ارسالها: 6548
#471
Posted: 10 May 2013 23:08
بردگی یا آقایی ؟ واسه ی کون نا قابل
سلام اررضا هستم از اصفهان 17 ساله این داستان دوممه دیشب اولیشو پست کردم ببخشید دیگه تحمل ندارم صبر کنم ببینم از اولیش خوشتون میاد یا نه. اسم داستان اولم من و مریم و بغل دستیم بود اگه دارید اینو میخونید پس دیشبی رو هم میتونید. تو اون بیشتر از خودم گفتم. داستان اوولیم واقعی بود البته یه ذره هم با تلخیص اما این یکی نیست. ولی به سبک واقعی نوشتمش و ادامه ای غیر واقعی واسه داستان واقعی قبلیم سختم: امشب ک داشتم تو اتاقم فیلم میدیدمو و سیگار میکشیدم ی ایده جالب واسه یه داستان به ذهنم رسید میخوام واستون درباره ی دختری که منو سیگاری کرد بنویسم متاسفانه مصرفمم بالاست! من با مریم 3 سالی رابطه داشتم{تو داستان قبلیم کاملا راجع بهش گفتم} بعدشم که رفتند دروازه شیراز بهونمون واسه جدایی جور شد دیگه هر دو مون خسته شده بودیم هم من از بی میلی اون هم اون از میل من به یه رابطه بکن بده بکن! دیگه حس و اینا سرم نمیشد و جذابیتی غیر از جنبه ی شهوانی واسم نداشت رفت به سلامتو موند ازش خاطره های خوش امید وارم همه حد اقل یه بارم شده اینجور جدایی ها رو تجربه کنند بی هیچ حس تعلقی و قلب گرفته ای و حتی تنفری. دوستان این تیکه تو پرانتز توضیحات اضافیه اگه دوست دارید زود تر به بخش شهوانی برسید میتونید نخونید{ {{من تو مدرسه همش خواب بودم و اهمیتی به درس نمیدادم نمیخوام بگم مخ بودم ولی با این حال شاگرد اول کلاس شدم{اون موقع سوم راهنمایی بودم} اما رابطه با مریم منو خیلی پخته کرده بود و طرز فکرم در رابطه با همه چی تغییر کرده بود. اونموقع محل هم خیلی عوض شده بود منم زیاد دیگه از اون بی معنی بازیا خوشم نمیومد به خودم گفتم اگه ی دختر خوب حالا خیلی هم نمیخواد خوشگل باشه که پایه باشه و بیاد ی آخر هفته ی بیرونی بریم و منم تنها نباشم حتی پایه سکس هم نباشه مهم نیست/ پیدا بشه همه کاری واسش میکنم{البته اونموقع کاری جز کردن بلد نبودم و از دستم بر نمیومد} ولی نبودم نبود. ی حس عجیبی داشتم ی چیز تو مایه های دنیا گریزی الان که دارم اینو براتون مینویسم قشنگ داره همون احساس بهم دست میده. تو خونه هم مشکلات خدا رو شکر کم نبود.} }}خلاصه ی روز ظهر دیدم ی وانت نیسان آبی {یاد راز بقا افتادم چح چح چح} اومد تو محل با ی عالمه اساسیه رفتم یه نگاه به اساساشون بندازم تا ی تجسسی کرده باشم از بار و بنه شون معلوم بود وضعشون از ما که بهتره برگشتم تو بن بست خونه ای که داشتن توش اساس میبردن سر بن بست بود منم رفتم جلو در خونه رو ی سکو سیمانی نشستم به در دیوار خونمون که بشتر شبیه خونه های حلبی آباد بود نگاه میکردم. وانته تا بعد از ظهر سه چهار بار رفت و اومد بابام از سر کار اومد گفت از کی اینجا نشستی گفتم از ظهر گفت پاشو بیا تو خونه راستی اینا کی اند جدید اومدن؟ گفتم چهار تا بخت برگشته کسشنگول. بعدش گفتم همه دارن از اینجه در میرن این احمقا اومدند اینجا و خونه رو تازه خریدند .بابام خندید گفت بیا تو ی چیزی کوفتت کن{ بابام تنها موجود روی این کره ی خاکی آدم حسابش میکردم اونم مثلا خیلی بهم احترام میذاشت} خلاصه من زود برگشتم بیرون چون حس فوضو لیم گل کرده بود میخاستم ببینم اینا کی اند؟ دیدم ی آر دی تر و نمیز اومد جلو در خونشون 5 نفری بودن آخرین نفری که پیاده شد ی دختر تو مایه های سن خودم بود { در واقعیت یه 2 سالی بزرگتر ولی من جثهم 3 سال بزرگتر میزد} با ی تیریپ جلف . بی برو برگشت رفتم تو نخش و گفتم خودشه. رفتم خونه تلفنو برداشتم زنگ زدم به رضا تنها رفیق فابریکم تو محل. رضا قبلا از ی دختری خوشش میومد {2 سال از من بزرگتر بود} منم بهش خیلی کمک کردم به دختره برسه آخرم رسید . زود زنگش زدم گفتم یادت هست که گفتی یکی طلبت ؟ زور دوزاریش افتاد و با ذوق گفت کی؟ براش توضیح دادم گفت برو امشب خوابشو ببین فردا شب تو بغلته! قرار شد رضا ی بچه ها رو بفرسته دختره رو اذیت کنند و منم بشم سوپر من! همینم شد منم از موقعیت استفاده کردمو بچه ها رو حسابی ی طرفه زدم{ آخه دو سه بار اینکارو کردیم } هر دفعه من مثل مثل این زرنگا یه نگاهم به دختره ننداختمو رفتم پی کارم. خیلی کارساز بود همش تو محل که میومد نگاهم میکردو میخندید ولی من یابو آب میدادم خلاصه ی روز که از مدرسه میومدم دیدم مامانم با ی ظرف خای دستش دار جلوتر از من میره خونه رفتم از پشت سر ترسوندمش گفتم کجا بودی گفت بیا تو خونه بهت میگم{رفته بود واسه اینا آش ببره به مناسبت همسایگی جدید} رفتیم تو خونه تا درو بست یکی قائم زد تو گوشم و گفت تو چیکار به دختر مردم داری؟ منم خودمو زدم به اون راهو گفتم کی؟ گفت همینا که جدید اومدند . گفتم چرا ؟ مگه حرفی زدند گفت: دختره به مامانش گفته این پسر همسایه همش یکی رو میفرسته اذیتم کنن بع باهاشون دعوا میکنه . منم آتیشی شدم درو باز کردم ننم گفت کجا؟ گفتم دارم میرم در خونشون و درو بستم دیدم آشغال تو بن بسته{اومده بود در خونه دختر همسایه که تازه باهاش دوست شده بود درو بست که برگرده} بلند صداش زدمو گفتم هوی! سرشو بزگردوند منم بلند داد زدم باید میذاشتم جرت میدادن تا ی ذره شعور یاد میگرفتی. دوید اومد جلوم گفت نامرد این مدت ی کلمه باهام حرف نزدی حالا اولین کلمت هوی یه؟ گفتم این چرندیات چیه گفتی؟ گفت تقصیر خودته. منظورشو گرفتم ناراحت شده بود از کون محلی های من. بن بست ما هم طبق معمول خلوت بود یهو دستشو گذاشت رو صورتم سریع دستشو برداشتم. خنذیذ و رفت. دیگه زیاد طولش نمیدم که بخوام بگم چجوری راضی ب سکسش کردم اما نهایتش تهدید به جذایی از همه واسه پری اثر گذار تر بود من وپری 3 ماه دوست بودیم. خیلی بهم وابسته شده بود منم از نظر ظاهری مالی نبودم اما میگفت تو ده سال بزرگتر از سنت فکر میکنی و مثل مردا هستی . مثل مردا! این جمله زندگی منو که چه عرض کنم حاقل بدنمو به گا داد. ی روز گفت وقتی تو از من میخای بهت بدم یعنی دوست داری مثل زنا باشم درسته؟ منم گفتم آره گلم . گفت منم میخوام مثل مردا باش! گفتم چجوری؟ گفت باید بیای خونمون تا یادت بدم اما فعلا از اون پایین{کون} خبری نیست. خونه خالی رو جور کرد ما هم رفتیم دیدم ی لباس پوشیده .... پروردگارا!!! راستیتش دختره جز سینه هیکل نداشت اما لا مصب خیلی خوشگل بود. با گارد لب گرفتن رفتم جلو اما لب نداد! منو پس زد! گفت بشین نشستم بعد شروع کرد بگه دوست داری برده من بشی؟ برده؟! منظورو نگرفتم ولی گفتم معلومه گفت پامو بوس کن! منم همینکارو کردم{ من الانم نمیدونم حتی اسم درست اینکار چیه فکر کنم بهش میگن میستروس میستریوس! ی همچین چیزیه و فقط میدونم که مردا تو این مدل روابط مثل ی برده واسه زنا میشن و هر کار کثیفی که زن بخواد مرد انجام میده. کارایی مثل ببخشید گوه خوردن سواری دادن بوسیدن پا خوردن کثافت زن... حالا کثافت کاری. من پاشو بوسیدم گفت دهنتو باز کن باز کردم اومد بالا سرم خواست آب دهنشو بریزه تو دهنم که من کشیدم کنار گفت چته گفتم تو مریضی گفت تو نوکر منی گفتم کیر خر دختره ی گوه صفت. گفت تو خودت خواستی گفتم من به کس ننم خندیدم که خواستم. بعدش نذاشت از خونه برم بیرون کلی التماسم کرد آخرو تونست با ی لب زورکی راضیم کنه{حشریم کنه!} رفت ی پاکت سیگار آ ورد یکی روشن کرد داد به من یکیم گذاشت رو لب خودش. وقتی ازم لب گرف دیدم دهنش بو اسپری خوشبو کننده میده! گفتم من سیگاری نیستم گفت بکش حرف مفت نزن سیگارو پرت کردم تو صورتش گفتم چجور حیوونی هستی تو؟ مگه چند سالته ک اینقدر ککه کاری از خدا خجالت نمیکشی؟{اون موقع میدونستم خدا یعنی چی} بلند شد با عصبانیت نگاهم کرد لباسشو که یه تاپو دامن سر همی بود کامل در آورد عجب سینه های بزرگی داشت نسبت به هیکلش شکمش هم سفید بود واسه من که بهشتی بود اما در کل در حد قابل قبولی بود گفت تو مثل مردایی! منم از همینت خوشم اومده اگه اینا رو میخای باید مثل ی مرد باشی حالا که نمیتونی برده باشی حد اقل مرد باش من مونده بودم چی بگم همش داشت جلوم کسشو میمالید و مو هاشم ریخته بود رو سینه هاش و با لباش بازی میکرد. گفت میکشی یا نه گفتم نه گفت میکشی یا نه؟ میخای مال تو باشم یا نه؟ میخای کیرتو بکنم تو حلقم و دو ساعت اون تو نگهش دارم یا نه؟ یکی محکم زدم تو گوشش و گفتم آره میخام! سیگارو برداشتم ی پوک زدم سرفم گرفت تا تهشو کشیدم یهو خدا نصیب گرگ بیابون نکنه مثل ی سگی هار پرید تو بغلمو همه جا مو لیسید و مثل ی سگ کیرمو کرد تو حلقش خوب اون موقع بلند نبود اما باور کنید. باور کنید این هرزه ی به تمام معنا 5 دقیقه کیرمو از تو حلقش در نیاورد. خیلیه به خدا. منم دیگه امون ندادم دستمو کاردم لا قمبلای نرمش آ مثی ی سگی هار هی زور میزدم انگشتامو بوکونم تو کونش . سه تا انگشتا کردم تو کونش اونم فقط جیغ میزد و آه آه میکرد آ من دیگه چل شدم..... آ خار این دگوری ا گاییدم سرشو کوبوندم زمین کونشو طاقچه ای کردم{ یاد مریم بخیر}! آ تلبه بارونش کردم جا همه بر وبچ خالی داد میزدم حالا کی بردست جنده ها؟ میگفت منم منم کیر کلفت من! داشتم با حسی عجیب که آمیزه ای از شهوت و تعجبو تنفر و از خود بیزاری بود میکردمش. کردم تو کونش بغلش کردم بردمش تو اتاق گذاشتمش لب تخت پاهاشو هفتی برد تو هوا پاهای کشیده ای داشت ی ذره با کسش بازی کردم و بعدش سرمو بردم وسط پاهاش بزاقی که اون روز حلقم تولید کردو هنوز نتونستم تولیدش کنم. انگشت شستشو کرد تو حلقم خوابید روم مثل ی افعی تشنه به خون روم میخزید همش سرشو تاب میداد مثل وحشی ها شده بود راستش ی ذره ازش میترسیدم اما شهوتم بهم قوت قلب میداد بلندش کردم کیرمو کردم لا سینه هاش خیلی حال داد همش آه اوه ه ه میکرد و منو حشری میکرد از پشت خوابیدم روش کردم تو کونش و موهاشو دسته ای جمع کردم و کشیدم از عمد محکم مو خاشو میکشیدم اما دریده بشتر حال میکرد دیگه داشت آبم میومد که اومدم بپرسم کجات بریزم ریخت توش. اونروز کاری رو کرد که غیر از تو فیلم سوپر ندیدم کسی بتونه. خیچ دختری تا حالا نتونست واسم اینکارو بکنه. نشست رو زمین پاهاشو برد بالا و تمام منی رو با کلی زور و تشر ریخت بیرون تازه اونموقع مگه چقدر منی داشتم؟ والا الان صورت یارو مثل سطل ماست میشه و بازم میاد ولی اینا نمیتونند. اما ی حقیقت تلخ من نمیدونم از کدومشون از مریم؟ از پری؟ یا ی نفر دیگه اچ آ وی مثبت شدم اتفاقی تو ی تصادف که ازم آزمایش گرفتند معلوم شد اما من دیوار حاشام بلنده هنوزم انکار میکنمو خانوادم تقریبا باورشون شده که به یه دلیل دیگست همشم به خاطر انکارا و قسم آیه های چند سالمه. ولی پیداست هنوز تو کتشون نرفته ولی چون چند بار تهدید به فرا و خودکشی واینا کردم اصلا به روم نمیارند. وضعیتم معلوم نیست هر لحظه ممکنه بمیرم شایدم تا 50 سال دووم بیارم بدنم مقاومت عجیبی نشون داده ولی معلوم نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#472
Posted: 10 May 2013 23:09
رویا کس شقه
کسری هستم 25 ساله مهندس نرم افزارم و تو شرکت اینترنتی در اصفهان کار میکنم حدو د یک سال پیش به خاطر بیماری پدرم مجبور شدیم یه سالی یریم یکی از شهرستانهای اطراف اصفهان واسه همینیه خونه اجاره کردیم که تو همسایگیمون یه دختر سبزه شاسی بلند با اندام ورزیده تیپ فوق العاده خفن و....خلاصه کلام آخر شقه بود . (به قول برو بچ چاله میدونی) من هیچ دوست دختر ثابتی تا اون لحظه نداشتم و با هیچ کسی هم سکس جدی نکرده بودم ولی با دیدن اون گفتم باید ترتیبشا بدم واسه همین رفتم تو نخ آمارش بعد از تحقیقات فهمیدم خانم همسایه دیوار به دیوارمون هستن متنها در خونه ی اونا تو کوچه بغلی باز میشه اسمش رویا است باباش ارتشی و 3 داداش بزرگتر از خودش داره .گذشت گذشت تا یه روز تنها تو کوچه دیدمش به طرز ناشیانه و خیلی آماتور (مثل بچه دبیرستانی ها ) رفتم بهش شماره دادم پیش خودم گفتم عمرا اگه زنگ بزنه در کمال ناباوری فرداش بهم زنگ زد سر کار بودم با خودم گفتم از اینجا به بعد باید مثل یه حرفه ای پیش برم تا به هدفمم برسم .خلاصه سرتونا درد نیارم به کمک دوستای OB تر از خودم مخشا زددم بد جور و با اینکه قیافه شروری داشت خیلی راحت میشد گولش زد(به قول بروبچ میشد با یه شوکلات خرش کرد ) اولش محتاط عمل میکرد ولی بعدش بهم اعتماد کرد و همه جا باهام میومد سه چهار ماهی شد تا بام هم رفیق 6 شدیم یه روز ظهر تابستون بود و خونه ما هم هیچکس نبود زنگش زدم گفتم رویا میای خونومون اولش ناز کرد منم اصرار پشت اصرار آخرش بهانه کرد نیومد منم که کونم آتیش گرفته بود باهاش قهرکردم تا 1 ماهی جوابشا ندادم اونم که حسابی عاشقم شده بود و البته منم براش کم نمیذاشتم یه زنگ زد کلی گریه کرد به قولی طلب بخشش کرد منم از فرصت اسفاده کردم گفتم تا نیایی خونمون نمی بخشمت بالاخره با کلی قسم آیه قبول کرد که بیاد
فرداش به هر مصیبتی بود خونه خالی کردیم و منتظرش شدم تا بیاد عاقبت به هدفم رسیدم ولی باید اعتمادشا جلب میکردم واسه همین کسری کوچیکه را متقاعد کردم به اعصابش مسلط باشه و حرکت ناشایستی انجام نده . وارد خونه که شد دلم براش سوخت رنگش پریده بود و دستو پاش داشت میلرزید نشست براش شربت اوردم با ترس خورد یکی دو ساعتی با هم گپ زدیم یه ذره آروم شد وای دیگه داشتم دیونه میشدم گفت کسری می خوابم برم منا بخشیدی گفتم آره ولی اگه بوسم کنی دیگه هرگز باهات قهر نمی کنم گفت لوس نباش ما به هم نامحرمیم منم گفتم محرم نامحرمی مال گذشته هاس باید منا ببوسی اونم از ترس اینکه دیگه باهاش قهر نکنم اومد لپما بوس کرد منم گفتم این بوس خاله زنکی به درد من نمیخوره من بوس عاشقانه میخوام (لب)گفت من بهتر از این بلد نیستم گفتم من که بلدم اجازه میدی ؟ گفت هر کار میخوای بکنی زود میخوام برم .
دیگه کسری کوچیکه صبرش به اومده بود ولی بهش هشدار داده بودم پریدم گرفتمش توبغلم (وای عجب بدن گرمی داشت انگار تو هوا بودم)همچین که لبشا بوسیدم آبم آومد بگذریم دو سه دقیقه ای تو بغلم گرفتمش فاز اول عملیات با موفقیت پشت سر گذاشتم
گذشت گذشت گذشت ....
دیگه کم کم داشت وقت رفتنمون می رسید گفتم الان روز موعود هستش یه روز خانواده ام رفتن شیراز عروسی و من بر هر کس کلک بازی بوداز رفتن سر باز زدم زنگیدم رویا جون گفتم بیا خونمون (حالا دیگه تقریبا بهم اعتماد پیدا کرده بود ) گفت به شرطی که دیگه یوسه عاشقانه در کار نیاشه منم گفتم باشه دارم برات شما بیا . پریدم تو حموم یک قبضه تیغ از بالا تا پایین کشیدم توپ توپ لباس شیک پوشیدم عطری خوش بو زدم منتظر شدم صدای زنگ در که اومد نفهمیدم چه جوری درا باز کردم گفت اوووو لالا چی کار کردی اومد لم داد رو مبل جلو تلویزیون گفتم پایه ای یه فیلم توپ ببینیم و قبل از اینکه جواب بده زدم شبکه سکسی اولش بدش امد ولی کم کم رام شد منم اروم اروم خودما بهش رسوندم گرفتمش تو بغلم شروع کردم لیسش زدن بوسیدن گفت بسه دیگه ولم کن اگه نگفتی باهات کاری ندارم من که دیگه صبرم سر اومده گوشم بدهکار حرفاش نبود لباساشا در اوردم بردمش تو اتاق عاجزانه با حالت گریه گفت من دخترم کاریم نداشته باش منم قول بهش دادم که اگه باهام همکاری کنه کاریش نداشته باشم و اونم قبول کرد (بنده خدا راهی جز اون نداشت البته فکر کنم خیلی بدش نمیومد؟)
بگذریم رسیدیم سر اصل مطلب اون بدنی که 1000 بار براش جلق زده بودم الان لخت تو چنگم بود در یک هر حرکت ضربتی خودمم لخت شدم مثل گرگ اوفتادم روش از بالا شروع کردم لیس زدن پایین اومدن همش گریه میکرد و دستشا گذاشته بود جلو کسش کیرما گذاشتم تو دهنش گفت نمی خورم گفتم میخواهی دختر بری بیرون یا نه مجبور شد شروع کرد ساک زدن چه حالی میدادبعد به پشت خوابندمش و کیرما یه جا کردم تو کونش بمیرم براش خیلی دردش اومد ولی چاره ای نبود آخه یادم رفت بگم من عاشق سکس ارباب رعیتی هستم
شالاپ شالاپ تلمبه میزدم اونم جیغ مییزد منم که قبلش حسابی کمرا سفت کرده بودم حالا حالا آبم اومدنی نبود دوباره برگردوندم کیرما گذاشتم دهنش داشت حالش بهم میخورد ولی چاره نداشت بعدش رفتم سراغ سینه هاش یه مقداری اره کشی کردم رفتم مجدادسراغ کون گفت داغونم کردی جر خوردم بسه دیگه ولی فایده ای نداشت باید کار انجام میشد کردم تو کونش ین بار با شدت بیشتری کردم تا ابم بالاخره اومد کلشا ریختم تو کونش دیگه بدتر از این نمشد یکی را گایید بعد از پایان کار بلند کردم بردم تو حموم تمیزش کردم اوردم لباساشا پو شوندمش بهش گفتم از این به بعد به هیچ پسرس اعتماد نکن اونم نامردی نکرد چنان سیلی تو گوشم نواخت که هنوزم جاش درد میکنه ولی چون خیلی باهاش حال کرده بودم دستشا گرفتم ماچ کردم
یه هفته بعد ما از اون جا رفتیم و من دیگه هرگز رویا را ندیدم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#473
Posted: 10 May 2013 23:14
سوگند (۱)
زیر آوار کرختی چندتا پیک مشروبی که خورده بودم چشمام رو به زور باز نگه داشته بودم.نور قرمز رنگ آباژور پایه بلندی که به سه کنج دیوار رنگ خون پاشیده بود به برانگیختن حس شرارتم دامن میزد.میون پلکهای نیمه بازم نگاهی به صورت مهرداد انداختم که دونه های درشت عرق روی پوست برنزه اش می غلتید و به رطوبت تن و بدن برهنه ام می پیوست.
امتداد دستهای خون آلود اشعه های نور از هاله دوار کنج دیوار جون میگرفت و به هرسوی اتاق سرک میکشید.روتختی ساتن براق اشعه های نور قرمز رو به سمت خودش فرا میخوند و با رنگ کرم که از خودش ساتع میکرد نور ملایمی اطراف جنب و جوش بدنهای برهنه مون می پلکید.
مهرداد هم تحت تاثیر مشروب و فضای دنج و رمانتیک اتاق خواب تو خلسه شهوت آلودی سیر میکرد.میون نرمی داغ لبهاش تماس ناگهانی جسم سختی که لبم رو میون دو اهرم فشرد برق دندونهای سفید و مرتبش رو یادم آورد.چشمهاش بزرگتر از همیشه به نظرم رسید و زیر نفوذ مردمک سیاه و براق چشمهاش مسخ شده بودم تا علاوه بر تنم روحم رو هم بهش تقدیم کنم.همخوابگی با مهرداد برام سرانجام خوبی داشت و آرامشی که تو حلقه آغوشش بهم دست میداد تا چندین روز بهم جرأت و جسارت جنگیدن با مشکلات زندگی رو میداد.
رنگ آرامش تو فضای اون اتاق دیرآشنا موج میزد.از بس روحم از زندگی شلاق خورده بود که زبریش از خشونت مردانه جلو میزد و تنها توی این اتاق بود که زخمهام التیام میافت و دوباره حس لطیف زن بودن بهم دست میداد.انگار مهرداد با هر زمزمه عاشقانه هویتم رو به یادم میاورد و با هر بار که اسمم رو صدا میکرد بیشتر از قبل تصاحبم میکرد.چشمهام رو بستم ولی هجوم سایه های لعنتی که بیرون از این دنیای قشنگ روزهای زندگیم رو تیره کرده بود از پشت پلکهای بسته هم به روی ذهنم آوار شد.کاش همه دنیا محدود به چهاردیواری امن این اتاق میشد.ولی واقعیت مثل عجوزه ای زشت و کریه پشت درب به انتظارم نشسته بود تا منو از عالم رویا بیرون بکشه بازهم تو گردونه خودش به بازی بگیره.
زیر نم نم بارون نوازشهای مهرداد لحظه به لحظه عطشم واسه تن سپردن به گناه بیشتر میشد.گناهی که با یک دنیا تبصره ازش تبرئه بودم.وقتی یاد جبری که منو وادار به انتخاب مسیر لجنزاری که کمی اونطرف از این رختخواب عبور داشت میفتادم ؛دستهای مهرداد که به بدنم میخورد بوی نجابت میداد.
ناگهان هجمه مردانگیش رو داخل زنانگی لطیف و مرطوب خودم حس کردم و به دنبال حرکات موزون و مواجی که به کمرش میداد بدن رطوبت زده ام یاری اش میکرد برای رسوندنش به حس مطلوبی که اونو به ادامه ریتم وامیداشت.
هرم داغ نفسش با رایحه ای که مخصوص خودش بود پوست گردنم رو غلغلک داد و سپس لبهای گوشتی و نرمش نورونهای جاری تو ناحیه صورتم رو به بازی گرفت و حس لذت تو تمام بدنم دوید.سرم از الکل داغ شده بود و نگرانی از گذشت زمان بیشتر از عذاب وجدان بابت معصومیت از دست رفته ام ذهنم رو آزار میداد.
چهره مهرداد مثل فیگورهای کارتونی گردی به نظرم اومد و بسان گربه ای که از به دام انداختن قناری سرمست شده بدن ظریفم رو میون حلقه بازوهای تنومندش فشرد و به موازات اون نیزه قطور مردانه اش بیشتر تا انتهای عمق روح زنانگی ام فرو رفت و آهی از سر لذت کشیدم.دیگه حبس کردن صدام ممکن نبود و با هر آهی که از اعماق سینه ام برمیخواست اسمش روی لبم میومد و میل به تصاحب شدن و تصاحب کردنش تو وجودم زبانه میکشید.تا اینکه تقلاهای مهرداد منو به سرچشمه نزدیک کرد.موج لذتی که بهم هدیه کرد از منفذ حیات زنانه ام نشاءت گرفت و به تمام رگ و پی بدنم دوید.
بازتاب هیجان رسیدن به خواسته ام ناله کشداری بود که مهرداد رو وحشی کرد و با شدت و سرعت بیشتری لگنش رو بین دوتا پام فرود میاورد تا اینکه با یه اخم شیرین به جای گله از دست روزگاری که قلم سیاه رو عشق من و مهرداد میکشید و اونو ممنوعه کرده بود،عمود گوشتیش رو از بدنم بیرون کشید و رطوبتی که روی پوست شکمم احساس کردم آشنا و خوشایند بود.یکبار دیگه به زعم فریدون آب حروم به بدنم ریخته بود و هزاران قدم راه برگشت منو دورتر کرده بود.ولی اگه این حرف رو از دهن هر بیگانه ای میشنیدم برام باورپذیرتر بود تا فریدون که 10 سال آزگار خیمه رو زندگیم زده بود و علاوه بر تاراج معصومیتم منو سرگردون مسیری کرده بود که نشونه ای از تابلوی نزدیک شدن به بهشت تو اون به چشم نمیخورد.
خاطره آغوش مهرداد واسه هزار و یکمین بار اتفاق افتاد و در حالیکه با یک دست سیگارش رو دود میکرد دست دیگه اش رو دور شونه هام گذاشته بود و سرمو به سینه اش چسبونده بودم و به ریتم ناهماهنگ ضربان قلبش گوش سپرده بودم.اونقدر میشناختمش که بفهمم عقلش با احساسش هنوز که هنوزه حتی بعد از گذشت سالها در جداله و عذاب وجدان نداشته من رو هم داره مهرداد به دوش میکشه.
از اینکه با برداشتن یک قدم میتونستم اونو از این جدال ذهنی نجات بدم،دلم گرفت. ولی خودش هم میدونست حتی برداشتن همون یک قدم به کلی جسارت و بی باکی نیاز داره که اون روزها ذره ای واسه روز مبادا تو وجودم باقی نمونده بود.
یه شوهر معتاد و مفنگی،یه مادر پیر و علیل و یه خواهر که به جای اینکه پناهم باشه گوشه آسایشگاه افتاده بود و هر هفته چشم به در دوخته بود تا برم سراغش و یه پسربچه 10 ساله مومشکی که هر نفسش برام ممد حیات بود تمام خویش و آشنای من بودن.ولی مهرداد جای همه مردهای نداشته زندگیم روی سرم سایه انداخته بود.گردی صورتش رو دوست داشتم دلم میخواست ساعتها پشت پلکهاش به انتظار بشینم تا یکبار دیگه نگاهش یادم بیاره "تا شقایق هست زندگی باید کرد"
تکونی که به بدنم دادم تا بتونم گوشیمو که بی وقفه زنگ میخورد جواب بدم مهرداد رو هم بیدار کرد.با دیدن اسم نحس فریدون روی گوشیم سوز سردی به بدنم نشست.اونقدر دست مهرداد که هنوز پشت کمرم بود بهم جسارت داد که گوشیمو بلافاصله خاموش کردم و بی اعتنا به یه عالمه علامت سوالی که تو نی نی چشمهای سیاه مهرداد بود به طرف حمام رفتم.میدونستم تنها کسی که واسه حریم خصوصیم ارزش قائل بود که محال بود ذره ای واسه سرک کشیدن به گوشیم به دلش راه پیدا کنه واسه همین نیاز به مخفی کردنش نبود.درواقع با همین ترفند که منو تو رودربایستی اعتماد خودش قرار داده بود تونسته بود منو از باتلاق بیرون بکشه.در ثانی اونقدر مثل شیشه زلال و شفاف بود که پیش بینی رفتارهای عاشقانه اش ذره ای زحمت برام نداشت.میدونستم با دودقیقه تاخیر پشت سرم تو حمام میاد و چند تا بوسه ماقبل بوسه بدرقم رو زیر دوش حمام ازم میگیره.یکبار بهم گفته بود که زلالی آب رو شاهد تجدید عهدی که باهم کردیم میگیره تا مبادا زیر قولمون بزنیم.
همیشه شرم و حیای ذاتیش دور شرارتهای موقع سکسمون خط قرمز میکشید و نقطه مقابل بی پردگی توی رختخوابمون پروا و پرهیز مهرداد از رفتارهای سبکسرانه بود که علاقه و حس احترامی که همیشه حرکات و سکنات مردونه اش نسبت بهش تو وجودم برانگیخته بود من رو هم به تبعیت وادار میکرد.
واسه همین بعد از چند دقیقه که زیر دوش ایستادم و دیدم خبری ازش نشد؛حمام کردم و حوله تن پوشم رو پوشیدم و از حمام بیرون اومدم.با دیدن قیافه مغموم و سردرگریبان افکار مشوشی که مانع شد حضورم رو متوجه بشه،کنارش رفتم و جلوش دوزانو نشستم.همیشه همینطور بود تو بدترین موقعیتها صبر و سکوتی که از خودداری بیش از حدش نشاءت میگرفت منو به زانو درمیاورد.
وقتی گوشیم رو تو دستاش دیدم و نگاه گلایه آمیزی که تو چشمهام کرد لرزش خفیفی رو تو عضلاتم حس کردم.از همون لحظه دلشوره نبودنش به دلم چنگ انداخت چون هیچکس توی این چندسال اندازه من اونو نشناخته بود که بعد از اینکه اتمام حجت کنه محاله تهدیدش رو عملی نکنه.در حالیکه انگار بغض به گلوش داشت چنگ می انداخت و راه نفسش رو گرفته بود گفت:
- سوگند مگه من ماشین زیر پام رو نفروختم تا دیگه با این مرتیکه لجن چشم تو چشم نشی؟!
بدون اینکه ذره ای امید داشته باشم بتونم قانعش کنم سرمو زیر انداختم و گفتم:
- مهرداد نتونستم پاشو از اون خونه بندازم.من حریف امیر نمیشم.به محض اینکه پس و پیش میشم بهش زنگ میزنه و به بهانه ای اونو میکشونه خونه بتونه سرکیسه اش کنه و ساعت بیشتری نئشه باشه.
- پس چرا بهم دروغ گفتی؟!چرا بهم نگفتی امیر تا این حد کثافته؟!
- فقط واسه اینکه اعصابت بهم نریزه. این روزا درگیری های خودت برات بس بود.از اون گذشته دیگه روشو نداشتم که بهت بگم گند و کثافتهای زندگی من حتی بعد از اینکه به قیمت بی وسیله شدن تو هم شد باز ادامه داره.
- سوگند این زندگی نکبتی چه بهشت برینی هست که ازش دل نمیکنی هان؟!خدا لعنتت کنه منو هم تو برزخی که خودت داری دست و پا میزنی کشوندی.
سوگند خدا هم راضی نیست سایه خودت و اون مرتیکه بی همه چیز بی غیرت رو به این قیمت رو سر بچه ات حفظ کنی.ببین از من و خودت چی ساختی.
من واسه اولین بار تو زندگیم به خاطر تو پا روی عقایدم گذاشتم.ولی تو چی؟! تو حاضر نیستی حتی به خاطر من یه کم شجاعت به خرج بدی و یه تصمیم اساسی بگیری.
بغض تو گلوم پنجه انداخت و سیاهی نکبتی که زندگیم رو گرفته بود و مهرداد دوباره جلو چشمام به تصویر کشیده بود منو به گریه انداخت.بی اعتنا به اشکهایی که بی محابا روی صورتم جاری بود و همزمان با لب گشودن مزه شورش رو حس کردم سرش داد کشیدم و گفتم:
- بسه دیگه مهرداد.از نصیحتهای تو هم دیگه خسته شدم.چه جوری با هزار درد و مرض اون پیرزن برم بگم برادرزاده عزیزش چه بلاهایی تو این چند سال سرم آورده؟ تو تضمین میکنی قلب مریضش تحمل این همه استرس رو داشته باشه؟!
تو چه میدونی ترس از بی سرپناهی یعنی چی مهرداد! تو چه میدونی نگاههای سنگین مردم رو یه زن بیوه چقدر خرد کننده ست.
- سوگند فکر کردی من احمقم حرفی نیست.من که به خاطر تو خر شدم؛گاو شدم؛کرولال شدم ولی مردم چی؟! تو فکر میکنی جلوی دهن مردم رو هم میتونی بگیری؟!
یادت رفته با چه سرووضع و آرایشی به امید تورکردن یه طعمه پولدار از خونه بیرون میرفتی؟!فکر میکنی مردم پشت سرت حرف نمیزدن؟!چرا فکر میکنی اون مفنگی میتونست مانع نگاههای سنگین مردم روت بشه.
در حالیکه بدنم از عصبانیت میلرزید روپا بلند شدم و شروع به پوشیدن لباسهام کردم.از جاش بلند شد و در حالیکه داشتم با حرص دکمه های مانتوم رو میبستم بهم نزدیک شد و پشت سرم ایستاد به محض گذاشتن دوتا دستش روی بازوهام از بستن بقیه دکمه هام منصرف شدم اجازه ندادم کلمه ای به امید تسلی دلخوریم به زبون بیاره.با حرکتی فوری خودم رو از بین دو دستش بیرون کشیدم و به هوای برداشتن شالم به طرف گوشه مخالف اتاق رفتم ولی دنبالم اومد و روبروم ایستاد و با تمام زورش مانع فرارم از شنیدن حرفهاش شد.تو نگاهش یه دنیا غم بود که مثل کوهی رو کوه غصه های دلم گذاشته شد.
- قصد من این نبود بهت سرکوفت گذشته ات رو بزنم.اونا دیگه دفن شدن و نابود شدن.سوگند من رو پاکی تو قسم میخورم.حتی وقتی بهم قسم خوردی و گفتی سر انگشت اون مفنگی بهت نمیخوره قبول کردم توی اون خونه بمونی.ولی تا کی نفسم؟! تا زمانی که اسم اون لعنتی تو شناسنامه تو هست من و تو محکومیم به خیانت.کسی ازمون قبول نمیکنه پایه رابطه من و تو چی هست.محکوم هستیم به خیانت به آشغال لجنی که خودش سرتا پا خیانته و بوی تعفنش داره تورو و طفل معصومت رو خفه میکنه.
کف دو دستش رو دو طرف صورتم گذاشت و در حالیکه اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:
- سوگند منو ببخش دیگه نمیتونم این بار عذاب وجدان داره روانیم میکنه.هرکاری بگی میکنم حتی مجبور بشم جونم رو سر قولی که بهت دادم حاضرم بدم ولی دیگه ازم نخواه اجازه بدم اینجا بیایی.چون من نمیدونم قراره تا کی یکساعتی که با هزار بدبختی همدیگه رو میبینیم با ترس و لرز سپری کنم مبادا یکی باهامون دشمنی کنه و رابطمون رو بشه.اونوقت اینو مطمئن باش چه مادر من که همه چشم امیدش منم و چه مادر مریض احواله تو هر بلایی سرشون بیاد جای تعجبی نیست.چون یک عمر سرشون رو بلند کردن و با عزت و آبرو تو این جامعه زندگی کردن.حالا ما دوتا به کنار که اشتباه کردیم و تاوانش رو باید پس بدیم.آینده سپهر رو هم با داغ ننگی که به پیشونیش چسبونده میشه به تباهی میکشونیم.
بهت گلایه نمیکنم چرا هرچی باهات روراستم تو ازم خیلی چیزارو مخفی میکنی.شاید اگه منم جای تو بودم همین کارو میکردم ولی سوگند اینو بدون هیچ چیز مانع نمیشه دست از حمایتت بکشم.تو هر نیازی داشتی میتونی اشاره کنی برآورده کنم.گریه نکن خودت مجبورم کردی بهت سخت بگیرم تا به خودت بیایی.
- مهرداد همه نیاز من تراولهایی که تو کیف من میچپونی نیست.اگر میدونستم به قیمت آرامش و نیاز خودم به یه مرد تو زندگیم اینقدر بهت استرس وارد میشه و ترس داری محال بود تو رو درگیر کثافتکاریهای زندگی خودم بکنم.نیازی نیست دغدغه نیازهای منو داشته باشی چون هیچکس بابت زندگی کسی مسئول نیست.
- این حرفو نزن سوگند من و تو کسی نیستیم واسه هم.............
بدون اینکه بایستم و به بقیه حرفهاش گوش بدم به سمت درب اتاق خواب رفتم و از روی مبل راحتی داخل هال کیف دستی ام رو برداشتم و به سمت درب ورودی آپارتمانش رفتم.درحالیکه کفشهام رو میپوشیدم باز بهم نزدیک شد و بازوم رو گرفت و گفت:
- سوگند اینو بدون بابت دروغی که بابت فریدون بهم گفتی،اگه تو صورتت نزدم به خاطر این بود که اونقدر باورت داشتم که دلیل دروغت رو هم پذیرفتم.ولی تا کی؟!توروخدا فقط با خودت فکر کن تا کی جوونی؟! تا کی میتونی بشینی تا یه معجزه اتفاق بیفته و همه چیز رو دگرگون کنه؟!من که بهت گفتم همه جوره پای تصمیمت هستم.سوگند دغدغه بی سرپناهی و بی پولی رو فاکتور بگیر.سعی کن واسه بقیه اش همه جسارتت رو جمع کنی.فقط کافیه بخوایی.
- بابت همه زحمتهایی که برام کشیدی ممنون مهرداد.حس بدی که با حرفات بهم منتقل کردی از خودم متنفرم کرد.یادته بهت گفتم حتی اگر یکبار اشتباهات گذشته ام رو به رخ بکشی و تحقیرم کنی محاله باهات ادامه بدم؟ولی متاسفانه فقط فکر کردی خودت بلدی خط و نشون بکشی.اینو مطمئن باش فقط زمانی برمیگردم سراغت که پول جور کرده باشم و بدهیمون رو که به فریدون دادی بهت برگردونم.دیگه اونجوری خیالم راحت میشه منتی سرم نیست.
- دیوونه شدی؟! چرا همه چیز منو زیر سئوال میبری؟!
با نفرت بازوم رو از تو دستش بیرون کشیدم و در حالی که از در بیرون میرفتم گفتم:
- واسه اینکه تو برخلاف قولی که بهم داده بودی سرکوفت گذشته رو بهم زدی و همه چیزمنو زیر سئوال بردی.
حتی منتظر آسانسور نشدم و مثل کسی که از مهلکه خطری میگریزه با شتاب راه پله ها رو در پیش گرفتم.در حالیکه بیشتر از اینکه از مهرداد دلخور باشم به رهایی از ظلمتی که تو چنگالش اسیر شده بودم؛فکر میکردم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#474
Posted: 10 May 2013 23:16
تولدی که کیری شد
خیلی اتفاقی من و آزاده با ماهان و امیر آشنا شدیم.ماهان از من خوشش اومده بود و میخواست هر جور شده مخم و بزنه...من اصلا حال و حوصله نداشتم ولی به خاطر آزاده که بدجور از امیر خوشش اومده بود پایه بودم و میگفتم و می خندیدم و جو و شاد میکردم تا اون دو تا هم با هم آشنا بشن. گرچه همه می دونستیم که ماهان از من خوشش میاد ولی امیر پیشنهاد کرد که یه گروه چهار نفری باشیم بریم بیایم و بگردیم با هم آشنا شیم تا ببینینم کیا اخلاقشون با هم سازگارتره
منم موافق بودم.یه هفته از اشناییمون میگذشت و تو این یک هفته متوجه شدم خیلی از امیر خوشم اومده...امیر یه پسر فوق العاده مغرور..گوه اخلاق و خوش تیپ و خوش قیافه بود..که همیشه یکی به میخ میزد یکی به دیوار و من از لا به لای حرکاتش نمی تونستم تشخیص بدم از کی خوشش میاد..یروز ماهان بهم زنگ زد و گیر داد راست بگو بیشتر از کی خوشت میاد من زیر بار نرفتم بعد گفت ولی امیر بدجور از تو خوشش اومده تابلوئه مطمئنم..از طرفی امیر دائم به من زنگ می زد و با من هماهنگ میکرد و با ازاده کمتر در ارتباط بود اما همونقدر که تحویل میگرفت گاهی پیش میومد که صاف می رید بهم...
منم برزو نمی دادم و کاملا مغرورانه پیش میرفتم و با ماهان و امیر کاملا یکسان برخورد میکردم.حتی به ازاده نگفتم از امیر خوشم میاد.تا اینکه ازاده به ستوه اومد و گفت وای حالم دیگه داره از امیر بهم میخوره خیلی مغروره فکر کرده کیه؟ چرا اینجوریه این پسره...اصلا ازش خوشم نیومد..و من بیشتر جرات پیدا کردم به امیر فکر کنم چون ازاده بیخیالش شده بود و خدا روشکر با ماهان گرم گرفت...یه شب که نمیتونستیم چهارتایی بریم بگردیم و ازاده خونه ی خواهرش بود امیر زنگ زد گیر داد که خوب حالا که ازاده نمی تونه بیاد تو بیا باهم سه تایی بریم بیرون..من کلی گفتم نه ...اما اصرار میکرد...منم گفتم اوکی...قرار بود 9 بیان دنبال من..تو دلم گفتم دو هفته هم نیست اینا رو میشناسیم الان دو تایی منو می برن یه جا جرم میدن برم میگردونن...بدبختی ...
خلاصه رفتم سر قرار از دور ماشین امیر و دیدم که داره میاد...در عقب و باز کردم نشستم که دیدم امیر تنهاست و کسی نیست..فهمیدم جریان از چه قراره..گفتم پس ماهان کو؟
با دستپاچگی جواب داد قرار بود زنگ بزنه بریم دنبالش ولی هنوز که زنگ نزده تا خبر بده تو بیا جلو بشین
منم که به مراد دلم رسیده بودم و فهمیدم همه اینا بهونه بوده تا با هم تنها باشیم انگار قند تو کونم آب می کردن
از اونشب منو امیر باهم صمیمی و صمیمی تر شدیم البته به صورت پنهونکی تا مبادا ماهان و ازاده ناراحت بشن که این خواسته ی امیر بود.
اما اصل داستان
من واقعا داشتم عاشق امیر میشدم..تو اون مدت دو هفته ای که امیرو شناخته بودم زندگیم ازین رو به اون رو شد اینقدر انرژی گرفته بودم که نگو...صبح زود از خواب بیدار میشدم از خواب و خوراک افتاده بودم امیر هم خیلی باعث بیشتر شدن عشقم میشد..زنگ میزد میگفت کجایی میگفتم منتظر سرویس دانشگاه...سه سوت بعد جلو پام ترمز میزد میگفت سلام بپر بالا من برسونمت منتظر نمون اینجا...شب ساعت 2 تو خونه دلم براش تنگ میشد ولی اصلا اهلش نبودم به روی خودم بیارم زنگ میزد میگفت بدو بیا پشت پنجره ببینمت...من مث خر ذوق میکردم... اما همه چیز خراب شد و عمر این عشق لعنتی خیلی کوتاه تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم...
چند شب بعد شب تولدم بود...از صبح کلی برنامه داشتیم با بچه ها...چندین بار دوستای مختلفم برام تولد گرفتن...اخریشم رفتم خونه دوستم پروانه ...درو باز کردم اونو دوس پسرش اومدن و فشفشه روشن کردن و کادومو بهم دادن دور هم کیک بریدیم و گفتیمو خندیدیم و از مشروب معرکه ای که دوس پسرش اورده بود چند تا پیک با هم زدیم ...اما اون وودکای لعنتی بیشتر از همیشه منو گرفت با اینکه خیلی هم نخورده بودم...امیر زنگ زد که معلومه کجایی؟ بیا ببینمت نا سلامتی شب تولدته و...منم نتونستم بگم نه الان حالم خوب نیس..گیج و منگ رفتم خونه تو آینه خودمو نگاه کردم..اصلا هیچی نمیدیدم..رفتم پیش ازاده گفتم ازی من حالم خوب نیس دارم با دوس پسرم میرم بیرون برام رژ لب میزنی؟ ازی با تعجب و ترس رژ زد برام و موهای بهم ریختمو مرتب کرد و گفت برو..
رفتم سوار ماشین امیر شدم..امیر تا منو دید گفت چته؟ گفتم هیچی...یهو داد و بیداد راه انداخت که منو خر فرض کردی؟ دهنت بو گند زهر ماری میده کدوم گوری بودی؟
سعی کردم ارومش کنم و بگم که جای خاصی نبودم و چی شده و ازین حرفا ...دلگیر شد ازم بعد گفت دیگه حق نداری مشروب بخوری فهمیدی؟
منم کلی تو دلم قربون صدقش رفتم که چقدر به فکرمه و...منم تو عالم مستی کس شعر گفتم یه ذره اروم شه ولی خوب...اونم همین جوری می رفت و میرفت...به یکی از روستاهای اطراف شهر که رسیدیم رفت از یکی از دوستاش کلید گرفت و در یه خونه قدیمی رو باز کرد و با عصبانیت در ماشین و باز کرد و گفت بیا پایین بریم حرف بزنیم..منم به زور و بلا خودم و کشوندم پایین و رفتم تو خونه تو یه اتاق...همه چیزو یجور دیگه میدیدم..
بخاری روشن بود..با خودم گفتم چون تولدمه میخواد منو هیجان زده کنه و برام تولد بگیره منه احمق اینجوری ناراحتش کردم..
اما منه ساده...
امیر نشست منم بیحال کنارش نشستم و سعی کردم باهاش حرف بزنم...ولی اون باهام حرف نمیزد
منو خوابوند روی فرش و برق و خاموش کرد اومد روم دولا شد و لبام و خورد..بعد گفت حیف اون لبا که مزه ی الکل میده..گوشمو خوردووگردنمو لیس زد دکمه های مانتومو باز کرد من دستشو گرفتم گفتم امیر نه...چیکار میکنی...گفت تو هیچی نگو...هیچی نگو...من حالم خیلی بد بود...شکمم و خورد سینه هامو میمالید...با هر کارش تموم تنم می لرزید اصلا از خودم هیچ اختیاری نداشتم ...زیپ شلوارمو باز کرد با خشونت دکمشو باز کرد...من تموم زورمو جمع کردم مانعش بشم دستمو گرفت و گفت کاریت ندارم نترس ...داد زد گفتم نترس من باهات کاری ندارم کاری نمی کنم...شلوارو شورتمو کشید پایین و زل زد به کسم و با دست مالیدش...اروم گفت...جوووون...بعد گفت اوپنی ؟ بذارم توش؟ داشتم گریه میکردم گفتم نه ...نه ....امیر نه...دخترم...گفت باشه...بعد همه ی لباسهامو کند و لباس های خودشم دراورد..خوابید روی تخت و گفت بیا بخواب روم...من بیحال افتاده بودم داد زد...گفتم بیا بخواب روم کونی..
به زور بلند شدم افتادم روش...منو محکم تو بغلش فشار داد و گفت جووووون....مث وحشی ها باهام رفتار میکرد...داد زد یالا پاشو بالا سرم برو کستو بخورم...پاشو...رفتم بالای سرش روی تخت زانو زدم یهو یه لرزشی رو تو تموم تنم حس کردم ...داشت با زبونش کسمو لیس میزد...با دستام به دیوار تکیه دادم...حس کردم اگه ادامه بده از لذت زیادی میشاشم...خودمو کشیدم عقب..گفت کیرمو بخور بدو...جون...مادر جنده..از اولین روزی که دیدمت منتظر امروز بودم...قلبم از درد تیر کشید...از اینکه من داشتم عاشقش میشدم و اون تو کف کس و کون من...
تازه دیدم کیرش چقد کلفته...اینقدر حالم بد بود که با خودم گفتم هرجور شده فقط زودتر ابشو بیارم دست از سرم برداره
کیرشو کردم تو دهنم نصفشم جا نشد..داد زد کونی تا ته بخورش...دهنم داشت جر میخورد خودشم یکی بالا پایین کرد بعد پاشد و منو کوبوند رو تخت...خودش پایین پام نشست و منو برگردوند و یه سیلی به کونم زدو گفت وای سوراخ کونت و امشب جر میدم سحر خوشگله...من با گریه و التماس گفتم نه امیر نه توروخدا...کیرت خیلی کلفته...وقتی گفتم کیر یهوو گفت..آه...جوووون بگو...بازم بگو...فهش بده...شروع کرد سیلی زدن روی کونم و کسم...منم گریه میکردم...کاراش عجیب غریب بود..کلی تف انداخت رو سوراخ کونم و به التماسای من توجه نمیکرد...سر کیرشو گذاشت دم سوراخم ...هنوز کامل سر کیرش نرفته بود تو نفس من از درد بند اومد و خودش دلش سوخت...بعد منو بلند کرد و اومد کونشو کرد به من و داد زد یالا مادر جنده سوراخ کونمو بخور...زبونتو بکن توش...من و مجبور میکرد این کارارو بکنم...بعد اومد نشست و گفت سینمو بخور ...انگشتتو بکن تو کونم...کیرشم گذاشت لای پای من...باورم نمیشد..منم نامردی نکردم دوتا انگشتمو باهم کردم تو سوراخ کونش تا ته...داد زد کیری...کمکم ارضا شد به زور سرمو فشار میداد که ابشو بخورم...اخرم ابشو ریخت رو سرو صورتم...
اونشب کیری گذشت ...تا خونه یه کلمه هم باهاش حرف نزدم
اومدم خونه رفتم تو اتاقم تا صبح کریه کردم تا عاقبت خوابم برد...
یاد دوس پسر قبلیم افتادم که چقدر عاشقم بود...همیشه یک ساعت تموم منو میخورد تا حال کنم بعد با لاپایی ارضا میشد...همش یه بار با کلی ناز و نوز یه ذره کیرشو لیس زدم...اونوقت این مرتیکه ی امیر تا سوراخ کونشو مجبورم کرد بخورم...تازه باهام مثل جنده های خیابونی رفتار کرد
کلی بهم برخورده بود
از فردای اونروز امیر دیگه برام اون امیر سابق نبود و اینو می دونستم که دلیل این محبت هاش به من از عشق نبوده به این خاطر بوده که دوس داشته منو بکنه...
خیلی دلم شکست
الان یه ماه از اون جریان میگذره
دیگه امیر و تحویل نمیگیرم امیر هم خودش فهمیده دیگه دوسش ندارم کیرش داره میسوزه از ندامت
ولی ...کاش ...بیخیال
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#475
Posted: 10 May 2013 23:17
از نیمباز تا بکن بکن
من یه پسر19ساله اهل اهوازم اسمم میلاد یکم ازخودم بگم خوشگل نیستم اعتماد ب نفسم کمه واسه همین هیچوقت نتونستم دختر تور کنم خلاصه گفتم چکار کنم که ازکف بیام بیرون تصمیم گرفتم باچت مخ بزنم نیمباز نصب کردم وتقریبا روزی هفت ویاهشت ساعت انلاین بودم
عین همین عقده ای ها وبی جنبه ها.یه روز تو یه روم یه دختره رو دیدم ازاخلاقش خوشم اومد اما دیر جنبیدم یکی دیگه جورش کرد دو سه روزی گذشت مدام تو همون چت روم بودم که دختره اومد ومستقیم رفت تو خاص(تو چت یه قابلیتی هست که میشه بدونه اضافه کردن به ادلیست دونفری خصوصی حرف بزنن)خلاصه سرتونو درد نیارم گفت که بااون بهم زدم میخوام باتو باشم منم توکونم عروسی بود قبول کردم چن ماهی چت کردیم دختره۲۳سالش بود ومث خودم اعتماد ب نفس پایین و قیافه معمولی نمیتونست باکسی دوست بشه. تو چن ماه فهمیدم خیلی حشریه روزی چندبار خود ارضایی میکرد .
بالاخره روزی که من به ارزوم رسیدم فرارسید خونمون خالی شد وزنگ زدم بش که بیاد اونم از خداخواسته اومد اوردمش توخونه هیکلش نسبتا چاق بود البته فقط سینه ها وباسنش پهلوهاش لاغربود دیگه خودتون تصور کنید نبستا سکسی بود خلاصه بردمش رو تخت یهو دیدم داره لخت میشه چشام گرد شد اومد لباسا منم دراورد درازم کرد رو تخت یهو افتاد رو سینم وگفت لب میخوام نذاشت جوابشو بدم سریع لبامو به نیش کشید یکم که خورد دیدم بدنش خیس شده ونفس نفس میزد از روم بلند شد گفت حالا نوبت توئه درازبکش رو سینم کیرتو بمال به کسم وسینه هامو بخور منم بلد نبودم سینه بخورم فقط میکردم تو دهنم ومیک میزدم با یه دستمم کیرمو میگرفتم ومیمالوندم رو کسش اینم بگم کیرم فقط۱۳سانته وکوچیکه
صداش بلند شده بود فهمیدم دیگه وقتشه گفتم سگی بخواب قبول نکرد گفت بدم میاد همونطور که دراز کشید پاهاشو با دستاش گرفت وسوراخ کونش اومد بالا اول یکم به کسش مالوندم کیرمو هی میگفت بکن توش دیگه ولی من یکم تف زدم ویواش کردم تو کونش یه جیغی زد به چه بلندی واز تخت بلند شد که بره ولی نذاشتمش رفتم وازلین اوردم زدم به سوراخش یه هویج هم اوردم که باش سوراخشو گشاد کنم که نذاشت هویج بکنم توش.کیرمو که داشت میترکیدو گذاشتم رو سوراخش یواش کردم تو سرش رفت ونگهش داشتم ببینم عکس والعملش چیه یه اه بلند گفت ومنم بیشتر فرو کردم تقریبا همش رفته بود تو اینقدر بیجنبه بودم همون موقع ابم اومد البته خب خیلی تنگ بود بم حق بدین افتادم رو سینش وچن دیقه خوابیدیم گفت من ارضا نشدم بلندشو از تو کیفم دوتا قرص ترامادول بیار بخوریم توهم ابت دیر ترمیاد رفتم اوردیم خوردم بعد چن دیقه احساس کردم سبکم ویکمم سرم گیج میرفت ایندفعه بزور سگی خوابوندمش وشروع کردم به کردنش تند تند تلمبه میزدم واونم اه اه میکرد ومیگفت جرم بده کونمو پاره کن ایندفعه بعد۲۰دیقه ابم اومد وخالی کردم توش درش اوردم ولی انگار دلم میخواست بازم بکنمش دوباره گذاشتم در سوراخش خیلی راحت رفت تو ابمم توش بود لیز شده بود اینقدر کردم تا خسته شدم وابمم نیومد ولی اون چن بار ارضا شده بود رو تختیم کامل خیس بود .وقتش بود که بره گفت خیلی خوشگذشت لباساشو پوشید ورفت الان تقریبا یه سالیه هرهفته میکنمش
ممنون که وقت گذاشتین خوب یابد به بزرگی خودتون ببخشید بانظرای باحالتون شادم کنید اینم بگم فقط واسه نظراتون داستان گفتم نه واسه اینکه شق کنید البته میدونم شق نکردین بازم ممنون دوستتون دارم وحشتناک بای بای
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#476
Posted: 12 May 2013 18:27
آیدا ، دوستِ دوست دخترم
آیدا رو از دانشگاه می شناختم، زودتر از اینکه حتی با دوست دخترم آشنا بشم، ازدواج کرده بود و بعد از مدتی جدا شد، خیلی خوشگل بود و خوش هیکل بود واقعا یکی از کس دانشگاه بود. بعد از طلاق ش رابطه ی ما باهاش بیشتر شد دیگه ما هر دو کلید خونه ش رو داشتیم و هر وقت می خواستیم می رفتیم اونجا می موندیم و می کردیم، ولی من همیشه تو کف ش بودم یه بار به یکی از دوستان قدیمی م معرفی ش کردم یه تور شمال بود که با هم برن بعد از اون هم این دوست قدیمی که تیز کرده بود من و آیدا رو دعوت کرد شب خونه شون به صرف شام و مشروب، دو شیشه وودکا خوردیم، این رفیق ما که دیگه تو جوبا بود، چراغها رو کم کردیم و سه تایی شروع به رقص کردیم نفهمیدم چی شد که از ش لب گرفتم دیگه ول نکردم هر چرخی می زدم دستم دور کمر ش تنگ تر می شد و لب ش رو می گرفتم سینه هاش رو به خودم فشار می دادم سینه ها درشتی داره خیلی درشت تر از مال دوست دخترم هر چی دوست دخترم لاغر بود این گوشت بود از حق نگذریم جفتشون مال بودن، بگم که الان تو کف جفتشونم. رفیقم دیگه نمیتونست حتی سرپا بمونه رفت افتاد تو مبل دیگه حالیش نبود، یه کم دیگه با آیدا رقصیدیم دیگه بی رودروایسی خودمونو میمالیدیم به هم و لب می گرفتیم، آیدا هم یه کم دیگه ش نمیتونست سرپا بمونه افتاد رو کاناپه نشستم بالا سرش و دستمو کردم تو یقه ش مستقیم تو سینه ش تا نوک ش رو حس کردم چقدر درشت بود کیرم راست شده بود اون هم مست بود هم معلوم بود خیلی وقته تو کفه چشماش خمار شده بود بلندش کردم بردمش رو تخت خوابوندمش و می بوسیدم ش لامصب انگار هر چی یاد بلد بود رو میخواست یه باره رو کنه چنان لب می داد هنوز یادش می افتم حشری می شم تاپ ش رو از شونه هاش در اوردم کشیدم پایین سینه هاش، سوتین ش هم باز کردم دو دستی سینه هاش رو می مالیدم و می خوردم عجب سینه هایی داشت نوکش رو می خوردم انگار داشت جون می داد چنان به نفس نفس افتاده بود و پیچ و تاب می خورد دیگه کون لق رومانتیک بازی شرت و دامنش رو کندم و لخت ش کردم افتادم روش می خوردم ش دست می برد کیرم رو می کشید طرف کس ش انگشتمو انداخته بودم تو کس ش و می چرخوندم تا حالا اینجوری بی محابا کس نمالیدم بود پاهاشو دادم بالا لعنتی خودش زانوهاش رو تا جلوی صورت ش آورد چه کس و کون و کپل تپلی داشت کس ش قلمبه زده بود بیرون سر کیرمو گذاشتم در کس ش و آزاد کردم ش تو هر بار که می کردم له له می زد لعنتی چه آه و ناله ای می کرد داشتم می ترکیدم که خودمو نگه دارم چشمام داشت بر میگشت کشید بیرون پاشیدم رو سر و سینه و صورت ش. بیضه هام رو گرفته بود تو دست ش و می کشید تا حالا اینجوری این همه آبم نیومده بود خالی شدم با دست ش آبم رو به همه جاش مالید انگار پماد داره می زنه لب ش رو گاز گرفته بود چشماش برق می زد حال اومده بود. باورم نمیشد کردمش، بهترین سکس عمرم بود هنوز که ده ساله می گذره.
صبح رفیقم با زنگ موبایلش بیدار شد و رفت سر کار، من بیدار شدم دیدم داره می ره، در و که بست رفتم سراغ ش دوباره یه کم مالیدم ش تا بیدار شد، چشم که باز نکرد دیدم داره راه می ده فهمیدم بیداره دوباره افتادم به سینه هاش لعنتی سرم رو می کردم وسط ش دو طرف صورتم رو کامل می پوشوند نوکش رو گاز می گرفتم لب ش رو به دندون می گرفت فقط می خواستم بکنم به شکم خوابوندم ش شرت ش رو از زیر دامن کشیدم و در اوردم می خواستم از پشت بکنم تو کس ش فکر کرد می خوام از کون بکنمش، گفت از عقب نه حشری شده بود اساسی اومدم رو پشت ش پاهاش باز بود و کس ش رو داده بود بالا فقط باید می کردم کیرم رو انداختم او تو سینه هاش گرفته بودم از بار که تا ته جا می کردم نوکش رو می کشیدم دیگه آه و ناله نمی کرد جیغ و داد می کشید برش گردوندم به پهلو پاهاش رو جمع کرده بود تو شیکم ش منم کلا ازش جدا بود فقط کیرم باهاش در تماس بود دوباره برگردوندمش خوابیدم روش دیگه نمیشد خودمو نیگر دارم پاشیدم روش من کیرم رو شیکمش گرفته بودم ولی همه ی صورت ش رو خیس کردم شاید اونم تا حالا اونجوری حال نیومده بود بعد از اون هر از گاهی سراغ ش می رفتم و چند باری هم کردم ش ولی این دو بار اول بهترین هاش بود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#477
Posted: 12 May 2013 18:29
از جوونیت خیر ببینی
سلام دوستان . این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم کاملاً حقیق داره و مربوط میشه به حدود 15 سال پیش . من محمد هستم و 35 سال سن دارم . گاهی سری به این سایت میزنم و داستانهای بچه ها رو میخونم و امشب تصمیم گرفتم این خاطره رو براتون تعریف کنم . سعی میکنم کوتاه باشه ولی همش حقیقت داره .
20 سالم بود و دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه آزاد واحد .........
هزینه های دانشگاه رو با مسافر کشی تامین میکردم . یه پیکان داغون داشتم و بعد از دانشگاه تا آخر شب مشغول کار بودم . ظاهر موجه و نسبتاً خوبی هم دارم . یه روز حدود 6 عصر بود که داشتم دنبال مسافر تو خیابون ها پرسه میزدم که یه خانم مسن که خرید کرده بود دربست گرفت و من هم خوشحال از اینکه بعد از کلی پرسه زدن یه مسافر با کلاس گیر آوردم زود پیاده شدم و خرید هاشو تو صندوق گذاشتم و درب عقب رو براش باز کردم و با احترامی خاصی اون خانم رو برای سوار شدن به رخشم همراهی کردم . خیلی با حرکتم حال کرده بود و تو مسیر کلی باهام از روزگار و جوونیش صحبت کرد که چقدر زیبا بوده و چند تا خواستگار داشته و از این کسشعر ها و من هم واسه کرایه خوبی که پیشنهاد داده بود مجبور بودم با عشق تمام صحبتهاش و گوش کنم و دائم لبخند بزنم . اما ناگفته نمونه با وجود اینکه مسن بود ولی صورت زیبایی داشت . اینم بگم که حدود 55 سالش بود و گویا 2 فرزند داشته که هر دو خارج از کشور ساکن بودن و شوهرش سالها پیش به رحمت خدا رفته و این خانم هم تا چند ماه بعد قرار بود برای زندگی پیش فرزندانش بره . خلاصه گرم این صحبتها بودم که به مقصد رسیدیم . یه خونه ویلایی شیک تو شهرک غرب . کمکش کردم و وسیله ها براش بردم داخل محوطه ویلا و ازم خواست تا داخل ویلا هم کمکش کنم . درب ماشینو بستم و خرید هاشو بردم داخل . تعارف کرد بشینم تا یه لیوان آب میوه برام بیاره و کرایه رو هم حساب کنه . اون رفت و من داشتم دور و برم و نگاه میکردم که با یه لیوان شربت اومد و بهم تعارف کرد . منم لیوانو برداشتم و ازش اجازه خواستم که اگه امر دیگه ای نداره بهم اجازه ای رفتن بده . طبق صحبتی که کرده بودیم قرار بود 5 هزار تومن بهم کرایه بده . وقتی کرایه برام آورد و شمردم دیدم که 30 هزار تومن بهم داده و بهش گفتم که اشتباه کرده ولی چیز جالبی بهم گفت و اینکه 5 تومنش واسه کرایت و 25 تومنش واسه اینکه میخوام بهم لذت بدی .
هضم صحبتی که کرد واسم خیلی سنگین بود . نمیتونستم باور کنم که این خانم با این سن تقاضای سکس از من داره . باور کنید داشتم حرفشو تو ذهنم حلاجی میکردم که دستشو گذاشت رو کیرم و شروع به مالیدن از رو شلوار کرد .
بهش گفتم چیکار میکنی . یه نگاه به سن و سالت بنداز . خجالت بکش . ولی گوشش بدهکار نبود و با چنان حرصو ولعی کیرمو میمالید که راست کردم . بهم گفت خواهش میکنم . دلم میخواد . تو منو یاد جوونی های شوهرم میندازی . میخوام به یاد اون دوران باهام سکس کنی . هر چند که لذتی از من نمیبری اما بذار من از تو لذت ببرم .
خداییش هم دلم براش سوخت هم پولی که بهم داده بود کارکرد چند روز من بود که داشتم تو تایم کوتاهی بدست میاوردم .دل به دریا زدم و دیگه حرفی نزدم . به سمت اتاق خواب هدایتم کرد و شروع کرد به در آوردن لباسهام .
خودشم لخت شد . پیر بود ولی بدن بدی نداشت . هر چند هیچ لذتی برام نداشت ولی به خاطر خواستش و پولش به خودم گفتم یه حال اساسی بهش میدم .
مجدد شروع به مالیدن کیرم کرد تا کاملاً ذاست شد و نشست در مقابلم و شروع کرد لیس زدن کیرم . نمیدونستم تو اون لحضه باید بخندم یا لذت ببرم یا گریه کنم ولی اونچه که بود این بود که کاملاً حرفه ای ساک میزد و همش قربون صدقه ای کیرم میرفت و گاهی اسم شوهر مرحومشو میاورد . چند دقیقه ای که کیرمو خورد دراز کشید و پاهاشو باز کرد گفت میخوام بعد از چند سال کس بدم . با تمام وجودت منو بکن . رفتم بین پاهاش و با آب دهنم کسشو یکم خیس کردم . سعی میکردم نبینم دارم چیو میکنم چون از لمس کسش متوجه چروکش شدم . چشامو بستمو کیرمو گذاشتم دم سوراخش و فشار دادم . یه آهی کشید و کیرم رفت تو کسش و شروع کردم به آرومی عقب جلو کردن . من میکردمو اون با دستاش بازوهامو فشار میداد و همش میگفت بکن . منو بکن . منم فقط به لذتی که میبرد فکر میکردمو سعی میکردم دقایق خوبی براش بسازم . حدود 10 دقیقه ای کردمش که آبم میخواست بیاد . بهش گفتم و ازم خواست یه کم صبر کنم تا حس کیرم برگرده و بیشتر بکنمش . منم قبول کردمو از کسش در آوردم .چشاشو بسته بودو همش قربون صدقم میرفت و بعد از چند دقیقه دوباره شروع به کردنش کردم . دیگه به نفس زدن افتاده بود و بهم گفت حالا آبتو بریز تو کسم . منم بعد از چند تا تلنبه سنگین که جیغشو درآورد همه آبمو تو کسش خالی کردم و حدود 2 دقیقه ای تو همون حالت روش موندم . چشاشو باز کرد و صورتمو بوسید و بهم گفت الهی از زندگیت و جوونیت خیر ببینی . به من لذت دادی با اینکه خودت لذتی نبردی . منم ازش بابت پولی که داده بود تشکر کردم و از روش پاشدم و رفتم دستشویی . تو دسشتویی در حال شستن خودم بودم و همش به کاری که کرده بودم فکر میکردم .بعد از من اون رفت دستشویی و وقتی اومد نیم ساعتی پیشش بودمو ازم خواست اگه برام مقدوره برای خرید و بقیه مسائلش تا زمانی که ایرانه کمکش کنم. منم پذیرفتم و یه جورایی شده بودم هم کارپرداز خونش و هم بکنش . هفته ای حدود 2 بار میکردمش و هر بار پول خیلی خوبی بهم میداد و تا اینکه زمان رفتنش فرا رسید . حرکت جالبی کرد و 2 روز قبل رفتنش ازم خواست خواست به بانک ببرمش . اون روز تو بانک هرگز از یادم نمیره . چون سرنوشت و زندگی رقم خورد و من صاحب مبلغی شدم که تو اون زمان که سال 76 بود رقم بالایی بود و 100 میلیون به حسابم واریز کرد و ازم خواست با این پول کار کنم و دیگه مسافر کشی نکنم . اصلاً باورم نمیشد . داشتم تو آسمونها پرواز میکردم .بعد از پرواز من تو آسمونها اونهم 2 روز بعد برای همیشه از ایران پرواز کرد و رفت. درسمو تموم کردم . تک فرزند پسر بودم . معافیتمو گرفتمو با پولی که داشتم شروع به مشارکت تو ساخت خونه کردم .
امروز که دارم گذشته رو مرور میکنم یاد دعای خیرش میافتم . این ماجرا رو برای همسرم هم تعریف کردم . ولی چون آدم شوخی هستم همیشه فکر میکنه باز دارم شوخی میکنم . اما این واقعیتی بود که زندگی منو متحول کرد.
امیدوارم خوشتون اومده باشه / . قربون همه بچه ها . مخصوصاً مهندسین عمران.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#478
Posted: 12 May 2013 18:30
مینا بهترین دوست دختر دنیا
من عمادم 19 سالمه نميگم از کدوم شهرم چون به شماها ربطي نداره فقط داستانو بخونين اميدوارم که حال کنين .داستاني رو که ميخوام براتون بگم بر ميگرده به 1 ماه پيش من با مينا تو ايستگاه مترو اشنا شدم از همون اولين قراري که باهم داشتيم بهش گفتم يه روز مياي خونمون اونم اولش ناز کرد اما وقتي رفتم رو مخش قبول کرد از مينا بگم براتون يه دختر تقريبا هم سن خودم اما خيلي اندامش تک بود کوني داشت که هر کيريو شق ميکرد سينه هاش واي الان که دارم مينويسم دوباره شق کرد منو به هر حال بريم سر بحث اصلي من به مينا پيشنهاد دادم که بياد خونمون اينم بگم که منو مينا هر دومون تو دانشجو بوديم تو يه شهر بزرگ من از يه شهرستان بودم مينا از يه شهرستان به هرحال مينا قبول کرد که بياد خونمون خونه ما با اون شهري که منو مينا توش دانشجو بوديم 70 کيلومتر فاصله داشت مينا انقد حشري بود که قبول کرد بياد با من سکس کنه اولش قرار بود بايد خونمون که پسر خالم گفت مگه ديوونه اي 70 کيلومتر اينو برداري بياري همينجا تو همين شهر يه خونه خالي جور کن برو باهاش حال کن منم گفتم خونه خالي از کجا بيارم که گفت اونش با من ماشينم داشت منو مينارو سوار کرد برد دم در خونه پياده کردو خودش رفت منو مينا رفتيم تو يه خونه دانشجويي بود که هنوز اول ترم بود بچه ها هم رفته بودن خلاصه خونه تا شب خالي بود رفتيم تو من خيلي ترسيده بودم چون تا حالا سکس نداشتم ميترسيدم منو مينارو با هم بگيرن دردسر شه انقد ترسيده بودم که سکس اصلا به جونم نچسبيد رسيديم تو اتاق سري چسبيدم بهش شروع کرديم به لب واقعا که چه لباي گرمي داشت انقد خوردموگاز گرفتم لباشو
که سير شدم بد اروم لباساشو در اوردم يه پالتو داشت که واسش تنگ بود بزور در اوردمش رفتم سراغ تاپش يه تاپ صورتي رنگ خوشکل که با زحمت بازش کردم رسيدم اصله کاري يه سوتين پلنگي که با شرتش ست بود اينم بگم ه روز قبلش بم گفته بود چه سوتيني بخرم منم گفته بودم پلنگي به هر حال سوتينشو در اوردم با دندوناممممم شروع کردم به خوردن سينه هاش انداخته بودمش يه گوشه فقط سينه هاشو ميخوردم فوق العاده بزرگ بووووووووووووووووود باورم نميشد سينه هاشو حوردمو نوکشونو گاز گرفتم که کبود شد خودش تو اساي بد سکس ميگفت داشتم سينه هاشو ميخوردم که يه دفه منو هل داد لباسمو در اورد رفت سراغ عماد کوچولو کيرمو اقد خورد که داشتم ارضا ميشدم بد من خوابوندمشو شلوارشو داروردم واي که چه صحنه اي بود کونش ديوونم کرده بود يه کس صورتي رنگ يه کم خيس شر.ع کردم مثه وحشيا به خوردنش چوچولشو خوردم خردم تا ايکه ارضا شد ارضا که شد دوباره اومد کيرمو مالوند کرد تو دهنش داشت کيرمو ميخورد منم سينه هاشو همزمان کسشم ميمالوندم که يه هو احساسا کردم ابم داره مياد بلندش کردم تا اخرين قطره ابمو خالي کردم تو دهنش همرو خوردددددد بدش ميگم اقد ترسيده بودم که نکردمش سريع پا شدم گفتم بسه بريم اون ميگفت بيا جرم بده من ترسيده بودم قبول نکردم پاشدم زدم بيرون اومدم تو راه بودم که بيام شهر خودمون که زنگ زد من امروز ميام خونتون منم قبول کردم اون اقد شجاع بود خودتون تصور کنين يه دختر 18و19ساله پاشه بياد تو يه شهر ديگه من بهش گفتم زماني که رسيدي بگومن بايام دنبالت رسيدومنوپسر خالم رفتيم دنبالش سوارش کردم اومديم خونه وقتي که اومد خونمون واي چيزي که1عمر ارزوشو داشتم رسيدم انقد شهوتيو حشري بودم که ححححححححححححد نداشت مثه وحشيا افتاده بودم بجونش اونم بهم گفته بود عماد هر طور که دوس داري ميخوام تحت اختيار تو باشم منم گفته بودم اگه خشن برخورد کردن به دل نگير گفت باشه مثه وحشيا افتادم بجون لباش لب گرفتيم بد رفتم سراغ سينه هاش يه کم که خوردم گفتم ميخوام بکنم تو کونت که جر بخوري اونم هي ميگفت عــــــــــــــــــــــــــــــــماد جرم بده اينو که گفت با حالت خشم ناک شلواروشورتشو باهم در اوردم يه کم ژل زدم به عماد کوچولو که خوب خيس شه چپوندم تو کونش به حدي تنگ بود که کيرمو پس ميزد به زور جا کردم اونم هي اهو ناله ميکرد يه چن دقيقه تلمبه زدم که ابم اومد خالي کردم تو کونش ابم که اومد دراز کشيدم رو تخت اونم اومد تو بغلم چش تو چش بهم گفتم خيلي دوست دارم منم گفتک منم همينطور عسيسم بد لب گرفتيم که هنگام لب دستمو گذاشتم رو کسش که شهوتي شه حالا نوبت من بود بهش حال بدم رفتم سراغ کسش خيلي تپل بووووووووووود منم ميخوردمو گاز ميگرفتم که داشت ديوونه ميشد کيرمو هي ميکشيدم رو کسش ميگفت عماد بکن تو نزديک بود خر شم بکنم تو کسش هي التماس ميکرد ميگفت بکن گفتم نه مينا الان داغي حاليت نيس مسگفت ما که مال هم ميشيم عشقم پس همين الان کارو تموم کن ولي من قبول نکردمم که يه دفه اه هوس ناکي کشيدو ارضا شد ابش مثه پسرا نبود بيرنگ بوداز بس اهو ناله کرد کيرم دوباره سنگ سد اين دفه به حالت سگي خوابوندمشو کيرمو گذاشتم درش بدون که بش بگم يه دفه تا ته فرو کردم توش دادي زد که گوشام سوت کشيد ميگفت عماد اروم باش روانيه وحشي اينو که گفت من ديوونه شدم مثه وحشيا شروع به تلمبه زدن کردم ابمم به اي زوديا نميومد ميگفت غلط کردم گوه خوردم فقط ديرباير اما تحت اختيار من بود ديدم داره بالشو گاز ميگيره يه دفه به خودم اومدم تو همون حالت خوابيدم روش دم گوشش هي قربون صدقش رفتمو لاله هاي گوششو ليسيدم که باز نرم شد منم لوکيشنو عوض کردم اومد نشست رو گيرم هي بالا پايين پريد هي ميگفت عمـــــــــــــــــــــــاد منو بگه عمــــــــــــــــــــــــاد جرم بده منم شهوتم به اوج رسيده بود يه دفه همون حالتي پاشدم کيرم تو کونش بود تا ته اونو خوابوندم پاهاشو انداختم به گردنم تلمبه زدم اونم ديگه داشت حال ميکرد کيرم جاشو تو کونش پيدا کرده بوووود هي هاو ناله ميکرد که يه دفه تمام ستون فقراتم تير کشيدو ارضا شدم تمام ابمو ريختم رو سينه هاش هر چي از شينه هاش بگم کم گفتم خلاصه ارضا شدمو اونم خيلي حال کرد پاشد لباس پوشيد منم زنگ زدم پسر خالم با ماشين بايد دنبالمون بردمش جاي ايستگاه ماشينا سوارش کردم رفت البته الان باهاش قهرم چون خودم زماني که قرار بود دوباره بياد خونمون زنگ زدمو بش گفتم اين کارا اخر عاقبت نداره يه بار همچين گناه بزرگي کردم ديگه نميخوام تکرارش کنم اونم قبول کرد اما الان باز پشيمون شدم ولي مينا ديگه نيست ببخشيد اگه طولاني شد باور کنين عين واقعيته مطمعن باشيد فقط جون مادراتون فحش که ميدين يه چن تا دوست عزيز هستن بد هر داستان فحش ميدن نميگم ندين بدين ولي کمتر چون عيت حقيقت بودددددددد حالا اگه دوباره باش ريختم روهمو کردمش داستانشو با عکساشو واستون ميزارم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6548
#479
Posted: 12 May 2013 18:33
کسمالی شیلا توی ماشین
خاطره ای که می خام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش . موقعی که من 19 سالم بود و شیلا (دوسدخترمو میگم) 16 سالش بود.
4 ماهی بود با هم دوست بودیم. تازه دوران بلوغو سپری کرده بود و حسابی هات بود. یه مدتی بود رابطمون شکرآب شده بود تا اینکه قرار گذاشتیم یه آشتی کنون حسابی ترتیب بدیم و کدورتا رو کنار بذاریم.
با ماشین رفتم دنبالش و رفتیم خارج شهر. رفتیم یه جایی که هیشکی نمیومد. شیلا روی صندلی عقب نشست و منم کف ماشین.
لبامو گذاشتم رو لباش. در گوشش حرفای عاشقانه میزدم . دستم از روی شلوارش گذاشتم رو کسش که یهویی خودشو کشید عقب و گفت : نه اونجام نه. توجهی نکردم و دکمه های مانتوشو باز کردم بعدشم دکمه ی شلوارشو. دستمو کردم توی شلوارش و همینکه کسشوانگشت کردم, کمرشو داد بالا و یه آه بلند کشید. ازین رو به اون رو شد. کاملا خودشو در اختیارم گذاشته بود.
دستمو آوردم بیرون تابشو دادم بالا و یکی از پستوناشو از زیر سوتینش آوردم بیرون. پستونای کوچیکی داشت ولی خیلی خوش فرم بود.
پستونشو میک میزدم و دوباره دستموکردم تو شلوارش. با یه انگشتم چوچولشو می مالوندم و با اون یکی انگشتم کرده بودم تو کونش. البته تو نمیرفت. کونش خیلی تنگ بود. یه خورده کسشو مالوندم و با انگشت کونشو کردم که یه آه بلند کشید و آب کسش اومد تو دستم.
نگاشکردم دیدم یه لبخند رضایت رو لباشه. گفتم حالا نوبت منه. نشستم پیشش روی صندلی. کیرمو درآوردم. اول یه خورده دست زد. یه کم ترسیده بود. حقم داشت واسه یه دختر نو رسیده دیدن یه کیر 19 سانتی کلفت ترسناک بود. سرشوخم کردم رو کیرم گفتم بخورش. با اینکه قبلا چند تا فیلم سوپر بهش داده بودم اما اصلا کار بلد نبود. سر کیرمو لیس زد و بعد یه خورده از کیرمو کرد تو دهنش. خیلی حال میداد ولی احساس کردم حالش داره بد میشه. بی خیال ساک زدن شدیم.
شلوارشو کشیدم پایین. یه شورت صورتی دختروونه پوشیده بود. آب کسش شورتشو خیس کرده بود. بد جور حشریم کرد.
اونایی که تو ماشین سکس داشتن میدونن که پیدا کردن یه پوزیشن مناسب توی ماشین خیلی سخته. کیرمو از روی شورتشو مالوندم به چاک کسش . شورتشوکشیدم پایین. یه شکاف کوچولوی صورتی خیس جلوم بود. چشاش خمار خمار بود. با اینکه تازه ارضا شده بود ولی کسو کونش بدجور کیر میخاستن. سر کیرمو گذاشتم رو کسش . خاستم بکنم تو ولی اجازه نداد. بهش گفتم فقط سر کیرمو میکنم تو و نگران پردش نباشه. اصلا تو حال خودمون نبودیم. ولی اون خیلی بیشتر از من کیف میکرد. ناز کردناش و آه و اوهی که میکرد حسابی حشریم کرده بود.
بهش گفتم برگرده میخام بکنم تو کونش. یه لبخند شیطنت آمیز زد و آخه من خیلی تنگم. کیرت اونجا جا نمیشه. گفتم اشکال نداره یه کاریش میکنیم. گفت فقط تورو خدا یواش. برش گردوندم . هرچ سعی کردم کیرم نرفت تو که نرفت. دیدم فایده نداره. محکم گرفتمش تو بغلم . لبامو گذاشتم رو لباشو با انگشتام رفتم سراغ سوراخای کس وکونش. دوباره ارضاشد. خیلی لذت بخشه وقتی یه دختر نوجوون باکره رو با انگشت ارضا میکنی.
کیرمو داشت میترکید. کیرمو گذاشتم لای روناش یه خورده عقب جلو کردم و آبم پاشید روی صندلی ماشین.
دوستان عزیز ببخشید به خاطر اینکه دوس دختر من اوپن نبود. یا خوب واسم ساک نمیزد یا کیرم نمی رفت تو سوراخ کونش.
چون داستانم کاملا واقعی بود.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ویرایش شده توسط: Alijigartala
ارسالها: 6548
#480
Posted: 12 May 2013 18:42
سکس عاشقونه با زهره
سلام به همه ی دوستان علیرضام و 18 سالمه پوستم سبزه قدم 175 و میخام اولین تجربه ی سکسمو براتون تعریف کنم این اولین داستانمه پس عیبی دیدید کس سانازو حوالم نکنید البته خواستید هم بکنید بدم نمیاد. من بزرگ شده زینبیه و 24 متری اصفهانم ولی الان 4 ساله تو خانه اصفهانم تو ی خونواده ای ن چندان دلچسب زندگی میکنمو بیشتر عمرمو پا کامپیوترم حالا یا شهوانی یا فیس بوک یا فیلم سوپر. آرشیوم همه رو به خوف میندازه . آدم فوق العاده عصبی و منزوی هستمو فقط ی ذره تو مدرسه کسخل بازی در میارم اصلا اهل حال نیستمو فقط تو کار پایینم. من ی هفته پیش واسه اولین بار 1عاشق شدم 2سکس داشتم3 خدارو شکر کردم4 به ظاهر اهمیت دادم. ما مستاجریم و هر سال میکوچیم ی 4 سالی هست که خیلی دور نمیشیمو تو همین محل ی خونه پیدا میکنیم. راستش خونمون ی اتاق در رو به حیاط داره که خودمون اجارش دادیم به دو تا آرایشگر زن. ولی مثل خواهرامند و تو خونه میانو میرن. خودشون میگن جلو بچه ده ساله هم سرشونو باز نمیکنند اما جلوی من خیلی راحتند. البته من از بس پورن اچ دی دیدم توقعم بالا رفته ولی مثل خواهر میدونمشون. ی مدتی دو تایی با هم وقتی میومدند تو سالن مینشستند همش در باره ی ی دختره ای حرف میزدند و میخندیدند اسمشم گذاشته بودند عشوه خانم. من خیلی نظرم جلب شد و همش میپرسیدم این عشوه کیه و چه شکلیه گفتند خیلی خوشگله و 19 سالشه و با کسی هم نبوده و نیست{کس میگفتند دختره اوپن بود} من دختر خوشگل تو محل زیاد دیده بودمو اهمیتی نمیدادم ام کار خدا پیله شدم ببینم این کیه! ی روز این دوتا آرایشگرا که خواهرم بودند با هم . کوچیکه رو صدا زدم و ازش پرسیدم این عشوه هه چجور دختریه؟ اونم منظورمو گرفت و لبخندی زدو گفت: پدر سوخته ما فکر کردیم تو سنگین تر از این حرفا باشی. منم اخم کردم و گفتم: داشتیم؟ من چون خیلی حرفشو میزنید کنجکاو شدم{چ کسی گفتم} گفت اتفاقا ی روز بهم گفت تو رو دیده و اونم از اینکه خیلی سر و سنگینی حرف میزد تو اون لحظه به خودم گفتم خاک بر سر خجالتیت که همه جا رو اباد کردی. بعدش آدرس ظاهریشو پرسیدمو دو روزی تو کوچه گشت میزدم و میگشتم تا آخرش پیداش کردم. خونشونو با تعقیب پیدا کردمو رفتم که برم تو طرح ریزی واسه شماره دادن آخرشم مثل بنجلا جرئت نکردمو شمارمو دادم همون خواهر کوچیکه تا بهش بده. اونم چون خیلی دوسم داشت و میخواست ی کاری واسم انجام داده باشه گفت هر جور شده باشه راضیش میکنم. خدا هیچکسو بی خواهر نکنه پس فردا شب ی اس اومد رو خطم از ی نا شناس حول و هوش 10 شب بود نوشته بود چطوری خجالتی؟ منم جواب ندادم چون خاطره ی بدی از سر کاری داشتم. فردا خواهر کوچیکه اومد گفت شنیدم پا ندادی ناز میکنی؟ گفتم نه به خدا و جریان سر کاری رو براش توضیح دادمو گفتم خودم بهش اس میدم. ی دو هفته اس بازی کردیمو{اسمش زهره بود} منم سعی کردم با اس های عاشقونه یخه رو آب کنم. تا بالاخره دیگه دوست دارمو عاشقتمو میخام محکم بگیرمت تو بغلم ببوسمتو اینا شروع شد . ی روز که من خیلی رو حس بودم و خونه خالی بود و آرایشگاهم تعطیل بود داشتیم اس بازی میکریم که من گفتم تنهام خونه هم خالیه تا فردا شب . گفت : میخای بیام پیشت منم نمیدونم چرا اما گفتم ای کاش میشد و خیلی دوست داشتم بیای. { فکر کردم جدی نمیگه} گفت چرا نشه اما مثل اینکه تو نمیخای. گفتم معلومه که میخام عشقم. ساعت هفت شب بود خداییش ترسیده بودم . منی که پای عکس فاطی کماندو ها هم میتونستم جق بزنم داشتم فکر میکردم که کار بدیه و اصلا نمیخام بیاد اینجا.{یکی نبود بگه حالا داره میاد اینجا که حتما قرار نیست بهت بده که. فکر خراب همینه} اما دلم نیومد چون قبلا ازین اشتباها ی بار انجام داده بودمو نمیخاستم دوباره تکرارش کنم. ساعت حدودا هفت بود که رسید رفتم درو باز کردم دیدم شانس من کسی تو کوچه نیست گفتم بیا تو اومد تا درو بستم و برگشتم پرید تو بغلم و هزار بار صورتمو ماچ کرد و همش میگفت خیلی دوست دارم و محکم تو بغلش فشارم میداد راستش من همه ی اس های عاشقونه و دوست دارم هامو بدون هیچ حسی بهش گفتم اما وقتی دیدم اینجوری بهم ابراز علاقه میکنه .... خدایا لذتش از هزار بار سکس با راشل راکس بیشتر بود منی که خودم خودمو دوست نداشتم حالا ی دختری که از هییییچ نظر خداییش هیچی کم نداره عاشقم شده. نگید ساده دلی و دروغ میگه چون شما هم اگه جای من بودید باور میکردید.ی کاپشن بلند پوشیده بود وقتی بغلش کردم و باد زیر کاپشنش تو بغلم خالی شد دستام دو دور. دور کمر باریکش قفل شد حس عجیبی بهم دست داد. ی حس عرفانی که اصلا با شهوت فرق داشت اما بهش نمیخورد عشق باشه. انگار تموم کمبود محبتای زندگیم جبران شده بود بغلش کرد بردمش پا کامپیوتر خودش رفت نشست رو تخت{کامپیوترم جلوی تخته و الانم رو تختم دارم تایپ میکنم. گفت فیلم نداری؟ منم که مثل همیشه یکیو میخواسنم که باهاش بشینم پای فیلمای تازه از پرده پایین اومدم ذوق کردمو یکی از فیلم هام که عاشقونه بود وی یکمی در حد کافی صحنه داشتو گذاشتم تو طول فیلم دستمو گذاشته بود تو دستش منم محو تماشاش بودم خیلی زیبا بود تازه منم داشتم کم کم بهش علاقه مند میشدم مو هاشو که خواهرا زحمتشو کشیده بودندو میبوئیدم حس عجیبی داشتم همیشه فکر میکردم اگه همچین دختری کنارم بشینه دستشو بذاره تو دستم تیکه پارش میکنم اما و اون لحظه کردنشو گناه میدونستم داشتم دیوونه میشدم دوست داشتم بهش بگم دوست دارم و میخام تا آخر عمر باهات باشم اما اونقدرام خر نبودم. دو سه بار فهمید که من اصلا حواسم به فیلم نیست و گفت: فیلمو ببین خیلی قشنگه گفتم چشم خانومم و کنارش دراز کشیدم و دست چپمو از پشت گردنش رد کردمو مشغول تماشای فیلم شدم دوسش دارم خیلی خرم اگه نگهش ندارم این همون شانسیه که یه بار در خونتو میزنه همش داشتم اینا رو تو ذهنم مرور میکردم خداییش اونم دلش با من بود اما فیلم خیلی قشنگ بود و ازش دل نمیکند منم بدم نمیومد اما اصلا سعی نکردم به بدنش دست بزنم و حشری بازی در بیارم فیلم تموم شد و بعد از تموم شدن کس شعراش که فیلمات چقدر زیادنو قشنگند . ی لحظه حرفشو قطع کرد چشاشو انداخت تو چشمام خیره شده بود و گاهی اوقات به لبام گاه میکرد. بهم گفت :علیرضا؟ گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامت منم که داشتم از شدت عرق و عطش میسوختم پیشونیشو بوسیدمو گفتم فکر کنم عاشقت شدم! لباشو گذاشت رو لبامو خیلی نرم و خانوم وار اولین لبه زندگیمو بهم داد خدا فقیر و دارا رو به همچین تجربه ای برسونه. بعدش حدود ده دقیقه روم خوابیده بوده زبونشو تا ته تو حلقم فرو کرده بودو با حالت اسلو موشن لب میگرفت. منم ک کم فیلم آموزشی کم ندیده بودم حسابی حرفه ای ی حال اساسی بهش دادم. موهاش بهم ریخته بود اما هنوز اون بوی خوبو میداد. چشاشو انداخت تو چشام گفت علیرضا منم گفتم جان دلم عشقم؟خانومم؟ گفت تو که ولم نمیکنی؟ منم گفتم من بی شرف ترین مرد دنیام اگه یه روزی ولت کنم. من دیدم دلش سکس میخاد اما چون من زیاد طالب نیستم روش نمیشد بگه واسه همین تا یکم عطش عشق و عاشقیم خوابید دیدم کیر 14 15 سانتیم غولی شده واسه خودشو داره شرتو جر میده دستمو گذاشتم رو باسنش و فشار دادم خیلی نرم بود.داشتم بهشت رو تجربه میکردم. بعد دستمو گذاشتم رو سینه هاش ی لباس قرمز سمری{ یکی از یقه هاش خیلی بازه} پوشیده بود دستمو از زیر لباسش رد کرد سینه هاشو مالوندم دیگه داشت حشری میشد که خودش لباسشو در آورد سرمو گرفت چسبند به سینه هاش و یه آه خیلی محکم کشید و پیشونیشو چسبون به پیشونیم یه لب خفن گرفت و همینطور که دو تا زانو هاش کنار پهلو هام بودنو رو زانو هاش وایسادو تی شرتمو کشید بالا و دکمه ی شلوار لیمو باز کرد اما در نیاورد خوابید روم و همه جامو لیس زد منم همش تو ی حال عجیبی بودم دوست نداشتم بکنمش بیشتر دوست داشتم تا صبح بغلش کنم و نازش کنم اما شرایط وخیم بود کیرم داشت زجه میزد. که یهو دیدم شلوارو کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش و ی تف روش انداخت و شروع کرد به خوردنش تو این لحظه دو تا حس بهم دست داد 1 حس شکاک بودن همیشگیم که چرا همه چی داره درست پیش میره2 حسی که بهم هشدار میداد یا جرش میدی یا جرت میدم! منم امون ندادم که حسابی بخوردش دیگه شهوتی هار شدم شلوارشو کشیدم پایینو یه کم به کار سرعت دادم خودشم نیششش شل شد و گفت: باریکلا به این میگن مرد. کسشو از زیر شرت بو کردم... بار الهی خدایا دوست دارم دمت گرم جبران میکنم. بوی بهشت میداد شرتشو در آوردم شروع کردم به لیسیدن کسش که مو هامو گرفت و گفت: تو رو خدا منو بکن. منم تا بلند شدم که آماده گاییدن کونش بشم دیدم پرید تو بغلم گردنمو بوسید و گفت من اوپنم! منم که تخمم نبود و از خدا خواسته بودم واس این که فکر نکنه بی غیرتم ی سرشو گرفتم آوردم صورتشو جلو صورتم اخم کردم پرسیدم: چند بار؟ گفت: یک بار! پرسیدم خودت خواستی گفت آره ولی اگ میدونستم فرشته ای مثل تو رو ی روزی بدست میارم آک نگهش میداشتم و با بغض گفت: میبخشی منو؟ منم بهش گفتم الان اونقدر میخامت که میتونم ببخشمت. تا اینو گفتم کیرمو که داشت کم کم نا امید میشد گرفت تو دستش مالید در کسش و شروع کرد به ناله کردن با حالت التماس گفت بکنش علی عشقم بکن ضد بارداریو همین الان تو آشپز خونه خوردم {آخه وسط فیلم دو بار رفت تا آشپز خونه منم که قبلش کل آشپزخونه رو زیرو رو کرده بودم ی مگنوم {نمیدونم بابام از کجا میاره؟} که پیدا کرده بودمو کار بستم }. منم روشو زمین نزدم تا میشد کردمش اونم از حالت اسلو موشن اومد بیرونو وحشی شد و همش داد میزد و میگفت بکن خوشگلم بکن. مال خودته. عشقم . منم دو سه بار پوزیشنو عوض کردم و یه بار که پاهاشو بردم رو هوا خیلی تند زدمو لرزششو حس کردم تو همو حالت انقدر زدمتا دیگه آبم داشت میومد بهش که گفتم گفت آبتو بریز رو سینه هام . آخرم آبمو ریختمو کلی حال کرد. اونشب به خودم افتخار کردم چون فکر میکردم خیلی بی جنبه باشم. اما خوب دووم آوردم. یه هفته ای گذشتو ما مثل کبوترای عاشق دیوونه ی هم شدیم بعد از ی هفته داشتم با موتور داداشم تو یکی از محله های پر رفت و اومد دنبال موبایل فروشی میگشتم که دیدم دستشو گذاشته تو دسته ی پسره ی دراز قد که جز قدش دیگه هیچی کیری نبود. از موتور پریدم پایین خاهر و مادر پسررو گاییدم یکی هم محکم محکم زدم تو گوش زهره و تف پر از خلت انداختم تو صورتش. الانم با سند خونه ی داییم آزادم 13 ملیون دیه واسه پسره بریدند ست تا دندوناش از عصب شکسته. با اینکه دهنه بابای بدبختم سرویس شد اما تا میگم 13 ملیون به خودم افتخار میکنم. زهره رو هم ی بار تو کوچه دیدمشو جای سیاهی چکو رو گوشش دیدم. راستش اوایل نابود بودم اما حالا خوشحالم که این تجربو داشتم و به این نظریه ی همیشگیم مهر اعتبار زدم که: دخترو باید کرد و انداختش دور. خدا دخترو آفرید که زنش کنی و بعدشم جرش بدی..... پسرا از من بچه بشنوید وقتی سرشو گداشته رو سینتو همش سینتو بوس میکنه و میگه تو مرد منی بدون همون لحظه داره به فرداش که قراره با یکی دیگه باشه فکر میکنه. نگو واسه تو اینطور بوده چون من از همه شنیدمو گفتم واسه تو اینطور بوده حالا که قرار نیست واسه همه باشه.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "