ارسالها: 2517
#371
Posted: 17 Jan 2013 10:54
قصه تنهایی من
از همه چی خسته شده بودم بعد از اون خیانتی که در حقم شد دیگه دنیام رنگی نبود، همه به چشمم یکسان بودن، به هیچکس علاقمند نمیشدم. دیگه تصمیم گرفته بودم که با هیچ دختری نباشم. اولش خودمو با یه کاری مشغول کردم. ولی اعصابم نمیکشید. بعد از چند تا درگیری که با مشتری ها داشتم انداختنم بیرون، حقوقم هم ندادن. دیگه کارم شده بود با رفیقام برم بیرون خیبون ها رو متر کنیم بریم تو پارک بشینیم سیگار بکشیم هفته ای یکی دو بار هم مشروب میخوردیم مشروب که چه عرض کنم. یا اب الکل بود یا سرم و قرص. تا این که دیدم رفیقام دیگه پایه نیستن. میومدن منو نصیحت میکردن که خودتو تو اینه نگاه کن ببین با خودت چیکار کردی زیر چشات گود افتاده رنگت زرد شده. پس کو اون داریوش که روزی دو بار تمرین داشت؟ اصلا تو اینه بدنتو نگاه کردی ببینی چه بلایی سرخودت اوردی ؟البته راست هم میگفتن ولی به قول خودم من دیگه از دست رفته بودم دیگه زندگی واسم معنی نداشت. تو زندگی که به هیچ کس هیچ احساسی نداشته باشی و فکر کنی که همه باهات دشمنن، واقعا اون زنگی دیگه ارزش زنده بودن نداره.
اینجوری شد که خودم موندمو خدای خودم. بعضی وقتا به این جمله فکر میکردم به نام ان که اشک را افرید تا سرزمین عشق اتش نگیرد) میگفتم خدایا کدوم سرزمین؟ کدوم عشق؟ عشق هایی که همش شده پول یا تنوع؟ میزدم زیر گریه. بیدار میشدم میدیدم ظهر شده نصف کلاس هامو غیبت داشتم 7،8 تا تماس از دست رفته داشتم . که دوستام میخواستن منو از خواب بیدار کنن. بعضی روزا میشد که اصلا دانشگاه نمیرفتم اون ترم هم مشروط شدم.
یه شب اهنگ یاور همیشه مومن داریوش رو گذاشته بودم داشتم مشروب میخوردم و سیگار میکشیدم. یاد گذشته افتادم یاد ان روز هایی که با سحر دوست بودم.چه روزای خوبی بود ، دلم واسه اون روزا تنگ میشد. یادمه همیشه میرفتیم بام کرج بعدش میرفتیم جاده اتشگاه. هر وقت میرسیدیم اونجا میگفت : هوی دوباره که اومدی این جا بازم میخوای شیطونی کنی؟ نگر دار من میخوام پیاده شم. منم اخمام رو میکردم تو هم محلش نمیذاشتم .خودش میومد لباشو میذاشت رو لبام خودشو لوس میکرد. عاشق این کاراش بودم. وقتی میخواستم ازش لب بگیرم فرار میکرد منم دنبالش میکردمو میگرفتمش تو بقلم و از هم لب میگرفتیم. به خودم اومدم، پیک مشروبم رو پر کردم چند تا پیک پشت سر هم رفتم بالا یه نخ سیگار روشن کردم. سگ مست سگ مست بودم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. شمارش نا شناس رد تماس دادم اخه کیه که ساعت 3 نصف شب به من زنگ میزنه؟ دوباره زنگ خورد، جواب دادم دیدم صدای دختره گفتم: بفرما گفت: چیه چرا اینجوری صحبت میکنی؟ یه فحشش دادم میخواستم قطع کنم که گفت فحش نده منم شیما. یه لحظه خشکم زد. شیما تویی ؟(دختر عمومه) اره منم چرا انقدر بی ادب شدی؟ ساعت 3 ادمو از خواب بیدار میکنی میخوای خوش اخلاق و با ادب باشم؟ اره جون عمت تو خواب بودی؟دیروز شبنم (یکی از بچه های دانشگاهمون که بچه تهرانه با دختر عموم دوست بود) بهم زنگ زد گفت حالت خیلی خرابه تو دانشگاه میگن معتاد شدی. هر چی میخوان بگن واسه من فرقی نمیکنه پاشو چند روز بیا اینجا حال و هوات عوض بشه اخه دانشگاه میرم شبنم که میگفت این ترمو مرخصی گرفتی؟ ترم قبل هم که دانشگاه نمیرفتی شنیدم مشروط شدی. شیما تو رو خدا تو یکی دیگه گیر نده
واسش تعریف کردم که چی شده با اسرار زیاد تصمیم گرفتم که برم بندرعباس( دانشجو اونجاس) با شیما هم خیلی راحت هستم. راجع به دوست دخترام و سکس هام تا قبل سحر، همه چیو واسش میگفتم.
به خودم اومدم دیدم صبح شده زنگ زدم به یکی از دوستام ازش خواهش کردم که بیاد ماشینمو بر داره ببره نماینگی چکش کنه. بعد اون دعوایی که باهاش کردم فکر نمیکردم قبول کنه . ولی دمش گرم گفت باشه. خودم هم که از سر درد داشتم میمردم. جند تا قرص خوردمو خوابیدم. نزدیک های صبح روز بعد بیدار شدم. رو تخت دراز کشیده بودم پاکت سیگارو برداشتم دیدم خالیه مثل زندگی من پر از خالی بود. یاد اون روز افتادم که اورده بودمش چالوس اره درست رو هوین تخت بود با هم دراز کشیده بودیم. چشمام به چشاش قفل شده بود لباشو رو لبام احساس کردم خیلی لباش قشنگ بود خیلی خوش مزه بود هیچ وقت از لباش سیر نمیشدم. داشت بدنمو نوازش میکرد منم دستم رو کونش بود. یه تاپ تنش بود تاپشو در اوردم سوتین نپوشیده بود وای چه سینه های قشنگی داشت. از زیر گردنش شروع کردم به خوردن ،رسیدم به سینه هاش خیلی نرم بود من مونده بودم این سینه ها به این نرمی چطوری انقدر رو فرم وایساده بود. دستش تو موهام بود داشتم دستم رو از زیر شلوارش بردم رو کسش خیس و داغ بود. شروع کردم به مالیدن کسش. دیگه تو حال خودش نبود داشت اروم ناله میکرد. شلوارکشو اروم در اوردم یه لحظه احساس کردم خجالت کشید. من که یه شلوار تنم بود. شلوارمو کشید پایین . گفت داریوش کوچولو من که داره میترکه. شروع کرد ساک زدن خیلی خوب ساک میزد.داشت ابم میومد کشیدمش بالا گفتم بسه حالا نوبت منه. ( هیچ وقت کس نمیلیسیدم . نمیدونم چرا؟ از ترش مزه گیش خیلی بدم میومد. بجز اولین بار دیگه هیچ وقت این کارو نکردم.) ولی این بار بخاطر سحر داشتم کسشو میخوردم. یه لرزه کوچیک کرد سرمو محکم فشار داد.فهمیدم ارزا شده.خودم از تخت اومدم پایین رو زانو نشوندمش. پشتش به من بود خیلی بدن قشنگی داشت. کون گنده کمر باریک رون هاش که خیلی خوب بود. برگشت بهم نگاه کرد با نگاش فهمیدم که میگه نکن تو کونم. ولی خیلی حشری شده بودم. اونم که دید من ارزا نشدم. ممانعت نکرد یه خورده کرم مالیم به کونش یه انگشتمو کردم توش زیاد دردش نیومد کسش هم داشتم میمالیدم داشت یواش یواش ناله میکرد یه انگشت دیگمو کردم تو کونش . یه جیغ خفیف کشید. دیگه داشت کونش جا باز میکرد کیرمو اروم گذاشتم جلو سوراخش خیلی منظره ی قشنگی بود. اروم اروم کردم تو. صورتشو نگاه کردم دیدم چشاش پر اشک شده خیلی داشت درد میکشید. یه لحظه خواستم در بیارم، گفت نه تا اخر بکن تو میخام کیرتو تو بدنم احساس کنم. داشتم تلنبه میزدم. اونم داشت حال میکرد. از پشت سینه هاشو میمالیدم خیلی حال میداد. ابم اومد همرو خالی کردم تو کونش. یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم. دیدم افشین با بالش زد تو صورتم. گفت هوی گوسفند یه ساعته دارم صدات میکنم بیا صبحونه بخور بعد 6 ماه .رفتم کنار سفره نشستم همه چی گرفته بود سفره پر شده بود. یه کم خوردم بلند شدم اماده شدم. افشین هم سویچ ماشینو داد، گفت ماشینتو دادم چک اپ کامل کردن. یه تشکر کردم وسایلامو بر داشتمو راه افتادم. دمش گرم بنزینش هم پر کرده بود. اصلا یادم رفته بود خرج ماشینو بهش بدم. نو این مدت هم افشین خونه ی من میموند.( واقعا رفیق های با مرامی داشتم، قدرشونو نمیدونستم.)راستی از خودم بگم من 2 روز در هفته کرج بودم بقیه هفته باید میرفتم چالوس دانشگاه. خودم هم بچه تهران هستم. یه رفیق صمیمی تو کرج داشتم به اسم اروین بهش گفته بودم حواسش به سحر باشه حتی چند بار دوستاشو فرستاد تا امتحانش کنن ولی به هیچ کدوم امار نداد. از چشام بیشتر بهش اعتماد داشتم. تا این که امتحان های دانشگاه شروع شد چند هفته نتونستم برم کرج.یه روز بدون این که بهش بگم رفتم کرج رفتم جلو دانشگاش نمیدونستم کی میاد بیرون . گفتم یه ساعت صبر میکنم اگه نیومد بهش زنگ میزنم. مثلا میخواستم سورپرایزش کنم.20 دقیقه گذشت دیدم سحر داره از دانشگاه با دوستاش میاد بیرون. گوشیشو در اورد .خواستم برم جلو، گفتم شاید میخواد به من زنگ بزنه گوشیمو نگاه کردم ولی زنگ نمیخورد. داشت با یکی دیگه حرف میزد. یکی از این ماشین مدل بالا ها اومد، دیدم سحر داره میره سمتش . اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش گفتم شاید یکی از هم کلاسی هاش باشه میخواد تا تهران برسونتش. یه خورده شک کردم گفتم برم دنبالش ببینم کجا میره دلم مثل سیرو سرکه داشت میجوشید. به خودم تلقین میکردم میگفتم نه حتما یکی از فامیل هاشه. رفتن سمت جهانشهر اشکم داشت میریخت. از شدت عصبانیت داشتم دیوونه میشدم. جیزی رو که نباید میدیدمو دیدم سحر و اون پسره دست همو گرفته بودن با لب خندون رفتن داخل خونه پسره. نمیدونستم چیکار کنم. برم پسره رو بزنم؟ سحرو بزنم؟ خودمو بزنم؟ داشتم همینجوری داد میزدمو گریه میکردمو اسم خدا رو میاوردم. زنگ زدم به اروین سریع خودشو رسوند. زدم زیر گوشش گفتم اینجوری میخواستی از سحر مواظبت کنی؟ هیچی نگفت .نشستم رو زمین زار زار گریه میکردم. صداش در اومدو گفت من که نمیتونستم صبح تا شب پیشش باشم. تازه اون خودش خواسته بود با این پسره دوست بشه چرا به من زنگ نزدی بگی؟ چی بگم ؟ بگم عشقت با یکی دیگه دوست شده؟ اطراف رو نگاه کردم دیدم مردم جمع شدن بعضی ها داشتن میخندیدن ،بعضی ها با تعجب نگاه میکردن. سوار ماشین شدیم رفیتیم یه کافی شاپ. نمیتونستم این موضوع رو درک کنم بلند شدم رفتم جلو در خونه اون یارو. منتظر شدم تا بیان بیرون تو اون چند ساعت تمام خاطراتم با سحر از جلو چشام گذشت. دیدم اروین هم اومد. سحر و اون پسره با لب خندون از اون خونه اومدن بیرون از شدت عصبانیت دستام میلرزید. رفتم جلو، سحر تا منو دید زد زیر گریه شروع کرد قسم خوردن دیدم پسره اومده جلو میگه: چیه داداش ؟ مشکلی پیش اومده؟ اینو که گفت با کله زدم تو صورتش افتاد زمین.خون بینیش پاشیده بود رو پیشونیم. تو چشمایه سحر نگاه کردم. چقدر قشنگ و فریب دهنده بودن. 2.3 تا کشیده زدم بهش. از حال داشت میرفت. نشست رو جدول افتادم به پاش گفتم چرا سحر؟ اخه چرا؟ هیچی نمیگفت فقط گریه میکرد.سرمو میکوبیدم به زمین دیدم دستاشو اورد جلومو بگیره بلند شدم تف کردم تو صورتش ای خدا ؟خدا ؟خدا ؟خدا؟ خدا ؟. ببخشید بچه ها دیگه نمیتونم راجع به این موضوع بنویسم. اروین منو برد بیمارستان بعد 2 روز ،با ماشینم منو برد چالوس یه هفته پیشم موند خودش با اتوبوس بر گشت.
هوا تاریک شده بود رسیدم بندرعباس، زنگ زدم شیما گفت بیا فلان کافی شاپ تو یه پارک کنار دریا بود. رفتم داخل دیدم 7.8 تا دختر نشستن اونجا. شیما که منو دید اشک تو چشاش جمع شده بود. حوصله نداشتم گفتم پاشو بریم خونه دوستاش هم همینطوری داشتن منو نگاه میکردن شیما و دو نفر دیگه که هم خونش بودن سوار ماشین شدیم رفتیم. تو راه شیما گریه میکرد میگفت داریوش چرا اینطوری شدی؟ تو رو خدا بگو که معتاد نشیدی. سرش داد کشیدم گفتم چرا چرت و پرت میگی؟ یه خورده حالم خوب نیست. رفتیم تو خونه گرفتم خوابیدم هیچ کدومشون خم محل نذاشتم. صبح دبدم به دختره با یه گیرهن و شلوارک کنارم نشسته صدام میکنه میگه پاشو بریم صبحونه بخوریم.یه لحظه با دیدن چهره ی این دختر همه گذشته یادم رفته بود. خندیدمو بلند شدم دست صورتمو شستم رفتم سر نیز صبحونه. چند ماه میشد نخندیده بودم. دیدم دارن اماده میشن. گفتم کجا؟ سمیرا (همونی که بیدارم کرد) گفت داریم میریم ورزش از شیما شنیدم یه زمانی تو استان و منطقه مقام میاوردی. گفتم اره یه زمانی. پاکت سیگارمو بر داشتم. دیدم سمیرا اومد جلو گفت تو رو خدا به خاطر من امروز سیگار نکش یه لحظه خواستم بگم تو کی هستی که بخاطر تو سیگار نکشم. ولی گفتم بیخیال . جلو دوستاش ضایع نشه بهتره. با خواهش سمیرا قرار شد که منم باهاشون برم بدوم. یه خورده دویدم ولی نفس نداشتم جلو دخترا هم خیلی ضایع شدم.قرار شد از اون روز هر روز بریم بدوییم یه چند روزی گذشت روحیه ام خیلی بهتر شده بود با سمیرا خیلی صمیمی شده بودم. شبا میومد کنار من میخوابید.یه روز همه رفته بودن دانشگاه. دوباره سمیرا با اون ناز همیشگیش اومد بیدارم کرد. گفتم تو چرا نرفتی گفت امروز کلاس ندارم. رفتیم پارک واسه ورزش. اسم پارکش هم فکر کنم پارک دولت بود. دویدیمو رفتم 2 تا ابمیوه خریدم. اومدم یه خورده دیدم ناراحته. کنار ساحل نشسته بدیم داشتیم دریا رو نگاه میکردیم نزدیک های عید بود دریا خیلی موج داشت. هوا هم ابری بود گفتم چیه سمیرا ؟چی شده؟ گفت هیچی هر وقت اینجوری دریا رو میبینم اعصابم خورد میشه. گفتم چرا؟ گفت تو اول بگو چرا وقتی اومدی حالت انقدر خراب بود. منم شروع کردم جریانو واسش گفتن. به خودم اومدم دیدم سرم رو شونه هاشه دارم گریه میکنم. گفتم ببخشید نباید میگفتم .چشاشو دیدم پر اشکه . یه ارامشی از نگاش میگرفتم. خودم اروم شده بودمو گفتم تو داستانتو بگو. داستان اون هم خیلی توش نامردی و بی معرفتی داشت. دیدم خود یه خود لبام داره به لباش نزدیک میشه. به خودم اومدم دستشو گرفتم بردمش تو ماشین رفتیم خونه. 2 تا قهوه درست کرد اورد نشست کنارم.عاشق متالیکا بود آهنگ ناثینگ الس متر وآنفورگیون رو گذاشت. گفت داریوش خیلی دوست دارم از همون روز اول عاشقت شدم. همون روز که با اون اخلاق بدت اومدی تو کافی شاپ فهمیدم ،تو هم مثل من زجر کشیده ای. منم گفتم تو تنها کسی بودی که بعد از این همه مدت ارومم کردی. احساسی که بهت دارم رو نمیتونم بیان کنم اما مید.نمهنوز عاشقت نشدم. ولی میدونم که خیلی دوست دارم. بهش گفتم مشروب میخوری گفت نه تا حالا لب نزدم ولی یه مدت سیگار میکشیدم. منم خیلی حوس مشروب کرده بودم. ولی تو اون شهر قریب مشروب از کجا میاوردم. یه نخ سیگار روشن کردم. تو حال خودم بودم. گفت ما هم اینجا ادمیم ها. دوباره رفتی تو فکر؟ گفتم میکشی؟ گفت فقط به خاطر تو. ولی تو هم باید قول بدی که کم بکشی. گفتم باشه.با اون لبای خوشگلش از سیگار کام گرفت چند تا سرفه کرد. گفتم حتی سیگار هم به لبات حسادت میکنه. گفت منظور؟ گفتم هیچی میشه لبات رو ببوسم؟ گفت پیش خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی من از این دخترای تو خیابونم؟ شروع کرد دیوونه بازی. منم هیچی نمیگفتم نگاش میکردم میخندیدم. هر دفعه که میخندیدم بیشتر خودشو میزد به عصبانیت. بعد چند دقیقه گفت باشه بیا بوس کن ولی فقط یک بار گفتم باشه. وقتی داشتم میبوسیدم دیدم خودش لباش رو باز کرد شروع کردیم به لب گرفتن. خیلی وقت بود لب نگرفته بودم. خیلی خوب بود هم خودش هم لباش.جرات نمیکردم به سینه هاش دست بزنم. خیلی بدن خوبی داشت هرچی نباشه شش سال به صورت حرفه ای شنا کار کرده بود. دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینه هاش یه لحظه نفسش گرفت. ولی چیزی نگفت اروم داشتم سینه هاشو میمالیدم رو کاناپه دستشو گذاشت روی کیرم دیگه فهمیدم که اره باید تا اخرش برم. یه پیرهن گشاد پوشیده بود. پیرهنشو در اوردم وای چه بدنی داشت بدنش از شکیرا هیچی کم نداشت. سوتینشو باز کردم شروع کردم سینه هاشو خوردن ولی کسشو نمیخواستم بخورم چون خیلی بدم میاد. تی شرتمو در اوردم . شلوارمو خودش در اورد. من رو کاناپه دراز کشیده بودم. اون روم بود. اولش کل کیرمو از سرش تا تا تخمام رو بوس کرد یه بار ساک میزد بعد دوباره سر کیرمو بوس میکرد. وقتی موهاش به کیرم میخورد خیلی حال میکردم. خیلی خوب ساک میزد بعد 3.4 دقیقه ابم اومد. همشو خورد. من که هال نداشتم بلند شم دیدم داره منو نگاه میکنه یعنی تو هم بیا بخور من که فعلا حال کردن نداشتم مجبور شدم کس لیسی کنم. از هر چی بدم میومد سرم اومد.ولی کسش خیلی ناز و تمیز بود. وقتی کس سحر رو میخوردم اون ترشیش که به زبونم میخورد حالم بد میشد ولی واسه سمیرا نه. خودم هم داشتم حال میکردم. یه لرزه ی کوچیک کرد و ارزا شد.کیر من هم دوباره راست شده بود.درازش کردم رو کاناپه انگشتمو تف زدم کردم تو خیلی راحت رفت تو انگشت دومم رو یه ذره سخت کردم تو معلوم بود قبلا از کون داده. البته بهم گفته بود که با دوست پسر قبلیش سکس داشته. کیرمو تف زدم یه ذره هم به کونش زدم. کیرمو کردم تو دراز کشیدم روش ازش لب میگرفتم، با دستام سینه هاشو میمالیدم و تلنبه میزدم. یه خورده تلنبه زدم گفت جاها رو عوض کنیم من خوابیدم زیر اون رو یه من بالا پایین میکرد. داشت ابم میومد بلندش کردم بردمش نزدیک دیوار دستاش رو دیوار بود از پشت کردم توش سینه هاشو گرفته بودم داشتم تلنبه میزدم. سرشو برمیگردوند ازم لب میگرفت اروم داشت ناله میکرد.ابم اومد ریختم تو کونش. ولی اون ارزا نشده بود. چند بار کسشو مالیدم اونم ارزا شد. خوابیدیم رو کاناپه . بعد سکس سیگار میچسبید ولی نذاشت بکشم من شرت و شلوارمو پوشیدم ولی اون همینجوری تو بقلم خوابید بیدار شدم دیدم هوا تاریک شده. دیدم شیما و دوستاش نیومدن خونه.سمیرا رو بیدار کردم زنگ زدم به شیما گفتم کجایی؟ کافی شاپ همیشگی. کی رفتین؟ چرا به ما زنگ نزدین؟ اومدیم خونه در روباز نکردین اومدم شروع کنم خالی بندی گفت عیب نداره . با سمیرا رفتیم کافی شاپ. دوباره مثل قبلا خوشحال و خوش اخلاق شده بودم ورزش خیلی جدی شروع کردم. الان هم با سمیرا دوستم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#372
Posted: 17 Jan 2013 11:04
ناخواسته و پشیمان
سلام اسمم مریم و 22سالمه تو داستان نویسی و خاطره تجربه ی زیادی ندارم سعی میکنم کوتاه بنویسم و کشش ندم تا لیچار بارم نکنید این قضیه برمیگرده به سال پیش من دوست پسر داشتم دوسش داشتم اونم منو دوست داشت چند سالی میشد باهم بودیم باهم راحت بودیم سکس میکردیم عشق بازی میکردیم رابطه ی خوبی داشتیم تا اینکه یاسر رفت دانشگاه یه مدت گذشت و رابطمون سرد شده بود از طرف یاسر خیلی کم زنگ میزد کم بیرون میرفتیم کم سکس میکردیم هرموقع هم دلیل این رفتارشو میپرسیدم میگفت با باباش مشکل داره و دعوائین و اینا تا اینکه من خیلی بهش مشکوک شدم و فهمیدم با یکى ازهمکلاسیاش که جنده دانشگاه بوده ریخته روهمو خیانت و اینا هر چی بود من بخشیدمش اما خیلی دوست داشتم یه موقعیت واسم پیش بیاد تا منم بهش خیانت کنم و تلافی آخه دیگه رابطمونم به گرمیه قبل نبودو من تنها بودم تا اینکه پارسال آموزشگاه خیاطی ثبت نام کردم مربیشم از طریق یکى از دوستام میشناختم خلاصه کلاسام شروع شدو من با مربیم خیلی صمیمی شدم تا اینکه کار به رفت و آمد خانوادگی رسید یک زن و شوهر که چند سالی از ازدواجشون میگذشتو بچه دار نمیشدن سارا مربیم 33 سالش بودو یک خانوم مومن ولی خیلی اهل شوخی اینا بود و مسعود شوهرش که سیدبود و خیلی شوخ طبع به قول خودش تا همین الانم که متاهله درو برش دختر زیاد بوده و همش با دخترا می پریده سارا خیلی مسعودو راحت گذاشته بود اصلا زن گیری نبود ما خیلی باهاشون صمیمی شده بودیم تا اینکه مسعود شروع به اس دادن کرد اولا جوک و متن میفرستاد و منم براش میفرستادم یک شب که ما شام خونشون دعوت بودیم و من و مسعود تو آشپزخونه داشتیم بساط قلیون راه مینداختیم مسعود گفت مریم یه چیزی هست که میخوام بهت بگم و شب منتظر پیامش باشم منم بیخبر گفتم باشه شب بهم اس داد که مریم من ازت خوشم اومده تو این مدت عاشقت شدم و تا حالا عاشق نشدم و حتی ازدواج با سارا هم بدون عشق بوده من از مسعود بدم نمیومد خوشگلو خوش اندام بود ولی نمیشد باهاش باشم چون زن داشت اون شب با جوابای سربالایه من گذشت فرداش باز اس داد وهمون حرفارو میزد تا اینکه چند روز بعد خونه ما دعوت بودن و وقتی چشم بهش افتاد قلبم تند تند میزدو یه احساسایی بهش پیدا کردم شبش باز اس دادو من جواب دادم کم کم ازش خوشم اومد رابطم با یاسرم اصلا خوب نبود به محبت و سکس نیاز داشتم تا اینکه چند هفته ای با مسعود اس بازی کردیم و قرار گذاشتیم بریم بیرون وقتی تو ماشینش نشستم ازش خجالت میکشیدم آخه تا چندوقت پیش بش میگفتم آقا مسعود خالاصه کلی خوش گذشتو دستم تو دستاش بودو اتفاق خاصی نیفتاد تا اینکه خیلی صمیمی شدیم و منو خونش واسه نهار دعوت کرد و سارا هم که آموزشگاه بود من شبش رفتم حموم و شیو کردم و صبح شورتو سوتین ست بوشیدمو کلی به خودم رسیدم و رفتم اولش که رومون زیاد باز نشده بود و یکم که گذشت مسعود کنارم نشستو دستم و گرفت مسعود مرد شهوتی بود مست و داغ منم عاشق داغ بودنش بودم شروع کرد به خوردن لبام و بعد گردنم از زیر لباسم سینه هامو میمالید تا اینکه لباسم و در آوردم اونم مثل یه حیون افتاد به جونم و سینه هامو میخوردو منم به اوج لذت رسیدم ازم اجازه خواست تا شلوارو شورتمو درآره منم داغ بودم و هیچی نمیفهمیدم لباسامو در آوردو لخت شدیم با یه دستش سینه هامو با دست دیگش کوسمو میمالوند بالای کوسمو تند تند میمالید شروع به خوردن کوسم کرد زبونشو از بالا تا پایی کوسم میکشید من ارضا شده بودم حالا نوبت مسعود بودو میخواستم کیرشو بخورم چه کیر گنده و نازی داشت براش ساک زدمو ارضا شد بعد ارضا دوباره به جونم افتاده سینه هامو خورد پاهامو باز کردو کوسم و میلیسید خیلی مست بود اصلا سیری نداشت اون کیرشه آروم رو کوسم میمالوند رو کوسم میزد بعدش لاپام گذاشتو منم پاهامو سفت کردم و کیرشو به کوسم میمالید اون روز خیلی حال کردیم چند هفته ای همین جور گذشتو مسعود گیر داده بود میخواد منو از کون بکنه بلاخره راضی شدم و رفتم پیشش اول کلی منو مالوندو دستمالیم کرد رفت سراغ کونمو سوراخ کونمو خوردو لیسید کوسمم میمالید داشتم دیونه میشدم آه آهم بلند شده بود انگشتشو آروم کرد تو کونم بعد شد 2تا انگشت حسابی جا باز کرده بودو اماده شده بود کثافت خیلی حرفه ای بود جونم به لبم رسیده بود فقط میگفتم منو بکن جرم بده کیرشو گذاشت دم سوراخو کرد تو کونم و شروع به زدن کرد انقدتندتند تلمبه میزد که داشتم جر میخوردم چه لذتی داشت به کونم مینداخت با اون کیرگندش اون روز 3بار منو کردو چند ماه گذشتو ما هر روز سکس داشتیم تا اینکه سارا به مسعود شک کرده بودو فقط دنبال گوشی مسعود بودو بلاخره سارا چندتا از اسای منو تو گوشی مسعود خونده و ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#373
Posted: 21 Jan 2013 09:36
اولين سكسم با اولين دوست دخترم
سلام من اميرم ٢٠ ساله ميخوام از اولين تجربه سكسم بگم.
تقریبأ دوسال پيش بودكه من تو يه رستوراني كارميكردم برا اينكه پول توجيبيه خودمو دربيارم و تو محله كارم آدم فوق العاده قد وخودمو ميگرفتم و به گفته دوستام وآشنايان بانمك بودم اسفندماه ساله ٩٠بود كه دوتاخواهربراكار اومده بودن واسه كار(البته آگهي كار چاپ كرده بودن برايه نيرويه زن)صاحب رستوران چون لنگه كارگربود قبول كه يكيشون بياد برايه آشپزخونه كاركنه منم تقريبأ كارگر اتوماتيك بودم وهم آشپزخونه وهم سالن بودم.
بعده گذشته يك هفته آخرشب بود رفتم آشپزخونه كه شاممو بخورم ديدم رفتارهايه دختره(پرستو)عادي نيست انگار منوديده بود حول كرده بود نگاهش بمن جوري بودكه دلم لرزش گرفته بودوموهام سيخ شده بود فهميده بودم ك ازم خوشش اومده.
آشپز رفته بود هيچكس توآشپزخونه نبود كه بلأخره حرف زد گفت امير آقا ازدوست دخترات چخبر؟ بهش گفتم دوست دختر؟ يه پوستخندي زدم گفت نگو نداري كه باورم نميشه گفتم خب حالا كه چي؟ واي پيش بيني ميكردم كه چي ميخواد بگه. گفت اميرآقا ميشه شمارتونو داشته باشم كه هروقت خواستم كه نيام به شما بگم؟ منم درحين غذا خوردن: بنويس .........0935 .زنگ زدم آژانس و رفت.
واي ازاسترس مردم باوركنيد چندبار رفتم دستشوئی. نيم ساعت ديگه ديدم يه شماره ناشناس بهم پيام عارفاو داد ميدونستم خودشه اما جواب ندادم دوباره دوسه دقيقه بعد اس داد اميرآقا منم پرستو جواب دادم نكنه فردانميتوني بياي؟ اس داد راستيش من از شماخوشم اومده وقتي اسشوخوندم قند تو دلم آب شد. جواب دادم كه چي؟ اس داد بامن دوست ميشي؟ نميدونستم چي بگم واي گيج شده بودم همش به سكس فكرميكردم (آخه من اونموقع خودارضايي ميكردم) واي يچيزي تو شورتم ذوق ذوق ميكرد خلاصه تكبرم اجازه نداد كه جوابشو بدم.
فرداش رفتم رستوران وقتي كه ازپشت ديدمش كيره بيست سانتيم يهو بيدارشد آخ آخ چه مانتويه تنگي چه كمره باريكي چه كونه خوش فرمو بزرگو نازي. برگشت تامنو ديد خنديد وسلام كرد واي منو بگو ماتو محبوط از آرايشش و استيله خوشگلش . معلوم بود ازاون دخترايه پرو هست. جواب سلامشو دادم گفت ديشب يكساعت منتظره جواب اس بودم الكي گفتم آخ خوابم برد گفت خب نگفتي ميخواي دوست بشي يا نه؟ حول شدم گفتم نميدونم بعدش آشپز اومد من رفتم بيرون باخودم گفتم آخ جووون چه كوني بكنم من اس دادم آره ميخوام باهات دوست بشم . بعده گذشته يه مدت روم به روش بازشد و ازشوخي كردن ودست زدن به كمرو شونهاش شروع شد اونموقع من آبم خودبه خود ميومد. يروز رفتيم يه پاركي كه خر پر نميزد و خلوته خلوت بود.انقدر رومون بهم بازشده بود كه ازهم لب ميگرفتيم ك يهو دستشو ازرو شلوارم گذاشت رو كيرم وايساد مالوندن آخ آخ چقدر حال داد.
منم دستم ناخدا رفت طرفه سينه هاش با اون يكي دستم صورتشو اووردم طرفه صورته خودم و لبامونو چسبونديم بهم واي كه چه ممه هايي داشت وقتي ك سينه هاشو ميمالوندم ديدم رنگش قرمز و خيلي آروم ميگفت آخخخخ امير عاشقتم دستمو گذاشتم لايه روناش جنسه شلوارش كتان نازك بود وايسادم مالوندن گفت اميرم دوست داري منو بكني؟ منم دست گذاشتم رو كوسش نازش گفتم آره عزيزم گفت اميرم من ميخوام فقط فقط تومنو بكني كيره تورو فقط ميخوام منم به لحن خنده گفتم منم فقط ممه هاو استيله نازه توروميخوام تو همين صحبت هابوديم كه يهو برگشت گفت أمير ميخوام يه واقعيتو بهت بگم من مطلقه ام. اينو كه گفت با خودم گفتم جون، كوس، اوپن، كار بلد. نقش گرفتم گفتم پرستو چرا زودتر نگفتي گفت أمير اذيتم نكن من عاشقتم. خلاصه فرداش ازاون روزهايه خوبه من بود خوش شانسي پشته خوش شانسي. من وصاحب رستوران هميشه آخرين نفري هستيم كه ميريم خونه خلاصه يشب كاره مهمي براش پيش اومد بمن گفت كارتون تموم شد يه آژانس براپرستو خانوم و خودت بگير درهم قفل كن. ساعت ١٢شد همه كارگرا رفتن فقط من بودمو پرستو و يه سكسه توپ. فكره همه جاشوكرده بودم همه جايه رستوران دوربين داشت تنها جايي كه نداشت انبار بود كه من هميشه ميرفتم اونجا سيگار ميكشيدم كه كليدش هم دسته خودم بود. خلاصه به بهانه سيگار پرستو رو بردمش انباري. ديگه انقدر صميمي شده بوديم كه بدون هيچ مقدمه اي خودمو چسبوندم بهش وشروع به خوردن لباش كردم روژه لبش باطعم هلو بود. داشت مانتويه بلند وسورمه اي رنگشو در ميوورد كه چشمم به تاپه صورتي و گردنبندي كه پلاكش افتاده بود وسط سينه هاش افتاد تاپش انقدر تنگ بود كه حتي سوراخه نافش و طرحه سوتيينش معلوم بود با كمكه من تاپشو دراوورد وقتي پستوناي گنده و سفيد نرمشو ديدم ناخواسته سرمو كردم لاسينش و شروع كردم مكيدن وليسيدن ديگه داشت داد ميزد آخخخخخخ شلوارمو در اوورد و بادستش شروع كرد جق زدم وااااااااااااای منم شلوارشودر اووردم وقتي چشمم به لاپاهاش افتاد گفتم قربون لاپات بدون اينكه حرفي بزنه ازتو كيفش اسپره سركننده دندون در اوورد و زد ب كيرم ودستاشو گذاشت به ديوار و گفت امير ماله خودت بكن توش جرش بده منم بين دوسوراخ حيرون مونده بودم بلأخره باكمكش كردم تو كوسش واي چه كوسي كيرم حسابي داغ شده بود ازهمه طرف فشاراومده بهش آروم آروم شروع كردم به تلنبه زدن كه يهو پرستو گفت تندش كن لعنتي جرش بده بعدش دستاشو گذاشت روزمين و پاهاشو كشيده بود حالت قنبلي شده بود منم با دستم محكم كمرشو گرفته بودم كيرمو كشيدم بيرون يهو برگشت كيرمو گذاشت تو دهنش وآبمو ريختم رو سينش. منكه سير نشده بودم روزمين خوابيدم پرستو اومد نشست رو كيرم و گذاشت تو كوسش شروع كرد بالا پائين كردن
{آييييي آخ كوسم امير عاشقه كيرتم}
{جووووون قربون كوست پرستو}
اين دفعه ديگه ارضاش كرده بودم آبه كوسش اومده بود.
بعده اين ماجرا چندين و چندبار هم اووردمش خونمون و حتي از كون (كه از دادنش متنفر بود) كردمش.
دوستيه ما تا شيش ماه پيش ادامه داشت كه يروز اومد گفت امير داره برام خواستگار مياد بهش گفتم بسلامتی گفت تو منونميخواي ؟ بهش گفتم ولم كن جون مادرت. گوشيشو خاموش كرد ديگه خبري هم ازش نشد خيلي دلم براش لك زده وقتي كه بود قدرشو ندونستم وقتي كه نيست قدر بودنشو فهميدم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#374
Posted: 21 Jan 2013 09:38
انتخاب اصلح
خرداد ماه بود و پدرو مادر میخواستند 1 هفته برن مشهد.راستش هم خوشحال بودم وهم ناراحت چون تو این 1 هفته فرصت خوبی بود واسه عشق و حال از طرفی هم چون اینده نگری نکرده بودم و دوست دخترامو پرونده بودم ناراحت بودم فقط ایدا بود که زیاد باهاش حال نمیکردم چو ن هم ریزه میزه بود وخوش سکس نبود ولی واسه رفع کوتی بد نبود.مریم هم تازه تو دانشگاه بهش شماره داده بودم خوشگل بود ومغرور زود بود که بهش چیزی بگم چون ممکن بود بپره خیلی هم جدی بود ونمیشد به حریمش وارد شد خیلی هم گیر بود تو این 1 هفته چنان کنترل میکرد منو که خودم هم مونده بودم چی کار کنم خواستم بیخیالش بشم ولی ازش خوشم میومد اخه از اینکه یکی بهم اعتماد نداشته بشه بدم میومد چون من که ادمی نبودم سو استفاده کنم!!!!!!!!
خلاصه فردای رفتن پدر ومادر گرامی ساعت 3 بعداز ظهر به ایدا اس دادام که بیاد پپشم اونم بعد ازکلی نازو ادا گفت میام ساعت 4 بود که به مریم اس دادم و گفتم من میخوام بخوابم تا وقتی ایدا اومد دیگه نزنگه خلاصه تا مثلا من بخوابم چند تا اس بینمون ردو بدل شدو یهو ایدا زنگ زد که نزدیکم.گفتم زود بیا و قطع کردم یادم اومد که ابمیوه نداریم بهش اس دادم که عزیزم داری میای ابمیوه بخر .رفتم تو اتاقم اسپری زدم تا ایدا که میاد اماده باشم و اسپری اثر کرده باشه.گوشیمو چک کردم ببینم ایدا کجاست دیدم اس داده خوب که خوندم سرم درد گرفت گند زده بودم اس ام اسو به مریم دادم!اونم قاطی کرده بو که کی میخوا دبیاد پیشت منم گفتم دوستم مهران میاد گفت به مهران میگی عزیزم؟ بعداز کلی منت کشی فکر کردم بیخیال شده و 1 نفسی کشیدم که بازم شروع کرد که اصلا مگه تو نمیخواستی بخوابی پس داری دروغ میگی! کم اورده بودم گفتم دیونم کردی من چه دروغی دارم بگم بهت اصلا خودت بیا ببین من تنهام وقطع کردم.تو دلم گفتم حالا ایدا که رفت یک کارش می کنم .ایدا اس داد که 5 دقیقه دیگه میرسم.حس خوبی نداشتم .منتظر بودم که بیاد که مریم زنگ زد که ادرستو بده من دارم میام.!! دیگه دلم میخواست گریه کنم ایدا هم پشت در بودبایدانتخاب میکردم ادرسو دادم و به ایدا گفتم خواهرم زنگ زده ممکنه بیاد خونه بزاریم 1 روز دیگه.اونم کلی فحشم دادو رفت.ساعت 6 مریم پیشم بود ومن دستشو گرفته بودم .یکم استرس داشت چون دستش عرق کرده بود بهش گفتم خیالت راحت شد.اونم گفت بیخیال دیگه .منم دیگه ول کن نبودم غر میزدم بهش گفتم مانتورو در بیار ولی قبول نکرد گفت عکس نداری ببینم از خودت و خانواده منم گوشیمو بهش نشون دام عکسارو دیدو حرف زدیم منم خواستم فوضولی کنم گفتم تو هم عکساتو بده ببینم اونم گوشیشو داد عکسارو که دیدم و اندامشو میدیدم بیشتر میخواستمش.رفتم رو فیلم دیدم میخواد گوشیو بگیره که تا بگیره من فیلمو باز کرده بودم .به به مریم خانوم و فیلم سکسی قرمز شده بود گفتم این چیه گفت از قبل تو گوشیه و نگاه نمیکنه و سکس 15 ساله هاست منم گیر دادم که اینا سنشون بیشتره دیگه سر سن داشتیم بحث می کردیم تو دلم گفتم مریم جون گوزیدی دیگه نمیشه جمعش کرد.خودمو زدم به سادگی وانگار نه انگار گفتم ایراد نداره و رفتم کلیپ بعدی که 1 دختره داشت لخت میشد سینهاش خیلی بزرگ بود85 یا 90.!گفت زشته نبین گفتم وایسا دیگه منم اروم اون دستمو گذاشتم رو سینه اش .اروم گفت نکن سعید که این گفتنش از 100 اره بهتر بود منم توجه نکردم و شرو ع کردم به مالیدن سینههاش اونم همش میگفت نکن بدون مقاومتی.نگاش کردم دیدم صورتش روبرومه ولی نگاهش پایینه رفتم سمت لبش اروم بوسش کردم بی حرکت بود دوباره بوس واین بار جواب داد منم منتظر همین بودم که شروع کردم به خوردن لبش مریم هم اروم شروع کرد وارد بود ولی معلوم بود خودشو کنترل میکنه. هر طوری بود بردمش روتختو مانتو و تاپشو در اوردم عجب هلویی بود لک نداشت بدنش سوتینش از جلو باز میشد بازش کردمو شروع کردم به خوردن سینه هاش نفشاش تند شده بود و معلوم بود که خیلی سکسیه از رو شلوار کسشو میمالیدم دیگ صداش در اومده بود ولی هر کاری می کردم شلوارشو در نمیاورد شاید 10 دقیقه کلنجار رفتم ولی کوتاه نمی اومد منم دیگه داشتم ناامید میشدم از پشت بغلش کردم وسینه هاشو گرفتم نوکشو میمالیدم وگوششو لیس میزدم و اروم دستمو بردم سمت شکمش بازم دستمو گرفت گفتم میخوام از رو شرت بمالم وشلوار جین نمیزاره و دست کردم تو شلوار واز روشرت مالیدم شرتش خیسه خیس بود هر بارکه می مالیدم جلو عقب میکرد کونشو ومیخورد به کیرم منم کفتم الان 1 حال اساسی به کونت میدم .تو حال خودم بودم که دیدم مریم دستشو برد سمت کیرم واروم گرفت دستش از دیدن وحس این صحنه نزدیک بود ابم بیاد. که سریع جداشدم .وبه همین بهانه لخت شدم.بازم خواستم شلوارشو در بیارم که بازی در اورد هرجوربود لختش کردم شرتشم باهاش اومد پایین سریع برگشت منم رفتم پشتش دیدم گزاشتم لای پاهاش وشروع کردم به جلو عقب کردن دیگه وقتش بود بکنم تو کونش ولی سفت میکرد ونمیذاشت. برگشت ومنم اروم با دستم کسشو مالیدم باورم نمیشد انگشتم رفت تو یعنی اپن بود؟به بهانه خوردن رفتم پایین .کلا نمیخورم ولی دیدم که بله درسته.اروم گذاشتم روشو شروع کردم به تلمبه زدن وقتی رفت تو دیگه مریم مثل وحشیا چنگالم میگرفت باور کردنی نبود منم تو حال خودم نبودم تند داشتم میزدم کمتر از 10 دقیقه شدکه دیدم داره ابم میاد از مریم پرسیدم ارضا شدی گفت 2 بار ومنم بی اختیار اوردم بیرونو ریختم رو شکمش خیلی بهم حال داده بود.بی حال افتادم روش رفتیم دوش گرفتیم وقتی اومدم بیرون دیدم پشتم میسوزه از اینه که نگاه کردم دیدم مریم خانوم تموم پشتمو چنگال گرفته...مریم رفت و منم خوابیدم موقع خواب از انتخاب مریم به جای ایدا خیلی خوشحال بودم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#375
Posted: 21 Jan 2013 09:42
کس تپل من و کیر قلمبه سامان
من شاپرک 20 سالمه از اهواز حتما شنیدین که میگن جنوبی ها گرم گرمن منم اخرشم جوری که بیشتر موقع ها با خودم ور میرم.... با سامان 2 سالی میشد دوست بودم من تو فکر ازدواج و اون تو فکر کردن.هی به بهانه های مختلف میخواست منو ببره خونه ولی من از ترس داداشام قبول نمیکردم یه روز از یکی از دوستام یه فیلم سوپر خفن گرفته بودم.و حسابی حشری که هر چقدر با خودم ور رفتم فایده نداشت از حق نگذریم کس تپل مپلی دارم که خودم میبینمش خوشم میاد.اون روز بعد دیدن فیلم خفن حشرم رفت رو 1000000 و ایندفه که سامان بازم میخواست با دوز و کلک منو ببره زیاد بدم نیومد البته از ترس داشتم میمردم.قرار شد بریم خونه یکی از دوستاش که ترسی از اومدن کسی نداشته باشیم.اول خیلی میترسیدم ولی سامان این اطمینانو بم داد که کسی اینجا نمیاد و تا وقتی ترسم نریخته حتی بم دست هم نمیزنه خدایشش هم کاری نکرد ولی من خودم رفتم کنارش وبازوشو گرفتم تا ترسم بخوابه گفتم که من تو فکر ازدواج بودم همین جور که بازوشو گرفته بودم یهو چشمم افتاد به شلوارش که قلمبه زده بود آخی سامانم حشری شوده بود منم که بادیدنه اون کیر قلمبه شده از پشت شلوار جین تنگش شورتم خیس شده بود و کسم مور مور میشد چه حالی داشتم جاتون خالی البته دخترا.... خلاصه منی که همیشه وقتی از سکس میحرفیدیم میگفتم باید 2 ساعتی نوازشم کنی 5 ذقیقه هم سکس البته بعد ازدواج و سامان هم که خوب منو میشناخت شروع کرد به نوازش گردن و چونم که واقعا باعث شد حشرم بزنه به اسمون و تو حیالم با خودم میگفتم که اگه اینجوری پیش بره شاید من اونو بکنم ها ها .بعد شروع کرد به خوردن گردنم وای خدا داشت دیوونم میکرد دگه فکر کنم کسم خیس خیس خیس شده بود بعد سینه هامو و شروع کرد به تعریفشون چه هلوهای داری و از این حرفا که خودتون ختمشین حتی زبونشو وسط سینم هم کشی و شروع کرد به خوردنشون من هم بی اختیار دستم رفت طرف شلوارش تا متوجه شد لبخندی زد و زیپ شلوارشو وا کرد اوففففففف چه گرم سیخ سیخ وایستاده بود گفت میخوای بخوریش گفتم نه گفت امتحان کن اگه بدت اومد نخور اول با اکراره ولی دیددم اونقدر ها هم بد نست اونم که وقتی میخوردم صدای نالش میومد و البته اونم بیکار نبود دست کرده بود تو شورتم و میگفت این همه اب از کجا اورئی خیس شده یه هو شروع کردیم به کندن لباسامون جوووووووووون چه حالی میداد یه دفعه گفت پاهاتو وا کن و شروع کرد به خوردن و مک زدن کسم کسم داغ کرده بود و قرمز قرمز شده بود داشت چوچولمو هم میخورد زبونشو هم تو کسم به صورت دورانی میچرخون دیدم بلند شد یه نگاه بم کرد و گفت به پشت بخواب من ناخوداگاه گفتم دستم گذاشتم رو کونم و گفتم چرا کفت نمیخواستم کونت بذارم ولی مگه میشه از این کون گذشت شاپرک مگه دوسم نداری تو که تا اینجا بم حسابی حال دادی بیا و خانومی کن من کونت بذارم با التماس گفتم کافیه بیا بریم دگه حسابی حشر از کلم پریده بود و داشتم التماس میکردم ولی با قدرتش منو به پشت خوابوند و گفت عزیزم من قربونه کس تپلت بشم من که از کس نمیکنمت از پشت منو تو کف نذار و شروع کرد به قربون صدقه رفتن که میدونی تو رو با دنیا عوض نمیکنم و تو فرشته منی البته داشت اسکلم میکرد اول با انگشت هی من میگفتم نه تو رو خدا بعد که کیر کلفتشو کرد داخل کونم اونقدر دردم اومد که گریه کردم اخه خیلی میسوخت ولی او هی تلمبه زد یهو خودشو انداخت روم دیدم ارضا شد و کیرش کوچیک و کوچیک تر خودشو یه طرف پرت کرد من که ارضا نشده بودم داشتم با خودم ور میرفتم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#376
Posted: 21 Jan 2013 09:46
سکس کیری من و نیوشا
سلام به همه ی دوستان عزیزم.من اسمم مجید است و 20 سالم هستو وزنم هم 110 کیلو است.من قیافه جالبی ندارم.اکثر دخترا با من رفیق نمیشن به خاطر هیکل و قیافم.من امسال با یه دختری دوست شدم به نام نیوشا.من او را خیلی دوست داشتم و او را برای ازدواج میخواستم.من در اپارتمانی در تهران زندگی میکنم از قضا نیوشا هم طبقه بالای ما هست.او دختری است با چهره ی نه چندان خوشگل ولی کون گنده و لب های خوردنی.من همیشه از او لب میگرفتم ولی زیاد درباره سکس باهاش حرف نزده بودم.....تا اینکه یک روز مادرم برای سر زدن به خاله ام به همراه پدرم رفتند گرمسار.انها صبح رفتند و قرار شد شب برگردند.من در همین حین یه فکر اتشینی به سرم زد.و تصمیم گرفتم نیوشا را بکنم.ولی گفتن این حرف برایم سخت بود.تا اینکه یک اس ام اس سکسی براش فرستادم.او اول جواب نداد بعد از یک ساعت نوشت جوووووووووووووووووووووووووووون.من کلی جا خوردم چون از نیوشا توقع چنین حرفی را نداشتم.بعد فهمیدم او متوجه شده او فهمیده که مادرم و پدرم خونه نیستند.بعد بهش گفتم من خیلی تنهام کاش یه نفر بود برام غذا درست میکرد اخه من ادم شکمویی هستم.بعد دیدم جواب داد خودم میام عشقم.......یک باره کیرم دو متر شد و قند تو دلم اب شد.بعد بهش گفتم کی میای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اونم گفت هر وقت بگی...منم گفتم ساعت 11 بیا. اونم گفت چشم.اول فکر کردم داره سر کارم میذاره ولی ساعت که 11 شد دیدم زنگ خونه به صدا در اومد.در را باز کردم دیدم نیوشا عجب کسی شده بود.اولش میخواستم بغلش کنم ولی روم نشد.اومد تو و برام غذا پخت من هم باهاش خوردم بعد از خوردن غذا گفت من میخوام برم کار نداری؟؟؟؟؟؟منم گفتم کجا به این زودی.گفتم بذار بریم ماهواره ببینیم بعد برو. منم زدم شبکه اسپایس و یه سوپر حرفه ای گذاشتم.دیدم پاهاش شل شد و نشست رو مبل.گفتم چی شد نمیری؟؟؟؟گفت نه اینو ببینم بعد میرم.منم نشستم کنارش و فیلم رو دیدیم دیگه کیرم داشت میشکست.بهش گفتم من برم اتاق خواب دیگه طاقت ندارم.یک باره گفت بیا با هم بریم.من دیگه کیرم داشت منفجر میشد که با هم رفتیم .شروع کردم به خوردن لب و سینه هایش.وقتی به شورتش رسیدم خیس بود انگاری ارضا شده بود.ولی انگار دوباره کیر میخواست تا در اوردم شروع کرد به ساک زدن دیگه داشت ابم میومد گفتم نیوشا داره ابم میاد اونم گفت قدمش روی چشم.گفتم نه من میخوام بکنمت.خوابوندمش رو تخت و پاهاش رو باز کردم کیرم رو گذاشتم دم کسش اولش نمیخواستم بکنم تو ولی نمیدونم چی شد که یه هو رفت تا اخر تو چند تا تلمبه که زدم دیدم ابم اومد و ریختم رو شکمش ولی به همراه خون بود من پرده نیوشا را زده بودم.اول مست بودم نفهمیدم ولی بعد نیوشا گفت باید من را بگیری وگرنه همه چیز را به همه میگویم.من هم پس از چند ماه با او ازدواج کردم. این بود اولین خاطره ی سکسی کیری من.......

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#377
Posted: 22 Jan 2013 11:30
عشق در کلاس زبان
اسم من پژمانه و تو شيراز زندگي مي كنم داستان از اينجا شروع مي شه كه من يه دو سالي مي شد كه مي رفتم كلاس زبان تا اينكه ترمه جديد شروع شد روز اول كه رفتم هيچكس نيومده بود جز يه دختر ديگه اي (آخه كلاس ما قاطيه ) اين دختره اسمش سحر اون يه كلاس زبان ديگه اي اومده بود حالا مي خوام از خصوصيات اين سحر خانم براتون بگم يه دختر ساده با قد 150 و هيكل تو پر و يك سالم از من بزرگتره اون بدون هيچ آرايشي خيلي خشكل بود خلاصه ما از همون اول رفتيم تو كف اين دختره (تا اوون موقع من به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتم اصلا به عاشق شدن اتقاد نداشتم ) خلاصه بعد از 1 ماه كه ديگه حسابي سر كلاس با هم آشنا شده بوديم تصميم گرفتم برم باهاش صحبت كنم خلاصه كلاس كه تموم گفتم الن وقتشه كه برم باهاش صحبت كنم آ خه اون خودش تنهايي مي رفت خونشون (خونشون قصرالدشت بود) خلاصه ما دلو زديم به دريا رفتم پيشش باهاش صحبت كردم تا شمارمو بهش دادم قرار شد بهم زنگ بزنه ولي اين كارو نكرد يعني ديكه اصلا نيومد كلاس زبان تا اينكه ترم بعدي شروع شد اونم بازم با من هم كلاس شد 3 ماه از اين ماجرا مي گذشت كه من به اون شمارمو داده بودم حسابي زد حال خورده بودم خيلي ناراحت بودم حتي تو كلاس سعي مي كردم كمتر چشمم بهش بيفته كاملا نااميد بودم كه سر كلاس زبان معلم ما موضوع دوست دخترو پسرو كشيد وسط و از همه خواست كه بهش بگن كه آيا دارند يا نه همه گفتند ديگه نوبت من شده بود زبونم قفل شده بود بغذ تو گلوم گير كرده بود چون قبل از اينكه نوبت من بشه سحر داشت حرف مي زد و تو حرفاش گفت كه دوست پسر داره (خيلي زورم گرفته بود پيش خودم مي گفتم اگه تو دوست داشتي برايه چي شماره ي منو گرفتي ) خلاصه اشك تو چشمام جمع شده بود و اگر مي خواستم حرف بزنم گريم در ميومد آخه خيلي دوستش داشتم خلاصه به بهونه ي سرفه از زيرش در رفتمو از كلاس زدم زدم بيرون رفتم تو دستشويي كلي گريه كردم بعد كه خودمو خالي كردم دست و صورتم رو شستمو اومدم سر كلاس معلمم فهميده بود (خودش بعدن بهم گفت ) بالاخره اومدم سر كلاس نشستمو بي خيال همه چيز شدم كه يه لحظه چشمم به چشم سحر افتاد يه چشمك به من زدو خنديد نفهميدم منظورش چي بود ولي من رومو كردم اون طرف اهميت ندادم تا اينكه كلاس تموم شد منم سريع بدون خداحافظي از بقيه اومدم بيروون سوار موتورم شدم و رفتم(موتور من شبيه موتور سنگين ها بود 400 بود) رفتم خونه يه بحثي هم تو خونه با داداشم داشتم از خونه زدم بيرون رفتم خونه ي خالم شبو اونجا موندم تمام طوله شب و بيدار بودم همش تو فكر چشمك سحر بودم كه منظورش از اين حركت چي بوده تو اين فكرا بودم كه يكدفعه گوشيم زنگ خورد شمارش ناشناس بود حوصلشو نداشتم جواب ندادم 3 بار به طور كامل زنگ خورد ولي من جواب ندادم بعد از اين زنگ ها برام يه اس اومد بازش كردم ديدم نوشته سلام من سحرم جواب بده آقا ينو گفت انگار دوباره بدنيا اومده بودم ولي وقتي زنگ زد سعي كردم خوشحاليم رو نشونش ندم كه فكر هاي آنچناني پيش خودش كنه خلاصه زنگ زده گفت چرا جواب نمي دي گفتم داشتم درس مي خوندم آخه فردا امتحان دارم حالا توهم قطع كن بدبن زنگ بزن آخه هيچي نخوندم(الكي) اونم قبول كردو كفت فردا بعد از كلاس زبان وايسم كارم داره منم قبول كردم و قطع كردم حالا از اوون موقع از ناراحتي خوابم نمي برد حالا از خوشحالي خوابم نمي برد خلاصه اين شب تا صبح 1 سال برام طول كشيد تا اينكه زمان مقرر فرا رسيد و من رفتم كلاس زبان كلاس تموم شد من رفتم پيش سحر دستش رو آورد جلوي من تا باهاش دست بدم منم كم نياوردم اين كار رو بدون هيچ استرسي انجام دادم (راستش رو بخواين اين اولين باري بود كه با يك دختر دست مي دادم در اصل اين اولين باري بود كه با يه دختر دوست مي شدم) بعد با هم از كلاس زديم بيرون رفتيم كه بگرديم خيلي حس خوبي داشتم ساعت هم تند وتند داشت مي گذشت ساعتم نزديكاي 10.5 بود كه رفتيم يه رستوران توپ اسمش هفت خان بود خلاصه شامو خورديمو اومديم بيرون يه تاكسي دربست گرفتم تا برسونمش خونشون تو تاكسي دستش رو گرفته بودمو همش حرفاي عاشقونه دره گوشش مي زدم خيلي خوشحال بودم آخه سحر برام همه چيز بود به طور كامل همه ي زندگيم بود تا رسيديم خونشون وقتي مي خواست پياده شه يه بوسه ي آروم رو لبام كرد بعدشم يدونه هم رو گونه ام كرد و گفت خيلي دوستت دارم عشقم اينو گفت و رفت . ديگه از اون روز همش باهاش مي رفتم بيرون تا اينكه زدو مادر بزرگم (مادر پدرم ) فوت كرد (خدا رفتگون شما رو هم بيامرزه ) تمام فاميل هاي پدريم تو بندر عباس زندگي مي كنند حتي پدرم اون اونجا چندتا مغازه تو مجتمع تجاري داري كه اجارشون داده خودشم تو يكي از اين مغازه ها كار مي كنه لوازم خوانگي مي فروشه خلاصه اين اتفاق افتاد برادر و مادرم رفتن بندر من نمي تونستم برم اونجا چون اينجا دانشگاه داشتم
خلاصه منم تصميم گرفتم كه سحر رو دعوت كنم خونمون ولي اون منو قافلگير كردو گفت كه امشب تولد دختر خالشه منو دعوت كرد كه برم اونجا منم با موتورم رفتم خونشون تولد خوبي بود منو سحرو دختر خالشو دوست پسر دختر خالش تولد تموم شد اونا دوتا رفتن فقط من موندمو سحر دوتايي رفتيم رو مبل نشستيم دستمو كردم تو موهاش ازش پرسيدم شيطون اون روز كي رو مي گفتي دوستته گفت منظورم تو بودي عزيزم اينو كه گفت لبمو گذاشتم رو لبش تا 2 دقيقه داشتيم با هم لب مي داديم خيلي عاشقانه اين كارو مي كرديم اون واقعا منو دوست داشت منم همين طور تو اون لحظه بهش گفتم آماده اي گفت براي چي گفتم براي سكس اون با يه بوسه تاييد كرد منم شروع كردمو زير گردنشو بوسيدم اصلا فكرش رو نمي كردم كه من تا اينجا پيش برم جونم براتون بگه كه بوسه هاي من تند و تند تر مي شد آه ناله سحرم بالا مي رفت لباسش رو در آوردم وايييييييييييييي چي مي ديدم يه سينه ي خوش فرم سفيد تا ديدمشون شروع كردم به ليسيدنشون ( آخه سوتين نپوشيده بود ) خيلي برام شيرين بود بعدش آروم آروم رفتم طرف نافش تمام طول راه رو داشتم مي بوسيدم كه سحر بهم گفت عزيزم تمومش كن برو سر اصل كاري آروم دامنش رو در آوردم شرتشو هم با اون در آوردم يه كس ترو تميز الانم كه يادش مي افتم آب دهنم راه مي افته خلاصه با زبونم داشتم مي ليسيدم اون كس صورتي خشكل رو كه سحر ارضا شد
بعد از اين سحر بلند شد گفت اينو بده به من كيرمو محكم گرفته بو دمي خواست برام ساك بزنه راستش رو بخواين من از كار خوشم نمي آيد ولي براي اينكه دلش رو نشكونم بهش اجازه دادم بعد از 1 دقيقه از دهنش در اوردمو گفت بذار تو كسم سحر اپن نبود و منم به اصرار اون شروع كردم خيلي داغ بود واقعا تو عمرم اين همه حال نكرده بودم ديگه اين آخرين چيزي بود كه از خدا مي خواستم تا بعد از يه 10 دقيقه اي آبم اومد منم ريختم رو شكمش افتاد تو بقلش تا صبح همون طور خوابيده بوديم صبح هم با هم رفتيم حموم تو حموم اونجا هم 1 بار با هم سكس داشتيم واقعا برام رويا بود هيچ نگراني هم از بابت اپن شدن سحر هم نگران نبودم چون اونقدر عاشقش شده بودم و تصميم گرفتم باهاش ازدواج كنم و اين كار رو هم كردم و بعد از چهلم مادر بزرگم با سحر ازدواج كردم باور كنيد دوستان عزيز سكس بايد از روي عشق باشه نه از رو هوس چون واقعا ماندگاره منم الان يك 6 ماهي هست كه با سحر ازدواج كردم.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#378
Posted: 22 Jan 2013 11:33
بوس می خوام
سلام داستاني كه من امروز ميخوام تعريف كنم بر ميگردد به چهار ماه پيش
من با پسري دوست بودم اون رفيقم اسمش امير بود مغازه هم داشت ، منم مثل اين بي خانمانا هميشه دم مغازه او پلاس بودم. همسايه مغازه امير كتاب فروشي بود كه مدتها دنبال يه شاگرد دختر ميگشت، تا اينكه اون شاگرد اومد و اونجا مستقر شد، من بار اولي كه دختررو ديدم خيلي مهرش به دلم نشست تا اونجايي كه ميخواستم برم خواستگاريش اما يه چيزي از درون ميگفت پسر تو هنوز كيرت به كس ماليده نشده آخه چه زني چه كشكي تا اينكه با دختره طرح رفاقت ريختم و مخشو ريختم تو فرغون.با دختر دوست شدم اسمش هانیه بود. مرضه دختر گرم مزاجي بود اهل حال بود، بعد از يك هفته كه براشش خرج كردم و گفتم كه ميخوام بگيرمت گفت بغل ميخوام منم مثل ديوونه ها بغلش كردم گفت بوس ميخوام منم بوسش كردم
تا اينكه يه روز اوم خونمون يعني دعوتش كردم خونه خالي تا يه حالي قبل ازدواج بكنيم اونم راحت و بي چون و چرا اومد، من گفتمميخوام زود بمالم لاش و تمومش كنيم جاتون خيلي خالي بود اونم هماهنگ بود گفت باشه، من لباساشو درآوردم سينه هاش مثل هلو چشمك ميزد واي الان يادش افتادم كيرم داره ميتركه حسابي ماليدم و گذاشتم لاي سينه هاش اونم اين كيرمو بالا پايين ميكرد و ميماليد به سينه هاش. بعد لخت لختش كردمو نوبت اون بود كه لباساي منو دربياره، اونم لباسامو دراورد و كيرمو گذاشت تو دهنش انگار صد سال ساك زن بوده همچين اين كيرمو ساك ميزد كه داشت آبم ميومد. حسابي مالوندمشو كيرمو گذاشتم لاي پاهاش اونم حسابي كسش خيس شده بود و خودش كيرمو با دست گرفت و گذاشت لاي كسش حسابي مالوندم اما حال اساسي نميداد ولي يه نگاه به من كرد و گفت ميخواي بكني توش گفتم اره گفت من كسم حلقويه بكن تا تهش، منم جو زده شدم و محكم كردم تو كس نرمو گرمش اونم جيغ ميزد من محكم تر ميكردم اون جيغ ميزد داد هردومون تو آسمون بود واي چه حالي ميداد من تنتند كيرمو تو كسش هل ميدادم اونم حال ميكردو خودشو محكم به من ميزد تا كير كلفتم تو كسش جا بشه واي انقدر زدم تو كسسش تا آبم داشت ميومد اونم گفت همشو ميخوام بخورم من تا آبم اومد در آوردم و كردم تو حلقش تمام آب كيرمو بدون اينكه بياد بيرون خورد بعد يه ليس كشيد به تمام كيرم واي من داشتم ميمردم ولي اون هنوز حشري بود با اينكه حال نداشتم ولي اونروز 4 دست ديگه كردم از كونم كردم بزي كردم سگي كردم شتري كردم ولي هيچي مثل اون دفعه اول كه كسشو جر دادم نبود.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash