انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 369 از 464:  « پیشین  1  ...  368  369  370  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۱ »



نه آتش‌های ما را ترجمانی
نه اسرار دل ما را زبانی

نه محرم درد ما را هیچ آهی
نه همدم آه ما را هیچ جانی

نه آن گوهر که از دریا برآمد
نه آن دریا که آرامد زمانی

نه آن معنی که زاید هیچ حرفی
نه آن حرفی که آید در بیانی

معانی را زبان چون ناودان است
کجا دریا رود در ناودانی

جهان جان که هر جزوش جهان است
نگنجد در دهان هرگز جهانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۲ »



به کوی دل فرورفتم زمانی
همی‌جستم ز حال دل نشانی

که تا چون است احوال دل من
که از وی در فغان دیدم جهانی

ز گفتار حکیمان بازجستم
به هر وادی و شهری داستانی

همه از دست دل فریاد کردند
فتادم زین حدیث اندر گمانی

ز عقل خود سفر کردم سوی دل
ندیدم هیچ خالی زو مکانی

میان عارف و معروف این دل
همی‌گردد به سان ترجمانی

خداوندان دل دانند دل چیست
چه داند قدر دل هر بی‌روانی

ز درگاه خدا یابی دل و بس
نیابی از فلانی و فلانی

نیابی دل جز از جبار عالم
شهید هر نشان و بی‌نشانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۳ »



دیدی که چه کرد یار ما دیدی
منصوبه یار باوفا دیدی

زین نوع که مات کرد دل‌ها را
آن چشمه زندگی کجا دیدی

در صورت مات برد می‌بخشد
مقلوب گری چو او که را دیدی

ای بسته بند عشق حقستت
کز عشق هزار دلگشا دیدی

بستان باغی اگر گلی دادی
برخور ز وفا اگر جفا دیدی

از بستانش سر خر است این تن
زان بحر گهر تو کهربا دیدی

از فرعونی چو احولی دادت
آن بود عصا و اژدها دیدی

امروز چو موسیت مداوا کرد
صد برگ فشان از آن عصا دیدی

صیاد جهان فشاند شه دانه
آن را تو ز سادگی عطا دیدی

چون مرغ سلیم سوی او رفتی
دام و دغل و فن و دغا دیدی

بازت بخرید لطف نجینا
تا لطف و عنایت خدا دیدی

در طالع مه چو مشتری گشتی
ز الله عطای اشتری دیدی

چندان کرث که در عدد ناید
این بستگی و گشاد را دیدی

تا آخر کار آن ولی نعمت
چشمت بگشاد توتیا دیدی

از چشمه سلسبیل می خوردی
عشرت گه خاص اولیا دیدی

چون دعوت اشربوا پری دادت
جولانگه عرصه هوا دیدی

وآنگه ز هوا به سوی هو رفتی
بر قاف پریدن هما دیدی

پرواز همای کبریایی را
از کیف و چگونگی جدا دیدی

باقیش مجیب هر دعا گوید
کز وی تو اجابت دعا دیدی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۴ »



روز ار دو هزار بار می‌آیی
هر بار چو جان به کار می‌آیی

از بهر حیات و زنده کردن تو
در عالم چون بهار می‌آیی

عشاق همه شدند حلوایی
چون شکر قندوار می‌آیی

می درده و اختیار ما بستان
کز مجلس اختیار می‌آیی

از خلق جهان کناره می‌گیرد
آن را که تو در کنار می‌آیی

خاموش به حضرت تو اولیتر
کز حضرت کردگار می‌آیی

دیدیم تو را ز دست ما رفتیم
کز عالم پایدار می‌آیی

ای مرغ ز طاق عرش می‌پری
وی شیر ز مرغزار می‌آیی

ای بحر محیط سخت می‌جوشی
وی موج چه بی‌قرار می‌آیی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۵ »



مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی

لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی

فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
چون نیست از او دمی شکیبایی

ماهی ز کجا شکیبد از دریا
یا طوطی روح از شکرخایی

چون دین نشود مشوش و ایمان
زان زلف مشوش چلیپایی

اخگر شده دل در آتش رویش
بگرفته عقول بادپیمایی

دل با دو جهان چراست بیگانه
کز جا برمد صفات بی‌جایی

ای تن تو و تره زار این عالم
چون خو کردی که ژاژ می‌خایی

ای عقل برو مشاطگی می‌کن
می‌ناز بدین که عالم آرایی

بگرفته معلمی در این مکتب
با حفصی اگر چه کارافزایی

ای بر لب بحر همچو بوتیمار
دستور نه تا لبی بیالایی

این‌ها همه رفت ساقیا برخیز
با تشنه دلان نمای سقایی

مشرق چه کند چراغ افروزی
سلطان چه کند شهی و مولایی

مصقول شود چو چهره گردون
چون دود سیاه را تو بزدایی

درده تو شراب جان فزایی را
کز وی آموخت باده صهبایی

یکتا عیشی است و عشرتی کز وی
جان عارف گرفت یکتایی

از دست تو هر که را دهد این دست
بی عقبه لا شده است الایی

ای شاد دمی که آن صراحی را
از دور به مست خویش بنمایی

چون گوهر می‌بتافت بر خاکم
خاک تن من نمود مینایی

دریای صفات عشق می‌جوشد
رمزی دو بگویم ار بفرمایی

ور نی بهلم ستیر و بربسته
من دانم و یار من به تنهایی

زین بگذشتم بیار حمرا را
صفراشکن هزار صفرایی

تا روز رهد ز غصه روزی
وین هندوی شب رهد ز لالایی

در حال مگر درت فروبسته‌ست
کاندر پیکار قال می‌آیی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۶ »



ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی

وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی

این یک هنرت هزار ارزد
کز عشق به هر فسون نگشتی

لیک از تو شکایت است دل را
کز ناله چو ارغنون نگشتی

ز اندیشه دوست بو نبردی
ز اندیشه خود فزون نگشتی

زان گرم نگشته‌ای ز خورشید
کز خانه تن برون نگشتی

چون گردش آفتاب دیدی
ماننده ذره چون نگشتی

چون آب حیات خضر دیدی
چون صافی و آبگون نگشتی

مرغ زیرک به پای آویخت
شکر است که ذوفنون نگشتی

زان درس جماد علم آموخت
تو مردم یعلمون نگشتی

شمس تبریز جان جان‌ها
ز اول بده ای کنون نگشتی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۷ »



گر وسوسه ره دهی به گوشی
افسرده شوی بدان ز جوشی

آن گرمی چشم را که داری
نیش زهر است و شکل نوشی

انبار نعیم را زیان چیست
گر خشم گرفت کورموشی

آخر چه زیان اگر بیفتد
یک دو مگس از شکرفروشی

مر ناقه شیر را چه نقصان
گر دیگ شکست شیردوشی

شب بود و زمانه خفته بودند
در هیچ سری نبود هوشی

آن شاه ز روی لطف برداشت
سرنای و در او بزد خروشی

در خون خودی اگر بمانی
زین پس زان رو به روی پوشی

ماییم ز عشق شمس تبریز
هم ناطق عشق هم خموشی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۸ »



باغ است و بهار و سرو عالی
ما می‌نرویم از این حوالی

بگشای نقاب و در فروبند
ماییم و تویی و خانه خالی

امروز حریف خاص عشقیم
برداشته جام لاابالی

ای مطرب خوش نوای خوش نی
باید که عظیم خوش بنالی

ای ساقی شادکام خوش حال
پیش آر شراب را تو حالی

تا خوش بخوریم و خوش بخسبیم
در سایه لطف لایزالی

خوردی نه ز راه حلق و اشکم
خوابی نه نتیجه لیالی

ای دل خواهم که آن قدح را
بر دیده و چشم خود بمالی

چون نیست شوی تمام در می
آن ساعت هست بر کمالی

پاینده شوی از آن سقاهم
بی مرگ و فنا و انتقالی

دزدی بگذار و خوش همی‌رو
ایمن ز شکنجه‌های والی

گویی بنما که ایمنی کو
رو رو که هنوز در سؤالی

ای روز بدین خوشی چه روزی
ای روز به از هزار سالی

ای جمله روزها غلامت
ایشان هجرند و تو وصالی

ای روز جمال تو کی بیند
ای روز عظیم باجمالی

هم خود بینی جمال خود را
و آن چشم که گوش او بمالی

ای روز نه روز آفتابی
تو روز ز نور ذوالجلالی

خورشید کند سجود هر شام
می‌خواهد از مهت هلالی

ای روز میان روز پنهان
ای روز مقیم لایزالی

ای روزی روزها و شب‌ها
ای لطف جنوبی و شمالی

خامش کنم از کمال گفتن
زیرا تو ورای هر کمالی

پیدا نشوی به قال زیرا
تو پیداتر ز قیل و قالی

از قال شود خیال پیدا
تو فوق توهم و خیالی

و آن وهم و خیال تشنه توست
ای داده تو آب را زلالی

این هر دو در آب جان دهن خشک
در عالم پر ز خویش خالی

باقی غزل ورای پرده
محجوب ز تو که در ملالی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۲۹ »



با این همه مهر و مهربانی
دل می‌دهدت که خشم رانی

وین جمله شیشه خانه‌ها را
درهم شکنی به لن ترانی

در زلزله است دار دنیا
کز خانه تو رخت می‌کشانی

نالان تو صد هزار رنجور
بی تو نزیند هین تو دانی

دنیا چو شب و تو آفتابی
خلقان همه صورت و تو جانی

هر چند که غافلند از جان
در مکسبه و غم امانی

اما چون جان ز جا بجنبد
آغاز کنند نوحه خوانی

خورشید چو در کسوف آید
نی عیش بود نه شادمانی

تا هست از او به یاد نارند
ای وای چو او شود نهانی

ای رونق رزم و جان بازار
شیرینی خانه و دکانی

خاموش که گفت و گو حجابند
از بحر معلق معانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۰ »



آورد خبر شکرستایی
کز مصر رسید کاروانی

صد اشتر جمله شکر و قند
یا رب چه لطیف ارمغانی

در نیم شبی رسید شمعی
در قالب مرده رفت جانی

گفتم که بگو سخن گشاده
گفتا که رسید آن فلانی

دل از سبکی ز جای برجست
بنهاد ز عقل نردبانی

بر بام دوید از سر عشق
می‌جست از این خبر نشانی

ناگاه بدید از سر بام
بیرون ز جهان ما جهانی

دریای محیط در سبویی
در صورت خاک آسمانی

بر بام نشسته پادشاهی
پوشیده لباس پاسبانی

باغی و بهشت بی‌نهایت
در سینه مرد باغبانی

می‌گشت به سینه‌ها خیالش
می‌کرد ز شاه دل بیانی

مگریز ز چشمم ای خیالش
تا تازه شود دلم زمانی

شمس تبریز لامکان دید
برساخت ز لامکان مکانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 369 از 464:  « پیشین  1  ...  368  369  370  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA