انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 44 از 94:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
سینا و ویدا

سلام.داستان ليلي و مجنون نيست كه بگم واستون....
روز 16 مهر ماه امسال بود كه جواب تكميل ظرفيت ارشد اومد و من علوم تحقيقات همدان قبول شدم.خلاصه بدو بدو رفتم تو سايت و ديدم نوشته ثبت نام از 20 تا 22 بصورت اينترنتي و 24 بصورت حضوري...
اها يادم رفت بگم من اسمم سيناس و با وصف اينكه شهرستاني هستم اما دوره كارشناسي رو تهران بودم و اينجا كار ميكنم.خلاصه ما هم خوشحال خوشحال رفتيم سايت علوم تحقيقات و آدرس رو ورداشتيم و 23 شب را افتاديم سمت همدان واسه ثبت نام.
تو اتوبوس ساعت 10 سوار شدم ازين VIP ها بود.خلاصه ما افتاديم دو نفري و بغل دستم تو صندلي يك نفره ي دختره نشسته بود.چندان خوشگل نبود اما خوب بدك هم نبود.نگين نگفتم من اصلا خوشگل و اينا نيستم.تا دلتون بخواد ساده پوشم و يادم نمياد تاحالا اتو مو زده باشم به موهام.خلاصه ما با ي قد بلند 181 سانتي و لاغر نشستيم تو اتوبوس.چند دقه بعد اينكه اتوبوس شروع كرد به حركت گوشيم زنگ خورد.مامانم بود پرسيد كجايي اينا؟منم گفتم كه دارم ميرم همدان واسه ثبت نام و خلاصه توصيه هاي مادرم و اينكه حواست باشه و خبر بدي.منم به مامان گفتم صبح برسم زنگ ميزنم تازه شهرم بلد نيستم و باس بگردم اگر دير زنگ زدم يا جواب ندادم نگران نشه.تلفنم تموم شد خانم بغل دستي ازم پرسيد دانشجو همداني؟گفتم تازه دانشجو شدم و براي ثبت نام ميرم.پرسيد چي قبول شدي منم گفتم ارشد علوم تحقيقات قبول شدم...خلاصه سر صحبت ما وا شد و آشنايي،اسمش ویدا بود و 28 ساله كه 3 سال از من بزرگتر بود.خلاصه ما با ویدا خانم دوست شديم و آشنايي ما شكل گرفت...وقت پياده شدن گفت كه از كجا برم و شمارشو داد كه اگر مشكلي پيش اومد بهش زنگ بزنم.خلاصه ما رفتيم ثبت نام و تموم كه شد گفتن كه از شنبه بعدش كلاسا شروع ميشه.من هم تا حوالي ساعت 2 كارم تموم شد و گفتم قبل رفتن ي دوري تو همدان بزنم و با ویدا تماس گرفتم كه من دارم ميرم تو شهر اگر خسته نيستي و دوس داري بريم بيرون اينا. گفت باشه ميام شهر رو نشونت ميدم و ...
سرتونو درد نيارم و اينكه دوستي من و ویدا خانم كامل شكل گرفت.
داشتيم تو شهر ميگشتيم كه ویدا پرسيد واسه خوابگاه اينا چكا ميكني ...اونوقت بود كه فهميدم اي داد بيداد خونه از كجا گير بياريم.قرار شد بهم كمك كنه خونه بگيرم و تا قبل اينكه خونه پيدا بشه ترددي بيام و برم.خلاصه بعد از دو هفته خونه پيدا شد و ویدا خانم زحمت كشيد واسه خونه پيدا كردن من...اين وسط ي چيزي خيلي تعجب آور بود اينكه اون بيشتر از من اصرار به خونه پيدا كردن داشت!!!
بله ديگه ما خونه گرفتيم و وسائل دانشجويي با ما اومد همدان...روز اول باهام اومد خونه رو مرتب كرد و خلاصه انگار خانم خونه بود و من آقاي خونه...خدايي از بس بهم خوبي كرده بود كه هيچ فكرم سمت سكس و استفاده جنسي نبود.تا اينكه ي روز اومد خونه و شروع كرد به حرف زدن اينكه دوس دختر داشتي و ... ما هم هر آنچه كرده بوديم گفتيم...از كار كردن تو شيراز كه با ي دختره باسم ستاره آشنا شدم و باهم سكس داشتيم و تهران با دو سه تا و ...
اونم شرو كرد به حرف زدن كه با ي پسره ازدواج كرده و طلاق گرفته...اي داد بيداد .... ویدا خانم مطلقه و ما بي خبر...خلاصه تا جا داشت و تونستم از زندگي هاي امروزي باهم حرف زديم و بهش قول دادم كمكش كنم و ...فرداش دوباره اومد خونه ديدم اين دفعه ي جوري عجيب غريب ميزنه...ديد متفاوت تري داشت(كاري نكرده بودم احساس كنه دارم ازش سو استفاده ميكنم.) گفت سينا ميشه باهم كمي حال كنيم.من گفتم من مشكلي ندارم اما دوس دارم تو خودت دوس داشته باشي نه اينكه من بخاطر خودم بخوام باهم حال كنيم...بله ديگه لب گرفتن ما دوتا شروع شد...ي چي بگم اما جدا بنده خدا بلد نبود اصلا لب بگيره...فقط لبمو ميگرفت نه زبوني هيچي...ديدم داره خودشو عقب ميكشه...
-چي شد؟چرا عقب كشيدي؟خوشت نيومد؟
گفت نه ولي من بلد نيستم لب بگيرم....فهميدم بابا اين بنده خدا گير ي معتاد افتاده در طول مدت ازدواجش دوبار هم سكس درست حسابي نداشتن.من گفتم اگر اجازه بدي ي بار باهم ي سكس كامل داشته باشيم...
قبول كرد...
خلاصه قرار شد كه سكس داشته باشيم اما باصرار اون گفت فردا....
صبح بعد كلاسم رفتم داروخونه و كاندوم گرفتم و امدم دوش حسابي گرفتم و خودمو بالكل تر تميز كردم...تو دلم فقط اينو ارزو ميكردم بتونيم ي حالي بهش بدم تا عمر داره يادش نره...
ساعت 2 ظهر بود اومد پيشم ديدم خيلي ناز شده بود.يعني من بهش خيلي علاقه داشتم.هم خانم بود هم خوش برخورد.هم مودب گفتم محاله بذارم امروز بهت تلخ بگذره....
لخت شديم و من اجازه گرفتم و رفتم رو بدنش و شرو كردم به لب گرفتن...اول لباشو حسابي خوردم و زبون كشيدم رو لباش و بعد بوسيدمش و شرو كردم به خوردن گردن و لاله گوشش...اصلا حال و هواش عوض شده بود...
چشاشو بسته بود و داشت حال ميكرد...رفتم پايين شرو كردم به ليس زدن سينه هاش و بوسيدن ومكيدنش...داشت با خوردن سينه هاش حسابي حال ميكرد...بعد اينكه حسابي سينه هاشو خوردم دوباره اومدم بالا و لباش بوسيدم و گفتم كه با ليس زدن مشكلي نداره...انقد تو حال خودش بود با چشاش اشاره كرد كه نه...
منم وسط سينه هاشو بوسيدم و اروم اروم با بوس رفتم پايين و نافشو بوسيدم و آروم آروم رفتم پايين سمت كسش...
اولش بخاظر اينكه زياد تحريك نشه يا بدش نياد يواش يواش ليس ميزدم واسش و آروم آروم لباشو وا كردم و ليس ميزدم و ميمكيدمش...
ديدم دستشو گذاشته رو سرم و داشت سرمو فشار ميداد كه بيشتر بخورمش...منم تا جون داشتم خوردم واسش و بعد احساس كردم ارضا شده...اومدم بالا پرسيدم ارضا شدي گفت آره...
من ديدم اگه اصرار كنم كه ساك بزنه يا چيزي ممكنه ناراحت بشه...
اما خودش اصرار داشت كه ساك بزنه منم گفتم باشه...خلاصه كمي ساك زد ديدم گرم نيس و داره با زور ساك ميزنه....

----منتظر قسمت بعدي داشتان باشيد
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
روز تلخ من و استاد دانشگاه

وسط هفته بود دفعه اول نبود باهاش میرفتم بیرون شاید ده بار باغ یا خونه رفته بودیم اما نهایتا دست و لب می گرفتیم . اونروز حالم بد بود . رفتیم باغ اول ناهار خوردیم بعدش قرار شد یکم بخوابیم بعد راه بیفتیم برگردیم . باغمون داخلش ویلای شیکی داره بعد کرج کردان همیشه می رفتیم . یکم خوابیدیم پشتش به من بود بهش چسبیده بودم هوسم بالا بود کونش رو احساس میکردم دلم نمی خواست از دستش بدم . دوستای خوبی بودیم استاد دانشگاه بود با کلاس و بدرد بخور میدونست زن دارم و زنم سرطان خون داره باهم راحت بودیم حرفامو میزدم بهش وخیلی وقتها کمکم میکرد اما اینبار فرق میکرد........ یکم گذشت خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم احساس کردم کونش نرمه نرمه حالم بد شده بود دلم رو زدم به دریا دستم رو اروم کردم تو شلوارش و مالیدن دستم رو گرفت و گذاشت رو سینه هاش من که قلبم بد کار میکرد شروع کردم مالیدن دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم دستشو کشید تا اومدم حرف بزنم گفت هیسسسسسسسسسسسسسسسس بعد خودش شلوارشو کشید پایین زیر پتو بودیم دوست داشتم بلند بشم ببینم هیکلشو لخت اما نذاشت حرفم نمیزد دمر خوابید فقط گفت هر دوتاشو بکن به منم نگاه نکن من که خیلی حشری بودم دستم رو بردم طرف کسش نمیدونم ارضا شده بود یا نه اما خیس خیس بود وبوی شدیدی می اومد زیر پتو کیرمو گذاشتم دم سوراخش و فرو کردم خیلی راحت رفت داخل اما من میدونستم کیرم خیلی بزرگه چند بار عقب جلو کردم بعد یکم دیگه بردو داخل و دایم اینکارو تکرار میکردم هر بار که بیشتر میرفت اه میکشید گفت تا اخر بکن منم فشار دادم جیغ بدی کشید چند لحظه صبر کردم بعدش شروع کردم تلمبه زدن خیلی داغ بود به زور تحمل کردم ابم نیاد در اوردم چون کیر خیلی بزرگی دارم کسی کون نمیده اما چون خودش گفته بود هوسی شده بودم با اب دهن یکم با انگشت با سوراخ کونش ور رفتم دستمو گرفت نگه داشت بدون اینکه نگاه کنه به صورتم از تو کیفش یک کم کرم دراورد گذاشت روی دستم حتی نذاشت پتو بره کنار اما کونش نرم بود منم با کرم و سر کیرم شروع کردم مالیدن تقریبا سرش هی میرفت داخل و می اومد یکم فشارشو بیشتر کردم رفت داخل خودم مات بودم 23سانت کیر کجا جا شده ؟؟؟ شاید فقط چهار بار تلمبه نزده بودم ابم اومد 20 دقیقه روش افتاده بودم هردو بیحس بودیم
بدون حرف سوار ماشین شدیم تا تهران حرف نزد. دم خونش پیاده شد گفت اس نده زنگم هم نزن تا اخر هفته خونه بابا هستم برو
اخر هفته ها میرفت ولنجک خونه باباش
تقریبا دو هفته نه اس داد نه زنگ بعدش یک اس داد خداحافظ صدبار زنگ زدم گوشی اش خاموش بود ده روز بعدش ایمیل زد علی جان معذرت میخوام قراربود برگردم آلمان و اینکه شوهر داشته
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
عشق بازی با محمد

سلام دوستان من خواستم بهترین اتفاق زندگیمو براتون تعریف کنم.یکراس میرم بطرف داستان.محمد زید من حدودا دوسالی هست ک میشناسمش از اونجا ک آدم سکسی بوود هیچوقت دلم نمیخواست تنها باهاش جایی باشم. آخه من دقیقا عکس اون بودمو دوسنداشم قبل ازدواجم باکسی سکس داشته باشم.یکروز بنابراتفاق من رفتم دم درشون واذش خواستم ک بریم بیرون و دوری بزنیم.اماگفت ک بیا خونه کسی نیستش هر وقت احساس نارضایتی کردی برو.بهم گفت قول میدم بهت دست نزنم.بهش اعتمتد کردمو رفتم داخل.از اونجا ک محمد نسبت فامیلی باهام داشت خیلم راحت بود.رفتم و پیشش تو اتاقش ک انگار ی زلزله صد ریشتری اومده نشستم.من ازونجایی ک لوس نبودم اونروز فاز لوس شدن گرفته بوودم.بغلش میکردم.محمدمنو ناز میکرد.دلم میخواست لبای خوشگلشو بخورم اما میترسیدم ک شهوتی بشه و دخلمو بیاره.تواین فکر بودم ک اومد جلو لبامو بوسید منم ازفرصت استفاده کردمو دستامو گذاشتم روصورتوگردنش و شرو کردم ب خوردن لباش وای ک چ خوشمزه بود.موقع لب گرفتن چشمای نازشو بسته بوود.بعدش بهم گفت بریم دراز بکشیم؟ ناراحت نمیشی؟ گفتم بریم دراز کشیدیمو همو بغل کردیم حس خووبی داشتم.اذم خواست اک مشکلی نیس لباسشودراره منم نمیخواستم بزنم تو ذوقش گفتم باشه اونم لباسای منو درآورد.بدون واسته همو بغل کرده بودیم حس آرامشو عشق وجودمو گرفته بود ب هیچ چیز جز محمد و آعوش گرمش نمیتونسم فک کنم.بعدش دوباره شروع کردیم ب لب گرفتن بدنمو نوازش میکرد گاهی گردنمو میخورد.کیر کلفتودرازشو ک وقتی دیدم تشتکام پریدو گذاش لای پام.گه گداری اذم میپرسید اگ دوسنداری لباسامونو بپوشیم اما من میگفتم نه.بعدش همزمان ک لبمو میخوورد سینه هامو میمالیدوعقب جلو میکرد.بعدش اروم اروم رفت پایین تاکسمو بخوره ک نزاشتم. بعدشبرعکس دراز کشیدمو کیرشو کرد لای کونم عقب جلوکرد تا آبش اوومد بعدش پاکش کردو بم گفت تو ارضانشدی؟چیکارکنم بشی منم گفتم مهم نیست میخواستم تو لذت ببری.بدش بغلم کردو بوسیدم گف خیلی ممنون ک بفکرم بودی.همونطوری چند دقیقه تو بغل هم بودیمو میحرفیدیم.تادیدیم دیگ دیره لباس پوشیدیم هردو و رفتیم پی کارمون. دوستان امشب محمد بایه دختر دیگ عقد کرد.مهم نیست و ناراحت نیسم.چون تاوقتی باهام بود بهم خیانت نکرد.اونروز هم اگ نمیخواستم باهام کاری نمیکردفقط آرزو خوشبختی دارم براش.
نظر بدید.... دوستون دارم.واسم دوعا کنید ک توبمو خدا بپذیره
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سکس رویایی با مهسا دختر چشم آبی

من اسمم کارن 20 سالمه داستانی که میگم مربوط میشه به اولین سکسم با اولین دوس دخترم اونوقتا 18 سالم بود قدمم دوروبره 182 تا 18 سالگیم زیاد دختر بازی نمی کردم شاید بخاطر اینکه همش میخواستم مخ دخترای بزرگتر از خودمو بزنم ونمیتونستم از دخترای کوچیکترم که اصلا خوشم نمیومد ولی وقتی 18 ساله که شدم و دیگه ریشم خوب دراومده بود و خلاصه بزرگتر نشون میدادم موفق شدم با مهسا قاطی شم از مهسا بگم دختر 19 ساله که الان 21 سالشه با چشمای آبی وقدش حدودا 175 پوستشم سفید بود سینه هاشم یکمی بزرگ بود خلاصه همونجوری بود که دوست داشتم ولی از چشای آبی خوشم نمیومد.حالا بریم داستانو بگم

تولد یکی از دوستام بود که یه مهمونی راه انداخت و فقط جوونا رو دعوت کرد همه دوستام با دوس دختراشون رفتن منم تنها بودم خلاصه به خودم خیلی رسیدم و چون تولد بهترین دوستم بود یه هدیه ای گرفتم که دلم می خواس تک باشه و میخواستم جلب توجه کنم.شب شد مرفتم به مهمونی همین که وارد سالن شدم یه مهسا اومد جولو وبهم خوشامد گفت اولین باری بود که میدیدمش اونشب خیلی ناز بود برای اولین بار از دختر چش ابی خوشم اومد رفتم با بقیه سلام کردم تا این که اودم پیش حامدو غزل نشستم حامد همون دوستم که تولدشه غزلم دوس دخترش یکم بعد مهسا اومد پیشمون وحامد مارو به هم معرفی کرد یکم که صمیمی تر شدیم مهسا بهم گفت کارن چرا تنها اومدی چرا دوس دخترتو نیووردی گفتم gf ندارم تا بره چیزه دیگه ای رو بگه گفتم شماهم ظاهرا تنهایید گفت اره گفتم چرا دوس پسرتون نیومده که یهو حامد زد تو سرم گفت دختر خالم دوس پسر نداره منم که خیلی خوشحال شدم با تعجب گفتم چه خوب که دورو بریا همشون زدن زیره خنده خلاصه تا آخر گیر دادم به مهسا موقع رقصم فقط با اون رقصیدم دیگه کم کم بچه ها داشتن میرفتن منم قبل رفتنم از غزل خواهش کردم حامدو راضی کنه که با مهسا دوس شم نمی دونم چرا حامد رو این دختر خالش حساس بالاخره راضی شد منم در نهایت پررویی شمرمو دادم به مهسا گفتم حتما بزنگه اون شبم قبل خوابم یکم اس دادیم بهم راستش از خوش حالی خوابم نمی برد بالاخره صبح شد منتظر شدم مهسا بزنگه که زنگید منم بازم با کمال پرویی همین اولین روز دعوتش کردم بیرون باهم رفتیم کافی شاپ و تویه غرفه شخصی نشستیم منه بی جنبه طاقت نیوردمو همون جا دس مالیش میکردم که ناراحت شد ولی بدش نمیومد از شانس خوبه من چون روزه جمعه بود خانوادم رفتن کوه وخونه خالی بود منم به بهونه گرفتن لپتاپ مهسا رو اوردم خنه اولش دمه در منتظر موند ولی با اسرار اوردمش ذاخل حالا که دیدم اود تو خونه رفتم لباسامو عوض کردم رفتم پیششکه با تعجب گفت مگه می خوای بمونی خونه گفتم اره گفت پس من میرم جلوشو گرفتمو بعد که یکم ازش پذیرایی کردم نشستم پیشش بهش گفتم لباساشو دراره زاحت تر باشه گفت لباسه مناسب تنم نیست به شوخی گفتم اشکال نداره اونم جدی گرفت مانتوشو در اورد به محض اینکه چشم به خط سینه هاش افتادکیرم شق شد که از پشت لباس معلوم بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم یه کونه تپل و جاافتاده سینه های خوش فرم با اون شلواره تنگش که حالت کسش مشخص بود با خون سردی رفتم کنارش نشستم و ماهواررو روشن کردم ییهو زدم کانال سکسی دیدم مهسا هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد منم دیگه تحمل نکردمو دستو گذاشتم رو سینه هاش روشو طرف من کردو قبل ازز این که حرفی بزنه زودی لباشو بوسیدم گفتم هیچی نگو همین طور که داشتم با سینه نازش ور میرفتم لباشم میمکیدم که احساسه خیلی خوبی بود دلم می خواس هر چه زود تر کیرمو به خوردش بدم اما جلو خودمو گرفتم چون می دونستم آبم خیلی زود میاد وهمه چی بهم میخوره تا می تونستم بوسیدمش ونوبت رسید به لحظه ی رویایی لخت شدنش که تو اون لحظه ضربانه قلبم 10 برابر شده بود تا تیشرتشو در اورد چشم به سینه خوشگلش از پشت سوتین قرمزش افتاد کیرم دو برابر شد فرصت ندادم سوتینشو باز کنه پشتشو گرفتم شروع کردم به بوسیدن آروم به سینه تپل وسفیدش فیلم سوپر زیاد دیدم داشتم حرکاتی که یاد گرفتمو روش پیاده میکردم از پشت سوتینشو باز کردم وقتی چشام به نوک سیه قرمز سینه هاش افتاد مثله قهدی زده ها اوفتادم به جونش چنان میکی زدم که سینه ش داشت قورتم میرفت که با جیغ مهسا حواسم اومد سرجاش همین طور سینه هاشو میخوردم لبشو میبوسیدم که مهسا جونم شلوارشو در اورد وای چه رونی مهسا خیلی گوشتی بود اومدم پایین روناشو می بوسیدم داشتم از شق درد میمردم ولی بازم جلو خودمو گرفتم که به همین زودی نکنمش دلم میخواس هم زمان همه جاشو بلیسم یه لحظه گیج شدم خلاصه از پشت شرتش کسشو مالوندم مهساهم که تا این لحظه ساکت بود شروع کرد به قربون صدقم رفتن منم که قفل کرده بودم فقط می گفتم جوووون عشق منی شرتشو در اوردم شروکردم به لیسیدن کسش وای اونم چه کسی مهسا از اون دخترای چش آبی بود که کم مو هستن کسشم خیلی کم مو داش رنگ کسش با اونیایی که تو فیلما میدیدم خیلی قشنگتر بود همچین صورتی خیلی باحال بود مهسا هی میگفت کیرتو بده من کیر میخوام اما من توجه نمی کردم دوباره رفتم سراغ سینه هاش دیگه آه بلندو کشیدش هیجانمو دوبرابر میکرد انگوشتمو خیس کردم که بزارم تو کسش ولی مهسا نمی ذاشت منم کذاشتم تو کونش که اونم عقب جلو میکرد وای چه کونی حوس کردم برم ی گاز بگیرم سریع ازش لب گرفتم رفتم سراغ کونش دو لپه کونشو هی میمکیدم هی گاز می گرفتم تا که زبونمو گذاشتم روسورخش یه لیس آبدار زدم که اون لحظه با صدای خیلی قشنگی که هیجچ وقت یادم نمیره یه آهی زد منم نوک زبونمو داشتم می کردم تو کونش الان دیگه کل تنشو بوسیدم از دستشو بازوهاشو رونشو پاهاشو که خیلی از این کارم خوشش اومد دیگه کیرم داشت شلوارمو میترکون که کهسا شلوارمه زد پایین ا کیرمو دید احساس کردم ترسید ولی نه چجوری داش کیرمو می بوسید که من کردم تو دهنش اونم زیاد اشتیق به ساک زدن نداش درش اورد هی می بوسیدش بهم گفت کیرت چقد خوشگله فقط واسه منه منم گفتم اره فقط تو عشق من گفت یواش بکن تو کونم منم که نمی خواستم آبم به همین زودی بیاد بلندش کردمو بردمش تو اتاقم تو مسیر فقط لبم رو لباش بود دستمم با سینه و کونش بازی میکرد دراز کشید روتخ گفت با کونم بازی کن منم که دوباره افتادم به جون سینه ی تپلش در همون حالت دستمو کردم تو کونش هی بازی میدادم با کسشم ور میرفتم که یهو احساس کردم داره ارضا میشه نمی دونم نمی دونستم دخترا چطوری ارضا میشن تو همین حال که داشبا کبرم ور مبرفت با ناخوناشم بیچاره کیرمو زخمی کرد دیگه داش خواهش میکرد که بکنم تو کونش منم تفمالی کردم سوراخشو و کیرمو گذاشتم دم کونش خودش آروم آروم میومد عقب تا من یکم فشار میدادم جیغش میرفت هوا یهو یادم اومد که از اسپدی بی حسی که واسه باشگاه گرفتم استفاده کنم اسپررو گرفتم زدم به تخمم و یکمم زدم به کون مهسا تا بی حس شه و درد کمتری بکشه مهسارو از بغل گذاشتم روتخت خودمم رفتم پشتش پاهاشو دادم بالا کیرم با هزار بد بختی کردم تو کونش وای کیرم داشت آیش میگیرف حالا دیگه تا ته تو کونش بود بادستام با کسش ور میرفتم و هی سینه هاشو می کردم تو دهنمو یا ازش لب می گرفتم آروم آروم شروع کرد به عقب جلو کردن منم دیگه طاقت نیاوردمو دستو گذاشتم تو دنشو محکم تلنبه زدم جیغ کشید ولی خوشبختانه گاز بدی نگرفت حالا دیگه با کسش خیلی ور میرفتم داد میزد میگفت بکن عشق من بکن دیگه مطمئن شدم داره ارضا میشه برش گردوندم خوابیدم روش محکم و تند تند تلنبه زدم داشت آبم میومد دلم نمی خواس کیرمو در بیارم صورتشو طرف من کرد منم در حالی که داشتم لبشو میخوردم تمام آبمو ریختم تو کونش وبی حال کنارش افتادم حالا بعدش دوباره کلی بوسیدمشو با سینه هاش ور رفتم اون روز یبار دیگه هم وقتی که رفتیم حمم سکس کردیم و بعدش رسوندمش خونشون از هم دی گه تشکر کردیم و خدافظی یکی دو بار دیگه بعد اونروز هم باهم سکس داشتیم واز اونجایی که حامد خیلی حساس بود رو مهسا و کم کم هم یه چیزایی بو برده بود تصمیم گرفتیم به رابطمون ادامه ندیم ومنم از اون به بعد با دوست مهسا که مهسا بهم معرفی کرد آشنا شدم خب دوستان این بود خاطره اولین سکسم و اولین دوست دخترم اگه خوشتون اومد نظر بدین
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  ویرایش شده توسط: Alijigartala   
زن


 
منم نامرد بودم

بی هدف درخیابان قدم میزدم ناراحت ازدعوا باروناک چرا اینطور شد واقعا اون چیکارکرده بود نمیدونم چرا ازگشتن بیرون رفتن با پسرداییش غیرتی شدم منی که فکرمیکردم هیچ حس علاقه ای بهش نداشتم ...!
به پارکی رسیدم هوا عالی بود تصیم گرفتم چند ساعتی در پارک بمانم دوست نداشتم به خانه برم حتما مادرم متوجه حالم میشدوسوال پیچم میکرد.
روی نیم کتی نشستم و دعوای خودم رو با روناک به یاد آوردم.
‏_روناک انتظاراین خیانت روازت نداشتم توکه گفتی دوستم داری بااون پسره توخیابون چه گهی میخوردی هان
‏_فرشید بابا به خدا تو خیابون دیدمش گفت بیابریم یه چیزی بخوریم بعدباهم یه کم تو خیابون راه رفتیم.
-بسه بسه تحمل دروغ هاتو ندارم توباهرپسری میبینی میری گردش .
-اون هرکسی نیست پسر داییمه اصلا به توچه ربطی داره توچیکارمی.
نتونستم خودمو کنترل کنم یه سیلی توگوشش زدم وازاونجارفتم .
سعی کردم ازاون فکربیام بیرون دوباره بی هدف به راه افتادم دختری بی درختی تکیه کرده بود باصدای آرام گریه میکرد دلم خواست برم ازش بپرسم دردش چیه به سمتش رفتم بادیدن من سریع اشکاشو پاک کرد
-چراگریه میکنی دردت چیه
‏_هیچی دلم گرفته .
انگاردوست داشت درد دل کنه سعی کردم اعتمادشوجلب کنم .
_اگه تعریف کنی خالی میشی
-هیچی یه دعوای ساده بین منو دوست پسرم درگرفت بعدازچهارسال دوستی عاشقش بودم فهمیدم هیچ علاقه به من نداره فقط واسه ...چیزمنومیخواست پس فطرت.
‏_به خاطر چی
‏_آخه چیز دیگه
-سکس .
-آره خیلی نامرده من عاشقش بودم.
-منم بادوست دخترم دعوام شد فکرمیکنم بهم خیانت کرده -متأسفم
باهم راه افتادیم توراه خیلی باهم حرف زدیم شمارموبهش دادم وانم شمارشو داد .وااین شروع یک دوستی بود .تایک روز زنگ زد!
-میخوام ببینمت
صداش می لرزید معلوم بودناراحت بود
_سمیه چی شده چیزی شده صدات میلرزه
-نه فقط میخوام ببینمت
-باشه میتونی بیای خونمون?
-آره آدرس بده
آدرسو بهش دادم نیم ساعت بعد اومد دروباز کردم اومدتونشست رو مبل
‏_عزیزم چی شده
‏_اون کثافت بیشعور بادوستش اومده بود پیشنهاد سکسن داد گفت بهت پول میدم فکرمیکنه من هرزه ام
-خودتوناراحت نکن تقاض کاراشو پس میده اومرتیکه نامرد
براش یه لیوان آب آوردم
-بخور آروم میشی
لبخندزورکی زد
-ممنون
کنارش نشستم بهش زل زدم چشاش معصوم بود دلم واسش می سوخت اشک میریخت توصورتم نگاه کردنزدیک شد لباشو رولبام گذاشت اول شکه شدم بعد منم شروع به مکیدن لبهاش کردم روی مبل خوابوندمش مانتوشو درآوردم دوباره شروع به خوردن لباش کردم گردنشو بازبونم لمس میکردم تاپشو ازتنش درآوردم
-نه فرشید
‏_خواهش میکنم
سوتینشو درآوردم شروع به خوردن سینه هاش کردم ازلذت آه میکشید سینه های بزرگی نداشت حشری شده بودیم شلوارشو درآوردم شرتش خیس بود شرتشو درآوردم صورتمو نزدیک بردم بازبون باچوچو لش بازی میکردم بلند آه میکشید کمرش رو بالابرد لرزشی توی بدنش افتاد آبشو رو صورتم ریخت
-آه آه آههههه
شلوارمودرآوردم کیرمو جلو دهنش گرفتم شروع به لیس زدن کرد سرشو تودهن گرفت می مکید حس خوبی بود بعداونو به حالت چهار دست پا رو مبل نشوندم کیرمو باآب کسش خیس کردم دم سوراخ کونش گذاشتم سرشو کردم تو جیغ بلندی زد خواس جلو بره ممانعت کردم واستادم تاعادت کنه بعد تانصفه کیرمو بردم جلو چند باری تانصفه کیرم تلنبه زدم تاعادت کنه بعد بقیه شو بردم تودوباره جیغ زد ثابت وایستادم تاعادت کنه دوباره شروع به تلمبه زدن کردم چند دقیقه بعد آبم اومد روکمرش ریختم بعدبادستمال پاک کردم
-عزیزم ممنونم ازت
بوسه کوچکی ازلبام کرد لباساشو پوشید ورفت .
بعد هاپی به نامردی خودم درحقش بردم دوستیمو باهاش به هم زدم درعذاب وجدان بودم درواقعه اون منو به عنوان محرم رازش دونست کسی واسه دوستی اما من ...

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
سکس با گلناز خانم


من امیر هستم حدودا بیست وچهارسالمه یک مغازه تو یکی از پاساژهای شهرمون دارم نویسنده خوبی نیستم اما خواستم یکی از خاطرات سکسی زندگیم براتون بگم در صورتی که خوشتون بیاد بازم مینویسم برای شما عزیزان!
خب بریم سراغ خاطره من :
گفتم که مغازه دارم اما مثل اکثر جوون های ایرانی منم فکرم توی کس بود و کیرم توی کار البته اینم بگم که من نه ظاهر خیلی زیبایی دارم و نه سر و زبون مخ زدن((ظاهر و زبونم معمولی هستن)) برا همین کمتر دنبال دختر بازی میرفتم تا اینکه یک روز که کار و کاسبی خلوت بود یک دختر خانم حدودا بیست وشش، هفت ساله اومد مغازه من و چندتا سوال مربوط به کامپیوتر پرسید منم که مغازم خدمات کامپیوتری بود جوابشو دادم و براش کامل توضیح دادم که چیکار کنه در ضمن دختره هم مثل خودم معمولی بود اما من که حاظر بودم با هر دختری که پا بده دوست بشم به اون خانم گفتم کارت مغازه رو داشته باشین هر زمان مشکلی داشتین فقط به همراهم بزنگید چون تلفن مغازه وصل نیست!اونم شماره رو گرفت و بعد از کمی حرف زدن با هم از مغازه رفت من ک امیدی نداشتم طرف بزنگه سرگرم کارای خودم شدم بعد از دو روز جریان یادم رفته بود که یه پیام تبریک به مناسبت کریسمس برام اومد منم سریع ی پیام تبریک دیگه نوشتم و ازش خواستم خودشو معرفی کنه .
اونم نوشت گلناز هستم همون که دو روز پیش اومدم و...
خلاصه بعد از چند بار پیام دادن بهش گفتم درباره خودش برام بگه اونم ی قرار دیدار تو ی جای خلوت گذاشت که با هم فیس تو فیس بحرفیم روزی که توی یک کافی شاپ با هم بودیم بعد از این که یکم حرف زدیم گفت قصدت از دوستی با من چیه؟منم که نمیشد اول کار بگم میخوام سکس باهات داشته باشم گفتم مدتی با هم باشیم و اگه شرایط خوب بود ازدواج کنیم((بهش سن واقعیمو نگفتم بفهمه کوچیکترم ازش)) اما بعد از این حرف گلناز یکم مکث کرد و گفت باید برم شب بهت پیام میدم .شب که شد دیدم پیام داد که امیر میخوام بهت ی چیزی بگم که بعدا نگی نگفتی اما بهش فکر کن بعد جواب بده منم گفتم خب بگو میشنوم اونم گفت که بیست سالش بوده که شوهر کرده و یک پسر بچه چهار ونیم ساله داره و خودشم تو یکی از ادارات به عنوان تایپیست مشغول به کاره شوهرش هم بر اثر تصادف فوت کرده.بعد از گفتن این حرفا ایا بازم سر حرفت برا ازدواج هستی؟منم با این که همیشه تو کف ی بیوه بودم که تک پرم باشه که دیگه نخوام جنده بکنم به عواقبش فکر کردم و با ابراز تاسف برای فوت همسرش گفتم که نه ازدواج اما به عنوان ی دوست کنارتم.
بماند بعد از کلی حرف که من به خاطر خودت و نه به خاطر بیوه بودنت باهات دوست شدم اونم تا حدی قبول کرد اما کمی شک داشت ..............
بعد از حدود یک ماه باهاش قاطی شدم و کم کم رومون به هم باز شد و پیام سکسی میدادیم یک روز بهش گفتم الان یک ماهه با هم دوستیم اما من هنوز خونتو ندیدم یه بار دعوتم کن بیام دستپختتو بخورم اونم از روی رودربایستی قبول کرد که سه شنبه شب برم شام پیشش .....
سه شنبه رفتم خونه گلناز و شب اول که با هم بودیم به خوبی گذشت و من برگشتم خونمون.
فرداش کلی از دستپختش تعریف کردم و اونم از اعتماد به من گفت که خوشش اومده که با وجود بیوه بودنش شب قبل باهاش کاری نکردم ((خداییش نه اینکه نمیخواستم کاری نکنم اما ترسیدم زود باشه و طرف مفت بپره))منم تو جوابش گفتم من تا خودت راضی نباشی و خودت نگی هیچوقت کاری نمیکنم!؟؟
اونم با ی نیشخند همراه با کمی سرخ شدن گفت :عزیزم زنا شرمشون اجازه نمیده بگن! این برا من که زود پسر خاله میشدم یعنی دلش با من بود پس بهش گفتم باشه فردا شب شام مهمون من اما چون من خونه مجردی ندارم و با خانوادم زندگی میکنم میام آپارتمان تو اونم قبول کرد .
باورتون نمیشه تو کونم عروسی بود اما یکم استرس داشتم که نکنه نشه بکنم و....
بالاخره شب موعود رسید من قبل از رفتن به اونجا اول قرص ترا ترکوندم ((ترامادول خوردم:قرصی که مرفین داره زیاد خوردنش اعتیاد اوره، سفت کننده کمر هم هست)) غذا از بیرون گرفتم و به رسم احترام یه گل رز سرخ بردم برای گلناز جوننننننننننننننن!
رفتم داخل گلناز در باز کرد و رفتم تو مثل دفعه قبل معمولی لباس پوشیده بود اما ی آرایش کمی داشت گل بهش دادم و یه دفعه ی بوس سریع از لپش گرفتم یکم دلخور شد که جلو علی((پسر کوچولوش)) از این کارا نکن منم گفتم چشم اما بعدا فهمیدم خانم مثلا ناز کرده بود گفتم گرسنمه ناهار نخوردم شام بخوریم اونم قبول کرد بعد شام کمی حرف زدیم اما من منتظر خوابیدن علی بودم که گلناز خودش گفت ببخشید علی خستست ببرم بخوابونمش منم گفتم ایرادی نداره عزیزم بعد از نیم ساعت من کلافه بودم ی چای ریختم خوردم ک گلناز اومد بیرون وای خدا جون فکر سکس باهاش روانیم کرد دل زدم به دریا و گفتم الناز دوست داری شوهرت باشم اونم گفت نه دنیا تو سرم خراب شد!!!
بد ضد حالی بود اما بعدش اومد طرفم و گفت :خب آقا پسر من شوهر نمیخوام اما میتونیم امشب مثل دوتا دوست با هم کنار بیایم دوباره تو کونم بزن و بکوب شروع شد گرفتمش تو بغل یکم لب و گاز و بوس بعدش نوبت به لخت شدن بود وای کی اول لخت شه؟من به جز شلوار و شورتم که محافظ بی جنبه بودنم بود بقیه رو در آوردم یواشم رفتم سراغ لباسای گلناز اخ که چه کیفی داد وقتی کرستشو از زیر بلوزش دست کشیدم دیگه داغون بودم نعشه قرص بودم و سرم داغ کل لباساشو در اوردم بعدشم خودم لخت مادر زاد شدم اندام کوچیک اما سکسی داست سینه های سفت وکوچیک بدن بدون مو سفید کون معمولی اما کسش عالی بود ی کس باد شده مثل دمپایی ابری یکم مالیدمش اونم کیر شق شده منو گرفته بود تو دستش حقیقتش ترسیدم بگم ساک بزن ناراحت بشه بی خیال ساک شدم یکم باانگشت کردم تو کسش اونم یکم خودشو جمع کرد حسابی کسش اب دار شده بود منم کیرم یکم خیس بود به خاطر مایع سفید و شفاف قبل از منی دیدم با دستمال پاکش کرد و بهش گفتم از تو جیبم کاندوم بده اونم دست کرد یه کاندوم بهم داد منم کشیدمش روش رفتم بین دو تا پاهاش و یکم دادمش بالا و چون خودش میگفت دو ساله کیر نخورده((حالا راست و دروغش با خودشه))منم با احتیاط کیرمو که نه بزرگ و نه کوچیک بود اروم گذاشتم در سوراخ کسش وای تنگ بود و داغ منم هر چند سانت که تو دمیکردم یه مکث میزدم که دردش نیاد تا ته که رفت داخل دیدم وقتشه تلمبه زدن شروع کنم یک دو سه و..... یواش یواش تندترش کردم بعد دیدم داره لباشو گاز میگیره و منو چنگ مینداخت چشماشم بسته بود داشت ارضا میشد که تندتر زدم تا یک دفعه ی اه کوچیک کشید نفساش مرتبتر شد پاهاشو از رو سینه های من دراز کرد و گفت یکم بکش بیرون تا کمرم خوب شه بعد دو سه دقیقه دید که دارم بیتابی میکنم گفت بکن اما سریع ارضا شو که به منم فشار نیاد منم اروم کردم تو باز اما چون ارضا شده بود و خودشو با دستمال پاک کرده بود کسش خشک بود مجبور شدم کاندم عوض کردم که چرب باشه بعد دوباره کردم داخل فقط خداروشکر قرص خورده بودم که زود ارضا نشم وابروم بره اما بعد چند دقیقه ارضا شدم اوخ چقدر زیاد بود آبش انگار یک سال بود تو کمرم بود. کاندوم در آوردم و رفتم تمیزش کردم خواستم باز بکنمش که نذاشت گفت بزار برا بعدا .......منم دیدم اصرار خوب نیست تازه ارضا شده بودم کیرم خوابیده بود چند تا لب و بوس و بعدش کنار هم خوابیدیم تا فردا صبح که هر دو رفتیم سر کارامون.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  ویرایش شده توسط: arazmas   
زن


 
اولین سکسم با دوست پسر تلفنیم

سلام عزیزان این خاطره ای که می نویسم مربوط میشه به چندین سال پیش که من دختری 22 ساله بودم وتا به حال با هیچ پسری دوست نبودم تومحل کارم دختری بود که مدام با دوست پسرش حرف میزد ومن گاه گداری حرفاشونو میشنیدم. باور کنید تنهایی خاصی رو احساس میکردم وارزو داشتم یه کسی هم پیدا میشد تا حرفای عاشقونه بهم بزنه .خلاصه روزها میگذشت ومن هرروز بیشتر از روز قبل احساس تنهایی میکردم .اینو بگم که من دختر زیاد قشنگی نبودم به خاطر همین کمتر پسری به من توجه میکرد ومن از این بابت احساس ضعف شدیدی داشتم یه روز تابستونی وقتی توی اتاق دراز کشیده بودم ،به سرم زد گوشی رو بردارمو اینور انور زنگ بزنم دوست داشتم صدای یه پسر رو بشنوم .یکی دوتا شماره گرفتم .شماره های درهمو برهم تا اینکه بلاخره صدای جذاب یه پسر تنمو لرزوند باور نمی کنید صدای الو بفرمایینش بد جوری به دلم نشست .حرف نزدمو گوشیو گذاشتم یکی دوبار دیکه همین کارو ادمه دادم اینبار گوشیو نگه داشتمو سکوت کردم بهم کفت نمی خوای حرف بزنی .وای چه صدایی داشت دوست داشتم بیشتر حرف میزد پرسید دختر خانم نمیخوای حرف بزنی یهو گفتم ازکجا فهمیدی که من دخترم خندیدوگفت وای چه صدای نازی ،باکی کار داری گفتم هیچکی دلم گرفته گفت آخی چرا گفتم نمیدونم فقط دوست دارم با یکی حرف بزنم .گفت کار خوبی کردی ولی من الان سر کارم زیاد نمیتونم باهات حرف بزنم می خوای یه شماره بهت بدم شب بهم زنگ بزنی باخوشحالی گفتم ساعت چند گفت 9 خوبه گفتم باشه خلاصه شماره رو گرفتمو از خوشحالی نفهمیدم چه جوری شام خوردمو به بهونه ی خستگی رفتم تو اتاقم قلبم داشت از سینه بیرون میومد اون شب میشه گفت یکی از قشنگ ترین شبهای زندگی من بود سر ساعت 9 بهش زنگ زدم بااولین بوق گوشیو برداشت باز باهمون صدای قشنگ کفت الو بفرمایین بند دلم پاره شد گفتم سلام گفت دختر چه دقیق خوبی گفتم خوبم گفت یه چیز بگم باور میکنی گفتم بگو .گفت تن صدات دیونم کرد .دختر چه صدای باحالی داری گفتم یعنی چی گفت صدات یه جوریم میکنه آروم که حرف میزنی ،صدای نفست یه حالیم میکنه دلم میخواد ...ولی دیگه ادمه نداد حرفو عوض کردو گفت چرا دلت گرفته آهی کشیدمو گفتم خیلی تنهام خیلی .گفت هیچکی خونتون نیست گفتم چرا همه هستن پرسید مثلا کیا گفتم مامان بابام خواهر برادرام گفت خوب پس چرا احساس تنهایی میکنی دوباره آهی گشیدمو گفتم دوست دارم یکیو دوست داشته باشم اونم منو دوست داشته باشه گفت وای که با این مدل حرف زدنت با این آه های پشت سر همت داری دیونم میکنی دختر چقد تو ناز حرف میزنی منم خیلی دوست داشتم یکی دوسم میداشت وعاشق یکی بودم راستی اسمت چیه گفتم ندا گفت اسمتم قشنگه اسم منم حمید می خوای من دوستت داشته باشم گفتم اما تو که منو نمیشناسی .منو ندیدی گفت ازاین صدای نارت معلومه که خودتم خیلی خوشگلی گفتم نه من اصلان خوشگل نیستم گفت ولی من فکر میکنم تو باید خوشگل باشی گفتم یعنی اگه خوشگل نباشم باهام حرف نمیزنی گفت اذیت نکن بکو ببینم چه شکلی هستی گفتم بعدابهت میگم خلاصه اون شب یه ساعتی با هم حرف زدیمو بعد با قراره فردا دوباره ساعت 9 ازهم خدا حافظی کردیم اون شب تا ساعتها صداش تو گوشم بود صدای خودش منو دیونه تر کرده بود حس خوبی بهش داشتم تصور میکردم باید یه پسر تقریبا قد بلند باشه باصورتی جذاب چشمو ابرو مشکی وخیلی هم خوش تیپو خوش لباس باخودم فکر میکردم اگه منو ببینه دیگه از حرف زدن باهام پشیمون میشه چون من اصلان قشنگ نبودم صورت سبزه ی پر ازجوش ابروهای پر پشت بی حالت یه دماغ نسبتا گنده قد متوسط هیکل پر ویه تیپ خیلی معمولی .فردای اون شب راس ساعت 9 دوباره بهش زنگ زدم قلبم داشت تند تن میزد صدای بوق هف هش بار شنیده میشد اما خبری نبود دیگه داشتم ناامید میشدم که دوباره همون صدای الو بفرمایین بند دلمو پاره کرد گفتم کجایی پس گفت عزیزم همین جام پیش خودت باورت میشه از دیشب که صداتو شنیدم یه جوری ام کاش پیشم بودی گفتم جالبه ندیده چه حالی داری گفت تو این جوری نیستی گفتم نه گفت مثل دیشب صدات داره اذیتم میکنه کاش پیشم بودی بعد شروع کرد به بوسیدن گفتم چی شد گفت وقتی حرف میزنی دوست دارم ...بعد کمی مکث کرد گفتم چی شد گفت میترسم ناراحت بشی گفتم بکو گفت دوست داشتم محکم میگرفتمت تو بغلم حست می کردم . از خودم بدم اومد گوشیو گذاشتم .اعصابم خورد شده بود تا حالا کسی با هام این جوری حرف نزده بود با خودم گفتم عوضی دیگه بهت زنگ نمیزنم. یه جوری رفتار میکنه انگار هزار ساله عاشقمه فردای اون روز سرساعت 9 یه جوری بودم یه نیرویی منو کشوند سمت تلفن دوباره بهش زنگ زدم با اولی گوشیو برداشت حرف نزدم گفت خودتی ندا عزیزم خودتی .چیزی نگفتم گفت قشنکم صدای نفستو میشناسم گفتم من قشنگ نیستم گفت سلام عزیزم تو هر شکلی که باشی برای من قشنگی صداش خیلی آرومو غمگین بود گفت دیشب که گوشیو قطع کردی اشکم دراومد مگه من حرف بدی بهت زدم من قصد توهین نداشتم من واقعا تواون لحظه دوست داشتم تو پیشم بودی چقد بد بختیم ما ایرونیا به یکی هم که می خوای احساستو نشون بدی میزاره میره سکوت کرد کفتم میخوای قطع کنم گفت نه عزیز دلم درسته منو تو دو سه روزه با هم آشنا شدیم ولی به خدا موفع حرف زدن باهات یه حالی میشم ندا دوستت دارم به خدا منم تا حالا با هیچ دختری صحبت نکردم نمیدونم چی باید بگم فقط صدای نازتو میشنوم دوست دارم بغلت کنم من فقط یه برادر کوچیکتر از خودم دارم نمیدونم با یه دختر چه جوری باید رفتار کنم گفتم عیبی نداره گفت میایی قرار بزاریم همو ببینیم گفتم من تا حالا با هیچ پسری قرار نزاشتم نه گفت آخه خیلی دوست دارم ببینمت گفتم حالا بعدا .خلاصه روزها می گذشتو منو حمید هرروز به هم علاقه مند تر میشدیم دیگه واقعا عاشقش شده بودم ومثل معتادا سر یه ساعتی یه جوری می شدم .طوری شده بود که شبا موقع خواب حس می کردم تو آغوششخوابیدم وقتی اسمشو صدا میکردم ناخوداگاه لبام یه جوری میشد دوست داشتم ببوسمش .ماهها گذشت ودوستی تلفنی منو حمید همینجوری ادامه داشت انقد عاشق هم شده بودیم که اه یه روز صدای همو نمیشنیدیم واقعا دیونه میشدیم کارمون به جایی رسیده بود که دیگه با شنیدن اولین صدای الو همو تو آغوش میگرفتیم صدای بوسه هامون نفسمونو بند میوورد دیگه پرو شده بودم دوست داشتم حرفای عاشقونه ازش بشنوم دوست داشتم بهم بگه ندا بیا تو بغلم ندا تصور کن دستم رو سینه هاته ندا میخوام لباتو بخورم .ندا می خوام دستمو بزارم اون جا ندا میخوام ندا بخدا میخوام ...شبا کارمون شده بود ساعتها عشق بازی تلفنی گریه بوسه بغل یه شب بهم گفت ندا دیگه طاقت ندارم بخدا دیکه نمیتونم میخوام واقعا حست کنم میخوام واقعا واقعا تو بغلم بگیرمت صداش میلرزید انگار داشت گریه می کرد می گفت به هر کی میگم یه ساله عاشق یکی شدم که ندیدمش بهم میخنده ندا بسه دیگه انقد دوستت دارم که حتی اگه زشت ترین دختر دنیا هم که باشی بازم میخوامت دیوونه من خودتو می خوام اون احساس قشنگتو میخوام ندا این همه دختر قشنگ دورو برم هست تو کوچه تو خیابون .ولی من ندیده عاشقتم همه جوره میخوامت ندا خواهش میکنم خودتو بهم نشون بده من دیگه اینجوری نمی تونم ادامه بدم.داشتم دیوونه میشدم از یه طرف عاشقش بودم از یه طرفم میترسیم اگه منو ببینه تو ذوقش بخوره این حرفای قشنگ یادش بره یه سال دیگه هم با وعده ووعید گذشت دیگه جوری بود که اگه یه روز جایی بود که نمی تونست حرف بزنه مثل دیوونه ها بی اختیار اشکام جاری میشد حوصله حرف زدن باهیچ کسو نداشتم .خلاصه وعضم خیلی خراب بود خراب .یه روز بهم گفت ندا من تصمیم خودمو گرفتم فکر می کنم تو منو سر کار گذاشتی بابا به هر کی میگم میگه اسکولت کرده بیخیالش شو . گفت خودمم به این نتیجه رسیدم که دیگه تمومش کنم .ندا تو منو سر کار گذاشتی ندا تودوسال عمر منو هدر دادی تو این مدت به هیچ دختر ی نگاه نکردم .بااین که بد جوری بهت عادت کردم ولی منم یه نیازایی دارم این جوری دیگه نمی تونم ادامه بدم تصمیمتو بگیر بهم خبر بده خداحافظ وگوشیو گذاشت .چند روزی بهش زنگ زدم گوشیو بر نمیداشت .یه هفته شد دو هفته یه ماه . غد تر از اونی بود که بهم زنگ بزنه . کارم شده بود گریه وگریه مامانم میگفت تو خل شدی دختر چته مگه کیت مرده چرا این جوری میکنی دوست نداشتم با کسی حرف بزنم یکی دوتا خواستگار در پیت داشتم .داشتم دیوونه میشدم نمی تونستم از فکر حمید بیرون بیام دوسه ماهی همین جوری گذشت از حمید خبری نبود بی معرفت به کل بیخیال من شده بود بعضی روزا پنجاه بار بیشتر خونشون زنگ میزدم همش مامانش گوشی رو بر می داشت یا داداش کوچیکش محسن .منم فوری قطع میکردم یه روز دلو زدم به دریا گفتم با محسن حرف میزنم ازش میپرسم حمید کجاست .اون موقع ها محسن 13-14سالش بود شماره ی حمیدو گرفتم محسن گوشیو برداشت گفتم ببخشید منزل فلانی گفت بفرمایید تن صداش شبیه حمید بود گفتم آقا حمید هستند گفت بله .وحمیدو صدا کرد وای قلبم داشت از سینه میزد برون گوشیو گرفت گفت بله بفرمایین قلبم تن تن میزد بی اختیار گفتم عزیز دلم حمید .با شنیدن صدام آروم گفت عشقم قطع کن برم از اتاقم بهت زنگ بزنم .بهم زنگ زد داشتم میمردم صدای قلبمو میشنیدم توخیالم انگار پریدم تو بغلش از پشت تلفن یه ریز همو میبوسیدیم بهم گفت عشقم دیگه داشتم دیوونه میشدم انکار عزیزترین کسمو از دست داده بودم فکراتو کردی گفتم آره.گفت فردا بیا خونمون خواهش می کنم اگه راست میگی دوسم داری بیا عزیز دلم بیا گفتم چرا خونه . گفت آرزو دارم تو رو از نزدیک حست کنم .گفتم چالبه راضی شدم ببینمت اما نه تو خونه .گفت تو این اوضاع بگیر بگیر درست نیست بیرون قرار بزاریم .ببین نه تو اهل این حرفایی نه من .هردو مون جزو خونواده های مقیدیم اگه کسی مارو بیرون ببینه برای هردومون بد می شه . عزیز دلم ،خوشگل خودم ،نفس خودم تموم هستی من، عشقم، خواهش می کنم بیا ،اگه راست میگی عاشقمی بیا ،قول میدم اذیتت نکنم .به حرمت این دو سالی که با همیم بیا،میشینیم با هم حرف میزنیم همدیگرو از نزدیک مییبینیم .گفتم اگه ازم خوشت نیومد ولم میکنی گفت هر قیافه ای که باشی قبولت دارم .نفسم.عمرم .تارو پودم .به خدا من عاشق سیرتتم نه صورتت. البته میدونم که خوشگلی ما رو گرفتی.گفتم باشه ولی قول بده فقط با هم حرف بزنیم .همین .کفت قول میدم قول مردونه .آدرسو گرفتم فردای اون روز به بهونه رفتن سر کار .رفتم خونشون قبلا بهم گفته بود کسی خونشون نیست ودرو برام نیمه باز میزاره . رسیدم جلو در خونشون بهم گفته بود درو ببندم برم تو در اولو باز کنم .منم اینکارو کردم خیلی لحظه ی هیجانی بود بعد از دو سال میخواستم صاحب صدایی که عاشقم کرده بود رو بشنوم .حالم خیلی بد بود . استرس شدیدی داشتم . وای خدایا یعنی اگه منو ببینه خوشش نیاد. دستام میلرزید از شدت هیجان میخواستم غش کنم. وای چه لحظه ی بدی بود . یه لحطه از اومدنم پشیمون شدم.خواستم برگردم با خودم گفتم ای احمق تو چه میدونی پشت این در چه خبره.یه دفعه در باز شد .وای خدایا چی میدیدم .از قیافه وقدی که دیدم حالم بد شد. یه مرد بور تقریبا قد کوتاه .تامنو دید گفت سلام عزیز دلم سلام نفسم . وای حالم داشت بهم مخورد .دستامو گرفت گفت بیا تو عشق من تو که خیلی جذاب و بانمکی .وای باورم نمیشه بعد از دو سال عشقم اومده پیشم . دستاش خیلی داغ بود صداشم یکم میلرزید.اعصابم خورد شده بود اصلا فکر نمیکردم دوسال با همچین کسی حرف میزدم از خودم بدم اومد حالم از خودم بهم میخورد .دستامو سفت تو دستاش گرفته بودو هی قربون صدقم میرفت. یه جورایی دلم به حالش سوخت . وای که چقد بی ریخت بود .واقعا اون 24 سالش بود خیلی شکسته شده بود . نشستم رو زمین برام میوه آماده کرده بود پرسید عزیزم از دیشب فکر میکردم اگه بیایی صبحونه رو با هم بخوریم موافقی . گوشه ی اتاق بساط صبحونه رو آماده کرده بود .از خودم بدم میومد .چه حرفای عاشقونه ای بهش زده بودم .اون فکر می کرد من واقعا همون عاشق همیشگی ام .گفتم صبحونه خوردم .میل ندارم اومد جلو گفت عسلم چقد خوشحالم اینجایی چه لحظه ی قشنگیی خدایا ازت ممنونم چه عشق قشنگی نصیبم کردی .پیشونیمو بوسید بعدم گونه هامو.بعدم لباشو گذاشت رو لبم . اتاقش نسبتا تاریک بود .پرده هارو کشیده بود یه نور کمی تو اتاق بود .بخاری هم روشن بود ادکلن خوش بویی زده بود . دستاش یخ یخ بود . دستاشو از رو مانتو مالید روسینه هام . حالم داشت بد میشد. گفتم قرارمون این نبود. گفت کدوم دوتا عاشقو دیدی که وقتی همو میبنن بغل هم نرن . ولی من عاشق این آدم نبودم من حمید تلفنی خودمو میخواستم . این کیه که داره این جوری با ولع منو میماله . مانتومو در اورد دستشو کرد تو سوتینم . سینه هامو بیرون اورد نوکشو باانگشتاش مالید نوک سینمو گرفت تو دهنش . وای چه حالی داشتم سرم داشت گیج میرفت .بدنم بی حس بود من تا به حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم . شلوارمو دراورد شورتمو کشید پایین باانگشتشش شروع کرد به مالیدن سرم داشت سوت میکشید. ببخشید کسم خیس خیس شده بود با دستاش سینه هامو میمالید .گاهی لبامو میخورد .باانگشتاش کسمو می مالی وای وی وای . دوست نداشتم دستشو از رو کسم برداره .خیلی خوب بود همین جور که لبامو میخورد میگفت نفسم . تمام هستی من .دیوونتم دختر. خدایا شکرت چه عشقی نصیبم کردی منو برگردوند دستشو کرد تو دهنش بعد از پشت دستشو گذاشت تو سوراخ پشتم گفت نمی خوام اذیت بشی فقط می خوام بمالمش اینجا .عزیزم چقد هیکلت با حاله من میمیرم واسه این گوشتا .نفسم حیف نبود دوسال منو بی نصیب گذاشتی نذاشتم فرو کنه اونم از لای رونای پام بلاخره ارضا شد بعد با دسمال خودشو تمییز کردو در حالی که منو می بوسید بغلم کرد ونوازشم کرد تو گوشم حرفای عاشقونه میزد وقتی توگوشم آروم حرف میزد واقعا احساس میکردم پیش حمید رویاهای خودمم. ولی اون با حمید رویا هام خیلی فرق داشت .نمی دونم چرا دلم به حالش می سوخت بعد از یکی دوساعت ازش خداحافظی کردم دوست نداشت برم دستامو محکم تو دستاش فشار میداد دستاش دیگه یخ نبود. دوست داشتم اون لحطه زودتر تموم بشه .عذاب وجدان داشتم از خودم بدم میومد .دو سال علاف کی بودم .دوست نداشتم نگاش کنم ازش بدم میومد صداش با اونی که پشت تلفن بود خیلی فرق داشت .انگار یه جورایی سوت سوتی بود .سریع خداحافظی کردم .توی راه همش خودمو فش می دادم میگفتم خاک تو سرت .میگی تو زشتی. بیچاره پسره نگاه کردنی نبود .این چی بود خاک تو سرت ندا .خاک تو سرت .تصمیم گرفتم دیگه بهش زنگ نزنم. رفتم سر کارم . اونجا مدام به کاری که کرده بودم فکر میکردم میگفتم بدبخت لاقل زودتر نرفتی ببینیش .صد رحمت به اون خواستگارا .لا اقل یه قد وبالایی داشتن. همیشه دوست داشتم طرفم از خودم بلند تر باشه .من قدم 165.ولی اون 158 -159 بود حالم خیلی بد بود .اون روز وقتی رسیدم خونه شامو که خوردم رفتم تو جام بی خیال تلفن شدم .با خودم عهد بستم دیگه فراموشش کنم .یادم میومد اون چشای عسلی ابروهای کم پشت .مزه های فر و لبای غیتونی .وموهای خرمایی باا ون قدی که با کفشای پاشنه بلند تا شونه هام بود آخه مردم مگه انقد سفید میشه .اه خلاصه یکی دو روزی به همین منوال گذشت .روز سوم نزدیک ساعت 9 دلم یه جوری شد راست راسی دلم برای شنیدن صداش تنگ شد .شمارشو گرفتم بازم همون تن صدا وای دیوونم میکرد بازم حمید خودم بود صداشو میشنیدم بی اختیار شل میشدم دوست داشتم ببوسمش بغلم کنه هر کاری که دوست داره باهام کنه اینجوری اصلا من مال خودش بودم میگفت بمیر میمردم. قیافشو فراموش می کردم چشامو میبستم وبا صدای قشنگشش عاشق ترین دختر دنیا میشدم......گفت عزیز دلم کجا بودی این چند روزه .نمیگی من بی تو چیکار مکنم . نفسم تو دقیقا همونی بودی که تو این دو سال تصور میکردم .دختر سبزه ی بانمک وجذاب خودم .با اون سینه های نازش با اون هیکل گوشتی باحالش دختر تو منو بد جوری اسیر خودت کردی عسلم بازم میخوام دیگه نمیتونم بدون تو .اووف بدون اون کس ناز تو سر کنم ندا می خوام خواهش میکنم بازم می خوام میخوام دوباره بکنمت سینه هاتو می خوام ندا عسلم تاقبل از دیدنت اینجوری نبودم ولی دیگه نمی خوام تلفنی فقط حرف بزنم ندا باید زود زود بیایی پیشم..... تلفنی واقعا عاشقش بودم دست خودم نبود دوسال تموم سر یه ساعتی عشقی ترین لحظه ها رو باهاش داشتم .حرف زدن باهاش بهم اعتماد بنفس میداد از این که منو دیده بود ودوباره این حرفارو میزد .احساس خوبی داشتم ...چند بار دیگه پیشش رفتم ولی دیگه مثل سری اول مجسمه ی لال نبودم پیشش رفتنی تاپای قشنگ میپوشیدم آرایش میکردم تا جایی که میتونستم از با هاش بودن لذت میبرم .حرفای عاشقونه ی تلفنی ووکاری بااحساس حضوری .دیگه اون احساس بد اولیه رو تا حدی از بین برده بود چند سالی قصه ی عاشفانه ی ما ادامه داشت تا اینکه یه خواستکار خوب برام پیدا شد .که هی میومدنو میرفتن .چند دفه بهش گفتم عزیزم من دوست دارم زنت بشم عزیز دلم تا کی اینجوری سر کنیم .من سنم داره میره بالا .بیا خواستگاریم .بااین که با ظاهرو قدش مشکل داشتم ولی قلبن عاشقش بودم .ولی از من گفتن واز اون نشنیدن .کارای خواستگاری جدی شد . ولی هنوز با حمید رابطه داشتم دوست داشتم مانع تصمیمم بشه ولی اون کاری نکرد .....الان چند سالیه که ازدواج کردم ولی هنوز نتونستم .حمیدمو فراموش کنم اون تنها عشق واقعی زندگیه منه گاه گداری بهش زنگ میزنم . حالشو می پرسم هنوزم با شنیدن صداش دلم هوری میریزه پایین هنوزم با شنیدن صداش فکر می کنم یه دختر 22 ساله ی عاشقم .اون هنوزم ازدواج نکرده .الان نزدیک چهل سالشه با شنیدن صدام آه میکشه ومیگه ای کاش ایکاش .......

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
عشقم بهش شرطی بود

با آرمان تو فوق لیسانس همکلاسی بودیم.البته از دوران لیسانس دورادور میشناختمش. هردومون هم رشته ای بودیم. اونموقع ها باهاش سلام علیکی نداشتم.برام جذابیت خاصی نداشت. هیکلی بود و بدنسازی کار میکرد.قد بلند و صورت یکم توپول.در مجموع خوش تیپ بود. خلاصه با این همکلاسی شدیمو یکسالی به این منوال گذشت. تو دانشکده به هیشکی پا نمیداد.البته تا جایی که من میدونستم! فقط با من همکلام میشد. یکسال اول هیچی بینمون نبود تا اینکه یه روز اومد و پیشنهاد داد با یکی دیگه از همکلاسیامون که 45-46 ساله بود و من اونموقع ها فک میکردم زن داره بریم کوه. من قبول کردم. دو سه بار باهم کوه رفتیم چند بارم کافی شاپ و پارک. از همون اول که رابطمون خواست شکل بگیره بهش گفتم که نباید رابطمون احساسی بشه و نمیتونیم به دوس داشتنو این چیزا فکر کنیم. اونم قبول کرد. من اونموقع خوابگاهی بودم و اون با همین همکلاسیمون خونه گرفته بود. یه شب که رفته بودیم توچال از کوه پایین اومدنمون یکم طول کشیدو وقت ورود خوابگاه گذشت. تو استرس این موندم که چیکار کنم که پیشنهاد داد بریم خونه ما امشب. با کلی استخاره و ترس قبول کردم.رفتیم خونه و من از شدت خستگی خواستم که برمو دوش بگیرم. موقع بیرون اومدن اصن نگاش نمیکردم. به هیچ عنوان نمی خواستم اتفاقی بینمون بیوفته. یکم ماهواه دیدیم و بعدش خوابیدیم. من تو اتاق اون و آرمانم تو اتاق همخونه ایش. خداییش پسر خوبی بود. خیلی مراعات میکرد و من احساس می کردم که داره خودشو کنترل میکنه. آخه منم واسه خودم جیگریم!صب که بلند شدیم برا اینکه یکم کرم بریزم بخاطر ساده سپری شدن دیشب مانتومو پوشیدم بدون شلوار و اومدم تو آشپزخونه صبحانه آماده کنم. همین که دیدم اومد تو آشپزخونه سلام کردمو رفتم تو اتاق. بعد صبحانه خواست طرز عمل یه دستگاه بدنسازی که تو خونه داشتنو یادم بده. من دراز کشیدم رو دستگاه و وقتی وزنه رو جابجا میکردم سینه هام بهم نزدیک میشد و کاملا معلوم بود که داره حشریش میکنه. سینه های سفید و پری دارم. بعدش نشستیم کنار هم موبایلشو درآورد آهنگ باز کرد.یادمه که یه آهنگ از امراه بود. ناگفته نماند که ما هردومون تبریزی هستیم. آهنگ احساسی بود. نگاهش تو چشام بود و یکم اینطوری بهم زل زد.برق چشاش خبر از احوالات درونش میداد! لباش بهم نزدیک شد و بدون اینکه بتوتم کاری کنم رو لبام نشست. چند ثانیه لبامون بهم گره خورد و من انگار که یهو از خواب بیدار بشم هلش دادم اونور. دوباره بغلم کرد و بزور خودمو از بغلش کشیدم کنار. بهش گفتم آرمان منو تو همکلاسی هستیم. من با کسی میتونم اینکارو بکنم که دوسش داشته باشم.مطمئنم توام منو دوس نداری و این هوسه که داره تورو بطرف من میکشونه. قسم خورد که دوسم داره و هوس نیست. بهش گفتم اگه اینکارو بکنیم دیگه نمیتونیم تو چشمای هم نگاه کنیم. با ناراحتی قبول کرد و ازم عذرخواهی کرد. اونروز برای ناهار نموندمو رفتم خوابگاه. یه مدت اصلا اشاره ای به این موضوع نمیکردیم ولی تو بک گراند ذهنی هردومون بود این قضیه.این قضیه باعث شد نگاهم نسبت بهش عوض شه. کم کم به جذابیتاش بیشتر پی بردم. آخه تو این مدت لاغر کرده بود و هیکلشم خیلی سکسی شده بود. اما از این موضوع فرار میکردم. قرارامون ادامه داشت اما دیگه با اونیکی همکلاسیمون نمی رفتیم بیرون. تنها بودیم. یبار تو پارک احساس کردم رفتاراش عجیب شده. نشستیم کنار هم. هوا سرد بود و دستاش تو دستم. تو چشمام زل زدو دستامو محکم گرفت. بعدش بهم گفت دوستت دارم ساناز. صداقت خاصی تو صدا و نگاهش بود و باور کردم. اما هیچی در جوابش نگفتم. یک ماه از این قضیه گذشت و من هر روز بیشتر پی میبردم که دوسش دارم. یه شب تو همون پارک نشسته بودیم. حالم گرفته بود. شب یلدا بود و دور از خونواده بودم. دستش دور کمرم بود. یه جایی نشسته بودیم که اصن دید نداشت و تاریک بود. رو صورتم خم شد. گرمای نفساش داشت دیوونم میکرد. نگاش کردم. چشمای عسلیش پر از خواهش و تمنا بود.نفسام تند شده بود و قلبم داشت از جا در میومد. انقد میخواستمش اونموقع که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و منم بهش نزدیک شدمو لبامون بهم گره خورد. شیرینترین لحظه زندگی واقعا اولین بوسه عشقه. لذت عجیبی تو وجودم بود که تا اونموقع تجربش نکرده بودم. چند دقیقه از هم لب گرفتیم و بعدش هردومون تو یه حالت خلسه بودیم. اونشب شیرین گذشت و ما هفته ای دو سه بار تو اون پارک از هم لب می گرفتیم. یه شب که خیلی حشری بودم خودمو بیشتر بهش چسبوندم. اونم متوجه شده بود. دستاش رفت رو سینه هام و از زیر پالتوم سینه هامو میمالید. داشتم میمردم از حشر. با صدای حشری ازش خواستم دستشو ببره تو بولیزم. وای دستای یخش که میخورد به سینه هام کسم داغ داغ میشد. بند سوتینمو باز کردم تا بتونه نوکشو بماله. دستاش که برای اولین بار خورد به نوک سینه هام از لذت نفسم بالا نمیومد. یکی از سینه هامو درآورد و با نوک زبون لیسش میزد. حواسم به این ور اونور بود کسی نبینه. اون لحظه انقد کسم خیس و داغ شده بود که دوس داشتم همون لحظه شورتمو درآرمو با کس بشینم رو کیرش. از ترس اینکه مبادا کسی ببینه سینمو پوشوندم و یکم اینجوری نشستم تا حالم بهتر شه. فقط نیگام میکردو بهم لبخند میزد! کیفمو گذاشت رو پاشو دستمو برد رو کیرش. وای چی حس میکردم. یه برجستگی سفت و داغ که حشرمو چندین برابر میکرد. اگه بخاطر غرورم نبود همون لحظه ازش میخواستم منو ببره خونه و بکنتم!حدودا دو هفته طول کشید تا من خودمو راضی کردمو به دعوتش به خونش جواب مثبت دادم. اونشب یادمه یه تیشرت آبی تنم بود با جین سنگ شور. موهامم لخت لخت کرده بودم و یه آرایش ملایم و کلیم عطر روم خالی کرده بودم! اولش یکم نشستیمو حرف زدیم. آرمان انقد داغ بود که رو گونه هاش قرمز شده بود و وقتی نزدیکم میشد این داغی رو کاملا احساس می کردم رو صورتش. هردومون میخواستیم و طول دادنش فقط عذابمون میداد. اومد کنارمو بهم چسبید. شروع کردیم لب گرفتن. کم کم دستاش رفت رو سینه هام و از رو تی شرت می مالیدشون. بعد دست راستشو برد لای رونام و از رو جینم شروع کرد به مالیدن کسم. منم دیدم دیگه توقف جایز نیست خودمو شل کردمو شروع کردم آه و ناله. تو سکس کلا خیلی سروصدا میکنم. دیگه طاقتم تموم شده بود. با صدای حشری گفتم آرمان بمالش. با شیطنت گفت چیو؟ کثافت بمالش. دستتو بکن تو شرتم. انقد داغ بود بدنش که داشتم آتیش میگرفتم. آرمان: عزیزم بریم تو اتاق من؟ .....آره بغلم کن.
منو خیلی راحت بغل کردو گذاشت رو تختش. یه تخت یه نفره بود. اولین بار بود اتاقشو میدیدم. اومد روم خم شد و از گردنم شروع کرد به بوسیدن. با نوک زبون لیسش میزد و با لباش میبوسید گردنمو. رو گردنم خیلی حساسم و این باعث میشد بی تاب تر بشم. دوباره لبامو خورد و تو این فاصله دستاش بیکار نبود و سینه هامو میمالید..... آرماااان درش بیار تیشرتمو. با یه حرکت سریع تیشرتمو درآورد و تا چشمش افتاد به سینه هام انگار وحشی شد. افتاد به جون سینه هام لاشو لیس میزد و به سینه هام چنگ مینداخت. از زیر بندشو باز کردم و سینه هام افتاد بیرون. چند لحظه بهت زده نیگاشون میکرد. ساناز دوست دارم. جوون مال خودمی. چه سینه هایی داری تو آشغااااال. نوکشو محکم گرفت تو دهنش و حریصانه میک میزد. بعد بین دوتا دندوناش گازشون گرفت. انقد وحشیانه اینکارو کرد که یه آخ بلند گفتم. دیگه طاقت نداشتم. آرمان بمالش.. چیو عزیزم؟ انقد حشری بودم که دیگه شرم و حیا حالیم نمیشد.
کسمو دیوونه...کسمو بمال آرمان دارم دیوونه میشم. تا اینو گفتم انگار رو آتیش بنزین ریخته باشن وحشی تر شد. خودشو میکشید رو بدنم بلند شد نشست کنارم. دکمه شلوارمو باز کرد و عاشقونه نیگام کرد. خودم شلوارمو از پام کشیدم بیروم. یه شورت توری مشکی پام بود که انقد باریک بود که همش میرفت لای کسم و لبه های کسم از کنار زده بود بیرون. از رو شورت کسمو بو میکرد و لیس میزد. آخ که داشتم پرواز میکردم. داغو لیز شده بود کسم. شورتمو از پام کشید بیرون و پاهامو 180 درجه باز کرد. حسابی تمیزش کرده بودم. صاف و نرم بود. بدون یه تار مو. میدونستم که امشب آرمان منو میکنه! افتاد بجون کسم. لباشو میک میزد تو دهنش و با زبونش با چوچولم باز میکرد. برا ایکه راحتتر چوچولمو بخوره لبه های کوسمو باز کردمو اشاره کردم به چوچولم. آه و ناله هام تموم خونرو ورداشته بود. ساناز چه کسی داری چقد خوشمزس. میخوام تا صب بخورمش. اینارو که میگفت بیشتر خیس میشدم. خیلی با ولع میخورد. موهاش لای دستام بود و سرشو به سمت کسم فشار میدادم. داشتم خفش میکردم. آخ جووون آرمانم میخوام با کس بیام تو دهنت....حالا نوبت من بود که از کیرش پذیرایی کنم. لحظه شماری میکردم کیرشو ببینم. دراز کشید و تیشرت و شلوارشو از پاش درآوردم. یه شورت مشکی چذب تنش بود که کیرش کاملا توش خودنمایی میکرد. از رو شورت میمالیدمش و جون جون میکرد. با دندون شورتشو یکم کشیدم پایین و بعد کامل از پاش درآوردم. کیرش خیلی بزرگ نبود. اما خوشگل و تمیز و سفت سفت بود! با نوک زبون سرشو لیس زدم و یه آخ بلند گفت. شنیده بودم که قسمت زیر نوکش حساسه و سعی میکردم تمرکزم رو همون قسمت باشه. داشت دیوونه میشد.... بکن تو دهنت ساناز. تا سرش رفت تو دهنم آهی از لذت کشید.آخه چقد داغه دهنت عشقم. منم سعی کردم هرچی از فیلمای پورنو یاد گرفته بودم روش پیاده کنمو بهش حال بدم حسابی. تخمامم بخور عزیزم. با نوک زبونم تخماشو لیس میزدم و رو اوج بود. دیگه طاقتم تموم شده بود. میدونستم پردم حلقویه. قبلا پیش یه ماما رفته بودم. از اونجاییکه خیلی حشریم خیلی با خودم ورمیرم و چند بار با خیار کسمو کرده بودم.آرمانم این قضیه رو میدونست. دیگه طاقتم تموم شده بود. آرمان میخوام منو بکنی...جووون میخوام بکنمت عزیزم...منو خوابوند رو تختو پاهامو حسابی از هم باز کرد. یکم کیرشو مالید به کسم. انقد لیز بود که سرش رفت تو و یه آه بلند کشیدم. اولین بار بود که کسمو داشت داغی کیرو تجربه میکرد. فکرشم داغم میکرد. آرمان بکنش تو دیگه...یهو تا ته بردش تو. وای جیغ زدم از دردو لذت. سریع کشید بیرون. عشقم دردت گرفت؟....نه بکنش..بکن منو. شروع کرد به تلمبه زدن. سینه هامم همزمان میمالید. داشتم زیر فشار وزنش و از داغی کسم ذوب میشدم. موهاش و تنش خیس عرق بود. این بیشتر تحریکم میکرد. چند دقیقه تو این حالت تلمبه زد تا خسته شد و بعد من اومدم رو. آروم نشستم رو کیرش تا ته رفت تو...آخ سوختم...جون بالا پایین شو میخوام جرت بدم عزیزم...آرمان میخوام امشب جرم بدی...کس توام جووون....سینه هامو گرفته بود دستش صدای شالاپ شولوپ بالا پایین شدنم فضای اتاقو پر کرده بود...آرمان: ساناز داره آبم میاد
سریع بلند شدم از روش آخه میخواستم وقتی زیرش خوابیدم آبش بیاد بریزه رو سینه هام. اینجوری زیر فشار تنش لذت بیشتری بهم دست میداد. اومد دوباره لای پام و همزمان چوچولمو میمالیدم. داشتم به اوج میرسیدم. نزدیک ارضام بود.نفسام تند شد. با کلی آه و اوه و جیغ کوتاه نهایی ارضا شدم....جووون قربونت برم که انقد خوشگلی تو.... انقباض عضلات واژنم دور کیرش باعث شد اونم به اوج برسه و سریع کیرشو کشید بیرونو آبشو پاشید رو کل سینه ها و شکممم. چشام خمار شده بود. ولو شد کنارم و شروع کرد لب گرفتن. سکوت بینمونو فقط صدای نفسامون میشکست.... بعدش دو نخ سیگار آورد و همینطور که سیگار می کشیدیم نگاهم خیره به سقف بود و آرامش عجیبی تو بغلش داشتم...غافل از اینکه این آرامش بعدا تبدیل میشه به بزرگترین پریشونیه زندگیم!!!!!

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
کون ندیده

یادم میاد وقتی 17سالم بودبا هزار بدبختی یه دوست دخترهم سن خودم پیداکردم شبا تا صبح اس بازی میکردیم امامن که فکروذکرم سکس بودبا زیدم که اسمش سمیرا بودصحبتی از سکس نمیکردم تا این که یه روزیه جک نیمه فرستاد منم ازخدا خواسته صد تا جوک سکسی براش میفرستادم این جریان ادامه داشت تا این که یه روز ازش خواستم بیاد خونمون تو همون پیام بعدی صدتا فحش بهم داد و گفت اصلا نمیشه منم یه هفته تموم داشتم خایه مالیشو میکردم تااین که راضی شدفقط یه دقیقه بیادخونه یه لب بده و بره تا این اسشو دیدم کونم عروسی گرفتو اون ته ته کیرم یه چراغ امیدی روشن شد خلاصه یه روز که خونمون خالی شد بهش اس دادم که حاضر باش میام دنبالت

خلاصه باموتور رفتم دنبالشوسوارش کردم (هم من باراولم بودهم اون )تا سوار موتور شد این کیرخارکسده ما راست کرد رسیدیم درخونه ومثل بادخودمونو انداخیم توحیاط خلاصه رفتیم توخونه ونشستیم رومبل تانشستیم فرصت ندادم بدبخت چادرشودربیاره که لبامو گذاشتم رولباش وشروع کردم به خوردنش فقط یه دقیقه بهش فرصت دادم چادرشودربیاره این دفعه فرانسوی لب گرفتم وزبونموکردم تودهنش اونم میکیدمن که توآسمونابودم ازخودبی خودشدم دستمو بردم طرف سینش که خیلی کوچیک بودن اول اجازه ندادولی کم کم خوشش اومدفک کنم بیست دقیقه فقط لب تولب بودیم منم عین سگ حشرم زده بودبالایه دفعه بهش گفتم که گفتم سمیراکون میدی؟گفت چیییییی؟ اینقددرگوشش خوندم که توسکس هفتاددرصددخترحال میکنه وفقط سی درصدپسر،گفتم حیفه تااینجااومدی این طوری بری خلاصه کونم جرخورد تاقبول کرد فقط شلواروشرتشوتانصفه کشیدم پایین منم کس ندیدشروع کردم به خوردن ولیسیدن کسش وکونش چندبارم زبونموتانصفه توکونش کردم اینقد خوردم که دیگه حالم داش بهم میخوردجالب اینجاست که سمیراصداش درنمیرفت خلاصه ماهم کیرمون رودرآوردیم یه کم کرم زدمو گذاشتم درسوراخ کونش لاشی هرکارمیکردم توش نمیرفت سرانجام باهزاربدبختی سرش رفت توکه یه دفعه ای عین خرعرزد صداش تموم خونرو پرکردمنم سریع کشیدم بیرون که دیدم میخوادگریه کنه خلاصه بیخیال شدم گفتم برگردلاپایی بزنم برگشت پاشوبه هم چفت کردمنم ازفرصت سواستفاده کردم وشروع کردم باگوشیم فیلم گرفتن خداروشکراون نفهمیداینفدتلنبه زدم که داشت ابم میومدمنم نمیخواتم به این زودی ارضابشم پس دوباره شروع کردم به خوردن کس وکونش که هنوز مزش زیرزبونمه خلاصه زبونمواززیرنافش تاآخرسوراخ کونش میکشیدم که یه دفعه بدنش لرزید من که نمیدونستم چیه عین سگ ترسیدم همین جاآه آهش دررفت که مایع بی رنگی ازکسش بیرون اومدبعد فهمیدم ارضاشده ،دوربینو خاموش کردم ودوباره کیرمو گذاشتم لاپاشوتلمبه زدم که میخواست آبم بیادوهمشوبالای کونش ریختم کلی فحشم داد منم خندم گرفت بعد با دسمال کاغذی پاک کردم لباساشوجمع کردوگفت راضی شدی آقا؟باخنده جوابشو دادم بعد رسوندمش سر کوچشون وبرگشتم خونه.

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
مریمو تو مغازه کردم


از خودم بگم. میثم هستم 24 سالمه قدم 169 هستش وزنم 57 . این داستانی که میخام براتون بگم برمیگرده به چند سال پیش18 سالم بود ، من اصلا تو فاز دختر بازیو این برنامه ها نبودم. بهش فکر هم نمیکردم. چه برسه به اینکه بخام به فکر سکس باشم. من هر صبح خواهرمو میرسوندم مدرسه از اون طرف هم خودم میرفتم مغازه. ظهر هم میرفتم دنبالش میبردمش خونه . اواست سال بود با دوستم قهوه خونه نشسته بودیم قلیون میکشیدیم. که ی شماره ناشناس ب گوشیم میس انداخت. کنجکاو شدم بدونم کیه زنگ زدم به شمارش جواب داد اما حرف نزد بعد چند ثانیه قطع کرد . اس دادم شما؟ جواب داد اقا میثم؟
جواب دادم شما؟
اس داد میثم هستی یا نه؟ گفتم بله بفرمایید . اس داد اصلا صدات ب قیافت نمیخوره.
.تو فکر رفتم این کیه که منو دیده اما صدامو نشنیده.
اس دادم امرتون؟ اس داد هیچی فقط خواستم بدونم این چهره ای که هر روز میبینم چجور صدایی داره. گفت هر روز ک میای میبینمت(بعدا ک باش دوست شدم بهم گفت هر روز زودتر میومده بیرون ک منو ببینه اما میخورده تو ذوقش من نگاه کسی نمیکردم اینو خودش بهم گفت)
اولش فکر کردم لابد مغازه منو دیده ازش پرسیدم گفت در مدرسه میبینمت هر روز. دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد . فرداش ک رفتم خواهرمو ببرم خونه دور و اطرافمو یکم نگاه کردم اما انقدر زیاد بودن متوجه چیزی نشدم حقیقتش نخواستم ضایع بازی در بیارم.
وارد حاشیه نمیشم خلاصش میکنم.
با هم دوست شدیمو (مخمو زد)
گفت اسمش مریمه. اولین قرارو باش گذاشتم گفتم بیاد مغازه .مریم 17 سالش بود قدش 165 میشد وزنشم حدود 50. پوستشم سبزه. اما کلا قیافه خوبی داشت.
ی چند باری همدیگه رو دیدیم بهم دیگه اعتماد پیدا کرده بود ی بار که اومده بود مغازه ساعت 2 بعداظهر بود در مغازه از داخل قفل کردم بردمش تو اتاق تعمیرات (راستی تو تعمیراتی موبایل کار میکردم) چون جای دیگه مغازه از بیرون دید داشت. پیش هم نشسته بودیم دستشو گرفتم تو دستم با انگشتاش بازی میکردم بهم گفت میثم دوست دارم منم دستشو بوس کردم . اونم لپمو ی ماچ کرد. میترسیدم من بوس کنم صورتشو (استرس داشتم بار اولم بود) اما هر جون کندنی ک بود منم لپشو بوسیدم یادمه دیگه دل و جرات پیدا کرده بودم بعد چند دقیقه صحبت کردن دستمو گذاشتم دور کمرش به خودم نزدیکش کردم صورتمو نزدیک کردم لبمو گذاشتم رو لباش شروع کردم به خوردن لباش بلد نبودم اما به لطف فیلم های که دیده بودم همونجور میخوردم اون لحظه بهترین حس دنیا رو داشتم واقعا واسم بهترین حس بود. چند دقیقه لبای همدیگو رو خوردیم رفتم سراغ گردنشو میخوردم دستمو به سینه هاش رسوندم (زیاد بزرگ نبودن فکر کنم سایز 65) محکم میمالیدمشون از رو مانتو . همونجور میخوردمو میمالیدم صداش کم کم در اومده بود ناله میکرد اما خفیف.دکمه های مانتشو باز کردم از تنش در آوردم ی تاپ تنش بود اونقدر حشری شده بودم ک داشتم دیونه میشدم بدنم داشت آتیش میگرفت .داغ بودم وحشتناک .سینه هاشو از بالای تاپش در اوردم میمالیدمشون .دهنمو گذاشتم رو سینشو میخوردم مریم فقط اه و ناله میکرد خودشو کامل در اختیارم گذاشته بود. کیرم داشت میترکید . چند دقیقه همینجور سینه هاشو خردم.دستمو بردم سمت شلوارش از رو یکم کسشو مالیدم. بعد دکمه شلوارشو باز کردمو کشیدمش پایین به مریم گفتم بشین رو میز کار کمکش کردم نشست رو میز شلوارشو از پاش در آوردم انداختمش یه گوشه یه شورت سفید پاش بود شورتشو هم در اوردم کسشو دیدم اولین بار بود میدیدم. دستمو گذاشتم یکم مالیدمش مریم گفت آخ خ خ خ اوف ف ف ف یکم مالیدم کسشو بعد کیر خودم در اوردم داشت شرتمو پاره میکرد تا حالا انقدر بزرگ ندیده بودمش. مالیدمش به کسش مریم با ی صدای حشری کننده گفت آه ه ه ه ه .زیاد وقت نداشتم رفتم سر اصل مطلب . نمیتونستم از جلو بکنمش فکر میکردم دختره(اما نبود تو سکس بعدی فهمیدم) منم بار اولم بود حالیم نبود گذاشتم جلو سوراخ کونش خواستم فشار بدم بره داخل که نزاشت گفت دردم میگیره اینجوری. ی تف زدم کف دست مالیدمش ب کونش انگشتمو کردم تو عقبو جلو کردم تا چند دقیقه تا جا باز کنه معلوم بود از عقب داده منی ک بار اولم بود هم فهمیدم. سرکیرمو گذاشتم جلو سوراخ کونش ی حل دادم تا نصف رفت داخل ی فشار دیگه دادم کامل تا ته رفت تو. شروع کردم به عقبو جلو کردن تو حال خودم نبودم داغ داغ بودم اولش یواش یواش عقب جلو میکردم چند دقیقه تند تند عقبو جلو کردم که آبم داشت میومد کشیدم بیرون تمام آبم ریخت کف مغازه. بعد چند دقیقه کمکش کردم لباساشو پوشید ازش یه لب گرفتمو تشکر کردم بعد از اون زیاد با هم سکس داشتیم 3 سال باهم بودیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 44 از 94:  « پیشین  1  ...  43  44  45  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA