ارسالها: 6548
#461
Posted: 9 May 2013 11:02
اولین سکس با دوست پسرم امیر
سلام!من ی دخترم و داستانم واقعیه اگ دوس نداشتین باور نکنین
ی روز دوس پسر دوستم بهم اس داد ک بیا با هم رفیق شیم من دوست دارمو ازین حرفا
چون من ی بار آشتیشون داده بودم شماره منو داشت ولی ازم خواست ک دوستم چیزی نفهمه منم بهش علاقه داشتم واسه همین قبول کردم
دوستم 3بار خونه امیر رفته بود و من اینو میدونستم و امیرم میدونست ک من تاحالا ب کسی حتی دست ندادم آخه من 17سالم بود و امیر دومین دوس پسرم بود
خلاصه امیر هی با تعریف کردن اون 3باری ک دوستم رفته بود خونشون سعی میکرد منوتحریک کنه 2ماه از دوستیمون گذشت من علاقم بهش خیلی زیاد شده بود و اونم اینو فهمیده بود ک ی روز بهم ز زد و گفت اگ همین الان نیای خونمون همه چی تموم منم هرچی گریه کردم قبول نکرد و گفت تو وقتی بهم اعتماد نداری من چجوری دوست داشته باشم؟ خلاصه منم خر شدمو رفتم
نزدیکای خونشون ک رسیدم اومد دنبالم و گفت پشت سرش برم خودش وارد خونه شد و درو واسه من باز گذاشت من رفتم تو و بهم گفت ک برم پیشش رو مبل بشینم ک منم رفتم و حدود 10مین باهم حرف زدیم بعدش هردومون 10ثانیه ساکت شدیم امیر دستش دور گردنم بود ک یهو برگشت و 3مین ازم لب گرفت من ک کلی خجالت کشیده بودم سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم ک امیر منو رو مبل دراز کردو روم خوابید و همینجور ک گردنو لبامو میخورد دکمه های مانتومو بازکرد و ازتنم درآورد و منم ی تاپ قرمز زیرش پوشیده بودم سینه هامو از رو تاپم میمالید و بعدش خواست ک تاپمو دربیارم ک من کلی خجالت کشیدمو قبول نکردم ک دوباره ازم لب گرفت و من شل شدم و تاپو ازتنم درآورد و سریع سوتینمو بازکرد و سینه هامو میخورد و هی میگفت نازی چ بدن سفیدی داری میگفت من خیلی سکس داشتم ولی سینه های تو ی چیز دیگس من احمقم حرفاشو رو حساب علاقه میزاشتمو تو دلم میگفتم دیگه خیلی دوسم داره چ میدونستم ک همش بخاطر شهوته و این منو بخاطر سکس دوس داره
خلاصه وقتی دستش رو دکمه شلوارم رفت مثل فنر ازجام پریدمو گفتم دیگه نه
ک دوباره منو خوابوند و کلی لبو گردنمو خورد و سینه هامو مالید و باز دستش رفت رو دکمم ک گفتم امیر نهههه
ک امیر سرشو آورد دم گوشم و باصدایی ک ازشهوت آروم شده بود و میلرزید گف توروخدا نازی فقط ی کمی بخورم توروخدا
ک دیگه چیزی نگفتمو شلوارمو درآورد و شورتمو تا نصفه کشید پایین و چن ثانیه خوردش و بعد اومد بالا و درگوشم گف دوس داشتی؟من خوشم اومده بود ولی گفتم نه دیگه نخور گف برام ساک بزن منم گفتم چجوری؟گف بخورش من ی ذره ک خوردم بدم اومد و گفتم نمیتونم بغلم کرد و گف عیبی نداره پس برام بمال خلاصه کلی براش مالیدم بعد گف اجازه میدی بزنم ب کست؟گفتم باشه و هی میگفتم مواظب باش نره تو من ک گف نترس مواظبم شاید باورنکنین ولی من هیچ حسی نداشتمو خشک خشک بودم بخاطرهمین ی کم آب دهن ریختو کیرشو تو کسم بالا پایین کرد و آبشو ریخت رو شکمم و بهم گف برم حموم خودمو بشورم و خودش رفت دستشویی
بعدش برام ماشین گرفتو من رفتم خونه و بهم اس داد و کلی ازم تشکر کرد ی هفته بعد مست کرده بود ک بهم ز زد و بین چرتوپرتاش گف ک منو بخاطر سکس دوس داره ن چیز دیگه من باهاش تموم کردم ولی ازلحاظ روحی خیلی صدمه دیدم
این اولین بار بود ک داستان نوشتم شاید براتون جالب نبوده باشه ولی دوس دارم نظراتونو بخونم ممنون
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#462
Posted: 9 May 2013 11:05
دامن نازی
سلام اسم من نیماست بیستو پنج ساله هستم الان شیراز میشینیم و
این بار اولیه که داستان مینویسم پس اگه بد بود به لطف خودتون ببخشید ..
راستش بابام پیمانکاره ووضع مالیمون خوبه اگه بخوام ازخودم بگم قد180سانتی یه کمی سبزه باوزن65 ویه هیکل و رزشی و به گفته اکثر اشناهامون خوشتیپمو قیافه خوبی هم دار م دوست دخترای زیادی داشتم اما فقط یکیشونو دوسداشتم که اسمش نازی بود یه سالی از خودم کوچیکتره قیافه خیلی خوبی داره تا قبل از ماجرایی که میخوام تعریف کنم اوج پیشروی ما توسکس لب گرفتن بود که اونم خیلی محدود بود سال گذشته پدر ومادرم برا دیدن اقواممون رفتن تهران ولی من چون حوصله سفر کردن نداشتم خونه موندم بعداز ظهر ساعت سه بود که به نازی زنگ زدم گفتم که بریم بیرون یه دوری بزنیم اونم قبول کردو ساعت چهار قرار گذاشتیم باماشین رفتم دنبالشو بعد ازیه مقدار خیابون گرد ی با ماشین یه گوشه ماشینو پارک کردمو رفتیم تو پاساژا گشتن جلو یکی از مغازه ها یه دامن خوشکل دیدم ازش پرسیم نظرت چیه که گفت خیلی خوشکله منم برا خوشحال کردنش اون دامنو براش گرفتم بعد چند ساعت گشتن رفتیم سوار ماشین شدیم که اونو برسونم که نازی بهم گفت بریم خونه شما اخه بهش گفته بودم تنهام منم ازخدا خواسته قبول کردمو رفتیم خونه تا رسیدیم دیدم رفتارش عوض شده وبا عشوه راه میره درو که بازکردم سریع رفت واون دامنو پوشید واااای عجب چیزی شده بود زده بود رو دست نانسی خداییش که خیلی بهش میومد دامنه یه خورده اندامی بود و حسابی اندامش خودنمایی میکرد من که تازه فهمیده بودم چه تیکه ای پیشمه مات باسنش شدم که حسابی خود نمایی میکرد غافل از اینکه نیما کوچولو داره بلند میشه یه دفه با صدای نازی به خودم اومدم دیدم حسابی ضایع شده شق کردم نازی بهم گفت این دیگه چیه منم که حالم دست خودم نبود بهش نزدیک شدمو یه لب ازش گرفتمو گفتم اخه مگه میشه تورو تواین لباس دیدو اینطور نشد اونم مثل اینکه خوشش اومده بود گفت خوبه حالا لخت نیستم باورم نمیشد نازی این حرفارو میزنه بهش گفتم اگه بودی چی میشد که گفت خیلی دوس داری منم گفتم اره اونم گفت منم به عنوان تشکر واسه هدیت یه ساعت خودمو دراختیارت قرار میدم منم باشنیدن این حرف سریع بغلش کردمو بردمش اتاق خواب شروع کردم ازش لب گرفتن اونم بعد ده دقیقه که حشری شده بود اه واوهش دراومده بود منم که کار خودمو بلد بودم اول دکمه های مانتوشو باز کردمو بعد کم کم لختش کردم تا جایی که فقط یه شرتو سوتین تنش بود بعد شروع کردم لیس زدن بدنش اونم بیکار نموندو منو لخت میکردبند سوتینشو باز کردم واااااااای چی میدیدم دوتا هلو جلو چشام بو با حرس و ولع خاصی افتادم به جون سینه هاش اونم که حسابی حشری شده بود داد میزد کیر میخوام منم شرتشو دادم پ ایینو شروع کردم لیسیدن کسش ابش هم جا رو ورداشته بود حسابی کسشو خیس کرده بود بعد از چند دقیقه به پشت خوابوندمش اروم انگوشتمو کردم تو سوراخ کونش وااااای که چقد تنگ بود چند دقیقه بع د دو انگشتی وبعدم سه انگشتی حسابی که کونش جاباز کرد کیرمو با سوراخش تنظیم کردمو اروم فرستادم توش خیلی داغ بود وتنگ کیرم داشت تو کونش له میشد یه مقدار که جلو عقب کردم کیرم جاشد و راحت عقب جلو میشد نازی حسابی داشت حال میکرد نزدیک ارضا شدنش بود منم سرعتمو زیاد کردمو اون ارضا شد منم بعد از دو دقیقه تلمبه زدن ارضا شدمو ابمو ریختم رو کونش بعد یه لب طولانی گرفتمو ازش تشکر کردم اونم که خوشش اومده بود ازم تشکر کرد وگفت که خیلی بهش حال دادم بعد باهم رفتیم دوش گرفتیمو اومدیم بیرون حدود ساعت هفت نازیو رسوندم دم کوچشون از این ماجرا به بعد رابطه منو نازی یه رابطه توئم باسکس شدو با همدیگه سکسای زیادی داشتیم تا الان که یک ماهه عقد کردیمو عاشقانه همدیگرو دوست داریمو هفته ای چند بار سکس داریم .براتون لحظه های شادو سکسی رو ارزو دارم باتشکر
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#463
Posted: 9 May 2013 11:07
من و مریم و کیرم و این بغل دستیم
سلام به همه اسمم علیرضا بچه اصفهانم 17 یالمه اینم اولین داستانمه. خواستم یه داستان من در آوردی بگم اما یاد یه جریان جالب افتادم تو 11 سالگی:تو یکی از کثیف ترین خیابونای اصفهان{24 متری} آخر یه بن بست باریک و بلند پر از آدمای کثیف تر زندگی میکردیم و سرگرمیمون انگولک کردن دخترای محله و بعدشم کتک خوردن از ننه باباهامون بود ظهرا هم کارت نماز بهمون میدادند میرفتم تو دستشویی مسجد جق میزدیم. خلاصه کثافت خونه ای راه انداخته بودیم و جالبه بدونید راستیتش درست حسابی فرق بین دختر و پسر رو نمیدونستیم و من یادمه شبا خواب زن خوشگل کیر دار میدیدم. بعد ها فهمیدیم کیر همون عیبه! ی شب که بچه های بزرگتر محل داشتن برا هم داستان سکسی تعریف میکردنو ما هم از خوف اینکه قصدمونا نکونند عقب تر نشسته بودیم ی لحظه نگاهم به یه دختر بچه که بهش میخورد 8 یا 9 سالش باشه افتاد آخر بن بست داشت اسکیت بازی میکرد مثلا به قصد رفتن به خونه بلند شدمو رفتم در خونمون وایسادم ی ذره بر اندازش کردم مالی نبود {بچه که بودم توقعم بالا بود} خواستم صداش بزنم یاد باباشو اون سیبیلاشو حرفای بچه ها افتادم که میگفتند واسه لوات افتاده زندان {البته اون موقع نمیگفتند لوات یا بچه بازی میگفتند کون اصغر گذاشته! نمیدونم چرا؟!} خلاصه فهمیدم غلط زیادی کردمو برگشتم که برم تو خونه که ی صدایی از پشت سرم اومد دیدم از اسکیت افتاد رفتم زود یه دستمو گذاشتم زیر بغلش و اون یکیرو لای پاش گفت هوی عمو آروم تر گفتم ببخشید مال عادته قبلیه. گفت مرتیکه حالا میرم به بابام میگم! ب خدا تو اون لحظه مردم! التماسش کردم ام جنده داشت میرفت که بگه! بهش گفتم تقصیر منه که میخواستم یه چیزی بهت بگم اما دیگه ک نمیگم. یهو برگشت گفت چی؟{دختره دیگه خره} گفتم یه رازه گفت بگو رفتم در گوشش گفتم این پسرا که سر کوچه نشستنو میبینی؟ گفت آره گفتم میخوان باهات از اون کارا بکنن گفت کدوم کارا؟؟؟ گفتم همون کارا دیگه میخوان شلوارتو در بیارن!! گفت منظورت دکتر بازیه؟ {یادش که میوفتم خندم میگیره} گفتم : آره .گفت من با دختر عاموم خیلی دکتر بازی میکنیم گفتم من التماسشون کردم که اینکارو باهات نکنند گفت چرا؟؟ با کمال پر رویی گفتم چون خودم میخام دکترت باشم!!! گفت کیر داری؟ گفتم آره کلفتشم دارم گفت : کلفت بهتره؟ گفتم آره میاردت {نمیدونستم اصلا یعنی چی؟} گفت کجا بریم گفتم همینجا ! گفت باشه ولی کسی نفهمه. گفتم من بلدم . احمق شلوارو کشید پایین! منم یکی زدم در کونش رفتم تو خونه درو بستم. به خدا اون شب تا صبح خوابم نبرد و داشتم اون حرکت احمقانه رو هضم میکردم. دوستان از این جریان به تا 2 سال میگذره و تو این مدت روزی نبود خواهر و مادرمو زیر سوال نبرم به خاطر خریتی که کردم و اون تخم سگو نکردم. تو این دو سال بابام یه کار نون و آب دار تهران پیدا کرده بود ما هم رفتیم اونجا. بدترین دو سال زندگیم بود. نه جق گروهی نه داستان سکسی نه دختر ولگرد نه دعوای محله ای . از این لفظ قلم حرف زدن تهرونی هام که نگو و نپرس. دلم واسه اون لحجه ی غلیظ تنگ شده بود . و مهم تر از همه یاد این دختره {مریم} که کونش نذاشتم وقتی برگشتیم محل طبیعتا عوض شده بود ما هم دیگه اعتبار قبلی رو نداشتیم ولی خونه این دختره دگوری عوض نشده بود. تو این دو سال اندازه ی 3 یا 4 سال جا افتاده بود لامصب. تا منو دید شناخت ولی کودن بعد که ازش پرسیدم اون شبو یادش رفته بود. بهم گفت بابام تصادف کرده تقریبا فلجه ! بی برو برگشت داد زدم خدا رو شکر !!! بدش اومد ولی زود آشتی کرد. گفت هنوزم دکتر بازی دوست داری؟ چرا اونشب سر عمل جراحی ول کردی رفتی؟ گفتم زبون در آوردی؟! گفت چیزای دیگه هم در آوردم گفتم چی مثلا؟ اونم دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش گفت خوب رشد کردن؟ {تو کو چه} فهمیدم بد دریده ای شدس. منم که فورا چت کردم. گفتم تو این دو سال هر شب خوابتو میدیدم میخام بکنمت عشقم. گفت کور خوندی نمیدم. فکر کردم داره ناز میکنه ولی بعد متوجه شدم ن نمیده. خلاصه 2 یا 3 هفته ای شد که آخر خونه خالی شد و مریم راضی. آوردمش خونه بردمش تو اتاق بالا گفتم بیا کیرمو بخور گفت باشه صبر کن اول باید لب بدی بلد نبودم اما توله جن دست الکسیسمونا از پشت بسته بود یادم داد. تا شلوارشو کشید پایین تخم بر شدم. گفتم نه!!! مگه میشه؟ یه کس داشت انگار ی بازو ها پاتریکو گذاشتی لا پا باب اسفنجی کلمو کردم لا پاش آ کسا خوردما! داشت از حال میرفت که دستشو گذاشت رو کیرم شلوارو کشیدم پایین گفت بده بخورم گفتم نمیخاد بخواب سرشو گذاشتم رو زمین کونشو طاقچه ای کردم آ کردم تو کونش. دنیا مالی من شده بود. چند تا تلمبه زدم داغ شده بودم حالمو نمیفهمیدم که خیلی زود آبم اومد گفتم کجا بریزم این مایه ی حیاتو گفت بریز رو صورتم منم روم به دیوار ریدم بش آ ریختم تو کونش. بعد ها گفت نتونستم تا شب راه برم شبم خوابم نبرد. خلاصه اون جریان منو از یه پاپتیه امل از پشت کوه اومده به ی کونی شهوانی تمام صفت تبدیل کرد همین الانم ی جنده نشسته کنار دستم داره غلط املایی هامو صحیح میکنه دگوری واس امشب 15000 تومن خلاص کرد. ولی اونایی که با آتو گرفتن میکنی خیلی بیشتر حال میده. این اولیش بود خوشتون اومد بازم میذارم. اگه غلط املایی دیدید تقصیر این دگوریه. سعی کردم تو این داستان بیشتر از اینکه سکسی باشه معرف خودم باشه واسه شناخت بیشتر.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#464
Posted: 9 May 2013 11:09
سکس داغ داغ
سلام راستش این داستان واقعا راسته من 24سالمه و این موضوع برای یک سالو نیم پیشه وقتی که تازه از کسی که قرار ازدواج باهاش داشتم جدا شده بودم وخیلی تنها بودم که با یه نفر اشنا شدم رابطه ما خیلی خوب پیش میرفت تا جایی که بعداز دو هفته وقتی ازم خاست برم خونشون قبول کردم توی اون دو هفته هر وقت حرفی از رابطه نزدیک شد بهش میگفتم من پایه نیستم باوجود اینکه با تمام وجود دلم میخاست بغلش کنم خلاصه اونروز رفتم خونشون خودمو خودش بودیم مامانش ارایشگر بود میدونستیم که تا عصر قرار نیست بیاد سعی کردم با حرفای مختلف جو رو عوض کنم تا فاز خاصی نگیریم.اومد نشست کنارم روی کاناپه با دوتا لیوان اب طالبی.انگار قرار نبود جو عوض بشه ازم خاست تا راحت باشم و روسری و مانتوم رو در بیارم منم مثلا برای اینکه بگم فکربدی نکردم دراوردم وراحتر از قبل نه بلکه سختتر نشستم فاصله صورتش باهام انق کم شده بود که نفسش به صورتم میخورد سرشو اورد نزدیک گردنم همه بدنم با هر نفسش یجوری میشد انگار منم بی تاب بودم وقتی شروع کرد به خوردن گردنم هیچی نمیگفتم فقط هر لحظه حالم بدتر میشد انقدر سفت میخورد که داشتم خل میشدم با دندوناش گردنمو میخورد اونم فهمیده بودکه دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم بلندم کرد رفتیم تو اتاق خودش روی یه تخت یه نفره خابوندم و تیشرتمو در اورد خابید رومو شروع کرد به خوردن لبام لبای قلوه ایش نمیذاشت ولش کنم یعالمه منم خوردم لباشو زبونمو خورد و بازم رفت سراغ گردنمو گوشام به زور نفس میکشیدم انقدشهوتم زده بود بالا برم گردوندو سوتینمو باز کرد کمرمولیس زد لامصب داشت دیونم میکردبرگشتمو سینه هامو خورد من همیشه عاشق سکس وحشی بودم انتد مالیدکه خیس شده بودم سرسینه هامو خیس کردبا اگشتش باهاش ور میرفت نمیدونم شایدخشن بودنش داشت منو مست میکردباتمامه وجودش سینه هامو میخورد دکمه شلوارمو باز کردو کشید پایین شرتم خیس شده بود حسابی احساس کردم شایدبدش بیاد اما وقتی دیدخیلی حال کردوکلی قربون صدقم رفت از روی شرت کسمو حسابی مالید خودم پاهامو بازتر میکردمدلم میخاس انگشتش بره لای کسمخودم شرتمو دراوردم بلندشد گفت میشه لباسای منم در بیاری تیشرتشو خودش دراورد شلوارکوشرتشم من براش کشیدم پایین بدنش خیلی سفید بود کیرشم سفیده سفید بود و نسبتا تپل اوردش سمت دهنم اما بهش گفتم نه وهمین طورکه نشسته بودم براش حسابی مالیدم کیرشودلم میخاس حال کنه سرشو براش لیس زدمو با لبام خوردم براش دیدن صورت شهوتیش خیلی حال میداد منوخابوندوپاهامو بازکردکسموخوردزبونشوم میکشیدرولبه های کسم چوچولموبالبلش میک میزد وای خیس خیس بودم کیرشوگذاشت لای کسم بالا پایین کردکیرش خیسولیزشده بود برگشتم یه بالشت گذاشت زیر دلم با انگشت ازخیسی کسم کونمو خیس کرد کیرشو گذاشت سرش یواش یواش کرد توش انقدر درد داشت که داشتم میمردم اما بالشتو گاز میگرفتم موهامو از پشت میکشید دو تا درد با هم بهتر بود دیگه تقریباهمه کیرش تو کونم بود تلمبه میزد یکم که بازشد تندتر زد که دیگه جیغم در اومده بود باتمام قدرتش کیرشومیکردتو تند تند تلمبه میزدخابید رومو دستاشو از بقل پاهام برد زیر بدنم روی کسم چوچولمو میمالید وهمون طوری تلمبه میزدهمه بدنم داشت میلرزید برای چند لحظه بهترین حس ممکن رو داشتم که بهم گفت ابم داره میاد کاملا احساس کردم داره میریزه تو کونم چون کیرش انگار بزرگو کوچیک میشد تو کونم چند تا تلمبه دیگه زد و کیرشو در اورد وخابید کنارم برگشتم سمتشو با همه وجود بغلش کردم اگه خوب بود بگید تا بقیشم بنویسم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#465
Posted: 9 May 2013 11:13
کسی به نرمی ابریشم
سلام اسم من علی هستش خاطره ای که میخوام تعریف کنم برمیگرده به 5 سال پیش. یه روز که بعد چند وقت ازدانشگاه برگشتم خونمون همین که لباسامو عوض کردم دوستم سعید زنگ زد و گفت که میخوام برم ستارخان کار دارم میای باهام تنها نرم -؟از اونجا که چند وقتی بود از تمدن دور بودم قبول کردم.چو ن حال نداشتم با لباس تو خونه رفتم پایین .از خودم بگم که اونوقتا 80 کیلو بودم قدمم 180 سانت بود بدنم رو فرم بود از اونجایی که شهرستان بودم اصلاحم نکرده بودم ریش داشتم بگذریم.رفتیم سمت ستارخان و دوستم کارشو انجام داد گفتم بریم یه سر تا ساندویچی دوستمون که نزدیک نارنجستان بود خلاصه رفتیمو غذارو پیش دوستمون خوردیم همین که سوار ماشین شدیم یه مقدار که حرکت کردیم 2 تا خانوم داشتن پیاده راه میرفتن همین که دوستم بوق زد تا نگاه کرد من بوس فرستادم براش که یهو خندیدو رفیقم زد رو ترمز که ازاشون دعوت کردیم برسونیمشون اونام قبول کردن چون ماشین دوستم 2 در بود من پیاده شدم که صندلیو بخوابنم تا سوار بششن یهو دختره گفت چقدر لباسات با مزه اس که منم شوخی کردمو کلی خندیدن با دوستش وقتی میدون سرو پیادشون کردیم رفیقم گفت شماره گرفتی گفتم روم نشد با این لباساو استایل یهو دوستم گفت من گرفتم شماره دوستشو گفتم دمت گرم شب که داشتم اتاقمو تمیز میکردم رفیقم زنگ زد یهو گفتم سعید شماره دختررو گفت اوکی خلاصه شمارشو داد به منو منم گفتم بزار اخر شب زنگ میزنم که از خستگی خوابم برد صبح اس ام اس داده سلام علی هستم ببخش اگه پررویی کردم و شماراتو غیر مستقیم گرفتم فرستادم رفت 1 ساعت بعد اس ام اس داد ایراد نداره پسر خوب خلاصه 2 هفته صحبت کردیم راجب همه چیز اینکه چند سالشه؟ کارش چیه ؟27 سالش بود اسمش نارسیس بود استاد زبان منم دیدم اگه سنمو کم بگم هم ضایعست هم واقعا 21 سال بهم نمیاد گفتم 26 سالمه دانشجوام وضع مالی ام خوبه دیگه هر شب زنگ می زدیم باهم حرف میزدیم دردو دل میکردیم تا اینکه یه شب راجبع بکارت ازم سوال کردو منم گفتم هر کسی ممکن اشتباه کنه بعد گریه کردو گفت که 14 سالش که بوده ازدواج کرده 6 ماه بعدشم جدا شده الانم تنها زندگی میکنم اون شب کلی حرف زدیمو اروم شد تا اینکه روز سه شنبه رسیدو منم کارگاه جوشکاری داشتم کلاسم که تموم شد هم خونهایم زنگ زد پرسید کجایی منم گفتم دارم سیگار میکشم گفت الان میام پیشت.
شروع کرد به حرف زدن که فلانیو کردی یا نه منم گفتم ضایعست هم زوده هم روم نمیشه که رفیقم گفت دیوونه یارو خونه مجردی داره میدونی یعنی چی یعنی صفا . منم گفتم حالا بزار ببینم چی میشه سوار سرویس شدیم ساعت 7 شب بود 30/10 که سر شهرک پیاده شدم که بابام زنگ زد گفت نمیای خونه گفتم الان پیاده شدم از اتوبوس دارم میام یهو اس ام اس امد که علی مستم خونه خالمم برم خونه شب میای پیشم منم شروع کردم فحش دادن که چرا به بابابم گفتم نزدیکمو اصلا چرا ج دادم خلاصه جریانو گفتم بهش که بابام شاکی میشه نمیشه بیام که یدفعه جوابمو نداد اعصابم تخمی بود رسیدم خونه به داییم زنگ زدم گفتم به مامانم زنگ بزن بگو من حالم خوب نیست علی رو شب بفرست بیاد پیشم .گفت حله نگران نباش که صدای زنگ تلفن امدو مادرم گفت علی پاشو برو پیش داییت تنهاس ساعت تقریبا 30/12 بود بارونم میوومد اس ام اس دادم که کجا بیام عزیزم که گفت بیا شهران ماشین که نبود تا سر شهرک پیاده رفتم کیرم داشت از شدت شادی کردی میرخصید رسیدم دم خونش مجتمع بود درو باز کرد رفتم بالا وقتی رسیدم دم در خونش و رفتم تو دیدم کلی شمع روشن کرده با یه نور مخفیه ابی دعوتم کرد به نشستن دیدم اندازه 7 تا پیک مشروب داره شروع کردم به خوردنو لب گرفتن مست که شده گفت بخوابیم منم گفتم حتما که رفت 2 تا پتو اورد واسه منو گفت خوب بخوابی من رو تخت میخوابم .داشتم قاطی میکردم بگم میخواستی تنها بخوابی گه خوردی منو تا اینجا کشوندی که یهو گفت نگا کن قیافشو عین بچه ها میمونه نترس نمیرم تو اتاق با هم میخوابیم که رفتو لباس خواب تنش کرد کنارم دراز کشید بهش دقت کردم اروم بود فیش بچهگونه قدش 155 سانت بود اندامشم عالی بود موی بلوند با پوسته گندومی جدا ازش خوشم میومد وقتی بغلش کردم داشت ابم میکرد گرمای تنش شرم کردم به لیسیدنش چون مست بودیم یه حال عجیبی داشتیم لباشو خوردمو اروم رفتم سمت گردنش بعد لباسشو در اوردم اخ اخ سینه هاش عالی بوودن شروع کردم به خوردن یه کم مور مور شد رفتم سمت کسش که به نرمیه ابریشم بود یکه مالوندمشو بعدم زبونمو کشیدم لای کسش که دیکه تقریبا داشت پوست تنمو میکندو میگفت بکن شرتمو دراوردم کیرم پشم داشت عرقم کرده بود نزاشتم بخوره پاهاشو باز کردم یه متکام گذاشتم زیر کمرش کیرمو سر دادم تو تنگ بود بخاطر همین پند بار عقب جلو کردم تا جا باز کنه شروع کردم به زدن تند تند انقدر تند که نفس نمیتونست بکشه ارضا شد منم کشیدم بیرون ارضا شدم بعد گفت بریم حموم میچسبه سیگارمو کشیدمو رفتیم حموم تو حموم پشمامو زد شروع کرد به خوردن کیرم بعد بلندش کردم دستاشو گذاشتم رو دیوار قمبل کرد سمتم شروع کردم به کردن با دستمم دیزدم رو کونش داغ کرده بوودم تند میزدم صدای تلنبه زدنم تو حموم میپیچید که یهو شروع کرد به لرزیدنو کاملا ارضا شدن منم ارضا شدمو همونجا تو بغل هم چند دقیقه خوابیدیمو یه دوش گرفتیمو امدیم بیرون ببخشید اگه طولانی شد اگه خوشتون امدش بگین که ادامشم بزارم و اینکه باعث شد سکس با 3 نفر همزمان تجربه کنم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#466
Posted: 9 May 2013 11:15
دختر کاندوم فروش
سلام من آرش هستم 29 سالمه اين داستاني كه مي خواهم براتون تعريف كنم اولا كاملا واقعي است بعد حدود يكسال پيش اتفاق افتاده من متاهل هستم در سن 26 سالگي ازدواج كردم من همسرمو خيلي دوست دارم اسمش هم آرام است و الان 27 سالشه و از اين ماجرا بي خبره اين موضوع از موقعي اتفاق افتاد كه من براي گرفتن كاندوم به دارو خانه ي سر كوچه ي ما مي رفتم چون كيرم بزگه هميشه كاندوم XXL مي گيرم و اين ماجرا با يكي از مسيولين همان دارو خانه پيش آمد من هميشه در ماه حدود 2 تا 3 بار مي رفتم ويك بسته كاندوم مي گرفتم و هميشه يك دختر خوشگل كه 19 سالش بود و اسمش هم راحله بود مي خريدم اون اولا خيلي معمولي رفتار مي كرد و فقط در حد يك سلام و خدا حافظي بود ولي با گذشت چند وقتي ديگر يكم خود موني شد راحت تر رفتار مي كرد . من يكروز كه براي خريدن كاندوم رفته بودم آنجا و در حال نگاه كردن به كاندوم ها بودم و ناگهان گفت كاندوم خنك كنده ببر خيلي خوبه من يكم تعجب كردم چون تا حالا از اين كار ها نمي كرد بعد منم به شوخي گفتم مگه تا حالا امتحان كردي اونم گفت نه من تا حالا رابطهاي با كسي نداشتم از بقيه شنيدم. منم چون ناراحت نشه از همون نمونه خريدم و رفتم تو خونه و با همسرم سكس كردم كاندومش خوب بود همسر خوب ارضا شد منم كلي حال كردم . چندي گذشت و دوباره رفتم كاندوم بگيرم اين دفعه راحله خيلي خودموني و راحت تر از گدشته رفتار ميكرد منم بهش گفتم از همون كاندوم هاي قبلي بده خيلي خوب بود اونم همين كارو كرد و بقيه پولمو داد منم برگشتم خونه و وقتي داشتم پولامو مي شمردم يك كاغدذ كوچك خوشگل افتاد پايين وقتي ديدمش روش يك شماره نوشته شده بود اولش تعجب كردم ولي بعد فهميدم از پول هايي كه از دارو خانه گرفتم افتاده بعد دوهزاريم افتاد كه راحله اونو نوشته اولش گفتو تو زن داري ولش كن ولي زياد بدم نيامد و تصميم گرفتم بهش زنگ بزنم روز بعد دل بع دريا زدم و بهش زنگ زدم اولش كه گوشي را برداشت عادي حرف زد ولي وقتي فهميد منم لحن صداشو عوض كرد و سكسي حرف زد بعد با كمي گپ زدن قرار و براي فردا شب گذاشتيم منم مخ زنمو زدم و شب به خونه راحله بود راحله چون دانشجو بود تو خونه مجردي و تنها زندگي مي كرد
منم با يك دست گل وارد خانه اش شدم و بهش دادم اونم خوب به خودش رسيده بود و حسابي حشري بود بعد با كمي
گپ زدن آماده ي سكس بوديم اون چون بار اولش بود خيلي هيجان زده بود بعد رفتيم تو اتاق خوابش بعد بهش گفتم بگيره شلوارمو بكنه منم حسابي كير بزرگ شده بود اون شلوارموكن بعد نوبت شرت بو كير اون قدر بزرگ شده بود كه داشت شرتمو پاره مي كرد بعد طاقت نياورد زود شرتمو كند و براي اولين بار تو زندگيش كير ي از نز ديك ديد يكم ترسيده بود بهد بهش گفتم بخورش اولش مخالفت كرد ولي بعد شروع بعد شروع به خوردن كرد و خوشش اومد منم داشتم سينه هاشو مي ميمالوندم عجب ينه هاي كوچك سفتي داشت مثل يك پري بود خيلي هم لاغر بود بعد گفتم بيا لخت شيم بعدش لخت شديمو رفتيم روي تخت خواب من خوابيدم روي تخت و گفتم بشينه روي كير اونم همين كارو كرد دو آروم آروم نشست روي كيرم و پردش پاره شد اون لحظه احساس خوبي داشتم چون من پردشو پاره كردم اون اولش ترسيد و كمي درد كشيد بعد براش گفتم كه اشكالي نداره بعد خودم دست به كار شدم اونو خوابوندم رو تخت و پا هاشو گذاشتم روي شونم مو آروم كيرمو فرو كردم تو كسش اولش ناله مي كرد ولي بعد يكم كسش جا باز كرد و شروش به تلمبه زدن كردم از شددت لذت نتونست جلوي خودشو بگيره بعد شروع به آه آه كردن كرد منم شدت كيرمو بيشتر كرم چوچولاش داشت آتيش مي گرفتو قرمز شده بود بعد فهميدم دارهبه ارگاسم مي رسه در حالي كه من تازه شروع كرده بود تا ارگاسم خودم كلي فاصله بود به همين خاطر ادامه دادم تا به ارگاسم برسه وقتي به ارگاسم رسيد بدنش شل شد و حسابي كسش سرخ شده بود مثل كير خودم بعد رفتم سراغ كونش عجب كوني داشت سرخ بي مو و تنگ راستش سگ راحله به زنم مي ارزه كيرم چون خيلي كلفت بود به همين را حتي تو كونش نمي رفت بعد با كلي ور رفتن سورا خش يكم باز شد و به زور كيرمو كردم توش اونم يك جيغ بلند كشيد بعد آروم تلمبه زدن و اونم از شدت لذت داشد مي مرد بعد از 20 دقيقه كردنش خودم داشت آبم مي اومد به همين خاطر كيرمو تو كسش كردم و آبمو اونجا ريختم كيرمو تا سوراخ نافش فرو كردم بعد كه داشد از لذت مي مرد كسشو ماليدم و دوباره به ارگاسم رسيد اون شب بهترين شب زندگيم بود حتي بهتر از رابطه با زنم بود . ما دوباره هم با هم را بطه داشتيم و تا حالا هم با همين.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#467
Posted: 9 May 2013 11:18
لولیتا
این روزا حال خوبی ندارم گذشته مثل یه فیلم از جلوی چشمام میگذره فراموش کردنش اسون نیست ولی باید بگذرم از همه اون چیزهایی که یه روزی باور هام بود چاره ای جز این ندارم باید فکرشو از خودم دور کنم از تحتم پایین میام لب تابمو روشن میکنم شروع میکنم به چک کردن ایدی های که توی روم هستن ناخوداگاه یه ایدی باز میکنم سلام یه ادم مجازی کسی که نمیدونم کیه ولی انقدر دلم گرفته که باهاش حرف میزنم دردل میکنم از همه اون کسایی که با زندگیم بازی کردن منو بازیچه ی حیله های کثیف خودشون کردن اره همونایی که نخواستن خوشبختیمو با کسی که دوسش داشتم ببینن انقدر حرف زدم که زمان برام بی معنا شده بود نمیدونم چرا انقدر زود به یه کسی اعتماد کردم که حتی نمیدونستم کیه انگار اروم شده بودم از اینکه یکی بود که صبورانه همراهیم کرد چند روزی گذشت هر روز بهم نزدیک تر میشدیم تا اینکه شمارشو برام فرستاد ازم خواست اگه ته دلم راضیم بهش زنگ بزنم اون روز راهی سفر بودم توی اتوبوس که نشستم همه وجودم احساس بود احساسی که باورش برام اسون نبود ولی این من بودم لولیتا کسی که سعی میکرد گذشته را عوض کنه اتوبوس تاریک بود یه حسی توی قلبم بود که شماره را بگیرم دو دل بودم اما گرفتم یه صدای مردونه با یه کم لهجه پشت گوشی گفت الو بفرمایید سکوت کرده بودم مات مبهوت بودم سکوتم شکسته شد سلام خوبی : ممنون شما ؟ لولیتا هستم : آه خوشحالم که زنگ زدی باورم نمیشه خانمی به زیبایی شما با این صدای زیبا داره باهام حرف میزنه یه لبخندی روی لبام نشست خیلی وقت بود کسی نتونسته بود شادم کنه توی فکر بودم که حواسمو جمع کردم بعد از کلی حرف زدن از خودش از کارش از ....حرفاش بهم ارامش میداد گوشی قطع کردیم چند لحظه بعد ویبره گوشی منو از رویا بیرون کشید اره رضا بود برعکس چیزایی که شنیده بودم راجبه مردا اصلا سعی نمیکرد بهم بفهمونه که عاشقمه یا دوسم داره . میگفت تو دوستمی یه دوست خوب یه فرشته که بودنش تو زندگیم داره بهم روحیه میده منم یه همچین حسی نسبت به رضا داشتم به خودم اجازه نمیدادم که فراتر از این احساس چیزی درون من رخنه کنه مدتی گذشت هر روز رابطه ما صمیمی تر میشد روزا با حرف زدن با هم چت کردن و ... میگذشت تا جایی که اون احساسی که تو خودم سرکوب کرده بودم دوباره داشت شکل میگرفت حرارت بدنم دوباره جریان گرفته بود احساس زنده بودن میکردم رضا با حرفاش منو هر روز بیشتر حشری میکرد اما فکر این که این رابطه مجازی به واقعیت تبدیل بشه منو دیوونه میکرد روز به روز رابطه ما بیشتر میشد شهوت درونم فوران میکرد هر روز بوسیله وب با رضا خودمونو اروم میکردیم تا اینکه بهم گفت دیگه تحمل کردن این فاصله برام ممکن نیست میخواست این فاصله 700 کیلومتری از تبریز به تهران بیاد ازم خواست اغوش گرممو در اختیارش قرار بدم این روزا انقدر حرفای شهوتناکش منو از خود بی خود کرده بود که دیگه جای هیچ حرفی برام باقی نزاشته بود هر روز که میگذشت دلم بی تاب تر میشد میخواستم گرمای بدن یک مردو برای بار دیگه احساس کنم رضا به تهران اومد قرارمون 9 صبح بود دل توی دلم نبود اضطراب تمام وجودمو گرفته بود نمیدونستم دارم چه کار میکنم اما بی صبرانه منتظربودم وقتی دیدمش قلبم به شمارش افتاده بود دستش را اورد جلو سلام کرد و دستم را بی اختیار به سمتش دراز کردم گرمای دستاش سردی دستامو تو خودش گم کرد کمی با هم قدم زدیم سوار یک تاکسی شدیم و خیابانهای شلوغ تهران را طی میکردیم سرمو روی شونه های مردونش گذاشته بودم ته دلم راضی نبودم باورم نمیشد ولی اره این لولیتا بودکه کنار یک مرد غریبه نشسته و سعی میکرد خودشو از گذشته رها کنه حتی توی اون لحظات هم گذشته رهام نمیکرد هر لحظه چهره علی جلوم ظاهر میشد عشقش دیوانه وار منو احاطه کرده بود توی افکارم غرق شده بودم که ناگهان به خودم اومدم رضا دستمو توی دستش میفشرد نگاهی بهم کرد و گفت غم چشات دیوونم کرده میخوام امروز مال من باشی لبخندی از سر دلخوشی زدمو گفتم من مال توام میخوام منو از همه دنیا جدا کنی امروز در اختیار تو ام لبامو به صورتش نزدیک کردمو گرمای لبامو روی صورت نرم و لطیفش گذاشتم گفت لولیتا قرارمون که فراموش نکردی گفتم نه امروز مطابق میل تو پیش میره جلوی هتل تاکسی نگه داشت پیاده شدیم از رضا جدا شدم وارد هتل شدم سلام خانم میتونم راهنماییتون کنم بله یه اتاق میخواستم حتما این خانم شمارو راهنمایی میکنه یه اتاق کرفتم و به سمته اسانسور رفتم توی دلم غوغایی بر پا بود گوشی از توی کیفم بیرون اوردم دستام میلرزید به رضا زنگ زدم عزیزم من توی اتاقم منتظرت هستم گوشی قطع کردم روی تخت دراز کشیدم باز توی رویاهام غرق شده بودم که صدای گوشی منو به خودم اورد جانم : عزیزم من اتاق 201 هستم طبقه 2 بیا پیشم هیجان اغوشت منو دیونه کرده رضا: جونه دلم میترسم . قربونت برم ترس نداره بیا پایین زود باش طاقتم تموم شده کیفمو برداشتم به سمت اسانسور رفتم پاهام سست شده بود در اتاق نیمه باز بود وارد اتاق شدم رضا جلوم ایستاده بود دستمو گرفت منو تو اغوشش برد قلبم انقدر تند میزد که احساس میکردم الان می ایسته سرشو توی گردنم برد دیوونه چقدر توی اغوشم کوچولو معصومی سرشو بالا اورد توی چشام نگاه کرد لباش روی لبام قفل شد طعم دیوونه کننده ای داشت از لذت توی اسمونا بودم چشامو بسته بودم لبای اونو میخوردم چشامو باز کردم توی چشام خیره شده بود شالمو از سرم برداشت دکمه های مانتو یکی یکی بازمیکرد بدون حرکت ایستاده بودم و به چشمای ابی مردی چهارشونه خیره شده بودم عطر تنش دیوانه وار منو از خود بی خود کرده بود مانتو از تنم دراورد تاپی که تنم بود هم از سرم بیرون کشید دکمه شلوارمو باز کرد اروم اروم اونو پایین میکشید به خودم اومدم دیدم قفط با یه شورت و سوتین مشکی جلوی رضا ایستادهام منو روی تخت انداخت باز هم لباشو روی لبام قفل کرد لبای قلوه ایشو روی صورتم میکشید به سمت لاله گوشم پایین میرفت دیگه از اون شرمی که تا حالا احساس میکردم خبری نبود کامل در اختیارش بودم لای پاهام خیس شده بود این بیشتر از هر چیزی منو تحریک میکرد لباش روی گردنم میلغزید و اروم با لباش اونو گاز میکرفت سرشو به پایین برد سینه های که همیشه وقتی از وب میدید بهم میگفت لحظه شماری میکنم واسه خوردنش الان جلوی روش بود یه نگاهی توی چشمام کردو گفت میخووام بخورم سینه های گردو تپلتو سرشو توی سینه هام فشار دادم و ازش خواستم منو به اوج لذت برسونه اون میخورد و من از شدت شهوت ناله میکردم همینطور لباش میلغزید و پایین و پایین تر میرفت تا به کس خیسم رسید سرشو بین پاهام جا داد شهوت منو احاطه کرده بود پاهامو براش باز کردم و خودم با انگشت با چوچولم بازی میکردم این کارم رضا را تحریک میکرد خواست به سمته کسم بیاد اما بهش اجازه ندادم خواستم دیوانه وار اونو به لذت برسونم این کارو ادامه دادم طاقتشو از ش گفتم وحشیانه سمته کسم اومد سرشو لای پاهام جاداد و بی رحمانه اونو میخورد از شدت خیسی کسم و لذتی که داشت میخواستم فریاد بزنم بالشو توی دهنم فشارمیدادم وناله میکردم زبونشو توی کسم قلت میداد طوری که اب کسم سرازیر شد ارضا شدم اما این شهوت منو رها نکرد هنوز اون کیره خوش استیلی که روزها انتظارشو میکشیدم و از پشت وب حسرتشو میخوردم ندیده بودم حالا نوبت من بود لباسای رضا از تنش بیرون کشیدم به هیکل کاملا مردونه و خوش استیل با اون چشمای خیره کننده جلوم ایستاده بود لبه تخت نشوندمش خودمو بین پاهای قوی مردونش جا دام کیرشو تو دستم گرفتم لبامو چسبوندم به سر کیرش اروم اونو فشار دادم داخل دهنم گرمای اب دهنم باعث شده بود رضا لباشو گاز بگیره و ناله هاش شروع بشه این کارش منو تحریک کرد ساک میزدم کیرشو تا انتها توی دهنم میکردمو بالا پاین میکردم انقدر شهوتی شده بودم که دیگه چیزی متوجه نمیشدم رضا سرمو کشید کارم انقدر تحریکش کرده بود که میترسید ابش بیاد منو خوابوند روی تخت سره کیرشو در سوراخم گذاشت دستاشو چنگ میزدم خیلی وقت بود که سکس نکرده بودم کسم تنگ بود از بزرگی کیرش میترسیدم اروم فشار میداد و قربون صدقم میرفت و ازم میخواست اروم باشم گرمایی کیرش باعث شد ابمو بریزم و کسم خیستر بشه کیرشو با فشار داخل کسم کرد اخ خ خ خ خ خ چقدر کلفت بود کسم از هم باز شد کیره کلفت یه مرد قوی توی کسم بالا پایین میرفت و من ناله هام بلند شده بود با دستام سینه هامو چنگ میزدم و خودمو تکون میدادم تا کیرش بیشتر تو کس تنگم جا باز کنه این کارم باعث شد رضا ارضا بشه کیرشو بیرون کشید و ابشو روی شکمم خالی کرد هر دو بی حال روی هم دراز کشیدیم بعد از چند دقیقه رضا بلند شده و منو تمیز کرد رفت و یه دوش گرفت وقتی اومد بیرون لبه تخت نشته بودم هنوز سیر نشده بودم کسم بازم کیر میخواست سرمو بالا گرفتم و زیر چشمی به کیرش خیره شدم هنوزم بلند بود اخ چقدر کلفت بود باورش برام سخت بود ولی واقعا این کیر توی کس تنگ من چطور جا شده بود نگاهم انقدر ملتمسانه بود که باز به طرفم اومد قبل از اینکه بهم برسه ازجام بلند شدم و در اغوش گرفتمش در گوشم گفت چیه بازم میخوای گفتم تو چی سیر شدی گفت من میخوام تا شب بکنمت من با عشوه در گوشش گفتم نه این بار نوبت منه میخوام من بکنمت خندید لبامو روی لباش قفل کردمو روی تخت خوابوندمش بدون اینکه بزارم کاری بکنه پاهشو بهم چسبوندم و نشستم روی کیرش کسم باز خیس شده بود ازم خواست اب دهنمو بزنم تا راحت تر بره تو کسم اما من قبول نکردم گفتم میخوام دیوونت کنم کیر باید سخت بره تو کس اینو که گفتم انقباض بیشتر کیرشو روی کسم احساس کردم نشستم روی کیره کلفتش و سعی کردم بکنمش تو کسم به سختی میرفت کامل نشستم روش داشتم از لذت لبامو گاز میگرفتم که دستامو گرفت میخواست منو برعکس کنه و خودش بکنه که دستاشو گذاشتم بالای سرش و تند تند تلمبه زدم سینه هامو به لباش میکشیدم و تلمبه میزدم دستشو از دستم رها کرد و کمرمو گرفت ازم خواست اروم باشم نمیخواست ابش به این زودی خالی بشه یه کم با سینه هام بازی کرد که من بیشتر حشری شدم و باز شروع کردم به تلمبه زدن دیونش کرده بودم وحشیانه منو روی تخت برگردوند و شروع کرد به تند تر زدن و کیرشو کشید بیرون همه ابشو روی سینه هام خالی کرد .......
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#468
Posted: 9 May 2013 11:24
راننده سرویس حشری
سال سوم دبیرستان بودم ، راننده سرویسمون یک مرد 30 ساله خیلی هیز بود ، منم هیکلم نسبتا خوب بود سینه های گنده به همراه پاهای خوش تراشم از من یک اندام سکسی ساخته بود . آقای حسین پور (راننده سرویسم ) همیشه به من میگفت تو بیا جلو بشین از شانس من هم آخرین نفری که از سرویس پیاده میشد من بودم ،
یک روز موقع پیاده شدن از سرویس همسایه مون صدام زد و گفت مادر و پدرت برای مراسم ختم عموت رفتن قم و گفتن که به تو بگم بری خونه یکی از دوستات. آقای حسین پور که اینو شنید سریع گفت بیا میرسونمت خونه ی دوستت منم از همه جا بی خبر سوار ماشین شدم . یه سیگار روشن کرد بعدش گفت : دوست پسر داری ؟ گفتم :نه . گفت : میخوای داشته باشی ؟ گفتم : چطور ؟ دستشو آروم گذاشت روی ران هایم گفت : میخوای من دوست پسرت باشم ؟ دستشو حسابی به رون و کوسم مالوند گفتم : باشه . دیدم سریع دور زد و مقابل یک خونه ایستاد هردو پیاده شدیم خونه اش خالی بود تا در خونه رو باز کرد من رو هل داد و خوابید روم نفسم بند اومد گفتم :چیکارمیکنی ؟ داد زد میخوام جرت بدم زبونش رو در آورد گذاشت روی گردنم شروع کرد به لیسیدن حسابی حشری شده بودم ریر گوشش گفتم : نمیخوای اون کیر کلفتت رو بکنی توش . کیرش رو حسابی خوردم بعدش کردش تو آه ههههه واایییییییی عالی بود کیرش محشر بود چون قبلا به دوست پسرم داده بودم پرده نداشتم بهش گفتم نترس پرده ندارم گفت چه شاگرد جنده ای ؟ کیرش رو با تمام قدرت کرد تو آه و ناله ام همه جا رو برداشته بود گفت میخوام کونت بذارم گفتم ای جان کیر نازشو کرد تو کونم اولش درد داشت ولی وقتی شروع به تلمبه زدن کرد دردش از بین رفت بعد از کلی سکس و لب بازی رفتیم حموم وای تو حموم اینقدر کسمو خورد که تنم به لرزه افتاده بود خلاصه آبشو خالی کرد لای سینه هامو کونم بعد از سه چهار ساعت عشق و حال من رو رسوند خونه از اون روز به بعد هر موقع بچه ها پیاده میشن اول تو ماشین براش بک کم ساک میزنم بعد پیاده میشم میرم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#469
Posted: 9 May 2013 11:25
کس هراتی
من توی بازار اصفهان مغازه پوشاک دارم 28سال دارم مجرد عاشق کون گنده همه مشتریهام دوست دارم بعضی هاشون رو بیشتر یه مقدار از خودم بگم قدم 179 سفید باشگاه میرم بازوهای بزرگی دارم همین موضوع بیشتر مشتریهای خانمم رو اگه این کاره هم نباشند به سمت رابطه و لاس زدن جلب میکنه برای کیرم ارزش قایلم تا بحال با هیچ دختری رابطه عاشقانه نداشتم ولی خیلی دوست دارم یه روز عاشق بشم به خودم اجازه نمیدم برای چند لحظه لذت بردن به دختری که قصد ازدواج باهاش رو ندارم بگم دوستدارم برای همین خیلی ها رو از خودم رنجوندم ولی به نظر خودم کار درستی میکنم
بریم سر اصل داستان من 1 سالی بود یه خانم هراتی که اسمش زهره بود دوست بودم چون واقعا کون گنده ای داشت ولی قبل از اون چون خیلی مهربون بود نظر منو جلب کرد البته خیلی هم خوشکل بود اصلا بهش نمیومد هراتی باشه واقعا زیبا بود من دو سه مرتبه توی پرو رفته بودم و اونو کرده بودم خیلی دوست داشتم ببرمش توی خونه خالی و ازش لذت ببرم تا 1 بار دختر خواهرشو اورد که براش مانتو بگیره 18 سالش بود ولی مثل خاله جونش ماه خیلی صورت لطیفی داشت مثل هلو ادم دلش میخواست درسته قورتش بده به زهره گفتم برام هدیه اوردی بهم اشاره کرد که میتونی مخشو بزنی که منم وقت رو تلف نکردم و بهش دست دادم خیلی جا خورد چون اصلا انتظارش رو نداشت خودم رو معرفی کردم اونم خودشو جوانه معرفی کرد بهش با همون حالتهای مخصوص خودم ازش خواستم راحت باشه اونه نشست جای من پشت صندوق یا کامپیوتر باهم دوست شدیم و شمارم رو بهش دادم از اون روز 1بار دیگه هم اومدند برای خرید من بهش پیشنهاد مانتو جدیدی که مد شده بود رو کردم اونم رفت پوشید وقتی اومد بیرو متوجه شدم زیر مانتو چیزی نپوشیده منم تحریک شدم بعنوان اینکه ببینم مانتو تنگه یا نه دستم رو از لای دکمه ها تو بردم و پشت انگشتهام رو روی نوک سینه هاش حرکت دادم یه لحظه چشمهاشو روی هم گذاشت داشت از حال میرفت که دستم رو بیرون کشیدم درو بستم اومدم پیش زهره بهش گفتم ناراحت نمیشی من با جوانه راحتم گفت این چه حرفی تو پسری راحت باش اگه بخوای میتونی توی همین هفته بیای بریم بیرون منم قبول کردم جوانه اومد بیرون
دستم رو گرفت در واقع بازوم رو گرفته بود به خالش میگفت میشه مسعود رو یه روز دعوت کنیم خونمون که زهره پرید تو حرفش و بهش گفت که منم دلم میخواد ولی چطوری مامانت نمیزاره که جوانه گفت مامان با من اونو راضی میکنم
بهم گفت عصر بیا به این ادرس و مانتو رو هم با خودت بیا منم پیش خودم گفتم اخلاقش یه زره هم به خالش نرفته گفتم باشه عصر ساعت 4 بود که گوشیم زنگ خورد دیدم جوانه بود بعد از سلام گفت بعد از تاریکی هوا بیا تقریبا ساعت 6ونیم بود رفتم خونه جوانه که دیدم شیطون با یه تاپ و شلوارک درو باز کرد پرید بغلم 2 تا بوس حسابی از لپ هاش گرفتم ماشالا چه کونی داشت همون نرسیده کیرم سیخ شده بود که زهره رو دیدم خیلی مهربون بود
اونرو هم بوسیدم ولی خدای زهره رو با این که سنش بیشتر بود ولی یه جور خاصی دوست داشتم چون خیلی به یادم بو یه مرتبه از شهرشون برام کلی سوغات اورده بود از داستان زیاد دور نشیم نشستم روی مبل جوانه خیلی شیطون بود همش بهم چسبیده بود ناقلا اول سراغ مانتوشو گرفت بهش دادم همونجا پوشیدش جلوم فشن راه میرفت دوباره کیرم براش راست شد اومد نشست روی زانوم لبامو بوسید خدای من داشتم خجالت میکشیدم برای همین به شهناز گفتم بیا اینطرفم بشین اومد یه بوس از زهره یه بوس از جوانه تا چند دقیقه ای گذشت صدای مامان جوانه اومد که من بلند شدم وسلام و ببخشید ولی اصلا قیافش به زهره نرفته بود چای اورده بود و به جوانه گفت میرم بیرون کار دارم و رفت خلاصه من شدمو 2 تا کوس خوشگل که ارزوی هر پسری سریع به زهره گفتم منو دعوت نمیکنی اتاق خواب رو نشونم بدی که دوباره زهره دستمو گرفت گفت فدات شم من نشونت میدم
خلاصه این پدر سوخته خیلی کونش میخارید تا وارد اتاق شدیم منو حول داد رو تخت گفت مسعود یعنی من با تو توی اتاق خواب نزاشتم حرفش تموم بشه تاپشو در اوردم وای چی میدیدم سینه های شق شده داشتم دیونه میشدم
شروع کردم خوردن و با یکی از دستام شلوارمو در اوردم رفتم سراغ شلوارش که خودش زودتر از من شلوارکشو در اورد منم جلوی صورتش کیرمرو زیر شرت بهش نشون میدادم که کیرم رو در اورد و شروع کرد مالیدن
جوانه دستم رو گرفت رفتیم توی اتاق خواب لباسهام در اوردم جوانه جونم روی تخت نشست و کیرم رو از تو شرتم بیرون اورد شروع کرد به مالیدن کیرم خیلی خوشش اومده بود بهم میگفت باورم نمیشه الان تو پیشمی خیلی با مزه حرف میزد و سکسرو دوست داشتنی تر کرده بود بغلش کردم تا لباشو بوسیدم پا هاشو دور کمرم گره زد پدر سوخته خیلی تو دل برو بود خابوندمش روی تخت و شروع کردم به بوسیدن صورتش و گردنش اومدم سراغ سینه هاش دیدم نفس بند اومد تا بهال هیچ دختری رو با هاش سکس نکرده بودم برای همین خیلی بهم حال داد بهم میگفت مسعود با من ازدواج میکنی خیلی دوست دارم منم چون نمیخواستم ناراحتبشه چیزی نمیگفتم که یه لحظه دستی از زیر کیرو خوایه هام گرفت اول ترسیدم برگشتم دیدم زهره گله پشتمه داره با کیرم حال میکنه بغلش کردمو بوسیدمش گفتم اگه دوست داری لباسهاتو در بیار تا یه لقمت کنم که جوانه از پشت پرید روم به زهره گفت خاله میشه مسعود اول منو بخوره من تو فضا بودم دو تا جیگر یکی دختر و شهوتی اون یکی کون گنده و مهربون از هیچ کدوم نمیشد گذشت من بجای همتون زهره رو لخت کردم و خوابوندمش یکم لب گرفتم توی همین لحظه جوانه از کیرم غافل نبود و حسابی میخوردش داشتم دیونه میشدم به زهره گفتم رو شکم بخواب تا جوانهرو بشونم روی کمرت تا از خجالت جفتتون در بیا کیرم رو اروم توی کوس زهره کردم و سینه های جوانه رو میخوردم توی همین حالت که داشتم از کوس زهره لذت میبردم جوانه سیلی به کون خالش میزد این دختر خیلی کارهاش با مزه بود خلاصه اونروز یه روز تکرار نشدنی برای من بود چند ماه بعد که دوباره زهره رو دیدم از حال جوانه پرسیدم بهم گفت که دختر هرزه ای شده که من دیگه باهاش بیرون نمیام ولی خدای زهره از خیلی از این خانمهای چادری که این قدر جا نماز اب میکشن با حیا تر بود حدود 6 ماه بعد که رفته بودم نردیکی های خونشون توی یه قرض الحسنه که ضامن دوستم بشم کنار خیابون با مادرش دیدمش رفتم سراغش سوارشون کردم بهم گفت نهار بریم بیرون ولی مادرش نیومد منو جوانه به یه بریانی توی خیابان جی رفتیم فکر کنم فهمیدید که من اهل اصفهانم چون بریان فقط تو اصفهان سرو میشه خلاص توی این 2 ساعت که با هم بودیم شاید 4 5 تا قرار با دوست پسراش گذاشت اون روز بعد از نهار بردمش توی اتوبان شهید کشوری پشت درختها کوسی که قبلا قیدشو زده بودم حسابی کردم ولی یه چیزی رو فهمیدم که کیرم از کیرهای که قبلا تو کوس جوانه رفته بود خیلی بزرگتر بود چون موقع کردنش خیلی جیغ وداد کرد وای عجب هلوی بود
امید وارم که دوست داشته باشید داستانهای بعدی منو بخونید یه زن اروپای رو هم کردم اونم جالبه اگه خواستید مینویسم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#470
Posted: 9 May 2013 11:26
عشق در چت
سلام بچه ها من میخوام یه خاطره از خودم تعریف کنم که البته خیلی هم سکسی نیست و فقط یه خاطره است.در ضمن من همه ی اسم ها رو عوض کردم و از اسم های اصلی استفاده نشده امیدوارم خوشتون بیاد من اسمم مصطفی 17 سالمه قد 179 و وزن 66 و تیپ و قیافه معمولی دارم. قضیه بر میگرده به تابستون امسال که من تازه یه گوشی مدل بالا خریدم. من یه پسر عمو داشتم که توی تابستون هی میومد سراغ من و از چت کردنش میگفت و هی میگفت مخ دخترا رو میزنم و کلی دوست پیدا کردم و ازین حرفا.منم که حس میکردم تنها ام و قبلا هم رابطه خاصی با کسی نداشتم گفتم بهتره این برنامه نیمباز رو رو گوشی نصب کنم تا هم سرگرم بشم هم از تنهایی در بیام. خلاصه این برنامه رو نصب کردم و میرفتم تو روم های مختلف میگشتم کلی دوست های چتی پیدا کردم و چند باری هم این پسرای دخترا نما ازم شارژ کندن که هنوزم کینه اش تو دلمه حالا بماند. من همیشه میرفتم سراغ دخترای هم سن خودم و باشون حرف میزدم تا اگه شد عکس یا اگه دیگه خیلی هنر کنم شمارشونو بگیرم. به هر حال چنتا دختر پیدا کردم و شماره بعضی هاشون رو گرفتم و زنگ میزدیم با هم حرف میزدیم و من هی الکی بشون حرفای عشقی میزدم و پیش خودم مخشونو میزدم. خلاصه من کلی از اینکه این برنامه رو نصب کردم خوشحال بودم و با این دوستای مجازی حال میکردم و البته به طور کامل از درس و مدرسه هم افتاده بودم و کارم شده بود از صبح تا 3 نصفه شب چت کردن. کم کم واسم تکراری شده بود و از طرفی بیشتر دختر های اونجا یا قبلا دوست پسر داشتن یا من ازشون خوشم نمیومد و خیلی هاشونم که اصن دختر نبودن. منم که دیدم کارنامه ترم اولم افتضاح شده دیگه کم کم میخواستم بزارمش کنار ولی کار خیلی سختی بود چون بدجوری بش معتاد شده بودم. به هر حال گذشت و گذشت تا اینکه چند وقت پیش( دقیق نمیدونم کی ولی بعد امتحانات بود) من یه روز که از مدرسه برمیگشتم و بیکار بودم گفتم بزار برم روم سکسی شاید تونستم یه نفرو پیدا کنم واسم فیلم بفرسته.آقا ما هم یک آیدی الکی ساختیم و رفتیم توی اون روم ولی چیزی گیرم نیومد اونایی که فیلم داشتن میگفتن باید اثبات کنی که دختری تا بت فیلم بدیم دخترایی هم که تو اون روم بودن همشون از من بزرگتر بودن به درد من نمیخوردن.من میخواستم بیام بیرون یهو چشمم به یه آیدی خورد بهش میخورد دختر باشه . رفتم و بش سلام دادم جوابی نداد . بعد که هی پاپیچ شدم و گفتم چرا جواب نمیدی دیدم نوشت کارت چیه گفتم هیچی فقط یکم با هم حرف بزنیم. بعد من بش گفتم اسمم نیما (خواستم کلاس بزارم) و 17 سالمه اونم گفت اسمش الناز و 17 سالشه البته اون نیمه اولی بود و پیش دانشگاهی ولی من نیمه دومی بودم و سال سوم بودم. بعد من ادش کردم و رفتیم با هم حرف زدیم البته اون گفت اولین بارش بوده رفته اینجور روم ها و ففط گذری رفته.بعد منم یکمی واسش نمک ریختم و بچه باحال بازی دراوردم دیدم از من خوشش اومد. گفت یه عکس از خودت واسم بفرست منم عکس یه پسر خوشتیپ و فشن رو واسش فرستادم تا ازم خوشش بیاد. بعد اون گفت که شیرازی و منم بش گفتم اراکی ام (البته شهر من یه جای دیگست که اسمش رو نمیارم) . خلاصه گذشت و گذشت و ما بیشتر با هم دوست شدیم . هم من از اون خوشم اومده بود هم اون از من که انصافا هم دختر خوب و ساده ای بود و من دوسش داشتم و دارم. کم کم من شروع uکردم به حرفای قشنگ قشنگ زدن و مخشو بزنم. بعد ازش عکسشو گرفتم قیافش بد نبود ولی جوری هم نبود آدم عاشق چهرش بشه ولی صورت معصومی داشت. بعد من بعد از کلی اصرار و اینکه من پسر خوبیم و تو مگه به من اعتماد نداری شمارشو گرفتم تا هم باش حرف بزنم همم مطمعن بشم دختره چون هنوزم نمیدونستم واقعا دختره یا نه بعد هر دفعه مخواستیم حرف بزنیم یا من نمیتونستم یا اون تا بلآخره من یه روز که داشتم از مدرسه بر میگشتم رفتم نشستم توی اون پارکی که سر راه خونمونه و بهش گفتم بت زنگ بزنم؟ گفت آره بزن آخه اونم مثلا رفته بود کتابخونه درس بخونه . منم بعد از کلی اهم و اوهوم که صدام صاف بشه و نصف عمیق کشیدن و اعتماد بنفس به خودم دادن بش زنگ زدم . داشتم میمردم نمیدونم چم بود ولی همش تو دلم میگفتم ای کاش جواب نده تا یهو گوشی برداشت منم یهو شدم یه پسر باحال و باش حرف زدم کلی نمک پاشیدم و خندودمش هم صدای قشنگی داشت هم خنده قشنگی ولی خیلی خجالتی بود و اصن حرف نمیزد به هر حال من دیگه حدودا خیالم راحت شده بود که دختره و ازون دخترنماهایی که قبلا تیغم زده بودن نیست. از وقتی که خیالم راحت شد دختره عشقم بش زیاد شد و دیگه وقتی بش میگفتم دوست دارم از ته دلم بود. بعد یه شب آخر شبی نمیدونم چش شده بود خیلی باهام خوب شده بود هی میگفت نیما دوست دارم و ابراز احساسات میکرد و یه بارم صدام کرد شوهری. ازون شب به بعد منم بش میگفتم خانومم و بهش میگفتم که قول میدم تو زن خودمی که البته آرزومه همچین فرشته ای زنم بشه. بعد من یه بار که داشتم باش چت میکردم شیطون گولم زد و خواستم باش یکم سکسی بچتم اما خیلی میترسیدم ناراحت شه یا بام قهر کنه به هر حال دلو زدم به دریا و یکم بحثو سکسی کردم راجب شب ازدواج و این حرفا دیدم اونم دلشه و پایه هست و داره همراهیم میکنه . البته بنده خدا دختر ساده ای بود و ازین کارا سر در نمیاورد . بعد دیگه من هر از چندگاهی ازین حرفا باش میزدم و اونم همراهیم میکرد مثلا یه بار واسش شب ازدواجمونو تعریف کردم که بعد از عروسی بر میگردیم خونه باید چیکار کنیم و کلی هم خندیدیم. یه لبخند خوشگلی زد و منم با دیدن خندش خندیدم گلو گرفتم طرفش و گفتم تقدیم با عشق عین این فیلم ایرانیا اونم گل رو ازم گرفت بعد رفتیم و یه جایی نشستیم و یکم باهم حرف زدیم. دختر خجالتی بود و معلوم بود اولین باره میاد سر قرار هرچند منم بار اولم بود ولی اصلا نشون نمیدادم. یکم که یخمون آب شد و با هم صمیمی تر شدیم من گفتم بیا بریم یه جای خلوت اونم قبول کرد بعد رفتیم و نشستیم منم چنتا عکس و کلیپ خنده دار نشونش دادم و کلی با هم خندیدیم. بعد یه کلیپ عاشقانه نشونش دادم که یه دختر بچه به یه پسر بچه میگه بیا ازین فواره آب بخور بعد خودشم همزمان میره آب میخوره و از هم لب میگیرن. در حالی که داشت این کلیپو میدید منم دستشو گرفتم تو دستم و نوازش کردم معلوم بود احساساتی شده و فهمیده چرا این کلیپو نشونش دادم. بهم گفت نیما هیچوقت گرمای دستاتو ازم نگیر گفتم قول میدم. نگاه دور و بر گردم یه جای پر از درخت بود مثل پارک جنگلی و کاملا خلوت هیشکی اونجا نبود.منم این صحنه رو که ازش لب بگیرم هزار بار تجسم کرده بودم . نمیدونم چی شد بدون اینکه بخوایم صورتمون به هم نزدیک شد و از هم لب گرفتیم البته هم من بلد نبودم لب بگیرم ولی خب یجوری گرفتم دیگه.زمسنون بود و هوا تا حدی سرد بود ولی در عوض خلوت بود. نگاهش کردم اونجا بود فهمیدم چقدر دوسش دارم بعد نگاه ساعتم کردم دیدم دیگه دیر شده باید برگردم بش قول دادم که بعد از امتحانات نهایی دوباره بیام ببینمش بعد به بوس محکم کردمش و بهش گفتم دوست دارم اونم گفت منم دوست دارم شوهری. بعد اومد و بدرقم کرد و من سوار ماشین شدم واسم دست تکون داد و منم باش خدافظی کردم و ماشین دور شد . توی راهه برگشت توی اتوبوس همه فکرم قرارمون بود تک تک لحظه هاشو یادم بود خیلی حس خوبی داشتم و برای اولین بار توی عمرم از خودم خوشم میومد و با خودم حال میکردم و یه گریم گرفته بود نمیدومم چرا .بعد که رسیدم خونه باش حرف زدم دیدم بدجوری عاشقم شده از قرارمون به بعد یه آدم دیگه شده . الآنم چند روز از قرارمون میگذره و من تصمیم گرفتم قصه خودمو واستون بنویسم البته میدونم قصه خیلیای دیگه هم الآن مثل منه و خیلیامون بهترین دوستامون دوستای مجازی اند. به هر حال واسم دعا کنید تا به این دختر برسم جز این ازین دنیا نمیخوام . مرسی که وقت گذاشتی و حرفامو خوندی...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "