انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 370 از 464:  « پیشین  1  ...  369  370  371  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۱ »



بشنیده بدم که جان جانی
آنی و هزار همچنانی

از خلق نشان تو شنیدم
کفو تو نبود آن نشانی

الحمد شدم ز حمد گفتن
تا بوک بدان لبم بخوانی

جان دید کسی بدین لطیفی
کس دید روان بدین روانی

ای قوت قلوب همچو معنی
وی صورت تو به از معانی

ای گشته ز لامکان حقایق
از لذت کان تو مکانی

ای شاه و وزیر را سعادت
وی عالم پیر را جوانی

آن جان که از این جهان جهان بود
کردیش تو باز این جهانی

جانی چو تو باشد این جهان را
باقی بود این جهان فانی

جان چرب زبان توست اما
نبود به لسان تو لسانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۲ »



ای ساقی باده معانی
درده تو شراب ارغوانی

زان باده پیر تلخ پاسخ
بفزای حلاوت جوانی

در بزم سرای شاه جانان
نظاره شاهدان جانی

جان‌ها بینی چو روز روشن
از لذت عشرت شبانی

بینی که جهان به حیرت آید
در حلقه خلق آن جهانی

مه را ز فلک فروفرستد
در مجلسشان به ارمغانی

و آن زهره نوای خوش برآورد
کو مطرب کیست آسمانی

این‌ها به همند و ما به خلوت
با دلبر خوب پرمعانی

رخ بر رخ ما نهاد آن شه
و آن باقی را تو خود بدانی

آن شاه کیست شمس تبریز
آن خسرو ملک بی‌نشانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۳ »



ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی

از دیده برون مشو که نوری
وز سینه جدا مشو که جانی

آن دم که نهان شوی ز چشمم
می‌نالد جان من نهانی

من خود چه کسم که وصل جویم
از لطف توم همی‌کشانی

ای دل تو مرو سوی خرابات
هر چند قلندر جهانی

کان جا همه پاکباز باشند
ترسم که تو کم زنی بمانی

ور ز آنک روی مرو تو با خویش
درپوش نشان بی‌نشانی

مانند سپر مپوش سینه
گر عاشق تیر آن کمانی

پرسید یکی که عاشقی چیست
گفتم که مپرس از این معانی

آنگه که چو من شوی ببینی
آنگه که بخواندت به خوانی

مردانه درآ چو شیرمردی
دل را چو زنان چه می‌طپانی

ای از رخ گلرخان غیبت
گشته رخ سرخ زعفرانی

ای از هوس بهار حسنت
در هر نفسم دم خزانی

ای آنک تو باغ و بوستان را
از جور خزان همی‌رهانی

ای داده تو گوشت پاره‌ای را
در گفت و شنود ترجمانی

ای داده زبان انبیا را
با سر قدیم همزبانی

ای داده روان اولیا را
در مرگ حیات جاودانی

ای داده تو عقل بدگمان را
بر بام دماغ پاسبانی

ای آنک تو هر شبی ز خلقان
این پنج چراغ می‌ستانی

ای داده تو چشم گلرخان را
مخموری و سحر و دلستانی

ای داده دو قطره خون دل را
اندیشه و فکر و خرده دانی

ای داده تو عشق را به قدرت
مردی و نری و پهلوانی

این بود نصیحت سنایی
جان باز چو طالب عیانی

شمس تبریز نور محضی
زیرا که چراغ آسمانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۴ »



ای بی‌تو حرام زندگانی
خود بی‌تو کدام زندگانی

بی روی خوش تو زنده بودن
مرگ است به نام زندگانی

پازهر تویی و زهر دنیا
دانه تو و دام زندگانی

گوهر تو و این جهان چو حقه
باده تو و جام زندگانی

بی آب تو گلستان چو شوره
بی جوش تو خام زندگانی

بی خوبی حسن باقوامت
نگرفته قوام زندگانی

با جمله مراد و کام بی‌تو
نایافته کام زندگانی

تا داد سلامتی ندادی
کی کرد سلام زندگانی

خامش کردم بکن تو شاهی
پیش تو غلام زندگانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۵ »



برجه که بهار زد صلایی
در باغ خرام چون صبایی

از شاخ درخت گیر رقصی
وز لاله و که شنو صدایی

ریحان گوید به سبزه رازی
بلبل طلبد ز گل نوایی

از باد زند گیاه موجی
در بحر هوای آشنایی

وز ابر که حامله‌ست از بحر
چون چشم عروس بین بکایی

وز گریه ابر و خنده برق
در سنبل و سرو ارتقایی

فخ شسته به پیش گوش قمری
کموزدش او بهانه‌هایی

نرگس گوید به سوسن آخر
برگوی تو هجو یا ثنایی

ای سوسن صدزبان فروخوان
بر مرغ حکایت همایی

سوسن گوید خمش که مستم
از جام میی گران بهایی

سرمستم و بیخودم مبادا
بجهد ز دهان من خطایی

رو کن به شهی کز او بپوشید
اشکوفه بریشمین قبایی

می‌گوید بید سرفشانان
رستیم ز دست اژدهایی

ای سرو برای شکر این را
تو نیز چنین بکوب پایی

ای جان و جهان به تو رهیدیم
ز اشکنجه جان جان نمایی

از وسوسه چنین حریفی
وز دغدغه چنین دغایی

زان دی که بسی قفا بخوردیم
رفت و بنمودمان قفایی

ظاهر مشواد او که آمد
از شوم ظهور او خفایی

خاموش کن و نظاره می‌کن
بی زحمت خوف در رجایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۶ »



چون سوی برادری بپویی
باید که نخست رو بشویی

در سر ز خمارت ار صداعی است
تصدیع برادران نجویی

یا بوی بغل ز خود برانی
یا ترک کنار دوست گویی

در سور مهی بنفشه مویی
کی شرط بود که تو بمویی

بی دام اگرت شکار باید
می‌دانک چو من محال جویی

ور گوش تو گرم شد ز مستی
صوفی سماع و های و هویی

ور هوش تو بی‌خبر شد از گوش
یک توی نه ای هزارتویی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۷ »



مجلس چو چراغ و تو چو آبی
وز آب چراغ را خرابی

خورشید بتافته‌ست بر جمع
رو تو ز میان که چون سحابی

بر خوان منشین که نیک خامی
کو بوی کباب اگر کبابی

در پیش شدی که حاجبم من
والله که نه حاجبی حجابی

چون حاجب باب را نشان‌هاست
دانند تو را که از چه بابی

گشتی تو سوار اسب چوبین
از جهل به حمله می‌شتابی

یا عشق گزین که هر سه نقد است
یا زهد چو طالب ثوابی

با بیداران نشین و برخیز
کاین قافله رفت تو به خوابی

از شمس الدین رسی به منزل
و اندر تبریز راه یابی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۸ »



من پار بخورده‌ام شرابی
امسال چه مستم و خرابی

من پار ز آتشی گذشتم
امسال چرا شدم کبابی

من تشنه به آب جوی رفتم
ماهی دیدم میان آبی

شیران همه ماهتاب جویند
من شیرم و یار ماهتابی

از درد مپرس رنگ رخ بین
تا رنگ بگویدت جوابی

جانم مست است و تن خراب است
مستی است نشسته در خرابی

این هر دو چنین و دل چنینتر
کز غم چو خری است در خلابی

یک لحظه مشو ملول بشنو
تا باشدت از خدا ثوابی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۳۹ »



ای یار یگانه چند خسبی
وی شاه زمانه چند خسبی

بر روزن توست بنده از کی
ای رونق خانه چند خسبی

ای کرده به زه کمان ابرو
برزن به نشانه چند خسبی

افسانه ما شنو که در عشق
گشتیم فسانه چند خسبی

ماییم چو میخ سر نهاده
بر روی ستانه چند خسبی

گر خنب ببسته است پیش آر
باقی شبانه چند خسبی

بشتاب مها که این شب قدر
آمد به کرانه چند خسبی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۷۴۰ »



بازم صنما چه می‌فریبی
بازم به دغا چه می‌فریبی

هر لحظه بخوانیم که ای دوست
ای دوست مرا چه می‌فریبی

عمری تو و عمر را وفا نیست
بازم به وفا چه می‌فریبی

دل سیر نمی‌شود به جیحون
او را به سقا چه می‌فریبی

تاریک شده‌ست چشم بی‌تو
ما را به عصا چه می‌فریبی

ای دوست دعا وظیفه ماست
ما را به دعا چه می‌فریبی

آن را که مثال امن دادی
با خوف و رجا چه می‌فریبی

گفتی به قضای حق رضا ده
ما را به قضا چه می‌فریبی

چون نیست دواپذیر این درد
ما را به دوا چه می‌فریبی

تنها خوردن چو پیشه کردی
ما را به صلا چه می‌فریبی

چون چنگ نشاط ما شکستی
ما را به سه تا چه می‌فریبی

ما را بی‌ما چو می‌نوازی
ما را با ما چه می‌فریبی

ای بسته کمر به پیش تو جان
ما را به قبا چه می‌فریبی

خاموش که غیر تو نخواهیم
ما را به عطا چه می‌فریبی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 370 از 464:  « پیشین  1  ...  369  370  371  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA