بحث کنیم؟
- بابا دوستای من با دوست دختراشون همه کار میکنن، اونوقت تو یه لبم نمی ذاری!
امروز تصمیم داشتم زیاد گیر ندم، راستش خودمم خیلی دوس داشتم حمیدو محکم بغل کنم و لباشو بخورم، ولی بازگفتم
- اولا تو که فقط لب نمیخوای بعدشم من مثله دوس دخترای اونا نیستم، من نمی خوام دوستیمون اونجوری شه چقد بگم؟
- خب من نیاز دارم ندا
- تو همش فکر سکسی حمید، مگه همون بار دوم که باهم بیرون رفتیمو تو بحثو کشوندی به این چیزا بهت نگفتم من اهل سکس نیستم اگه اینطوری نمیتونی اصلا این دوستی رو شروع نکنیم؟ ها؟؟؟ با لحنی دلخور بهش خیره شدم وگفتم هربار میریم خونه قول میدی که دیگه حرفشو نزنی ولی باز وقتی میایم بیرون شروع میشه!
- آره گفتی ولی نمی تونم، ندا وقتی با این چشات زل می زنی بهم همه چی یادم میره،آخه تو خودت که باسنت رو نمی بینی چه نازه، واااای چه گرد و برجسته ست
دستشو آورد رو سینمو محکم فشارش داد و لپمو بوسید خودمو جمع کردم، حمید اومد روبه روم زانو زد شونه هامو گرفت تو دستاش، با یه لحن ملتمسانه گفت آفررررین ندا و همزمان صورتشو آورد جلو، لباشو گذاشت رو لبامو یه بوس طولانی.... آممممممم چه مزه ای میده ندا جونم، منم دیگه تسلیم شدم یه دستمو بردم سمت گردنش، دست دیگم و کردم تو موهاشو لب پایینشو میک زدم حمید همونطور که لبامو میخورد وزنشو انداخت روم و منو خوابوند رو زمین، دستشو گذاشت زیر سرم و زبونشو کرد تو دهنم.
وااااای چقد خوشمزه بود لباش، داشتم موهاشو چنگ می زدم، حمید از روی مانتو دستشو گذاشته بود رو سینمو فشارش میداد. کوسم خیس شده بود حس خوبی داشتم دلم نمی خواست اون لحظات تموم شه ولی یهو حمید دستشو از روی شلوارم گذاشت رو کوسم، با حالت التماس گفتم نه دیگه اونجا نه، بی تفاوت به مخالفتم لبامو کشید تو دهنشو دکمه ی شلوارمو باز کرد دستشو گرفتمو گفتم نه، دستشو از زیر سرم برداشت و دستمو گرفت یه دستمم زیر تنش بود، گفتم حمید توروخدا اذیت نکن، گفت کاری نمیخوام بکنم که، میخوام یه کم نازش کنم، دستشو برد زیر شورتمو گذاشت رو کوسم یه لحظه داغ شدم، کوسم خیس خیس بود، حمید با حالت مسخره گفت چه خیس کردی!!!! و انگشتشو کرد لای کوسم. فکر کرد تسلیم شدم از روم بلند شد که شلوارمو در بیاره، سریع ایستادم و دکمه ی شلوارمو بستم. حمید گفت ندا لوس نشو و پاشدو منو چسبوند به درختو خودشم چسبید بهم، طوری که کیرش روی کوسم بود، میتونستم سفتی کیرشو حس کنم، بعد چند لحظه دوباره دستشو برد سمت شلوارمو سعی کرد درش بیاره، همش داشتم ازش می خواستم که بیخیال شه ولی اصلا توجهی نمی کرد انگار داشتیم کشتی می گرفتیم من تقلا می کردم که از بین درخت و حمید بیرون بیام و با یه دستم که آزاد بود نمیذاشتم شلوارمو دربیاره، بالاخره بعد از چند دقیقه تونستم از اون حالت خلاص شم ولی باز حمید با یه حرکت منو خوابوند و خودش افتاد روم، اینبارم یه دستمو گذاشت زیر تنش و یه دستمم محکم گرفت تو دستشو با دست دیگش دکمه شلوارمو وبعد زیپشو باز کرد، دستشو گذاشت رو کوسم و انگشتشو روی چوچولم تکون می داد.
چقد اون لحظه حس بدی داشتم دلم می خواست چشامو باز کنمو ببینم که خواب بودم بغض گلومو فشار می داد به زور خودمو نگه داشته بودم که اشک نریزم، حمید بی تفاوت به من کار خودشو می کرد، گفتم خیلی نامردی حمید توروخدا پاشو، گفت ندا اذیت نکن مثله یه دختر خوب بخواب تا بذارمش لایه پاهات، به کون کاری ندارم می دونم دردت میاد باشه؟ دیگه فهمیدم تا ارضا نشه دست بردار نیست منم زورم بهش نمی رسه فقط دلم می خواست زودتر اون لحظات تموم شه، حمید دوباره گفت باشه ندا جونم؟ هیچی نگفتم فقط سرمو برگردوندم، از روم بلند شد و شلوارمو کامل از پام درآورد، همزمان شورتمم دراومد. حمید گفت وااااااااای چه کوسی داری ندا! چه نازه و تپله، همینطور که داشت حرف می زد شلوارو شورت خودشو درآورد، اومد روم و کف دستشو گذاشت رو زمین، کیرشو لای کوسم حس کردم یه کم کیرشو مالید به کوسم و بهم نزدیک تر شد وکیرشو لای پاهام بالا پایین می کرد، گفت ندا یه کم پاهاتو بهم بچسبون، ولی من هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم سرمو به یه سمت برگردونده بودمو چشمامو بسته بودم، از درون شکستم..... بالاخره نتونستم جلوی اشکمو بگیرم، اشک ازگوشه ی چشمام سرازیر شد. حمید کیرشو لای پاهام تکون می داد و من بیصدا اشک می ریختم، نمی دونم چقد طول کشید ولی عذاب آورترین لحظات عمرم بود صدای نفساش تند شد فهمیدم داره ارضا میشه، یهو داغی آبشو روی کوسم حس کردم. حمید یه آه کشیدو از روم بلند شد، اما من.....................
نمی تونستم بلند شم حتی نمی تونستم چشامو باز کنم حمید گفت ندا نمی خوای پاشی؟ صورتشو آورد نزدیک صورتمو گفت ندا داری گریه میکنی؟ ندا؟؟ چشامو باز کردمو پاشدم نشستم، آبش لای پاهام و روی کوسم بود از توی کیفم دستمال کاغذی برداشتمو کوسمو پاک کردم، حمید زل زده بود بهم، پاشدم شلوارمو پوشیدم کیفمو برداشتمو راه افتادم نمی تونستم اشکامو کنترل کنم با همه ی وجودم اشک می-ریختم، حمید دنبالم راه افتاد دستمو گرفت منو کشوند سمت خودشو گفت ندا چته؟ طوری رفتار می-کرد و حرف می زد انگار هیچ اتفاقی نیافتاده دلم می خواست بهش بگم خیلی پررویی.... چمه؟؟؟!!!! دلم می خواست هر چی فحش بلدم نثارش کنم ولی نمی تونستم دهنمو باز کنم مثله روبات راه افتاده بودم به سمت جاده و تنها کاری که می کردم گریه بود. کنار ماشین ایستادم حمید درو باز کرد نشستیم تو ماشین. حمید گفت: ندا ببخشید دست خودم نبود حالا مگه چی شده گریه نکن دیگه. در حالی که داشت حرف می زد یه دستمال برداشت دستشو آورد سمت صورتم و اشکمو پاک کرد من هیچ حرکتی نمی کردم خیلی سعی می کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمی شد. حمید خواست چیزی بگه که گفتم بریم، گفت صب کن یه کم حالت بهتر شه، گفتم بریم، توروخدا بریم. توی راه حمید همش سعی می-کرد کارشو توجیه کنه و قول می داد که اگه من نخوام دیگه بهم دست نمی زنه. از ماشین که خواستم پیاده شم نگاش کردم و گفتم نمی بخشمت...
همین که رسیدم خونه گوشیم رو خاموش کردم ویکراست رفتم تو حموم و زار زار گریه کردم.
حمید تا مدت ها منو از پسر و سکس متنفر کرده بود خیلی سعی کردم تا با خودم کنار اومدم. یادآوری اون روزا اصلا خوشایند نبود چقدر از حمید متنفر بودم. گفتم:
- حمید ازت بدم میاد می فهمی؟
- ندا؟!
- نمی بخشمت.....
- ندددا
نذاشتم حرفی بزنه، گوشی رو خاموش کردم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
پس از سالها در لندن

هفت هشت سالی از دوستیمان میگذشت. دوستی که چند سالی بود فقط شده بود تماسهای گاه و بیگاه اینترنتی . دست روزگار از هم دورمان کرده بود، خیلی هم دور. او داشت در شمال آمریکا درست میخواند و من در اروپا؛ هرچند این فاصله دور و اختلاف ساعت نه تنها نتوانسته بود ارتباطمان را قطع کند بلکه بیشتر نزدیکان کرده بود. معمولا هر روز در تماس بودیم و داستان اتفاقات روزانه را میگفتیم تا بخشی از تنهاییمان را باهم سپری کرده باشیم. همیشه حرف برای گفتن بود، از مرور خاطرات مشترک گذشته در ایران گرفته تا شرح حال الان درس و دانشگاه.
ایران که بودیم ارتباط سکسیمان محدود میشد به ارتباط نصف و نیمه سرپایی! نه جایی داشتیم که بدون دغدغه کنار هم با آرامش دراز بکشیم و نه واقعا هر دو میخواستیم (لیلا بیشتر) که داشته باشیم. حتی اجازه نمیداد که شلوارش را در بیاورم، من هم به همان ارتباط محدود ولی شیرین رضایت میدادم و لذت میبردم.
حالا وضعیت فرق کرده بود، زندگی در خارج ایران هر دویمان را عوض کرده بود، الان دیگر رد و بدل کردن تصویرهای لخت از پشت اسکایپ و زدن حرفهای سکسی هم راضیمان نمیکرد. تصویر کاملا لختش را اولین بار ازپشت اسکایپ دیدم. پاهایش را بالا می آورد و دو طرف لبتابش می گذاشت تا کسش را کامل ببینم . من هم مثل دکتری که مشغول معاینه است با دقت همه چیز را میدیدم. اما حالا هر دو میخواستیم این ارتباط مجازی و راه دور را نزدیکتر و ملموس تر کنیم، میخواستیم همدیگر در بغل کنیم و در کنار هم بخوابیم.
تعطیلات کریسمس شد وعده دیدارمان. قرار شد او بیاید پیش من، بلیت و ویزا را گرفت و حالا فقط باید چند هفته ای صبر میکردیم. روزها را باهم خط میزدیم و هر شب حساب میکردیم چند روز به دیدار باقی مانده. هر چند دیرتر از معمول ولی آن چند هفته هم گذشت و من حالا سوار اتوبوسی بودم که من را به فرودگاه لندن میبرد.
من خارج از لندن درس میخواندم ولی برای اولین دیدارمان یک هتل در مرکز لندن رزرو کرده بودم. اتوبوس آن روز با تاخیر سی دقیقه ای آمد ، اتفاقی که خیلی به ندرت اتفاق میافتد، من که رسیدم فرودگاه او رسیده بود و داشت سراسیمه دنبال من میگشت. یک بلوز مشکی نخی نازک با گلهای کوچک رنگی تنش بود. آرایش مختصرش زیبایی لبها و چشمهایش را صدچندان کرده بود. اولین بار بود که بیرون بدون مانتو و روسری و با آرایش میدیدمش. احمقانه است ولی باورش برایم سخت بود. تا من را دید به طرفم دوید و قبل از هر حرفی هم را در آغوش گرفتیم.
سوار مترو در راه هتل بودیم، نمیتوانستم باور کنم که تا چند دقیقه دیگر لخت در بغل هم خوابیدم، برجستگی سینه هایش در لباس مشکی ، بند قرمز رنگ سوتین که از بالای بلوزش معلوم بود و باسن خوش تراشش عطشم را برای رسیدن به هتل بیشتر میکرد. صبرم تمام شده بود، بی اختیار دستم را به سمت باسنش بردم و آرام مشغول نوازش شدم، دستم را گرفت و نگاه غضب آلودی کرد و گفت "زشته ، نکن، یکی میبینه" . ولی من بازهم کار خودم را میکردم و او هم هر بار همان عکس العمل را نشان میداد.
به هتل که رسیدیم، فقط میدانستیم کلی کار داریم و نمیدانستیم از کجا باید شروع کنیم. بعد از چند دقیقه ای لب گرفتن، پرتش کردم روی تخت و دامن مشکیش را زدم بالا. چند سال بود که منتظر این صحنه بودم ، یک شرت توری قرمز پوشیده بود ،حتی از پشت شرت هم خط زیبای شیو کسش معلوم بود. باهم از قبل هماهنگ کرده بودیم که این طور شیو کند. اول از روی شرت شروع کردم به خوردن کسش قبل از اینکه کامل شرتش را در بیاورم. زبانم را تا جایی که امکان داشت داخل کسش میکردم و لیس میزدم. بوی کسش مستم میکرد طوری که نمیتوانستم یک لحظه هم توقف کنم. او چشمهایش را بسته بود و ناله میکرد، فقط خودش را در اختیار من قرار داده بود. لباسش را از تنش در آوردم و شروع کردم با سینه هایش بازی کردن. از بالای سوتین سینه های سفید و درشتش را میخوردم. سینهایش مثل یه بادکنک سفید پر باد شده بود. خط سینه اش همیشه دیوانه ام میکرد. زبانم را بین دو سینه اش میکشیدم تا طعم سینه هایش را حس کنم. سوتینش را کامل باز کردم. نیپل سینه اش بیشک زیباترین قسمت سینه هایش بود، قهوه ای روشن و ظریف. سر سینه هایش سفت شده بود و من آرام گازشان میگرفتم.
باورم نمیشد، حالا لخت لخت در کنار من بود. شروع کردم لباسهایم را درآوردن، چشمهایش را باز کرد و کیرم را گرفت، معلوم بود او هم خیلی منتظر این لحظه بود. کمی با کیرم بازی کرد و بعد آرام شروع کرد به خوردن، کاری که همیشه بدش می آمد، اما اینبار طوری میخورد که انگار بارها خورده بود. سعی میکرد همه کیرم را در دهانش جای دهد. بعد از دهانش در می آورد کمی با دستانش بازی میکرد و باز میخورد.
این بار او مرا روی تخت انداخت و خودش نشست روی من، با دستش کیرم گرفت تا در کسش تنظیم کند. من فقط خوابیده بودم و لذت میبردم، او مجری بود، شروع کرد بالا و پایین رفتن با هر حرکتی گرمای کسش را بیشتر حس میکردم. حس میکردم کیرم تا این حد هیچ وقت بزرگ نشده بود. نفهمیدم چه قدر در این حالت بودیم. فقط حس کردم که هر دو داشتیم ارضا میشدیم ....

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکسی که هیچ لذتی نداشت

سلام اسم من (آ) هست و 20 سالمه این داستان برای 1ماه پیشه
اما قبلش ازتون خواهش میکنم که تا آخرش بخونید و در اخر اگه لایق تشویق بودم تشویق و اگر نه هم تا میتونید فحشم بدید. اما مطمئن باشید که این داستان واقعیه و اینو بهتون قول میدم که بر گرفته از تخیلاتم نیست
داستان از اونجا شروع میشه که من یه پسر عمو به اسم کامران دارم که از من یک سال بزرگتره و جدا از نسبت فامیلی حسابی رفیق هم هستیم
کامران قبلا بم گفته بود که توی نت با یه زن شوهردار به اسم منیر دوست شده و تا حالا هم چندبار باهم سکس داشتن
یه مدت بود که همش پیش هم بودیم و با ماشینش تو خیابونا کس چرخ میزدیم تا وقتمون بگذره (تابستون بودو ترم تابستون هم برنداشته بودیم) خلاصه از هفت دولت آزاد بودیم
یه روز که نسبتا زود بیدار شده بودم (ساعت 11) به کامران زنگ زدم که ببینم چیکار میکنه که واسه عصر برنامه بچینیم که بهم گفت محلتونمو الان میام پیشت
وقتی اومد ازم پرسید خونه خالی داری یا نه چون احتمالا منیرو بیارم که متاسفانه مادرم اون روز مثل عجل معلق هی میرفت بیرونو میومد و خبری از خالی شدن خونه نبود
کامران که حسابی نا امید شده بود با یه لحن ناراحت گفت اگه ردیف شد خبرت میکنم که تو هم یه سیخ بزنی و بی نسیب نمونی اینو گفتو رفت (اولش تو کونم عروسی بود چون حدود 1ماه از آخرین سکسم میگذشت و به فکر این بودم که این کار پسر عمومو چطوری جبران کنم اما بعدش نا امید شدم چون خونه خالی نبود)
بدون هیچ توجهی که این منیر خانم قصه ی ما شوهر داره انصافا اصلا یادم نبود
منم دست از پا درازتر سوار ماشینم شدم که برم یه دوری بزنم بلکه یه دختر سوار کنمو باش بلاسم که روزم بگذره
که یهو کامران زنگ زدو گفت خونه رو خالی کرده( مادرشو راضی کرده بود که بره خونه ی خالش) منم بیخیاله کس بازی شدمو با سرعت تمام راهی خونه شدم و یکراست رفتم حموم که یکم سفید کاری کنم
مشغول شستن بدنم بودم گوشیم دوباره زنگ خورد (معمولا وقتی میرم حموم گوشیمو میزارم لایه حوله و با خودم میبرم حموم) کامران بود
گفت خونه ی خاله ردیف نشد مادرم رو میارم خونه ی شما پیش مادرت و خودمون هم به بهونه ی اوردن لب تاب میپیچم به بازی
زود از حموم اومدم بیرون و حاضر شدم و کاندوم خریدم و نشستم منتظر کامران
حدود 20 دقیقه ی بعد رسیدن و بعد از کلی سلامو احوال پرسی ما اونا رو پیچوندیم تا بریم دنبال منیر که بریم خونه ی کامران اینا
تو راه کامران بم گفت که حاضری با زن شوهر دار سکس کنی یا نه؟ منم که شهوت از گوشام داشت میریخت بیرون بی اختیار گفتم آره ( و رسما خودمو به گا دادم)
خلاصه رفتیم دنبالشو 3 نفری راهی خونه شدیم. من ادم زبون بازی هستم و جلوی دختر جماعت حسابی زبون میریزم اما اون لحظه حرفی برای زدن نداشتم وانگار زبونم بند اومده بود فقط به کامرانو منیر که مشغول شوخی کردن بودن نگاه میکردم
وارد خونه شدیم . منیر به سفارش کامران یه لباس خواب توری خیلی سکسی اورده بود و رفت تو اتاق که بپوشه کامرانم رفت تا تو عوض کردن لباسش بش کمک کنه
من موندمو یه گوشی که هی زنگ میخورد و باید هی جواب میدادم چون کاره مهمی بود
تو حالو هوای خودم بودم و داشتم با تلفن صحبت میکردم که در اتاق باز شد و منیر دست تو دست کامران اومدن جلوم
بیچاره منیر ازم خجالت میکشیدو سرش رو انداخته بود پایین (آخه تا قبل از این اتفاق اصلا همو نمیشناختیم)
کامران چسبوندش به دیوار و شروع کرد به لب گرفتن
با یه دستش سینه هاشو میمالید با اون یکی هم کونش رو و من همچنان داشتم با تلفن فک میزدم و شاهد این صحنه بودم
کیرم یواش یواش داشت یه تکون هایی میخورد و تو ذهنم داشتم همه چیز رو اماده میکردم که چطوری بکنمش که به جفتمون حال بده
خلاصه به هر زوری شده به طرف فهموندم که دستم بنده و بعدا زنگ بزنه گوشی رو که قعط کردم کامران سرش رو رو به من برگردوند و با حرکت سرش بم فهموند که بیا دیگه که من بازم ادای تنگ هارو در اوردمو نرفتم جلو
چرخیدنو اینبار کامران چسبده بود به دیوار و پشت منیر رو به من بود وای که از شق درد داشتم میمردم و چون شلوارم تنگ بود کیرم حسابی درد گرفته بود
منیر در گوشه کامران یه چیز گفت ولی من نشنیدم و داشتم از فضولی میمردم که کامران با صدای بلند و با خنده گفت منیر میگه بار اولشه که خجالت میکشه؟ منم گفتم نه شما به کارتون برسید منم میام حالاو برگشتن تو اتاق و در رو هم بستن
بعد از حدودا 30 دقیقه کامران لخت از اتاق اومد بیرون معلوم بود حسابی خسته شده چون هم چشاش خمار بود و هم خیس عرق بود . داشت میرفت به سمت توالت که بم گفت منتظر چی هستی برو تو دیگه منم مثل احمقا هاج و واج مونده بودم که یهو ازش پرسیدم منیر میدونه که گفت اره زود برو که وقت نداریم(اخه اولین باری بود که با طرفم تنها نبودم .. خب کامران قبلا تجربه ی سکس گروهی رو داشتو براش عادی بود ولی من نه)
وقتی رفتم تو دیدم داره شرتش رو پاش میکنه اول پیشه خودم گفتم نکنه داره میپوشه که بره که رفتم سمتش و بغلش کردم ... جفتمون ساکت بودیم و هیچ حرفی برای زدن نداشتیم (حتی اسمم رو هم نمیدونست) که من سکوت رو شکستم و گفتم کامران ازت خیلی تعریف میکرد و معلومه خانم خوبی هستی (میدونم کس گفتم اما فقط میخواستم به اون سکوت مسخره پایان بدم)
گفت لطف داری و بعدش شروع کردیم
بزارید از هیکلش براتون بگم (سینه های نرم و کوچیک- قدشم حدود 160 تا 165 بود- چون زایمان کرده بود یکم شیکم داشت - در کل معمولی بود ولی از هیچی که بهتر بود)
شروع کردم به لب گرفتن ازش با دست راستم سینه هاشو میمالیدم و دست چپم هم دور کمرش بود بعد از چند دقیقه دراز کشیدیمو شروع کردم به خوردن گردنش بوسیدن سینه هاش این وست دستم بیکار نبود دستمو کرده بودم تو شرتشو کسشو میمالیدم و انگوشتمو هی میکردم تو کسش و در میاوردم- چون قبل من هم سکس کرده بود کسش حسابی خیس بود
یواش یواش لباسام رو در اوردم و از جیبم کاندومو دراوردمو گذاشتم رو کیرم بهش گفتم میخوری که گفت بدم میادو از رو کاندوم میخورم- به حات 69 بودیم داشت کیرمو میخورد ولی چون کاندوم گذاشته بودم زیاد بم حال نداد 5 دقیقه ای برام ساک زده منم هی باکسش بازی میکردمو انگوشتمو میکردم تو و در میووردم
خوابوندمش رو زمین و پا هاشو باز کردم انصافا با اینکه هیکلش کیری بود ولی کس قشنگی داشت
کیرمو اروم کردم تو(کسش بقدری گرم بود و کیر منم مثل یه رسانا عمل کرد و تا گوش هام هم داغ شده بود) و نوک سینشو میبوسیدم و شرو کردم به تلمبه زدن
بعد از چندتا تلمبه برای اولین بار صدای ناله هاشو شنیدم به قدری قشنگ ناله میکرد که دلم میخواست صداشو ضبط کنم
گردنشو میخوردم و اونم داشت لاله ی گوشم رو مک میزد- حدود 10 دقیقه همونجوری تلمبه زدم - دیگه کمرم درد گرفته بودو سرعت رو حسابی کم کردم اونجا بود که اسم و سنمو پرسید اسمم یکم عجیب غریبه واسه همین معنیش رو ازم پرسید و منم گفتم معنیش میشه مقدس وقتی اینو گفتم یه نیش خند معنا دار زد که من اون لحظه هیچی جز اینکه باید به کارم ادامه بدم متوجه نمیشدم --- شهوت منو هم به ناله و اه و اوه انداخته بود- بدون مقدمه بهش گفتم از زندگیت راضی هستی؟(اصلا نمیدونم تو اون وضعیت این سوال رو از کجام در اوردم ) اونم در حالی که زیرم بود و پا هاشو دور کمرم حلقه کرده بود گفت نه - گفت که شوهرم نمیتونه ارضام کنه و یه دختر 3 ساله دارم وقتی اینو شنیدم انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم---- به خودم اومدم ولی خیلی دیر بود و دیگه کار از کار گذشته بود و حالا تازه یادم افتاده بود که دارم یه زن شوهر دار رو میکنم
حالا که دیگه آب از سرم گذشته بود و شهوت سر تا پام رو فرا گرفته بود با قدرت هرچه بیشتر تلمبه میزدم-- محکمتر از قبل داشتم میکردمش صداش رفته بود بالا و داشت لذت میبرد و من از اینکه تونستم کاری کنم زنی که ازم 5 سال بزرگتره اونجوری زیرم ناله کنه خوشحال بودم
لبم رو چسبوندم به لباش زبونمو کردم تو دهنش و اونم با اشتیاق زبونمو مک میزد( که وقتی بعدا برا کامران تعریف کردم از خنده داشت زمینو گاز میگرفت چون قبل از اینکه من برم سراغه منیر براش بدون کاندوم ساک زده بودو الکی بم گفته بود که بدش میاد و من نا خواسته وارد یه بازی کثیف شده بودم اونم بازیی که کیر پسر عموم توش نقش اول رو بازی میکرد)
چندبار مدل عوض کردیم و حتی یبار هم کاندوم پاره شد و مجبور شدم عوضش کنم ولی از اینکه ابم بخواد بیاد خبری نبود
بعد از نیم ساعت حالا رو کیرم نشسته بود و اروم اروم بالا و پایین میکرد کیرم انگار داشت میشکست دیگه لذتی نمیبردم و همش درد کیرم رو تحمل میکردم که کامران اومد تو با خنده گفت بی جنبه کم بکن همیشه بکن
منکه بیحاله بیحال بودم و فقط میخواستم ابم زودتر بیاد ولی اخرش هم نیومد منیر گفت بجم دیگه دلم درد گرفته دیگه نمیتونم منم گفتم که بسه و رفتم توالت.
تو این داستان بر عکس داستان های دیگه نه اب من با فشار زیاد پاشید توی کون یا روی سینه های منیر و نه اون تنش لرزید و ارضا شد ---- هیچی
اصلا باورم نمیشد ...! مگه میشه ادم سکس بکنه و لذت نبره؟ ولی من نبردم
از اون روز به بعد من موندمو یه خاطره و یه دنیا عذاب وجدان . عذابی که ناشی از شهوترانی خودم بود نه کس دیگه

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
↓ Advertisement ↓
زن


 
بهشت برین

سلام به همه دوستان.روز اول سال دوم دانشگاهم بود،یک نفر به دخترای کلاس اضافه شده بود،از دوستم مهدی خواستم تا آمارشو واسم در بیاره،بعد 2 3روز بهم گفت که از مشهد انتقالی گرفته به اینجا(خودم بچه کاشانم و اون دختره که اسمش صنمه هم کاشانیه)بعداز چند وقت شمارش اومد دستم،کم کم اس ام اس بازی شروع شد و بهم علاقه مند شدیم و شد عشقم تا رسیدیم به ترم 4،یادمه که امتحان داخلی جراحی داشتیم و از اون درسای کیری بود که این صنم خانوم اس داد گفت که واقعأ سخته نمیتونم بخونم،گفتم اگه بخوای میتونیم بریم باغمون باهم بخونیم البته به شوخی،که اونم جدی نگرفت،بعد از 2ساعت دوباره یه پیام داد گفت:تو چی گفته بودی؟گفتی بریم باغتون درس بخونیم؟گفتم آره گفت بیا دنبالم،

رفتم نزدیک خونشون زنگ زدم گفتم من سر کوچتونم،گفت برو تو خیابون من میام ایستگاه تاکسی تو بیا سوارم کن،رفتمو سوارش کردمو بردمش باغمون،رفتیم تو آلاچیق،فصل گلاب گیری بود،اردیبهشت بود،باغمون تو قمصر بود،عطر گلاب همه جا پیچیده بود،نشستیم تو آلاچیق(سر راه که میرفتم دنبالش یکم خرتو پرت خریده بودم)من رفتم از تو ماشین اونارو برداشتمو رفتم تو باغ،بوی گلاب و گل دیوونم میکرد.

ساعت 6بعد از ظهر بود،کنارش نشستم ازش پذیرایی کردم و گفتم چرا اینقدر مؤعظبی؟راحت باش،یکم سرخ شد اما هرجوری که بود روسری شو درآوردی،وای چه موهایی داشت،رنگ خرما بود،خواستم نزدیک بشم بهش،دستم میلرزید،گونه های صنم سرخ بود،گفت نه علی،گفتم تو عشقمی نفسمی فقط یه بوسه،عطر گلاب همه جا پیچیده بود،لبامو گذاشتم رو لباش،داغ بود حس کردم گرمای لبشو،دستمو بردم طرف سینش و از رو مانتو سینه هاشو که سفت شده بود مالیدم زبونشو میکرد تو دهنم،دستشو گذاشت رو کیرم،دیگه داشتم میترکیدم،کیرمو زود درآوردم اونم انگار بی اختیار لباشو گذاشت رو کیرمو سرشو میمکید،زبونشو فرو میکرد تو سوراخ کیرم،با ولع خاصی میخورد کیرمو،تند تند ساک میزد که یهو تموم آبم ریخت تو دهنش،اونم همشو برگردوند رو کیرم و با دستاش مالید روش،ازم نخواست که ارضاش کنم،بعدش یکم درس خوندیم و ناگفته نماند که وسط درس خوندن صنم خانوم ناخودآگاه میگوزید و عطرش با عطر گلاب یکی میشد...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
جواهری در آغوش من

خدمتم تموم شد و در رشته مهندسی بووووق در دانشگاه بوووق قبول شدم از اونجایی که آدم بسیار اجتماعی هستم از ابتدای کار با همه رابطه ی خوبی داشتم. از طرفی از یکی از دخترای دانشگاه خیلی خوشم اومده بود قدش حول و هوش 175 بود و توپر بود یک چهره ی خاص و آرومی داشت با نگاه تیز، تو همین گیر و دارها بودم که آمارشو در بیارم که متاسفانه شنیدم طرف شوهر که داره هیچ بچه هم داره. خیلی رفتم تو خودم حس مسخره ای داشتم آخه نیما با اون همه پدر سوختگیش نمیتونست باور کنه که با چهار بار همکلام شدن با یک ضعیفه اینقدر بهش علاقه پیدا کرده باشه. بعد از یک مدت افسردگی جی اف گرفتم و اون پریچهره رو فراموش کردم.بگم فراموش که در واقع کس شعر گفتم فقط خودم و گول میزدم.هر بار که میدیدمش تمام نبوغم تو حرف زدن و نویسندگی و چه میدونم پدر سوختگیم به گه بند میشد.روزها به بطالت میگذشت تا اینکه یک بار از خواب بیدار شدم و دیدم یک شماره غریبه بهم اس ام اس داده:
"سلام آقای نیمایی(مستعار)!!
من مهر افروز هستم میشه چهارشنبه کمی زودتر بیایید دانشگاه تا یکم برنامه نویسی رو برام توضیح بدید؟"
منو میگی بالای 10بار فقط خودم و زدم که بفهمم خوابم یا بیدار ......کتایون؟کتایون به من اس ام اس داده بود؟ وقتی یک قهوه خوردم دوباره افسرده شدم....با خودم گفتم خب که چی؟با این اس ام اس نه کتی مجرد میشه نه اتفاق خاص دیگه ای افتاده فقط خواهش کرده مثل این دانشجوهایی که مثل کتاب میمونن و عینک ته استکانی میزنن بری واسش حمالی کنی و بهش درس یاد بدی.جواب اس ام اس و دادم:
البته که میشه. شماره ی من و از کجا گرفتید... محض کنجکاوی میپرسم.
و کتی اس داد:
"از دخترای کلاستون "
چهار شنبه نمیدونم به چه دلیل بهترین لباسام و پوشیدم و کنزو لایت و که رفیق قدیمیم بود، روشون زدم.جلسه ی درس دادنم با چند تا تیکه ی خنده دار از طرف من و خنده های دیوانه کننده کتی افتضاح برام گذشت. همش حسرت اینکه اون مال یکی دیگه است و لحظه ای نمیتونه با من باشه عذابم میداد. از دانشگاه که بیرون اومدم بعد از کلاس کتی دوباره اس داد:
" میشه یک سوال خصوصی ازتون بپرسم؟
و من ج دادم:
"البته فقط من و جمع نبندید یک جوری میشم.تو صدا بزنید یا نیما خالی"
کتی اس داد:
" چرا شما تنها و دور از خانوادتون زندگی میکنید؟"
داشتم تندی دلیلشو مینوشتم اما به ذهنم اومد که از این سوالش واسه بهتر در آوردن آمارش استفاده کنم خلاصه سرتون و درد نیارم با همین یک جمله تونستم بفهمم که از شوهرش طلاق گرفته و الان خونه باباشه یه دختر کوچولوی ناز هم داره من و میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن.هر روز که از رابطمون میگذشت بیشتر بهش علاقه پیدا میکردم.به خودش به بچه اش به خواهرش که کپی خودمه و به مادرش که منو واقعا دوست داره.رابطه ی خوب من با مادر و خواهرش باعث شده بود که دستم باز تر باشه واسه دیدنش. وقتی بهش نزدیکتر شدم بیشتر متوجه اندام بسیار خوش تراشش میشدم .به لطافت پوستش قوس کمرش بزرگی کونش پوست بسیار صافش.تازه میخواستم اون نظریه خودم راجع به سکس و بگم که خود کتی تو حرفاش گفت: کی گفته آدما با دو تا جمله ی عربی به هم جفت میشن؟ اونایی که به هم علاقه دارن و واسه هم ارزش قائل میشن به همدیگه حلالند.
من عاشقش شده بودم نمیدونم چی شد اما اون فوق العاده بود
تا اینکه یک شب که پدرش مسافرت بود مامان شهربانو من و دعوت کرد که شب و خونه اونا بگذرونم.منم خوشتیپ کردم و رفتم خونشون بعد از اینکه کلی مامان و کیمیا(خواهر کتی) رو خندوندم و با طلا(دختر کتی، فداش بشم) بازی کردم. شام خوردیم دیگه کم کم وقت خواب شده بود که مامان شهربانو طلا رو برد تو اطاق تا با هم بخوابن.کیمیا هم رو کاناپه جلو ماهواره خوابش برده بود و من روش یه پتو انداختم و پیشونیش و بوسیدم. من و کتی تنها شده بودیم با دوتا اطاق خالی!! کمی صبر کردیم و از خوابیدن مامان و طلا کوچولو که مطمئن شدیم جای اینکه تو دوتا اطاق مجزا که واسمون خالی گذاشته بودن بخوابیم رفتیم تو یه اطاق اما هر دوتا اطاق و قفل کردیم!!! چندین ثانیه تو سکوت فقط همدیگه رو نگاه کردیم نگاهی که فرق داشت با همه ی نگاهها نگاهی از سر رضایت به همه ی سرمایمون همه ی امیدمون.....من برای اون و اون برای من.
کتی محکم بغلم کرد.ناگهانی بود و منم محکم هیکل نازش و با دستای کشیده ام پوشوندم.من 184 و اون 174 قالب هم شده بودیم.آروم اروم و پشت پا خوران تا تخت به همون شکل رفتیم.تا اینکه من نشستم و کتی رو پاهام نشوندم.کتی یکم خجالت میکشید اما من دکمه های پیراهن مردونه اش و دونه دونه باز کردم و از دستاش کشیدم بیرون.زیرش ی تاپ نیمتنه داشت که اونم از بالا سرش بیرون کشیدم.و....... مات موندم.بدنش جواهر بود تو اون اتاق نیمه تاریک میدرخشید ... وقتی شکمو تنش و لمس کردم فهمیدم موهای بدنش و نزده بلکه اصلا مو نداره...بدنش اصلا مو در نمیآورد (یعنی اینقدر کوچیک بودن که دیده نمیشدن حس نمیشدن)همونجا داشتم خودم و خیس میکردم بدنش فوق العاده صاف و صیقلی بود.همین الن که به اون شب فکر میکنم شرتم باد کرده.گفتم: کتی چقدر بدنت صافه چرا تو اینقدر خوشکلی؟
کتی خندید و گفت: بی ادب
من بغلش کردم و دستم و از پشتش سر دادم تو شورتش لای کون نرمش.کتی گوشه ی لبم و میبوسید و من با کپل های کونش ور میرفتم.یکم که لب گرفتیم کتی شروع کرد به پیچ و تاب دادن کمرش...من گفتم: جووونم عسل من هوایی شده
بعد خوابوندمش رو تخت و شلوار خونگیشو از کونش کشیدم بیرون.رونای کلفت سفیدش و که دیدم دیوونه شدم.اونقدر کلفت و ناز بودن که لای پاهاش یک خط صاف به وجود میومد از برخورد دوتا رونش،شورت صورتی پاش بود...میدونست من صورتی دوست دارم ست صورتیشو اول با باز کردن سوتینش به هم زدم.
دوتا سینه ی متوسط با نوک صورتی جلوم ظاهر شد تازه تازه انگار مال دختر چهارده ساله بودن.کتی هنوز یکم خجالت میکشید.پیراهن خودم و شلوارم و در آوردم.کتی با دیدن بدن صافم بغلم کرد. اما من به زحمت از خودم جداش کردم و از زیر چونه اش شروع به بوسیدن کردم اومدم تا رو سینه هاش.یک عطر خاصی تو بدنش استشمام میکردم که بعدها فهمیدم بوی بدن خودش بود که به نظرم عطر میومد.دوتا کپل کونش و چنگ زدم و سینه راستشو اول بوسیدم و بعد شروع به مکیدن کردم.کتی با شهوت سینه خوردنم و نگاه میکرد.وقتی نوکشو گاز زدم کتی گفت: یواشتر نیما یواش جیغ میزنما آبروت میره!!فدات بشم من مال تو ام.
من با لبخند جوابشو دادم و اون سینشو گاز زدم کتی آه بلندی کشید.من گفتم جوووون بعد چند بار نوک جفت سینه هاشو مکیدم و رفتم پایینتر.....نافشو بوسیدم بار ها بارها بوسیدم.از بوسیدن بدن بسار صافش سیر نمیشدم.ددیگه آه و اوهش ریتم پیدا کرده بود.دوتا سینشو تو دستم گرفتم و رفتم پایینتر برآمدگی شورتش و بوسیدم.هیچ بویی حس نمیکردم خیلی سریع شورت صورتیشو کشیدم پایین و از پاهاش بیرون کشیدم.هر چی که سرم و به کس صورتیش نزدیکتر میکردم با اطمینان خاطر بیشتری میگفتم این کس خوردن داره.بدون فکر کردن بیشتر زبونم و در آوردم و به پهنای کس صورتیش چسبوندم و یک لیس آبدار زدم.
آه و اوه کتی فضای اتاق و پر کرده بود.شورتش صورتی تیره بود و کسش صورتی روشن به رنگ نوک سینه هاش واقعا فوق العاده بود.. میشد فهمید که به دلیل اختلافاتش با شوهر سابقش خیلی کم سکس داشته با اون.
همه جای کسش و بار ها لیسیدم و اونجاها که لای لبم قرار میگرفت و میمکیدم. تا اینکه کتی نشست و زیر بغلم و گرفت و من و کشید رو خودش.منم قربون صدقه اش میرفتم که تو عشق منی و من عاشقتم.
کتی هم که معلوم بود خیلی وقته سکس نداشته دیوونه شده بود بغلم کرد و یک دور روم چرخید تا وزنش افتاد روم بدن پرش نرم نرم به من چسبیده بود.کتی گردنم و میبوسید نمیدونم از کجا ولی انگار میدونست که من به گردنم فوق العاده حساسم.کیرم و از رو شورتم میمالوند و گردنم و میخورد مثل اون زمانی که من کسش و میخوردم و اون سر صدا میکرد من آه و اوه میکردم.کتی بهم نگاه کرد و گفت هنوز مونده سر صدات بلند شه........منم گفتم: در خدمت هستیم........
کتی خندید و بندک شورتم بلند کردو زیر کیرم ولش کرد کیرم 21 سانت و تقریبا اونم صورتیه....(همه چی صورتی شد!!!) گرفتش تو دستش و یکم بر اندازش کرد و آروم زیر لب گفت جون.لباش غنچه کرد و یه بوس از سرش گرفت بعد یک لیس از روی تخم هام زد تا کله ی کیرم و بعد فرستاد تو دهنش.اصلا ساک زدن بلد نبود اما من بیشترین لدذت و از همون ساک زدن ناقصش میبردم.بعذ از کلی خوردن اندازه میکرد ببینه تا کجای کیرم تو دهنش جا میشه بعد به اندازه گیریه خودش میخندید و دوباره با ولع کیرم و میخورد.ایندفه من با کمی خشونت بلندش کردم و انداختمش رو تخت.... یه پاش و گذاشتم رو کتفم و گفتم: بسه حالا کس نازت یکم بخوره همشو میخواستی خودت بخوری شیطون؟
کتی خندید و گفت : به تو چه اصلا
یه پاش رو کتفم بود و اون پاشو تا اونجا که جا داشت باز کردم.کمر کیرم و گرفتم کلشو یکم به کسش مالیدم بعد شلاقی میزدمش رو کسش..کتی از این حرکت خیلی خوشش اومد و میگفت :محکمتر منم شلاقی کیرم و میزدم رو کسش.بعد کله کیرم و گذاشتم دم سوراخش و یکم روش خم شدم.بعد فشار دادم...خیلی تعجب کردم کتی جیغ کشید...کسش واقعا تنگ بود...مثل کسی که فقط چهار پنجبار سکس داشته کسش تنگ بود و داغ،واقعا داغ منگفتم جووون
پاشو از رو کتفم سر دادم پایین و روش کاملا خم شدم.لبم و گذاشتم رو لبشو محکمتر فشار دادم.کتی با درد لبم و میبوسید من کم کم همه کیرم و فرستادم تو کسش.کتی گوشم و گاز گرفت و گفت: عاشقتم نیما فشارم بده
منم کیرم و کشیدم بیرون و گفتم:عاشقتم و با فشار زیادی فرستادم تو.جداره ی کسش به کیرم میچسبید انگار که میخواست من و از طریق کیرم بکشه تو خودش.تاته کیرم و میفرستادم تو کسش تخمام میخورد در کونش.سینه هاش میلرزید با جلو عقب کردنم. موههای مشکیش با عرقی که کرده بود به کناره های صورتش چسبیده بود و زیباترش میکرد.کیرم و تا ته کردم داخل تا بچرخم و ژستم و عوض کنم که کتی من و خوابوند و به سرعت رو کیرم بالا پایین کرد تا اینکه یهو بغلم کرد.لرزیدنش و حس نکردم اما فهمیده بودم که ارضا شده کیرم و در آوردم و یکم کشیدمش بالاتر.زیر گوشش قربون صدقه اش میرفتم و با کیرم ور میرفتم بعد کله ی کیرم و از همون زیر به زحمت فرو کردم تو کونش و آبم و خالی کردم تو کونش.کتی چونم و بوسید و گفت جونم داغیشو حس کردم.
من و کتی دیگه نتونستیم سکس داشته باشیم آخه مامان شهربانو فهمید و ازم قول گرفت تا قبل از ازدواج دیگه کاری نکنیم.الان دو ماه گذشته و اگه بشه تا عید من و کتی زیر یک سقف زندگی میکنیم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
به اصطلاح پرده زنی

من با دخترای زیادی سکس داشتم اما الان میخام یکیشونو تعریف کنم که بیشتر از 4سال باهاش سکس از عقب داشتم! دنبال بهانه بودم که باهاش تموم کنم اخه به همین راحتا تموم نمیکرد یه روز از یه خط دیگه بهش اس دادم که مخشو بزنم خالصه بعد از یه عالمه داستان تونستم مخشو بزنم ..بعد گفتم خیانتکار دیگه همه چی تمومه ! اونم نقطه ضعف منو میدونست اخه همیشه میگفتم بذار بکنم جلو نمیدونید چه کسی توپی داشت همیشه با یادش حشرم میزنه بالا اونم گفت تو همیشه دوست داشتی از جلو سکس کنی اگه باهام تموم نکنی منم میزارم پردمو بزنی ! منم از خدا خاسته گفتم باشه!
البته اینایی که میگم خیلی خلاصه گفتماا
قرار گذاشتم خونه بعد کلی التماس که ترو خدا نکن منو بدبخت میکنی و از این صحبتا منم گفتم نه راه نداره اون موقع حشرم بالا زده بود که کسرو بکنم اخه نمیدونید که چه کس نازو خوشبویی داشت خلاصه قبول کردو منم شروع کردم شلوارشو در اوردم گفتم خودتو اماده کن شرتشو در اوردم بر عکس همیشه خشک خشک بود! یه لیس اب دار زدم بعد لایه چوچوله هاشو باز کردم جوری که هیچ وقت نمیخوردمش وسطشو خوردمو لیس زدم وای نمیدونید تا حلا واسه هیچ دخترریو اینجوری لیس نزده بودم حشر بد زده بود بالا! واقعا کس تمیزی داشت! خلاصه منم لخت شدمو کیرو دادم دستش! اونم مث همیشه خورد خورد خورد اما این دفه کم دادم چون تو حسرت کسه بودم! لنگارو باز کرد جوریکه کسش کاملا جلو بیاد گفت اول با انگشت من چون ترسیم خون بیاد دستمو به گه بکشه گفتم نه با کیر میزنم حالش بیشتره کیرو گرفتم دم سوراخ سرشو دادم تو خیلی تنگ بود یواش یواش بازی بازی کردم کم کم دادم تو تر بهش گفتم پس کو این پردت؟ گفت چه میدونم ! منم بیشتر کردم تو اونم هی ناله میکرد نمیدونم فیلم بازی میکرد یا واقعا درد داشت منظورم از ناله ناله ی بلنده خلاصه تا ته رفت توش ما خونی ندیدیم گفتم تو قبلا سکس داشتی ؟ همینجور که توش بود گفت میفهمی چی میگی؟ من 4 ساله با توام اینه اون همه اعتمادت؟ منم گفتم بیخیال حالا وقتش نیس! شرو کردم تلمبه زدن وااااای نمیدونید که چه کسه داغو تنگی داشت من کس زیاد کردم اما این فرق داشت اصلا یه حالتی بود یکم که کردم حالتو تغییر دادم برگشتو قمبل کرد گذاشتم توش انگار تنگ ترشده بود حال عجیبی بود گفتم مهسا چه حسی داری گفت زود ابتو بیار دارم میمیرم از استرس!
منم گفتم برو بابا تازه اولشه اون بیچاره هم هیچی نگفت به طرز های مختلفی کردمش کس تنگ به اون میگفتن خداییش بد حال کردم عادتم بود که ابمو میریختم تو صورتش ولی اون دفه به محض این که ابم اومد بی هوا کردم تو سوراخ کونش یه جیغی کشید حااال کردم با جیغش ابمو کلا ریختم تو سوراخش ....بعد بغلش کردمو یه چرتی زدیمو ساعت 5 بعد از ظهر هم رسوندمش مترو رفت خونشون... بعد از به اصطلاح پرده زنی ما 1 سالی با هم بودیم منم دیدم داره کم کم شر میشه با یکی از دوستام غیر مستقیم اشناش کردم الان با اون قصد ازدواجی شده بد جور سعید بهم میگه تورو خدا نگی به کسی که کردیش ..بعد ها که یه بار زنگ زدم به دوس دختر سابقم گفتم داستان پردت چی شد گفت پردم حلقوی بوده از این حرفا که الان زیاد میزنن!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
حکایت سفر به قشم

این داستان که میخواهم برای شما تعریف کنم واقعی است و زمستان 90 بود و من برای یک ماموریت اداری رفتم به بندر عباس و از طریق دریا رفتم به جزیره قشم من دو روز در بندر عباس و دو روز در قشم طبق برنامه قبلی بودم .کارم روز اول در قشم تمام شد و برای خرید رفتم به مرکز خرید که البته از خود شهر دور بود موقع بازگشت حدود ساعت 10 شب بود و درمیدان منتظر ماشین بودم یک دفعه یک تویوتا که راننده اش خانم بود توقف کرد جلوی من و گفت مسافر میزنه من با کنجکاوی عقب نشستم و 2 نفر هم دیگه هم سوارشدن در بین راه اون 2 نفر پیاده شدن و من نگاهی خاص به راننده انداختم و سرصحبت را شروع کردم .گفت 42 سال داره و مجرده من هم گفتم خانمی به این زیبایی که نباید تنها زندگی کنه خلاصه از اش شماره گرفتم و گفت فقط برای سواری به اون زنگ بزنم .

روز بعد حوالی ظهر به اون زنگ زدم و اومد رفتیم چرخی زدیم اونم البته مسافر سوار میکرد کم کم خودمونی شدم و در بین صحبت هام یکبار دستم رو گذاشتم روی پاش و عکس العملی نشان نداد ولی گفت کجا میخوای پیاده بشی من هم در مرکز شهر پیاده شدم و کرایه ام را دادم. باید میرفتم به تهران در فرودگاه اعلام کردند به دلیل بارش برف کلیه پرواز ها به تهران قطع شده من هم مجدد برگشتم به محل اقامتم به من اطلاع دادند دو روز دیگه باید بمونم روز بعد شب با اون خانم تماس گرفتم و اون فکر کرده بود من رفتم تهران با هم رفتیم کنار ساحل و بیشتر با هم آشنا شدیم اون اجازه نمی داد من به اش نزدیک تر بشم و هر چی اصرار کردم نیامد به محل اقامت ام .شب مجدد من با هاش تماس گرفتم اما اینبار تصمیم ام را گرفته بودم گفتم من میتونم مشکل تو را حل کنم تو هم می تونی مشکل من را حل کنی گفت واضح تر بگو از من چی میخوای گفتم صیغه ام بشی اول گفت نه و زیر بار نمی رفت ولی من ولکن نبودم و گفتم کار ما کاملا" شرعی است و مثل ازدواج میمونه خلاصه قبول کرد ساعت 10 شب قرار گذاشتیم و اون اومد و من را سوار کرد وگفت نه نمیتونه انجام بده میترسه آبروش بره من دیگه سکوت کردم جلوی یک داروخانه نگه داشت و متوجه شدم میخواد تصمیم بگیره گفت من روم نمیشه تو برو کاندوم بگیر من هم بدو رفتم و گرفتم . رسیدیم جلوی محل اقامت من باز گفت بیخیال شم من هم گفت ام حاضرم 250 امشب بدم بعد دیدم صیغه را خواند و مدت زمانش را زمانی را که با هم هستیم تعیین کرد مهر هم که معلوم بود رفتیم بالا من اون رو بردم من در پذیرایی پول را به اش دادم و بردمش به اطاق و چراغ اطاق خاموش بود اما راهرو روشن بود ابتدا لباساشو درآوردم و مال خودم هم فقط یک شورت باقی مانده بود شلوارشو که کشیدم پایین دو تا رون سفید نرم را جلو ام دیدم من دوست نداشتم از اش لب بگیرم چون معتقدم لب گرفتن برای سکس گذری نیست کنارش نشستم و شروع کردم با سینه هاش بازی کردن و از بغل گلو اش خوردم تا به سینه رسیدم هر دو سینه را کم بزرک نبودن خوب خوردم موقعیت را عوض کردم و ابتدا شورت اش را در آوردم و با دستم روی کس اش را که تنگ بود مالیدم. شور تم را در آوردم آلتم سفت شده بود و روش کاندوم کشیدم پاهاشو بردم روی شکم اش و آروم کیرم رو روی کس اش بازی دادم صداش در نمی آومد ولی از حالت صورت اش معلوم بود داره حال میکنه آورم کیرم را کردم تو کس اش و شروع به تلمبه زدن کردم تمام بدنه اش بالا و پایین میرفت حدود 10 دقیقه گذشت و اون رو از پشت خوابوندم و کیرم رو کردم تا ته توی کس اش من از این حالت خوشم می یاد با دو دست باسن اش را گرفتم و شروع کردم به گاییدنش دستا شو برد سمت رون هام و اون هم به من فشار می آورد و بعد از مدتی کون اش را جلو و عقب میداد من هم با شدت بیشتری تلمبه میزدم تا اینکه از حرکت ایستاد .فهمیدم که ارضا شده اما من هنوز ارضا نشده بودم حدود 40 دقیقه من داشتم اون رو از پشت میکردم تا اینکه آبم او مد او هم بعداش لباساشو پوشید و از من خدا حافظی کرد زمانیکه من در اوج کردن اش بودم داشتم پیش خودم میگفتم بالاخره بعد از 43 سال زندگی من یک نفر را بلند کردم و در این جزیره دارم میکنم هر چند با این پول میشد 5 تا جنده را در تهران کرد اما این کس فرق داشت اول اینکه شرعی بود و دوم با اینکه 42 سال داشت تمیز و دست نخورده بود و فقط دختری اش نبود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس با منشی دندونپزشکم

سلام من حمید هستم
. این خاطره بر میگرده به زمستون سال 89 , زمانی که من دانشجوی شهر (سم...) بودم . من توی اون شهر یه خونهء دانشجویی داشتم که مایه داری بود و تمام امکانات از جمله مبلمان کامل و تخت خواب 2نفره و ...تو خونم داشتم و خلاصه فول تجهیزات بود . جوری بود که وقتی کوس میاوردم طرف میگفت تو دروغ میگی اینجا خونهء واقعی شماست و شما مال همین شهر هستید مامان و بابات نیستن و خونه مکان شده و زنگ زدی که من بیام و این مدل حرفا اما وقتی میدیدن هر وقت بخوان اعم از شب و روز و وقت و بی وقت میتونن بیان اونوقت تازه باورشون میشد . بگذریم , من تنهایی خونه گرفته بودم واسه همین تا زمانی که کوس گیرم میومد و کوس بود مشکلی نداشتم واسه کردنش , من 2تا دوست دختر پایه داشتم که هر کدوم در هفته یه روز کامل میومدن پیشم , سارا جمعه ها کامل پیشم بود و الاهه سه شنبه یا دوشنبه شبها خوابگاه رو میپیچوند و میومد پیشم , ادعای کوس باز بودن ندارم ولی در کنار اونها تمام تلاشم رو تو خیابون و دانشگاه و اتوبوس و قطار و تاکسی و ... میکردم تا بازم کوس جور کنم آخه یه زمانهایی هر کسی قرق در این لذتهای فوق العاده میشه و حتی دست خودشم نیست . اما رسیدم به یه روزی که رفتم دندونپزشکی پشت خونه ء خودم چون اونجا یه ساختمون پزشکان بود رفتم پیشه یه دندون پزشک که دندونم رو ترمیم کنم , ماشالله خانوم دکتر رو وقتی دیدم گفتم خدایا این چیه آفریدی ؟! کوس به تمام معنی بود . قد حدود 180 سینه میخورد بین 75 تا 80 باشه باسن قلمبه سایز شلوار میخورد بین 40 تا 42 باشه خلاصه داف ! اما حیف که کسکش آمار نمیداد... اما منشی جونش ساناز خانوم ! وای وای اونم کوس حقی بود قد حدود 165 و همه چی میزون ! وقتی دکتر داشت رو دندونم کار میکرد چند بار اومد داخل که باهاش هماهنگ کنه واسه نوبت بیمارهای بعدی , من دفعه اول هواسم نبود چون حتی موقع پذیرش هم روش زوم نکرده بودم چون درد دندون منو گاییده بود اما وقتی خانوم دکتر دندون رو عصب کشی کرد و دردش افتاد حال بهتری پیدا کردم , حالا میتونستم رادارهامو روشن کنم , وقتی تو اون حالت که خوابیده بودم رو یونیت دندونپزشکی از گوشه چشم بهش دقت کردم دیدم هر دفعه میاد داخل آمار میده , کار دندون که تموم شد رفتم توی پذیرش و ساناز جون (منشی) مریض بعدی رو راهنمایی کرد داخل و اومد سراغ تسویه حساب با من , هنوز مبلغ رو نداده بودم گفتم یه کارت مطب خانوم دکتر رو بهم بدید , گفت البته , کارت رو داد و یه خودکار از رو میزش برداشتم و جلوی خودش با کمال پررویی شمارمو نوشتم پشت کارت و گوشه کارت نوشتم: به من زنگ بزن , و هیچی نگفتم چون جلوی مریضهایی که پشت سرم رو صندلیها نشسته بودن ضایع بود , پول رو شمردم و به همراه کارت دادم بهش و خداحافظی ... و چند روز گذشت و خبری نشد و گفتم حتمأ نخواست و بیخیال شدم , تقریبأ 2-3 هفته گذشت و یه روز غروب داشتم میرفتم سمت 4راهه نزدیک خونم که تاکسی سوار شم دیدمش که چند قدم جلوتر از من راه میرفت و رسید سر 4راه , معلوم بود تازه از مطب داره برمیگرده و من تا رسیدم بهش چشمک زدم و خندید , رفتم جلو گفتم چرا زنگ نزدی ؟ گفت : کارت رو اومدم قایم کنم گم شد! تابلو بود راست میگفت , گفتم شمارتو بگو اون گفت تو بگو , شمارمو گفتم و گیر دادم که میس بندازه و با هم سوار تاکسی شدیم و خداحافظی... همون شب بهش زنگ زدم و فورأ رفتم سر اصل مطلب و مخ زنی و چونه زنی نکردم , وقتی بهش گفتم میای خونه ؟! انقدر راحت گفت آره ! که شک کردم ! با خودم گفتم یا جنده ست یا یه هدفی داره یا اینکه واقعأ کیر میخواد! گفتم تو دختری یا زن ؟ من که تو مطب حلقه دستت ندیدم ! گفت فقط 2ماه زندگی کردم و الان برگهء سوم طلاقمم اومده و تا چند وقت دیگه جدا میشم , ساناز متولد 68 بود و منم 66. قرار گذاشتیم فردا واسه ناهار نره خونه و 12ظهر که از مطب میاد بیرون تا 4عصر بیاد پیش من . وقتی فردا اومد توی خونه رفتارش مثل کوسی بود که اولین بارشه میره تو مکان ! گفت شوهرم پردمو زد و همش 10-11بار منو کرد تو اون مدت و هر دفعه ظرف 30 ثانیه آبش میومد ! و تو ماه دوم بهش شک کردم و یه روز اومدم خونه واسه مچ گرفتن دیدم یکی رو تخت خوابیده زیرش !! و درخواست طلاق!!!! .... به من گفت حمید در رو قفل کن کلید رو بده بزارم تو کیفم ! خیلی میترسید !! منم اینکارو کردم و آروم شد .من تازه دوش گرفته بودم و اومدم لباسام رو در بیارم که بکنمش , داد زد گفت : نه !!! میخوام خودم درشون بیارم !!! گفتم : تو جون بخواه لباسامو روی مبل 3نفرهء قرمز رنگ گوشهء پذیرایی آروم در آورد و رسید به شرتم که اونم کشید پایین و شروع کرد ساک زدن , وای خدا هنوزم یاد صدای لباش میفتم که دور کیرم بود داشت میخورد حشری میشم ! تخمامو خورد کیرمو لیس میزد و میخورد , سینه هامو خورد و ازم لب گرفت و گردنم رو لیس زد و حشریم کرد ! منم 2تا قرص ویگرکس خورده بودم که تایمم بره بالا ! چون میخواستم بدون کاندوم بزنمش آخه واقعأ سلامت به نظر میرسید ! خیلی هم تمیز بود , صبح قبل اینکه بیاد سر کار دوش گرفته بود !! چون میدنست امروز باید لنگاش بره هوا بردمش تو اتاق خواب و خوابوندم رو تخت لختش کردم و هوس کردم کوسشو بخورم گفتم بریم تو حموم با دوش واژینال توش رو بشورم آخه من رو تمیزی داخل کوس وسواس دارم ...توی کوسش رو تو حموم شستم و اومدیم بیرون و خوابوندمش رو تخت کل تنش رو لیسیدم . وقتی گوش و گردن و سینه هاش و پشت بدنش رو میخوردم داشت از هوش میرفت ! خیلی حشری بود ! به عمرم کوس انقدر تشنهء کیر ندیده بودم ! وقتی زبونم رو گذاشتم وسط سوراخ کونش و همچنین وسط کوسش و فشار دادم داخل دیگه کلأ بی حال شد ! واقعأ راست میگفت ! بیشتر از همون 10-11 بار نمیتونست داده باشه ! کوسش صورتی بود مثل دختر دست نخورده ! مثل ماشین دست دومی که وقتی میخریش فقط 1000کیلومتر کار کرده و میشینی توش بوی نو بودن میده , واقعأ کوسش نو بود , کیرمو با ژل سیمپلکس خیس کردمو گذاشتم تو جلوش وقتی سرش رو بردم توش چشماش گرد شد و جیغ زد انگار که دختر رو بخوای از کون بزاری و دردش بیاد ! کوسش وحشتناک تنگ بود !!! ادعای کیرم نمیشه که بگم مال من 20 سانته !!!!! کیر من 16 سانتیمتره ولی خیلی کلفته مخصوصأ کلاهکش !!!! خلاصه گذاشتم تو کوسش و شروع کردم تلمبه زدن ! وقتی فشارش میدام انقدر درد و لذت بهش فشار میاورد که گردنم رو گاز میگرفت و روی تخت به پشت دنده عقب میرفت و منم روش تا اینکه رسید به لبه تخت و دیگه نتونست بره عقب ! همش میگفت : حمید دوست دارم , تو رو خدا منو بکن ! یه وقت آبت نیادش ! ساعت بالای تختخواب بود و دیدم کی شروع کردم , دقیقأ 9-10 دقیقه کشید تا آبش اومد ! بی حال شد و با ذوق و شوق گفت آبم اومد !!!!!!!!!!! واقعأ راست میگفت که تا حالا با کیر ارضاء نشده بود !!!! میگفت از اونجایی که شوهر احمق سابقش نمیتونست آبش رو بیاره خودشو انگشت میکرد تا آبش بیاد هر چی هم که تو سکس یاد گرفته بود بخاطر این بود که مثل عقده ای هایی که سکس درست و حسابی نداشتن همش فیلم سوپر نگاه میکرده ! برای شوهر سابقش که یه حزب اللهی کسکش و ریشو بود متأسفم که همچین زنی رو از دست داد !!!! , به کردن ادامه دادم و منم روی 20-25 دقیقه آبم اومد و ریختم تو کوسش با خیال راحت چون میدونستم تا 4تا hd یا ld به خوردش ندم نمیزارم بره !! وقتی آبم اومد گفت ای جان عزیز دلم دوست دارم خوشگلم , خیلی با احساس و ناز بود , روش بی حال خوابیده بودم و سرم و موهامو نوازش میکرد , واقعأ موجود مادهء به تمام معنایی بود ! سکس اولمون تموم شد و رفتیم دوش گرفتیم و زنگ زدم رستوران غذا آوردن و ناهار خوردیم و قلیون کشیدیم و دوباره بردمش رو تخت که بگامش !! برام ساک زد و تخمام و بدنم رو خورد و منم کوسش و کونش و کل بدنشو خوردم و این بار گفتم رو شکمت بخواب و باسنت رو قلمبه کن و با آرنج رو دستات بالا تنه و سینه هات رو بالا نگهدار ! خوابیدم روش گذاشتم تو جلوش ! و سینه هاش رو مشت کردم توی دستهام ! وای که چقدر لذت داشت !! تمام کوسهایی که تا اون موقع گاییده بودم یکطرف و این یکی یک طرف ! 40 دقیقه از کوس تو همون حالت کردمش و 3 - 4 بار آبش اومد ! هر دفعه که آبش میومد قبل از اینکه خودش بگه میفهمیدم چون انقدر حشری بود که تنش میلرزید وقتی آبش میومد ! اما من آبم نمیومد و مثل سگ پشیمون بودم چرا 2تا ویگرکس خوردم !! ای کاش یکی میخوردم که حداقل انقدر دهنم سرویس نمیشد تا زور بزنم آبم بیاد !!! اثر 2تا قرص حالا داشت خودش رو نشون میداد رو سکسه دوم ! خیس عرق شدم ولی آبم نیومد ! کیرمو از کوسش کشیدم بیرون و ژل زدم به کیرم و سرش رو گذاشتم جلوی سوراخ کونش !!!! ساناز گفت : از عقب ؟؟؟!!!! گفتم آره !! مگه دوسم نداری ؟ گفت من عاشقتم ولی من تا حالا از عقب ندادم ! گفتم اگه دوسم داری زیرم بخواب و حرفی نزن ! با ترس گفت باشه , سرش رو بردم تو کونش بالشت رو گاز گرفت از درد ! !! چه قرمز شده بود !!! با یک دستم گردنش رو چرخوندم به عقب ازش لب گرفتم و با دست دیگم سینه هاش رو فشار میدادم ! 15-20 دقیقه از عقب کردمش و بالاخره دردش افتاد و شروع کرد به حال کردن , یکساعتی میشد که داشتم میکردمش !!! خودم دیگه بریده بودم !!! تا اینکه احساس کردم آب کمرم تکون خورد و انگار میخواد بیاد, از کونش که انقدر کرده بودم غار شده بود کشیدم بیرون و رو در رو خوابوندمش گذاشتم تو جلوش و با بدبختی و خستگی و ناتوانی و خیس عرق 10-5 دقیقه دیگه از جلوکردمش انقدر آبش اومده بود که بیحال شده بود ! یادم نمیره حتی واسه یه لحظه چشماش سفید شد((همچین چیزیو تو هیچ زن و هیچ دختری ندیدم)) و داشت از حال میرفت و باصدای خفه و ضعیف گفت دیگه نمیتونم حمید !!! من یه لحظه ترسیدم و آروم یه چک زدم تو صورتش که پرید ! و چشماشو باز کرد و بعدش آب من اومد و انگار کل آب کمرم این دفعه خالی شد و بیحاله بیحال شدم و افتادم روش و خیس عرق شدم ! اگه 10 کیلومتر می دوییدم یک نفس اینجوری عرق نمیکردم و ساناز هم با نوازشش منو آروم میکرد و کمرم رو میمالید و همش میگفت دیوونتم ! آرزوی من داشتن مردی مثل تو بود , میدونم که بهتر از تو هم میتونه باشه ولی من تو رو دوست دارم و ... سکسمون تموم شد و بهش قرص ضد بارداری دادم با اینکه میدونستم آدم با شخصیت و درستیه ولی بازم بهتر دونستم احتیاط کنم نزارم یه وقت حامله شه و باقیمونده قرصها رو هم دادم بهش که خودش بخوره و اون روز زیبا تموم شد و یکبار دیگه با هم یه روز دیگه خوابیدیم و من خیلی ناگهانی و به یه دلیل شغلی فوق العاده, درس و دانشگاه و همه چیزم رو تو اون شهر ظرف یک هفته بیخیال شدم و بلند شدم رفتم تهران و ساناز هم که تنها امیدش به من بود وقتی من رفتم یه جورایی ناامید شد و تو جلسهء اجرای حکم تو دادگاه مخش توسط پدر و مادر و شوهر کسکشش و قاضی و چند تا خره دیگه زده شد وطلاق قطحی رو نگرفت و برگشت دوباره با همون مرد احمق زندگی کردن ! توی تابستون 91 بهش زنگ زدم با گریه و زاری گفت :نا خواسته از طرف شوهرش حامله شده ! من بهش گفتم : آخه رو چه حسابی دوباره برگشتی با اون مرد ؟! جواب داد : نمیدونم !!! به نظر شما این آدم احمق نیست ؟! خدا همه چی بهش داده اما از فکرش استفاده نمیکنه !!!! تازه میگه : تو تقصیر داری !!! میگه اگه تو میموندی پیشم ما با هم ازدواج میکردیم و من دوباره بدبخت نیشدم !!! البته من دوسش داشتم و میخواستم زنه خودم شه اما من موقع رفتن بهش گفتم 6ماه صبر کن میام خواستگاریت ولی اون فکر من دروغ میگم و میخوام بپیچونم , در صورتی که من واقعأ میخواستمش!!!!!!
به همین دلیله که میگن : زن عقلش ناقصه !!!!! همینه دیگه !!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
تصادف با بانو

سلام به همه دوستان اسمه من ایلیا 24 سالمه این داستان مربوط میشه به تقریبا 3 ساله پیش که من دانشجو بودم.من یک ماهی بود یه موتور سیکلت پورسال خریدم و بدون داشتن گواهی نامه همه جا میرفتم و هیچ توجه ای به خانوادم که از این قضیه ناراحت بودم نمیکردم.یه روز تصمیم گرفتم برم تهران خونه دوستم شهاب و اونو بعد یک سال ببینم،آخه منو شهاب دوران کاردانی با هم رشت هم خونه بودیم وبعد از اینکه من لیسانس قبول شدم اون رفت خدمت و من لاهیجان ادامه تحصیل دادم.خلاصه با شهاب تماس گرفتم گفتم میخوام بیام به دیدنت با موتور میام اونم گفت این همه راه با موتور خطر داره ولی گوش نکردم و رفتم.خونه شهاب خزانه تهرانه و از ترمیناله جنوب ده دقیقه فاصله داره یاذم رفت بگم ماه رمضان بود و آخرین شب قدر،نزدیک ترمینال که رسیدم اومدم پایین تا آدرس بپرسم دوباره راه افتاذم که یه ماشین از بغلم رد شد اشاره کرد که جک موتور پایینه من اومدم پایینو نگاه کنم که یهو.......
داستان شروع شد از بغل خوردم به در یه L90 و آیینه سمت رانندرو کلاً کندم و کلی هم خط رو ماشینه مردم انداختم به خودم اومدم و ترمز کردمو موتور خاموش شد، دیدم 2 تا خانم و یه آقا دارن به سمته من میان منم که دویست متر با ماشین فاصله داشتم هرچی استارت زدم فایده نداشت خدایی ترسیدم اون لحظه میخواستم در برم تا اینکه اون 2 تا خانم رسیدن و من متوجه شدم همین دو تا هستن و اون مرده یه عابره...
صاحب ماشین که بعدا به اسم شیوا شناختمش کلی دادو بی داد کرد منم گفتم خانم من تمام خسارت رو میدم و پیش خودم میدونستم چون گواهینامه ندارم به در ده سر میفتم.من به شهاب زنگ زدم اونم گفت تا 10 دقیقه دیگه اونجاست تو این فاصله با شیوا خانم و دوستش آشنا شدم و اونها یه مقدار از خوشون گفتن از اینکه هر ذو مربی ورزشن دوسته شیوا مربی رزمی و خود شیوا مربی ایروبیکه حتی کارتشونو نشون دادن منم کارتشونو گرفتم.راستس اینو بگم من شارج گوشی نداشتم از گوشی شیوا به شهاب زنگ زدم .وقتی شهاب رسید بهم گفت اوه چی تور زدی منم انقدر خسته بودم گفتم ولش کن بگو کجا آیینه میفروشن تا از شر اینا راحت شیم خلاصه شهاب نشست تو ماشینه اونا منم موتورو روشن کردم و به چند تا آیینه فروشی رفتیم.شیوا آدم سخت گیری بود و هر جا میرفتیم میگفت این اصل نیست و این موضوع منو شهاب و عصبانی کرده بود..شهاب یواشکی به من گفت خر نشو بیا بپیچونمشون منم گفتم زشته اینا به ما اعتماد کردم خلاصه منم دبدم با اینا به جایی نمیرسیم و قرار شد شهاب بره با موتور 100 متر جلوتر وایسه بعد ما فلنگو ببندیم همین کارم کردیم تا خانوما مشغول پرسیدن قیمت آیینه بودن مپل اینا که بانک زدن پریدیم رو موتور و رفتیم خونه شهاب،مامان شهابم یه افطاری توپ بهمون داد از همه چی سر سفره بود البته من روزه نبودم.یک ساعتی از فرارمون گذشته بود از اونجایی که از گوشی شیوا به شهاب زنگ زده بودم و شهابم تو ماشینه اونا از گوشیشون به من زنگ زده بود شیوا مرتب به گوشیمون زنگ میزد.ما افطار و خوردیم و به پیشنهاد شهاب رفتیم شاه عبدل عظیم چون شب آخر قدر بود تو اون حال و هوا بودیم البته ما ایرانیا همینجوری هستیم کار بد میکنیم آخرش با یه نمازپاکش میکنیم. رفیتیم شاه عبدل عظیم که شیوا اس داد و گفت تو این شب ها چطور میتونی انقدر بی رحم باشی و حلالت نمیکنم و از اینجور حرفا،ساعت 1 شب داشتیم بر میگشتیم که من بد جور دل درد داشتم که راه نمیتونستم برم با اون که میدونستم دلیلش اینه که افطاری زیاد خوردم تو حالو هوای معنوی تصمیم گرفتم که پول آیینه رو برای شیوا بفرستم همین کارم کردم اس دادم شیوا اونم شماره حساب داد براش 30 تومن فرستادم و چون وقتی پول به حساب کسی میفرستی اسم و فامیلشم مشخص میشه من اس دادم خانم صالحی من پولو ریختم ما رو حلال کن.دو روز گذشت و من شمال دانشگاه بودم شیوا اس داد آیینه خریدم و تشکر کرد من تعجب کردم چه دلیلی داره یه زن که باهاش تصادف کردم به من اس بده.من از خودم بگم قد بلندم و چشم ابرو مشکی بر خلاف سنم بیشتر به نظر میرسم و یه مقدارم از نظر دوستان چرب زبون ولی سعی میکنم مودب باشم.من با شیوا smsبازی کردم و متوجه شدم سرطان داره و یه غده سرطانی رو شکمش باعث شده تا تمام فامیل به چشم ترحم بهش نگاه کنن و خودشم خیلی نا امیده.من تا روز عملش که یه هفته هم نشد با هاش اس بازی میکردم و بهش امید دادم برام جالب شده بود با یه تصادف حالا با یه زن سی هشت ساله که انصافاً خیلی جون تر به نظر میرسد.شیوا 38 ساله متعلقه 2 تا پسر داشت که پسر بزرگش آرمان از من تنها چهار سال کوچکتر بود و آرش از آرمان دو سال کوچکتر بود.شیوا به دلیله اینکه مربی ورزش بود اندام تراشیده داشت کپ جنیفر تنها تفاوتش چشمو ابرو مشکیش بود که هر کی نمیدونست فکر میکرد ما خواهر برادریم.شیوا عمل کرد و بعد از اینکه از اتاق عمل در اومد بهم زنگ زد ولی نمیتونست حرف بزنه منم بهش قول دادم حالش بهتر شد برم عیادتش.چند روز بعد بهم زنگ زد و گفت میتونه راه بره ولی نمیتونه رانندگی کنه منم رفتم تهران ولی این سری بدون موتور ،وقتی شیوا رو دیدم به خاطر عملش قیافش به هم ریخته بود من آژانس گرفتم تا از خونش فاصله بگیریم.رفتیم یه پارک تو نازی آباد و کلی با هم آشنا شدیم من فهمیدم شیوا زندگی مرفحی داره و در آمدش ماهی دو سه تومن هست و بعد از جدا شدن از شوهرش خونه هم داره و شیوا از نظذ مالی کم و کسری نداره و اختلاف اصلی اون و شوهرشم همین کار کردن و استقلال شیوا بوده و اینکه نوع پوشش شیوا به اختلافات اونها دامن زده.رفته رفته دوستی منو شیوا عمیق تر شد تا جایی که من دیگه تهران نمیرفتم و این شیوا بود که دو تا خیابان اونورتر خونه ما میومد منو سوار میکرد منم میشستم کنارشو هر جا میگفتم میرفتیم شبم منو میرسوند خونه تا بر میگشت تهران یک دو صبح میشد.یادمه اولین باری که سواره ماشینش شدم رفتیم فرحزاد و برگشتنی شب بود و من در حال رانندگی از شیوا لب میگرفتم دستمم تو رونای خوشگلش بودو میمالوندمش.اوج رابطمون رفتن به همدان بود زمستان اون سال رفتیم همدان به محذ رسییدن جلو باباطاهر از اینا که سوییت اجاره میدن سوییت گرفتیم و یه پسر پانزده شانزده ساله تابلو گرفته بود سوییت منو شیوا هم سوارش کردیم و نقش بازی کردبم که من داداششم و پسره آخرش فهمیدیم طبقه اول خونشون رو اجاره داده ما آخه من بهش انعام دادم.من آدم چتری تو زندگیم نبودم ولی شیوا منو بد آدت کرده بود دیگه دست تو جیبم نمیکردم و اون بود که دایما خرج میکرد و برای منم شیوا یه شانس بود هم پول داشت هم خوشگل بود هم عاشق من شده بود و این برای هر دوی ما جالب بود که یه تصادف چه جور ممکنه ....
شب بعد از اینکه همدانو گشتیم با شیوا دو تایی برگشتیم سوییت،شیوا و من دراز کشیدیم و حرفای عشقولانه زدیم،من پاهامو تو پاهای شیوا گره زده بودم و هی لب میگرفتم ولی نمیتونستم بهش علنی بگم بیا سکس کنیم.شیوا یه شلوار کشی مشکی از اونا که یه کش داره میره کف پا پوشیده بود من هر چند دقیقه یه لب از شیوا میگرفتم و داشتم از فشاره شهوت میمردم چون جاهامونم انداخته بودیم ولی من خیلی با شخصیت تر از این حرفا نشون داده بوذم و اینکه سکس برام مهم نبود.من دستمو بردم رو باسن شیوا و اون دستمو پس زد و من با قیافم نشون دادم ناراحت شدم .شیوا گفت ایلیا من دو تا پسر دارم و این کار درست نیست منم گفتم من جوانم و اگر تو این کارو نکنی من که دوست دختر ندارم و رفتم تو جا دراز کشیدم که یه دفه شیوا مثل جنده های خارجی که رقص میله میکنن مثل مار تاب خورد رو کیرم و دست برد تو شلوارم منم لبو گرفتمو رفتم تو کارش...شلوارشو در آوردم وای چه باسنی داشت نرم مثل پنبه و بزرگ مثل جنیفر نتونستم طاقت بیارم خوابیدم از پشت روش و کیرمو گذاشتم لا پاش یه ذره جلو عقب کردم بعد برگشت از جلو انداختم تو کسش،بعد پاهاشو جم کرد طرف سینش تا تونستم کردم لب گرفتم و اینو فهمیدم که با زن خوابیدن سخت تره چون آخره تجربن و به این زودی ارضا نمیشن.دوباره برگرشتمو آخر آبمو ریختم رو کمرش.من تفریحی تریاک میزنم و شیوا اینو میدونست اونشب هی کشیدم و الویه خوردمو گاییدم.یادمه یه بارشم فقط ساک زد و بعد خوابیدیم.صبحم از ترس من رفتم قرص گرفتم ترسیدیم قطرهای ریخته باشه.خلاصه دوستی منو شیوا و رفتنمون به رامسر و چند بار خونه دانشجوییم و سکس ادامه داشت و تو این مدت انصافن من انقدر پول ازش گرفتم و حتی اون بچه هاشو داد به شوهر قبلیش تا اینکه درسه من تموم شد و من رفتم خدمت و دوستیمون کم کم کمرنگ شد تا اونجا که الان یک ساله رابطمون تمام شده و اون هم مجددا ازدواج کرد.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
یکبار زیاد و هزاربارکافی نیست

قبل از هر چیز میخوام بگم این یک داستان تخیلی نیست و منم نویسنده نیستم فقط خاطراتی هست که فکر میکنم تا آخر عمرم تو ذهنم خواهد ماند و برای شما دوستان تعریف میکنم
از خودم بگم شاهین هستم الآن 30 سالمه قد بلندم قیافه معمولی از نظر مالی و خانوادگی متوسط .. خاطرات تلخم نسبت به خاطرات شیرینم رو صفحه ترازو سنگینتره ..
من تو زندگیم سکسهای زیادی داشتم سکسهای عادی وغیرعادی ولی این یکی خیلی تو زندگیم تأثیر گذار بود و چند سال رو زندگی من تأثیر گذاشت سعی میکنم خلاصه بنویسم
قضیه بر میگرده ب 7 یا 8 سال پیش .. من تو یه محله ای زندگی میکنم که اون موقع بیشترین تفریح نوجوونها و جوونها درگیری بود استفاده از مواد مخدر و خیلی این چیزا تو بورس بود .. در کل یه محله نسبتأ خلاف خیز بود ... منم از این قاعده مستثنا نبودم .. اوائلش با سیگار شروع شد تو سن 12 یا 13 سالگی احساس بزرگی میکردم خیلیم حواسم بود پدرم نفهمه ولی نمیشد آدم زرنگی بود همش سعی میکرد من مواد نزنم باهام مینشست مشروب میداد بهم که من سراغ چیز دیگه نرم گاهی وقتها هم حسابی کتک میخوردم
ولی فایده نداشت من راه خودمو انتخاب کرده بودم لات بازی و سیگار و حشیش و مشروب و تریاک و . . .. .

چند سالی همینجوری گذشت.. چون تنها پسر خانواده بودم بابام خیلی هوامو داشت از دوچرخه تا موتور هندا .. از آتاری تا پلی استیشن ... خلاصه همه جوره بین من و خواهرام فرق میذاشت .. دیگه حسابی پررو شده بودم ... همه کار میکردم. تا اینکه رفتم سربازی .. نمیخوام از خاطرات خدمتم بگم چون خودش یه رمانه .. فقط بگم که 3 سال خدمت بودم بدون غیبت و فرار .. تو خدمت به قرص معتاد شدم تا اینکه سربازیه پر ماجرای من تموم شد .. هیچکس باور نمیکرد .. سال 82 بود بعد از سر بازی بابام یه سرمایه کوچیکی بهم داد منم آدم نسبتأ باهوشیم .. یه مغازه سی دی فروشی زدم یه کامپیوتر قسطی خریدم باهاش سی دی رایت میکردم .. درآمد خوبی داشت ولی کار پر زحمتی بود عوضش دخترا و زنهای خوبی به پستم میخورد منم از نظر تنوع سکس بهم خوش میگذشت ..سیگاری میکشیدم هفته ای یه بار تریاک و مشروبم که به راه بود یه موتورصفرم داشتم از نظر سکسم که اصلآ هیچ کمبودی حس نمیکردم همیشه هم پول تو جیبم بود اصلأ همه چی اوکی بود .
تا اینکه مغازمو به امید رفتن به مغازه بزگتر به مرکز شهر با کل سی دیهای مغازه و یکجا با قیمت بالا فروختم که ایکاش هیچوقت این اتفاق نمیافتاد .. پیش خودم گفتم حالا بزار یکم بگردم و خوش باشم واسه مغازه زدن وقت زیاده .....

یه روزبا موتور داشتم تو محل دور میزدم تا یکی و پیدا کنم با موتور بریم رودخونه یا جنگل سیگاری بکشیم که چشمم افتاد به یکی از دوستام
دم درنشسته بود انگار خیلی ناراحت بود .. دوستم متآهله.. گفتم احمد چته ؟ یکم من من کرد گفت خمارم گفتم بریم به حساب من .. گفت اونی که تو میزنی من نمیخوام .. مگه چی میخوای ؟
گفت تریاک چینی (منظورش کراک بود که اون موقعها نمیدونستم) میزنم تا حالا نشنیده بودم گفتم بشین بریم .. رفتیم 4 هزار تومن گرفتیم و ....... آآآآآآآآه ه ه ه ه ه ه ه ه ...... هر یه پکی که میزدم بالا میاوردم تموم که شد رفتیم خونه و من یکی از بزرگترین لذتهای زندگیم شد .. حتی از سکس بیشتر لذت داشت .. رو ابرها بودم انگار تو یه دنیای دیگه بودم ...........

فکرشم نمیکردم که به زودی قراره جای ذ با ل عوض بشه و لذت جاشو به ذلت بده .. دیگه هرروز کارم شده بود همین میکشیدم که اون حس اولیه دوباره بیاد ولی هر چی بیشتر میکشیدم بدتر میشد 1 سال شایدم بیشتر همین کارو میکردم شدم یه معتاد حرفه ای فقط با دخترهای معتاد میپریدم. تموم پولام رفته بود قیافم افتضاح شده بود تجسم کنید ...
یه آدم 190 سانتی با 55 کیلو وزن فقط پوست و اسکلت .. تا اینکه یکی از دوستام که با هم میکشیدیم غیبش زد .. بعد یه ماه دیدمش باورم نمیشد آرش (مستعار) تویی ؟؟!!!!
چقدر چاق شدی ؟ خوشگل شدی ..!!! مواد جدید میزنی ؟؟ اونم انگار میخواست از دستم فرار کنه گفت رفتم کمپ و ترک کردم دیگه نمیتونم با آدمهای مصرف کننده دوس باشم .. خداحافظ

چند بار دیگه دیدمش دورادور سلام و خداحافظ .. من هر روز تنهاتر میشدم و تو رویاهای پوچم بیشتر غرق میشدم .. رفتم تو فکر که اگه آرش تونسته منم میتونم .. آخرین روز که میخواستم برم کمپ در حد جنون مصرف کردم و رفتم . . . . ... بدون قرص و دارو 21 روز اونجا بودم با کلی سختی تحمل کردم و اومدم بیرون واقعأ عالی بود انگار یه آدم دیگه شده بودم
کم کم چهره ام برکشته بود یکمی چاقتر شده بودم .. خانواده هم باورشون نسبت بهم عوض شده بود .. دوستهام عوض شده بودن ولی بهم گفته بودن تا 3 ماه نباید سکس داشته باشی با دختر منم
چون میخواستم پاک بمونم گوش میکردم .. 4 یا 5 ماه گذشته بود یه دوست جدید پیدا کرده بودم اسمش سعید (مستعار) بود تنها زندگی میکرد تو کمپ باهاش آشنا شده بودم بعضی شبها میرفتم خونشون یه برادر کوچکتر داشت که اونم بعضی شبها میومد پیشمون .. ما که میخوابیدیم اونم تا صبح با تلفن میحرفید .. اینا گذشت تا قبض موبایلم اومد .. وااااااااای 300/000 تومن؟!

ولی من که جز چند تا زنگ کوچیک به کسی نزنگیدم .. !!!!! یکم فکر کردم فهمیدم داداش دوستم تا صبح با تلفن من میحرفیده !!! به بابام چیزی نگفتم یه زنجیر داشتم هدیه مادرم بود .. فروختم پولشو دادم ..
.. یه مدت نرفتم خونش .. همه چی عادی پیش میرفت منم کم کم تو فکر این بودم که حالا وقتشه یه دوس دختر پیدا کنم .. ولی فایده نداشت اعتماد به نفس کافی نداشتم .. یه روز تو خونه نشسته بودم
دیدم یه اس اومد .. کجای ؟ پیدات نیست ؟ جواب دادم .. شما ؟ سریع زنگ زد صدای یه دختر بود ( صداش قشنگ بود ) .. بعد از سلام گفت چرا دیگه زنگ نمیزنی ؟ نه به اونکه تا صبح نمیزاری
بخوابم نه به اینکه اصلآ نمیزنگی .. خیلی عادی گفتم من نمیزنگیدم یکی دیگه بود .. گفت کی ؟ .. منم یه لحظه یه فکر شیطانی زد به سرم که ایکاش لال میشدم اون لحظه ... به شوخی گفتم من گوشیم
در اختیار همه هست هرکی کار داره با گوشی من زنگ میزنه .. خندید گفت پس که اینطور ؟؟!!! خودتو کی هستی ؟ گفتم شاهینم .. تو کی هستی ؟ پفت پریسا (مستعار) خلاصه فکر کنم یکی دو ساعتی
حرف زدیم و فرداش توخیابون گذاشتیم ار من 4 سال کوچیکتر بود .. دم دمای غروب بود دیدمش باورم نمیشد یه دختر قد بلند حدود 175 تا 180 خیلی شبیه ژاپنیا بود فقط چشماش درشتتر بود
اندام باریک با باسن نسبتأ بزرگ یه مانتوی آجری تا زانوش پوشیده بود با یه شلوارسورمه ای چسبون.گفتم دیدیم دیگه حالا میتونی بری (به شوخی) آخه میگفت عجله دارم همش تو دلم میگفتم خدا کنه
زنگ بزنه میخواستم اون اول زنگ بزنه ..5مین نشد زنگ زد گفت کجای ؟ گفتم دارم میرم خونه گفت مگه قرار نبود همو ببینیم ؟ گفتم خوب دیدیم دیگه گفت من که تازه راه افتادم راستشو بگو
با کی قرار داشتی ؟؟ گفتم خودت بودی مطعنم زد زیر خنده فهمیدم شوخی میکنه چند روز گذشت ما با هم خیلی صمیمی شدیم وقت قرار بود ولی تو خونه .. ای کاش هیچوقت اون روز نمیرسید ..
کاش اصلأ از هم خوشمون نمیومد آخرای بهار بود سر ظهر قرار گذاشتیم سر کوچه پیاده شد با هم رفتیم تو اتاقم .. اون موقعها اتاق قشنگی داشتم تموم دیوار اتاق پر عکس بود پوسترهای بزرگ و کوچیک
همین که اومد تو یه نگاه به در ودیوار انداخت سرشو به علامت تأیید تکون میداد .. نشست مانتوشو در آورد یه تاپ طوسی زیرش پوشیده بود ... فوق العاده بود .. من زیاد سکس داشتم با زنهای زیباییم بودم
ولی این واقعأ اندامش و قیافش عالی بود .. کامپیوتر و روشن کردم یه موزیک گذاشتم .. کنارش نشستم دستمو انداختم دور گردنش خط سینهاش از بالای تاپش معلوم بود .. گفت هیچی نداری ؟؟؟
منظورشو نفهمیدم گفتم مثلأ چی ؟؟ گفت شیشه میخوام .. وااااااااای .. حالا چیکار کنم ؟؟؟ از یه طرف چند وقته سکس نداشتم و یه هوری مثل فیلمهای پورن پیشم بود از یه طرفم یاد چند ماه پیشم میافتادم .. میدونستم در مقابل قدرت لذت مواد من یه بنده حقیر بیشتر نیستم .. پیش خودم گفتم حالا میگیرم ولی نمیکشم .. رفتم سر کوچه یه سوت شیشه و پایپ و فندک گرفتم اومدم خونه ..

اون موقع ها شیشه زیاد ارزون نبود ..نشسته بود تا منو دید با وسیله اومدم خوشحال شد .. شروع کرد به کشیدن منم نگاه میکردم .. گفت تو چی ؟ .. من نه نمیکشم داشت دودی که گرفته بود و میداد بیرون با اون لبهای قلوه ایش خیلی سکسی شده بود لباشو چسبوند به لبم و زبونمو کشید تو دهنش دود و داد تو دهنم منم سریع دادمش تو و بیرون .. کیرم داشت منفجر میشد .. همونجوری روش دراز کشیدم
یکم بالا پایین کردم آبم اومد ریخت تو شلوارم .. سریع نشستم کنارش واسه این که ضایع نشم شروع کردم به کشیدن شیشه که مثلأ بزار بکشیم بعدش سکس کنیم .. هر کامی که میگرفتیم با لبمون دودشو میدادیم به هم تا تمام شد .. بدون معطلی رفتم سراغ گردنش میلیسیدم آه و اوهش در اومده بود تاپشو در آوردم بالای سینهاشو میخوردم اونم نشسته بود نوک انگشتاشو رو پشتم میکشید سوتینش از جلو باز
میشد سینهایی واقعأ خوش تراش سفت با سایز 70 که نوکش رو به بالا بود نو کشو آروم گاز میگرفتم میخوردم .. کم کم رفتم پایینتر دور نافشو با نوک زبونم میلیسیدم زبونمو میکردم تو نافش ..
همونطوری شلوارشو در آوردم تا زانو بعد با کمک خودش از پاچه کشیدم .. از کنار شورت خط کشاله پاشو میلیسیدم راستش تا اون موقع کس کسیو نلیسیده بودم ولی این فرق میکرد .. یکم لبه های کسشو با لبهام مالوندم .. وقتی برش گردوندم یه کمر باریک با یه کون واقعأ بزرگ و خوش فرم زیبایی عجیبی داشت برجسته و پهن با دستم یه سیلی تقریبأ محکم به کونش زدم یه آه از سر لذت کشید
شاید 10 ثانیه داشت میلرزید کونش که منو بیشتر حشری کرد .. خیلی آروم شرتشو که رفته بود تو لمبرکونش کشیدم پایین اونم یکم کونشو داد بالا که شورتش از زیر آزاد بشه تا در بیاد اون صحنه واقعأ زیبا بود .. به سرعت برش گردوندم زبونم و بی مقدمه کردم تو کسش میکردم تو میچرخوندم پاهاشو دادم بالا با دستهام از پایین کونش پاهاشو نگه میداشتم بالا اونم سینه هاشو میمالید و با صدای
بلند آآآآ ه ه ه ه وو اااوووه ه ه ه میکرد لباشو گاز میگرفت .. اومدم بالا یه لب ازش گرفتم انداختمش رو خودم رفت پایینتر سینمو میخورد شرتمو در آورد وقتی کیرمو دید گفت شاهین این چیهههه ؟؟!!
(کیرم زیاد دراز نیست ولی خیلی کلفته ) گفتم دوسش نداری از اون پایین یه نیگا کرد یه خنده ریزی کرد با همون حالت سرشو کرد تو دهنش لباش کوچیک بود 1/3 کیرمو میکرد تو با زبون دور کله کیرم میچرخوند .. همون حالت چرخوندمش پاهاش دو طرف سرم بود کسشو حسابی میخوردم اونم کیرمو میخورد گاهیم نمیخورد و با دستاش میمالید و ااااوووووومممممممممم اااااووووووووممممممم
میکرد .. انگشتمو گذاشتم تو سوراخ کونش که یه اخم کرد و دستموزد کنار .. برش گردوندم آروم نشست رو کیرم با اینکه حسابی کسشو خیس کرده بودم بازم به زور میرفت تو .. اونم حسابی کمک میکرد هم درد داشت هم لذت ... بعد از چند دقیقه آروم تلمبه زدن کم کم جاش باز شد دیگه داشت جیغ میکشید و خودشو انداخت روم فهمیدم ارضا شده کیرم هنوز تو بود یواش یواش بالا پایینم میکرد ..
موهاشو باز کرد انداخت رو شونه هاش با اون اندام کشیدش واقعأ زیبا بود اومدم روش پاهاشو به هم جفت کردم دادم بالا کس جمع و جور و برجستش زد بیرون کیرمو آروم گذاشتم دم کسش سرش که رفت تو با یه ضربه کمر تا ته کردم توووو .. یه جیغ بلند کشید تا میخواست حرف بزنه یه ضربه دیگه میزدم دیگه معلوم بود داره حال میکنه فقط لباشو گز میگرفت و چشاش و تو چشام قفل کرد که اون
لحظه خنده بی اختیاری کردم .. همونجوری که تلمبه میزدم پاهاشو گذاشتم بغل دوتا کفش هنوز رو تخت بود که کمرش یه پیچ نازی خورده بود کونش از بغل نگاه میکری انگار گنده تر شده بود
چند تا تلمبه دیگه زدم آبم داشت میومد هم خسته شده بودم هم دلم نمیومد آبم بیاد .. گذاشتم تا نوک کیرم بیاد آبم .. حداقل تا آخرین لحظه استفاده کنم بریزم رو کونش .. تا کیرمو در آوردم آبم پرتاب شد
تا زیر چونش رسید سینه و کمر شم آب کمری شد .. نوک کیرمو مالوندم به کونش تمیز کردم .. به حالت ال کنارش دراز کشیدم اونم خودشو تمیز کرد اومد تو بغلم .. بعد از اون تحت تأثیر نیروی کاذبی که مواد بهم داده بود دو دست دیگه کردمش .. خداحافظی کردیمو اونم رفت شبش اس داد که عالی بود و میخوام با هم باشیم و . . . . بعد از چند روز اون دوستم و که تنها زندگی میکرد و دیدم به اصرار اون شب و رفتیم خونش داداششم اومده بود فیلم عروسیشو آورده بود .. واااااااااای عروس چقدر آشناست !!! چی میدیدم ؟!!!! پریسا بود .. آره تازه گرفتم پریسا همسر سابقش بود و یکساله که بخاطر خلافها و دختربازی پسره جدا شدن .. دیگه پیش اون دوستم نرفتم .. همون یه بار مواد زدن کافی بود تا من دوباره بیفتم تو مواد اینبار 20 برابر دفعه قبل تحت تآثیر قرار گرفتم از دفعه قبل خیلی بیشتر داغون شدم ..

به پریسا هر چی میزنگیدم جواب تلمو نمیداد . چند بار با هم حرفیدیم معلوم بود که سرش شلوغ شده و به یه آدم معتاد اهمیتی نمیده با اینکه خودشم کوکایین میزد ولی هنوزم خوشگل بود .. چهار دفعه سعی کردم خود کشی کنم .. موتور و کامپیوتر و آرشیو فیلمهامو کلأ هر چی داشتمو فروختم به جاش موادزدم دزدیم میکردم از جیب پدر و مادر و از خونه .... وسایل خونه هم میفروختم

1/5 سال همینجوری گذشت .. دیگه انگیزه ای برای زندگی نداشتم
تا اینکه همون دوستهای پاکم اومدن منو بردن کمپ انقدر بدن درد داشتم واسم مهم نبود فقط به پریسا فکر میکردم که چه جوری اومد و چه آتیشی به زندگیم زد و رفت .. یک ماه اونجا موندم بعد بابام اومد
دنبالم الآن حدود پنج سال از اون روزهای تاریک میگذره از اون موقع دنبال هیچ موادی نرفتم خوشبختانه اعتبارم برگشته حتی پدرم یه خونه بهم داده و مستقل شدم واسه خودم کار میکنم و درآمدمم خوبه
موفق شدم تو این مدت یه ماشین خوب بخرم .. دوستهای خوبی پیدا کنم و مثل بقیه مثل آدم زندگی کنم ..
(امیدوارم از سرگذشت من یه نفرم که شده عبرت بگیره ...)

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 62 از 112:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  111  112  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده (آرشیو شماره یک)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA