انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 50 از 94:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  93  94  پسین »

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها


مرد

 
میتونی از کون بکنی؟

سلام دوستان رامین(اسم واقعی) هستم 25 سالمه از شهر خودمون(فک نکنم اسم شهرم برا کسی مهم باشه) .داستان من در سال 85 که اون موقع حدودا 19 ساله بودم با اولین دوست خانومم که اسمش سمیرا(مستعار) بود وسه سال از من بزرکتر بود برام اتفاق افتاد البته در کل بار دومم بود دفعه اولم با یه زن خیابونی بود که ارزش تعریف کردن نداره.اونایی که با جنده ی پولی سکس داشتن میدونن چی میگم.11 آذرماه بود که با دوس دخترم که خیلیم دوسش داشتم حرفم شد و قرار شد کلا تموم کنیم البته بخاطر من میخواست که تموم کنیم چون اون یه بار ازدواج کرده بود با اینکه زن بود و چند ماهی هم از من بزرگتر بود خیلی دوسش داشتم و میخواستم باهاش ازدواج کنم اما اون قبول نمیکرد و میگفت نمیخوام یه عمر توی فک وفامیل سربه زیر باشی(اکثر ادما الالخصوص جماعت ایرانی ازدواج پسر با زن متعلقه یا بیوه رو عیب میدونن که من با نظر اونا مخالفم).خلاصه تموم کردیم فرداش که از خواب بیدار شدم اعصابم خیلی خراب بود رفتم از سوپری سرکوچه چند نخ سیگار گرفتم وخواهش کردم بقیه پولمو سکه بده(سکه 10 تومنی و 25 تومنی) رفتم سمت کیوسک که شماره شانسی بگیرم یکم سربه سر جماعت بذارم شاید یکم اروم بشم اولین شماره یه مرد بود شماره دوم جواب نداد اما سومی یه خانوم بود سلام و احوال پرسی کردیم گفتش که شمارمو از کجا اوردی منم برا اینکه یکم باهاش کل کل کنم شروع کردم به دلقک بازی دراوردن و مزاح کردن چون هدفم زدن مخش نبود منتظر بودم که چندتا فش آبدار نثارم کنه که برخلاف انتظارم اونم تو دلقک بازی همراهیم کردیم و یکی دو ساعتی باهم صحبت کردیم که سکه هام تموم شد رفتم با هزار بدبختی 2تا دیگه سکه پیدا کردم برگشتم زنگ زدم بهش وادامه دادیم از طرز صحبتاش احساس کردم به نظر آدم شری نمیرسه میشه بهش اعتماد کرد.بعد اینکه قبول کرد باهام دوس بشه ازش قول گرفتم که شمارمو اگه به کسی نده با موبایلم زنگ بزنم که اونم قول داد و قسم خورد که به کسی نمیده(خطم دایمی بود و بنام خودم بود میترسیدم شکایت کنن تو دردسر بیفتم). با موبایلم زنگیدم بعدش اونم با موبایلش یه اس داد از اون به بعد اس بازی هامون شروع شد قرار گذاشتیم همو دیدیم اونو نمیدونم اما من خیلی ازش خوشم اومد چون چهره جذابی داشت اندامشم خوب بود.نمیدونم از خوش شانسی من بود یا ...که اس داد گفت پسندیدمت.دو روز بعد ساعت 11 شب گذشته بود که اس داد میتونی بیای پیشم منم از خدا خواسته گفتم البته که میتونم ادرسشونو پرسیدم کامل توی اس برام نوشت.سریع لباس پوشیدم و چندتا دروغ سرهم کردم تحویل مامان بابام دادمو از خونه زدم بیرون یه آژانس گرفتم رفتم.رسیدم سرکوچشون زنگیدم گفتش که پشت در وایمیستم صدای پاتو شنیدم درو وا میکنم کارا طبق برنامه پیش رفت و برا اولین بار پامو گذاشتم تو خونش.همینکه وارد شدم تو بغل گرفتیم همو لبای همو یکم خوردیم اما چون استرس داشتم نمیدونستم چیکار میکنم.یه نیم ساعتی باهم حرف زدیم استرس منم برطرف شد بچه شم خوابوند(یه دختر2ونیم ساله داشت).جامونو انداخت که بخوابیم(تختاش یه نفره بودن).باهم رفتیم زیر پتو همدیگه رو بغل کردیم و کلی لب و زبون همو خوردیم و سینه هاشم حسابی خوردم که بدجور حشریش زد بالا میگفت 2 ساله که سکس نداشته واسه همینم تشنه کیر بود.بعد یه حال اساسی دست کردم تو شرتش که دیدم یه کس پف کرده و خیس داره برا کیر له له میزنه اونم کیر منو تو دستش گرفته بود وفشارش میداد که دیگه طاقت نیاورد روی شکم خوابید با دو دستش از پشت کوسشو قشنگ باز کرد اما هیچی نمیگفت هردو ساکت بودیم داشتیم کار خودمونو میکردیم که سر کیرمو با کرم چرب کردم اروم اروم فرستادمش تووو..که اروم گفت بذار چند لحظه بمونه تو این حالت تا جا باز کنه آخه 3سال بود کسی دست بهش نزده بود خیلی تنگ بود یکم که جا باز کرد خودشو تکون داد که به کارم ادامه بدم تلمبه ها شرو شد تند تند میزدم تا میخواست آبم بیاد میکشیدم بیرون که آبم نیاد چون هیچی نبود به کیرم بزنم که دیر بیاد مجبور بودم با آب سرد بشویمش تا دیرتر بیاد.دوباره اومدم دراز کشیدم روش کردم تو کسش تلمبه هامو سریعتر کردم که دیدم سرشو گذاشته رو بالش و دت و پاهاش شل شدن منم همینجوری تلمبه میزدم که دیدم اصلا صداش در نمیاد صداش کردم جواب نداد بدجور ترسیده بودم فک کردم براش اتفاقی افتاده نشستم کنارش داشتم فک میکردم که چه خاکی سرم کنم که دیدم داره صدام میکنه از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم برگشت به سمت من و یه دستشو باز کرد که برم تو بغلش رفتم بغلش کیرم که از ترس خوابیده بود دوباره جون گرفت اینبار سمیرا خودش کیرمو گرفت کرد تو کسش یکم تلمبه زدم که منو برگردوند خودش آب منم اومد زود هلش دادم کیرم از کسش در اومد و آبم پاشید رو شکمم و یکمم رو پتو ریخت.که لباسش تمیز کرد گرفتیم خوابیدیم.نزدیکای صب بود که احساس کردم کیرم خیس شد از خواب پریدم دیدم سمیرا داره با یه چیزی کیرمو میماله که از بوش فهمیدم روغن زیتونه دید که نیدار شدم دوباره اومد نشست رو کیرم دراز کشید روم و سینه هاشو چسبوند به صورتم بعد چند دیقه بالا پایین پریدن برگشت 4 دست وپا شد منم از پشت کردم تو کسش میخواست ابم بیاد که وایسادم تا نیاد دیدم سمیرا با یه حالت خجالتی گفت میتونی از کون بکنی منم قبول کردم و گفتم با کمال میل..طفلک میترسید چندشم بیاد نمیدونست هر مردی ارزوشه از کون بکنه.روغن زیتونو برداشت هم به کیرم مالید و هم سوراخ کونشو حسابی چرب کرد دمر خوابید یه پاشو جمع کرد تو شکمش اونیکی پاشو باز کرد میگفت اینجوری دردش نمیاد منم اروم سر کیرمو فشار دادم تو کونش نمیرفت با هر بدبختی بود کردم تو کونش لذتی که داشتمو نمیدونم چه جوری توصیف کنم چندتا تلمبه زدم دیدم ابم اومد که خودش متوجه شد کونشو محکم به کیرم فشار داد گفت بریز توش منم اطاعت کردم و ریختم توش سمیرا هم دستشو گذاشت روی رونم و منم از پشت بغلش کردم و سینه هاشو گرفتم تو دستام دوباره کنار هم خوابیدیم کیرمم که خوابید خودش اومد بیرون.ساعت 8 بیدار شدیم صبونه خوردیم و خداحافظی کردم رفتم.با سمیرا 23 ماه باهم بودیم که تو این مدت کلی سکس و خاطرات تلخ و شیرین داشتیم..
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
جدایی پریچهر از منصور

صدایی از اونور خط نمیاد اما گوشی توی مشت من انگار خشک شده. قاعدتا باید خوشحال میشدم وقتی اون همه اشتیاق توی صداش موج می زد، شده بود همون دختر شر و شیطون و شاد همیشگی اما حتا نتونستم بهش تبریک بگم یا از خوشحالیش ابراز رضایت کنم. یه زندگی به چه قیمتی درست شد و یه زندگی به چه قیمتی از هم پاشید؟ کجا اشتباه کردم؟ عاشق شدنم اشتباه بود یا ازدواجم؟ ادامه تحصیل و بلند پروازیم اشتباه بود یا کار کردن تو دفتر بهترین استاد دانشکده؟ شاید هم... از کجا مهره های این دومینو شروع کرد به فرو ریختن؟
نمی دونم لرزم به خاطر یادآوری اتفاقات افتاده است یا سرمای بهمن ماه. بخاری ماشینو روشن می کنم. دلم می خواد برگردم توی رختخوابم. به آغوش گرم فرزین. دلم می خواد زمان به عقب برگرده. به اون غروب کم رنگی که موکلم با پالتو و بوت زرشکی و رنگ پریده اومد توی دفترم و گفت طلاقشو از شوهرش بگیرم. یا نه برگرده به یه کم جلوتر به صبحی که شوهرشو دست کم گرفتم و براش توی دلم خط و نشون کشیدم. به همون صبح کذایی که فرزین می خواست تو بغلش نگهم داره و من نذاشتم. چقدر احمق بودم. همون صبحی که از فکر دادگاهِ روز بعدش همچنان توی رختخواب از بی خوابی تقلا می کردم تا این که زنگ ساعت مثل پتک کوبیده شد توی سرم. 6 صبح شده بود بدون اینکه حتی چند دقیقه خوابیده باشم. چشمامو به سختی از هم باز کردم. کورمال کورمال پیش از این که فرزین از خواب بیدار بشه زنگ ساعت رو بستم. هنوز بعد از سال ها عادت های زندگی دانشجویی رو ترک نکرده بودم. توی تاریک و روشن اتاق صدای نفس های منظمش رو می شنیدم. مثل همیشه حسودیم شد به آرامش و خواب راحتش. همیشه هم در جوابم می گفت "ول کن این کار کوفتی پر استرسو. والا به خدا همه جوره به من ثابت شده که تو هم می تونی رو پای خودت وایسی ولی جان من بیا دو روز مثل یه خانوم بدون فکر کار بشین تو خونه ببینم بازم بی خواب می شی!" حق با فرزین بود اما عاشق کارم بودم و متنفر از نشستن توی خونه.
آباژور روی پاتختی رو روشن کردم. طاق باز خوابیده بود و سینش آروم بالا و پایین می شد. در آستانه 40 سالگی حتی یک تار موی سفید هم نداشت. مشکی یک دست. مثل چشم و ابروش. از پدرش به ارث برده بود. اولین تار موی سفیدی که توی 33 سالگی روی سرم سبز شد کلی سر به سرم گذاشته بود. جمعه بود. با اخمای در هم جلوی آینه نشسته بودم که اومد پشت سرم یه دستشو زد به کمرش و یه دستشم گرفت زیر چونش، چشماشو یه نمه تنگ کرد و گفت: "دیگه پیر شدی مهتاب، باید کم کم به فکر خودم باشم. بذار ببینم دست و پات لق نشده؟" دستامو که داشت بالا و پایین می کرد توی آینه نگاهمون افتاد به هم. لبخندش محو شد. خم شد و گونه زبرشو چسبوند به گونه ام. از کشیده شدن ته ریشش به پوست صورتم دلم غنج رفت. کمی که صورتشو به صورتم مالید، گفت: "مهتاب جان یه تار موی سفید بغض کردن داره؟! پاشو دختر پاشو تا من اصلاح کنم آماده شو بریم رودهن برات زخالخته بخرم." می دونست عاشق زخالخته ام. ناخودآگاه لبام به خنده باز شد. دوباره خندید و گفت: "آهان این شد یه چیزی. دیگه نبینم مهتابم بره پشت ابرا. پاشو حاضر شو تا پشیمون نشدم."
پیش از خاموش کردن آباژور آروم خم شدم و توی خواب گونشو بوسیدم. خواستم پتو رو کنار بزنم که دستشو انداخت دور کمرم و افتادم تو بغلش. تنش طبق معمول گرمتر از تن من بود. بدون این که چشماشو باز کنه سرشو فرو کرد تو گردنم و فشارم داد به خودش. آروم گفتم "فرزین جان دیرم می شه باید برم" با صدای بم و خوابالودش غرغر کنان گفت "ای تو روح این کار کردن تو که دو دقیقه نمی شه زنمو تو بغلم نگه دارم. شب زود میام دیر نیایا" خودمو آروم از بین بازوهاش کشیدم بیرون. آباژور رو خاموش کردم و از اتاق بیرون رفتم. هنوز در یخچال رو باز نکرده بودم که چشمم افتاد به دستخط فرزین. نوشته بود: "اولا بابت دیر اومدن دیشب هزار تا معذرت و هر چی هم خانومم بخواد رو چشمم، دوما دیروز موکل جدیدت زنگ زد گفت قرارِ پس فردا (الان که داری یادداشتمو می خونی دیگه یعنی فردا عزیزم) قطعیه که فردا (یعنی دیگه امروز) بیاد تهران؟ یه زنگ بزن بهش" اخمام رفت تو هم. آرزو به دلم مونده بود یک بار فرزین پیغامای مربوط به منو به موقع بهم برسونه. گاهی که کار واجب داشت یا منتظر تماس خارج از کشور بود تلفن خونه رو هم روی موبایلش دایورت می کرد و بیشتر وقتا پیغامای منو با تاخیر بهم می رسوند. گاهی فکر می کردم فرزین عمدا این کار رو می کنه تا من یا قید کارمو بزنم یا گوشی خرابمو که هر موقع خودش دلش می خواست درست کار می کرد، عوض کنم. ولی عوض کردن گوشی برام به اندازه یه اسباب کشی سخت بود.
تا به دفتر برسم موکلم خودش زنگ زد. هر بار که تماس می گرفت یا هر بار که می دیدمش یا چشمم به پرونده اش می افتاد ته دلم خالی می شد و احساسات ضد و نقیض همراه با عذاب وجدان روی شونه هام سنگینی می کرد. باید طلاق دختری رو از شوهرش می گرفتم که به پدرش مدیون بودم. پدرش نه تنها توی دانشگاه که بعدها در دفتر کارش هم استادم بود. حالا چند سالی بود که با کوله باری پر از تجربه که همه رو هم مدیون دکتر بودم، برای خودم کار می کردم. تمام حس رضایت و غرور ناشی از موفقیت در کارم در یک بعد از ظهر پاییزی کم رنگ با ورود دختری به دفترم که یقه بارونی زرشکیشو تا گردنش بالا کشیده بود، از بین رفت. امکان نداشت کسی یک بار این دختر رو ببینه و بعد بتونه چشم های سرشار از شیطنتش رو فراموش کنه. اگرچه اون روز از برق چشماش خبری نبود و آرایش غلیظش هم نتونسته بود رنگ پریدگی چهرشو پنهان کنه. با دیدنش تو اون حال یاد روزایی افتادم که دکتر اعتمادی مثل مرغ سر کنده توی بیمارستان بالای سرش بود و به ندرت توی دفتر پیداش می شد. اون روزا مسئولیت من توی دفتر بیشتر شده بود. چطور می شد اون روزا رو فراموش کرد. دکتر پیر شد تا پریچهر رو به زندگی عادی برگردونه. نفسش به نفس راحت و خوشبختی این دختر بسته بود. دختری که از من خواسته بود بی سر و صدا بدون این که پدر و مادرش بفهمن طلاقش رو از شوهرش بگیرم. شوهری که به وضوح هنوز برای پری می مرد. یادآوری صدای فریاد شوهرش اون روز تو دفتر هنوز هم رعشه به اندامم میندازه.
اون روز صبح بعد از خوندن یادداشت فرزین بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون. می دونستم پریچهر باید توی راه باشه. همین که توی پارکینگ پارک کردم امان مثل جن بالای سرم ظاهر شد. مثل همیشه سریع گفت "سلام خانم دکتر خبری نشد؟" از هول بودن همیشگیش خندم گرفت و گفتم "اسمت امانه اما امون نمی دی که به آدم. بذار برسم آخه. خبری بشه خبرت می کنم. گفتم که یه کم صبر داشته باش" تا به دفتر برسم تو آسانسور مخمو خورد. اهل کابل بود و سرایدار مجتمع بود. بعد از حامله شدن زنش میفتن دنبال سقط جنین که تصادف می کنن و جنین حاصل از هماغوشی شتابزده امان و عفیفه یه جایی وسط خیابون مولوی سقط می شه. ازم خواهش کرد پیگیر کاراش بشم و این روزا منتظر دیه جنین سقط شده ای بود که زندگی محقرشونو از این رو به اون رو کنه.
تو دفتر یادم اومد که سهراب تا غروب کلاس داره و نمیاد. سال آخر فوق بود. دکتر اعتمادی ازم خواسته بود تو دفتر من مشغول بشه. منو یاد دوران دانشجویی خودم تو دفتر دکتر مینداخت. با خیال راحت مانتو و مقنعمو آویزون کردم و زدم تو سر چایی ساز تا آب جوش بیاد. مانتوم گوشه اتاق بهم دهن کجی می کرد. منو یاد این مینداخت که هیچ وقت باب دل فرزین لباس نپوشیدم. دوست داشت شیک و پیک و خوشبو باشم اما به خاطر کارم به چند دست مانتو شلوار پارچه ای تو تونالیته های مشکی و خاکستری و سورمه ای ضمیمه شده بودم. تو دادگاهایی هم که سگ می زد و گربه می رقصید و همینجوریشم دید خوبی نسبت به وکیل زن نداشتن همین مونده بود که تبپ بزنم و عطر نایت رُز سوغاتی فرزین از دبی رو هم استفاده کنم. انقدر گاهی وقتا کارم طول می کشید که با همون سر رو ریخت تو مهمونیا فرزینو همراهی می کردم و صدای اعتراض فرزین به وضوح از نگاه رنجیدش هویدا بود. از ته نگاهش می خوندم که دلش می خواد داد بزنه "آخه مهتاب طوری می شه یه دست لباس مرتب و یه شیشه عطر تو اون دفتر کوفتیت بذاری واسه مواقعی که نمی تونی بری خونه آماده بشی؟!" اما همیشه زور پرونده های زیر دستم به دوام قول های مکرر من به فرزین می چربید و لذت حاصل از کارم تو زندگی شخصی کورم می کرد.
با صدای زنگ دفتر از جام پریدم. سهراب کلید داشت و اون روز هم کلاس داشت. به جای فکر کردن هول هولکی مانتو و مقنعه رو تنم کردم. در باز شده و نشده یه مرد با قد و هیکل متوسط و تیپ مردونه با قدم های محکم وارد دفترم شد و انگشت اشارشو به نشونه تهدید به سمتم گرفت و گفت "گوش کن خانم وکیل! اگه ساکت نشستم و سراغ باباش نمی رم فقط به خاطر به هم نخوردن آرامش اون خانوادست. مطمئن باشید این داستان بی سر و صدا اما به نفع من تموم می شه. اگر فکر کردید با این چند سال سابقه می تونید پریچهر رو از زندگی من بیرون بکشید اشتباه کردید. دارین وقتتونو تلف می کنید خانم وکیل! من طلاق نمی دم زنمو، بهتره خودتون پاتونو از وسط این ماجرا بیرون بکشید وگرنه مجبور می شم به روش خودم عمل کنم"
صدای کوبیده شدن در اتاق منو متوجه رفتنش کرد و از بهت بیرونم کشید. اصلا نفهمیدم چطور شد! چایی ساز از جوش افتاده بود. روی صندلیم ولو شدم. چشمم روی میز به گواهی پزشکی قانونی و درصد کبودی های روی تن پریچهر افتاد و احساسات زنانه ام در همدردی با همجنسم زد بالا. همیشه حالم به هم می خورد از مردایی که زنشونو مثل کیسه بکس محل فرود آوردن مشتاشون می کردن و بعد هم مرد بازی در میاردن که طلاق نمی دم! توی دلم دستامو برای مهندس منصور برومند مشت کردم و گفتم "فردا توی دادگاه دارم برات آقای مهندس".
زنگ زدم به پریچهر. صدای محیط نشون می داد که باید رسیده باشه تهران. دختره دیوانه حتما کله سحر راه افتاده بوده تو جاده. صداشو شنیدم که داشت فحش می داد "مرتیکه عوضی بزنم داغون کنم ماشینشو رانندگی از یادش بره" از قلدر بازیش پشت ماشین شاسی بلندی که هنوز نمی دونستم منصور انداخته زیر پاش تعجب نکردم، اگر غیر از این بود و آروم بود باید تعجب می کردم. با عصبانیت گفت "مهتاب اعصاب ندارم. تهران پارسم تا یک ساعت دیگه می رسم دفترت. منصور اگه زنگ زد تو از من بی خبریا" تو دلم گفتم خبر نداری که چند دقیقه پیش شازده شوهرت داشت این جا منو تهدید می کرد.
اون روز بعد از اومدن پریچهر تا غروب تمام مدارک رو دوباره چک کردم تا طبق معمول تو دادگاه مو لای درز کارم نره. پری از این که منصور صبح تو دفتر من اونجوری گرد و خاک کرده بود به وضوح ضعف رفته بود. با خودم فکر کردم اینم شده مثل درصد زیادی از زنای ایرانی که از یه طرف از شوهره کتک می خورن از طرف دیگه واسش غش و ضعف می کنن.
شب فرزین برنامه داشت برام. از من زودتر رسیده بود خونه. به محض این که رسیدم از دم در بغلم کرد و لباش رفت رو لبام. این اواخر انقدر درگیر کار شده بودم که برای فرزین کمتر وقت میذاشتم. حق داشت بعد از اون همه بد اخلاقی و گرفتاری من این همه تشنه باشه. خوشم نمیومد یهویی غافلگیرم کنه اما با همون تماس اول. با حس نرمی لباش با لبام ولو شدم تو آغوشش. زبونشو که فرستاد تو دهنم مثل تشنه ای که به آب رسیده شروع کردم به مکیدنش. همزمان که لبای همو می خوردیم دستاش لپای کونمو فشار داد و لباشو با گفتن یه جووونِ کشیده از لبام جدا کرد و دوباره شروع کرد به مکیدن. مقنعه ای که ازش متنفر بود از عقب افتاد دور گردنم. داشتم فکر می کردم که وای الانه که سر درآوردن مقنعه کفری بشه. اگه شال سرم کرده بودم نیازی به درآوردنش نبود. اما بی توجه به مقنعه که پیچیده بود دور گردنم مانتومو بالا زد و دستش رفت سمت زیپ شلوارم. سعی کردم فکرای بیخود رو دور بریزم و باهاش همراهی کنم و از مردی که مدتی بود از خودم دریغش کرده بودم لذت ببرم و بهش لذت بدم. زبونمو کشیدم روی لبش و اونم با ولع بیشتری شروع کرد به مکیدن لبم. دستش آروم آروم رفت توی شورتم. انگشتای گرمش که به چوچولم خورد خیس کردم خودمو. تازه انگار یادم اومد چقدر دلم فرزینو می خواست. انگشتام فرو رفت توی موهاش. دستشو که خواست از شورتم در بیاره با ناله و اعتراض با یه لحن کشدار و حشری گفتم "درش نیااار فرزییین..." یه لبخند از سر رضایت زد و دستشو انداخت زیر زانوم و بلندم کرد. دهنمو با دهنش بست و رفت سمت اتاق خواب و آروم گذاشتم روی تخت. مقنعمو خودم در آوردم و پرتش کردم گوشه اتاق که از چشمش دور نموند اما به روش نیاورد و به درآوردن بقیه لباسام ادامه داد. وقتی لخت روم دراز کشید، وقتی گرمای تنشو با تمام تنم حس کردم، وقتی شروع کرد به مالوندن وسط پاش به وسط پاهام دلم می خواست همون موقع محکم تمام کیرشو فرو کنه توم و به اوج برسم و راحت بشم. داشتم پر پر می زدم براش اما انگار فرزین هیچ عجله ای نداشت. شاید می خواست یه جوری بهم بفهمونه بیش از حد این مدت بهش بی توجهی کردم. با یه دستش دستامو کشید بالای سرم و با دست دیگه اش شروع کرد به مالوندن سینه های تپل و نرمم. همین که لبامو ول کرد صدای آه و ناله کشدارم بلند شد. دستاشو دو طرف سرم روی بالش تکیه داد و خیره شد تو چشمام و گفت "چطوره؟" سرمو بلند کردم و لباشو مکیدم. یه کم خودشو بلند کرد و کیر شق شدش آروم آروم راه خودشو پیدا کرد و فرو رفت توی کس خیس و داغم. وقتی حس کردم سر کیرش به جی اسپاتم خورد گفتم همون جا نگهش داره. همه تنم داغ شد و تنم خیلی خفیف لرزید و برای بار اول ارضا شدم. مهلت نفس کشیدن بهم نداد. شروع کرد به کمر زدن و منم همزمان با عقب جلو کردنش کمرمو هماهنگ باهاش حرکت می دادم. حس کیر داغش توی کسم بند بند تنمو غرق لذت کرده بود و صدای آه و ناله فرزین با هر بار کمر زدنش حس خوبی بهم می داد. حس خوب یکی شدن با کسی که دوسش داشتم و دوسم داشت. دلم می خواست زمان همون جا وامیستاد و تو اوج لذت باقی می موندیم. صدای آه کشیدنم با تندتر شدن حرکت کمر فرزین به ناله های بلند تبدیل شده بود. وقتی کسم دور کیرش شروع کرد به دل دل زدن همون جا نگهش داشت تا تمرکزمو از بین نبره و بتونم اوج لذت رو تجربه کنم. می دونست تو آخرین لحظات ارضا شدنم دلم می خواد نگهش داره و کمر نزنه. وقتی از حال رفتم و آب کسم راه افتاد آروم کیرشو کشید بیرون. شروع کرد به بوسیدن گردن و سینه هام. وقتی نوک زبونشو دور حلقه قهوه ای سینه هام چرخوند باز تحریک شدم و صدای آهم بلند شد. چرخیدم به شکم تا از پشت بذاره تو کسم. عاشق این پوزیشن بود و می گفت اینطوری تنگ تر می شی. بالش خودشو گذاشت زیر شکمم و آروم از پشت گذاشت تو کسم. پشت گردنمو گازای کوچیک می زد و قربون صدقم می رفت. آروم دم گوشم گفت "بریزم آبمو تو کونت؟" طبق معمول گفتم "نه دردم میاد" و طبق معمول جواب داد "فقط سرشو می کنم" با این که سعی کرد آروم سر کیرشو بکنه تو کونم ولی درد تو تمام تنم پیچید. پشت گردنمو یه گاز محکم گرفت و بعد از چند دقیقه بازی کردن با سوراخ کونم سر کیرشو فرو کرد تو سوراخ تنگش و یه کم نگهش داشت. حالم که جا اومد آروم آروم فشار داد و درد کم کم با لذت همراه شد و بعد از چند دقیقه کمر زدن کیرش شروع کرد به دل زدن و تمام آبشو توی کونم خالی کرد و بی حال افتاد کنارم. خیس عرق شده بودیم. انگار کوه کندیم. اون شب بعد از مدت ها بی خوابی و درگیری فکری، تو آغوش امن و گرم فرزین بدون فکر دادگاه فرداش از هوش رفتم. دادگاهی که ای کاش خواب می موندم و هیچ وقت پام بهش نمی رسید.
گرمای بخاری ماشین یه کم حال خرابمو بهتر کرد. آهسته شروع کردم به رانندگی. به جز شرکت جای دیگه ای به ذهنم نمی رسید که بتونم شب رو توش بگذرونم. هیچ جوری هم نمی شد زمان رو به عقب برگردوند. اون شبی که بعد از مدت ها با لذت سکس و هم آغوشی فرزین صبح شد، حتا نمی تونستم فکرشم بکنم که منصور برومند چه خوابی برام دیده و چطور می تونه منو با سابقه درخشان کاریم در عرض چند دقیقه تو دادگاه خلع سلاح کنه. اون روز تو دادگاه به محض وارد شدن خودش و وکیلش دنیا دور سرم چرخید. پوزخند گوشه لب حامد و حالت احمقانه و شوک زده صورتم حالمو از خودم به هم می زنه هر موقع که یادم میاد. نگاه منصور داد می زد یک هیچ به نفع من خانم وکیل! طول کشید تا تونستم خودمو جمع و جور کنم. به تته پته افتاده بودم. حالم افتضاح بود. احساس می کردم فشارم داره میاد پایین. حامد ولی مصمم نشسته بود کنار منصور و خیره تو چشمای وغ زده من انگار که مطمئن بود بازی رو می بره.
وقتی حامد به راحتی با شاهد و مدرک ثابت کرد که منصور روی پریچهر دست بلند نکرده و اصلا تو حول و حوش تاریخ جراحت ها شمال نبوده و همیشه تمام و کمال خرج و مخارج زنشو پرداخت کرده و حتی هیچ وقت کوچکترین بی احترامی یا توهینی به همسرش نکرده، خیس عرق شدم. تازه یکی یکی دروغای شاخ دار پری برام روشن شد. پری فراموش کرده بود که سرایدار ویلا و زنش به سفارش منصور تمام حواسشون به عشق و زندگی آقاست مبادا خم به ابروی خانم بیاد. فراموش کرده بود که میان تو دادگاه و چه راست و چه دروغ به نفع منصور شهادت می دن. گرچه از شواهد و مدارک و نگاه پریچهر مشخص بود که بندگان خدا دروغ نمی گن.
منصور باهوش تر از چیزی بود که پری تو ذهن من ساخته بود. از تمام کارای زنش تو اون مدت که ما دنبال جمع کردن مدارک طلاق بودیم خبر داشت و به اندازه کافی فرصت داشت تا بگرده دنبال نقطه ضعف وکیل زنش. می تونستم حدس بزنم که این یکی از آسون ترین پرونده های حامد بوده. فقط منتظر بودم دادگاه تموم بشه تا از پری بپرسم چی باعث شده که برای طلاق از منصور به جایی برسه که خود زنی کنه و خودشو آش و لاش کنه تا بتونه سر پزشکی قانونی و وکیلشو شیره بماله که طلاقشو از منصور بگیره. از دستش عصبانی بودم که با دروغاش اعتبار حرفه ای منو به بازی گرفت و خرابش کرد. عصبانی بودم که باعث شده بود بعد از اون همه سال حامد دوباره سر راهم قرار بگیره و به راحتی به زانوم در بیاره. حامدی که روزگاری عشق اول و آخرم بود و جونشو هم برام می داد حالا هم به لحاظ حرفه ای و هم روحی چنان ضربه فنیم کرده بود که می دونستم تا مدت ها نمی تونم از جام بلند بشم. نگاه پیروزمندانه منصور تا عمق استخونمو از درد سوراخ کرد. خانم وکیل گفتنش با اون لحن تمسخر آمیز روی مخم رژه می رفت. مردی که فکر می کردم زده زنشو لِه کرده حالا پاک و مبرا از هر تهمتی رو به روم بهم پوزخند می زد. با این که منصور در برابر پریچهر نامرد نبود اما در مورد من کم نامردی نکرد. رفت دنبال وکیلی که می دونست من با دیدنش قافیه رو می بازم. فقط به این مسئله فکر نکرد که ممکنه سر این نامردیش زندگیمو هم به باد بدم. به چه قیمتی؟ به قیمت از دست ندادن زنش. پریچهری که هنوز اصرار داشت از منصور جدا بشه. هنوز صدای التماسش به منصور تو حیاط دادگاه تو گوشم زنگ می زنه "منصور اگه واقعا دوسم داری طلاقم بده و راحتم کن. اگه عاشقمی راضی به عذابم نباش و بذار برم...خواهش می کنم منصور..."
نگاه خیره حامد نگاهمو به سمتش برگردوند. اومد روبروم ایستاد. تک و توک تار موی سفید تو موهاش داشت. هنوزم خوش قیافه بود. برعکس دوران دانشجوییمون که آه نداشت با ناله سودا کنه اتو کشیده و شیک بود. ولی عطرش همون عطر همیشگی بود. عطری که اولین بار خودم برای تولدش خریده بودم و هر موقع ازش استفاده می کرد یه جایی رو پیدا می کردیم که سرمو فرو کنم تو گردنش و ببوسمش. حالا اما بعد از چند سال با حس دوباره اون عطر دیگه دلم نمی خواست سرم فرو بره تو گردنش، حالا عطرش داشت دنیا رو روی سرم خراب می کرد. سرم به دوران افتاده بود. دوباره دیدنش، نگاهش و یادآوری خاطرات مشترکمون داشت با خنجر توی قلبم یه چاله بزرگ می کند. با استیصال خیره شدم تو چشمای کشیده قهوه ایش. کم مونده بود اشکم در بیاد. حرف نمی تونستم بزنم. حرف زدنم برابر می شد با زار زار گریه کردنم. یه نگاه به ساعت مچی گرون قیمتش کرد و دوباره خیره شد تو چشمام. پوزخند زد و خیلی مطمئن و مصمم بدون این که حتی صداش بلرزه گفت "بعضی زخما خیلی درد داره مهتاب. دردش خوب می شه کم کم اما جاش واسه همیشه می مونه" با مهتاب گفتنش قلبم ریخت. حرفشو زد و رفت و ندید که چطوری تو حیاط دادگاه فرو ریختم. نگاهم به پشت سرش خیره موند. از پریچهر و منصور هم خبری نبود. مونده بودم وسط حیاط شلوغ دادگاه با یه دل، پر از غم عالم و یه عالمه سوال بی جواب که تا به جوابشون نمی رسیدم بازم از یه خواب راحت خبری نبود. من مونده بودم یا یه اعصاب داغون و یه شخصیت شکست خورده که اگه با خودم می بردمشون خونه حتما کفر فرزین در میومد و باز ازم می خواست کارمو رها کنم. می دونستم هنرپیشه خوبی واسه پنهانکاری نیستم و چشمام پیش از زبونم غم توی دلمو لو می ده اونم برای شوهری که از چشماش بهم بیشتر اعتماد داشت و حتی روحش هم از داستان من و حامد و دل لعنتیم خبر نداشت...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
پرده بکارتشو بردارم یا نه؟

سلام بر دوستان من 24 سالم الان اگه قرار باشه از گذشته بگم خیلی باید حرف بزنم خاطرات سکسی من جالب هستن!
از اواخر ماه بهمن 1391 میخوام بگم:
برادر من یک مغاز خدمات کامپیوتری داره که در اوخر بهمن ماه دنبال یک شاگرد برای باز کردن درب مغازه در صبح میگشت.گشتو گشتو گشت تا یک دختر رو پیدا کرد واسه این کار از جایی که من از مغازه واجناس و قیمت ها بیشتر سر درمیاوردم برای پاره ای از توضیحات یک روز بعداز اومدن اون دختر سر کار تو مغازه دیدمش.
دختری چادری با آستینچه و اصلاح نکرده با خودم گفتم ه زدی ب کادون آخه شب قبلش کلی برنامه ریخته بودم واسه مخ زدنش ندیده بودمش که خلاصه رفتیمو دیدمش با اینکه یک شخص کاملا سخت ب نظر میرسید اما من به گویش مزخرف و خودمونی خودم پایدار بودم عادت کردم ترک عادتم مرضه دوستان کلی براش از جنسا گفتم مثلا اینکه برای قیمت دادن به مشتری باید به گوشای مشتری نگاه کنی بعد قیمت بدی و گاهی مشتری پرونی تاثیر گذاره و کلی حرف دیگه که با گفتنش از طرف من اونو به خنده وا می داشت من حرفایی عادی میزدم ولی اون می خندید شایدم من از بس چرت میگم برام همه چی عادی شده خلاصه اینکه با تو خطابش کردم و شمارمو روی دفتر کار براش نوشتم ک در مواقع ضروری باهم تماس بگیره هر روز روزی 3 ساعت یا 4 ساعت بش سر میزدم تو اون ساعت کلی میخندوندمش دروغ نباشه از روز دوم به بعد از قصد نمک میرختم تا یک هفته ای گذشت من مغازه نبود به گوشم رسوندن که داداش در تعجبه چرا این دختر عوض شده زود میاد سر کار دیر میره نوع لباس پوشیدنش عوض شده اصلاح می کنه!
وقتش بود فکر کنم تونسته بودم روش تاثیر بذارم رفتم تو جزئیات که چه رشته ای می خونی اسمت چیه و...
شب شد یکی اس داد حدس میزنید کی می تونست باشه آره خودش بود به بهونه درس اس داده بود ولی من ک میدونم برای چی اس داده بود می خواسته منم شمارشو داشته باشم!
از اونجایی که من باتجربه هستم نوشتن این داستان جدیدو ب دست گرفتم!
کلی بش نخ دادم اما انگار نمی فهمید اصلا حالیش نبود بعد یک اس دادم بهش گفتم:شنیدی یکی ب یکی نخ میده
اس داد آره
گفتم تو چشات ضعیفه باید بهت طناب بدم!!
یک روز دیگه که حواسم نبود شارزم تموم شد براش درخواست تماس فرستادم یک هو دیدم یک کارت شارز 2000 تومانی فرستاده واو پسر نمیدونی چه حالی می کنم با این نوع شارز کیف میده خلاصه فردا که رفتم پولشو بدم نمیگرفت هی میدادم می گفت نمی خوام اونجا بود که به زور کردم تو جیبش و یکمم خودمو بهش مالوندم که برخوردشو ببینم بدش نیومد دستمو گرفت به بهانه مقاومت در مقابل نگرفتن پول ای جونم فهمیدم که کارش ساختس هههه
از فرداش شروع به نوازش دستاش پشت میز میکردم
کم کم دستمو رو روناش گذاشتم دیدم بازم چیزی نگفت ای وای من هر چی می خوام همون میشه ای روزگار دستمو کم کم نزدیک نقطه عطف قضیه کردمو دیدم که نه نشد ک بشه دستمو گرفت با یک لبخنده ملیح روی لباش خیلی باحال بود گفتم ول کن دستمو من کاری نمی کنم نترس گفت قلقلکم میاد خووو آخه نوع گفتنشو دوست داشتم می خواستم بخورشم ولی نخواستم بفهمه من بی جنبم ههه
گفتم ای جونم باشه عزیزم دست نمیزنم گذاشتم رو روناش و شروع کردم به بازی کردن انگریبرتز که یهو دیدم بوسم کرد وای جایی من نبودی ک بفهمی چه حالی داد ولی من خودمو عادی گرفتم و دستشو بوسیدمو یک لبخند بهش زدم من اینم _ باید تشنه نگه داشت تا به هدف رسید!
دیگه هی خودش بهم نزدیکتر میشد اومد بوسید بعد اومد رو لبام منم گرفتم لبو تو مغازه سرویس کرده بودم کاسبیو رسما الان ک فکر می کنم بد خریتی بوده هااااا
بهش پیشنهاد خونه دادم قبول نکرد تریب ناراحتی برداشتم این روش همیشه جواب میده باعث شد قبول کنه!
بردمش خونه یکم تو بغلم گرفتمشو یکم باهم حرف زدیم از خاطرات در مغازه و رفتارامون بعد روسریشو در آوردم موهایی خرماییشو خیلی دوس داشتم شروع کردم به بوس کردن و لب گرفتن بینش توقف لازمه وگرنه نمیشه کاری کرد پس توقف میکردم حرف میزدم و با دستم کسشو میمالیدم از روی شلوارش بعد شروع کردم به خوردن گردنش و نفس دادن تو گوشاش و خوردن لاله گوشش نفس نفس میزد خیلی دوست دارم این حالتو نوشونه اینه که موفقی و بیخودی نمیخوری مانتوش زیپی بود اومدم زیپشو باز کردم سینهاشو شروع کردم به خوردن یکیش با دست دیگم سینه دیگشو میمالیدم وای صداش هنوز تو گوشم اسمو صدا میزد آه می کشید کیرم راست شده بود اومدم شلوارشو در بیارم که نذاشت آخ که چقدر بدم میاد از این قسمت کلی باید زبون بریزم.
به هر کلکی بود شلوارشو در آوردم دستو کردم تو دهنم بعد کشیدم روکسش آه میکشید
رفتم پاهاشو گذاشتم سر شونم گفتن نه جون من نه من باکرم خواهش میکنم دلم سوخت گفتم باشه نخواستیم اصلا از روش بلند شدمو رفتم اونورش دراز کشیدم رو به سقف چشامم بستم کفری شده بودم یک هو دیدم دستش رو کیرمه داره میمالونه به خودم نیاوردم دلخور خودمو نشون دادم دیدم زیپ شلوارمو باز کرد با دستش شروع کرد به بالا پایین کردن داشت برام جلغ میزد بش گفتم نکن من خودم بلدم این کارو فک کردی دست تو جادو می کنی دستشو کشید و من دوباره چشامو بستم بعد حس کردم سر کیرم خیس شد چشامو باز کردم دیدم داره کیرمو میخوره وای تا ته میکرد تو دهنش ای جونم همچین ملچ مولوچ میکرد که انگار داره بستنی قیفی مخوره.
5 دقیقه ای خورد تا آبم اومد بعد اومد تو بغلم گفت هر کار دوست داری بکن من برای توام این کیرت این من عزیزم بکن هر جا دوست داری ولی دیگه ناراحت نباش از من آخ کردم عقب تنگ بود هووووف کمر دوم دیر میومد من آروم میکردم کمتر دردش بیاد از پشت سینهاشو گرفته بودم تو مشتمو میکردمش پوست سفیدش و عطرش دیونم میکرد .
آب داشت میومد که کیرمو کشیدم بیرون چرخید ریخت رو صورت چقدر مهربون برخورد کرد خیلی کارش درسته یه دونه باشه!
هنوزم باهم دوستیم نمیدونم پرده بکارتشو بردارم یا نه؟؟کار درستی نیست!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
مریم پاک و مهربون

سلام خیلی وقته دوست دارم منم یه داستان بنویسم ولی تا حالا فرصت نکرده بودم! چند روز بیکارم حشرم زده بالا!
داستان مربوط میشه به زمستون سال 89.. سه سالی میشد که با مریم کات کرده بودم دختر خیلی خوب و باوفایی بود حدود 3سال با هم دوست بودیم یا بهتر بگم زندگی کردیم! باهاش تموم کردم خیلی هم ناراحت بودم چون اون عاشقم بود از همون اول! ولی من هر چقدر تلاش کردم نتونستم عاشقش بشم! روزهای خیلی خوبی با هم داشتیم..بعد از تموم کردنمون هم هر از گاهی باهم در تماس بودیم! ما مثلا توافقی تموم کرده بودیم! زمون دوستیمون مریم یه دختر پاک و مهربون بود بقدری فداکار بود که باورش برام سخت بود تنها عیبش این بود که عاشق من شده بود! هیچکس دیگه ای اینقدر به من محبت نکرد!! بگذریم اینی که میخوام بگم مربوط میشه به بعداز کات کردنمون!
عصری برف شدیدی بارید من عاشق برفم.. سر کوچه از تاکسی پیاده شدم کوچمون خلوت بود و برف همه جارو پوشونده بود هوا نارنجی بود میدونید که تبریز با برف و هوای سردش مشهوره.. اون روز تولد دختر داییم بود و قرار بود بریم اونجا رسیدم خونه دیدم همه رفتن ساعت حدود 6-7 بود دوست نداشتم زود برم و کلا وقتی خونه خالی میشد دوست داشتم تو خونه بمونم.. چند ماهی بود که با یه دختر دوست شده بودم ولی نمیتونستم بهش بگم بیاد خونمون چون دوس نداشتم با دوست دختر جدیدم رابطه داشته باشم.. چون خاطره خوبی از مریم بخاطر سکس نداشتم با اینکه سکس های فوق العاده احساسی رو باهاش تجربه کرده بودم ولی عذاب وجدان بعد از تموم کردن باهاش خیلی آزارم میداد.. خلاصه رسیدم خونه تصمیم گرفتم یکمی مشروب بخورم بعد آژانس بگیرم برم خونه داییم اینا.. شیشه مشروب رو گذاشتم روی میز مزه آماده کردم یاد مریم افتادم کلی خاطره باهاش داشتم.. پایه مشروب بود واسم.. خوب مزه درست میکرد! همینجوری که به خاطره هامون فکر میکردم 3،4 پیکی زدم.. یکمی سرم گرم شده بودم شیطونه میگفت زنگ بزن بهش! میدونستم اگه بهش زنگ بزنم حتما میاد! درجریان دوست دخترجدیدم بود و ما مثلا دوست معمولی بودیم! بعداز 3سال هنوزم دوسم داشت شاید هنوزم داره!! یاد سکسامون اونقدر تحریکم کرد تا بی اختیار و سریع شمارشو که حفظ بودم گرفتم! جواب داد بعداز کلی احوال پرسی گفت چه عجب یادی از من کردی؟ (چون اون به من زنگ نمیزد تا پیش دوست دخترم لو نریم..) گفتم داشتم مشروب میخوردم یاد تو و مزه هات افتادم! گفتم یه حالی ازت بپرسم!! خیلی ازم تشکر کرد به شوخی گفت هرچی بخوای برات درست میکنم منم زود یه تهارف مثلا الکی کردم و با خنده گفتم پس بیا منتظرتم اونم با خنده گفت رسیدم در رو باز کن! گفتم کووووشی؟ خندیدیم.. یه لحظه پشت تلفن ساکت شدیم پرسید جدی تنهایی میخوری گفتم آره! با خنده گفت اگه دعوت میکردی حتما میومدم! منم گفتم مگه دیر شده؟ گفت نه ولی مطمئنی؟ گفتم آره یه لحظه ساکت شد دودل بود از یه طرف خیلی دوس داش بیاد از یه طرف هم یه جور حس خجالت بینمون بود.. هر دومون میدونستیم که ما دوست معمولی هستیم.. میدونستیم که هیچوقت بهم نمیرسیم.. مریم هم دختر ول و لاشی نبود! بعد من هم با کسی دوست نشده بود.. بالاخره گفت پس پیک رو بریز تا خودمو برسونم! گفتم دیر کنی تمومه! قطع کردم.. خونشون تا خونمون یه ربع بیست دقیقه راه بود، 40 دقیقه بعد رسید.. تو این مدت همه چیو آماده کردم لباس تمیز پوشیدم عطر مورد علاقه مریم رو زدم..
رسیدنی زنگ زد درو براش باز گذاشتم.. اومد داخل.. خیلی شیک پوش بود قدش حدودا 170 با اندام لاغر.. دست دادیم مکثی کرد روبوسی کردیم و محترمانه تعارف کردم بیاد آشپزخونه! همونجا دم در ورودی پالتو کرمی شیکی که تنش بود درآورد یه شال صورتی هم سرش بود اونم در آورد.. یه پیرهن کوتاه و بهاری سفید تنش بود برای اون هوای برفی خیلی نازک بود! با شلوار جین چسبون! بلافاصله اومد نشست پیکش رو بسلامتی من بالا کشید آروم و کاملا محترمانه مثل دوتا دوست معمولی شروع کردیم به صحبت و درد دل و خوردن مشروب.. رفته رفته درصد مشروب خونمون که بالا میرفت نگاهامون سنگین تر میشد و بهم گره میخورد.. چشمهای درشتی داشت.. چشاش پر از غم و عشق و نیاز بود! کلا طوری باهام رفتار میکرد تا غیر مستقیم بگه بعد از من هیچی براش مهم نبوده! ... مشروب تموم شد! گفت دیگه نداری؟ گفتم بازم دارم ولی پاشو تا بفهمی چقدر مستی! آخه چشماش حسابی خمار شده بود.. پا شد یه نگاهی به دور و بر انداخت و حرفمو تائید کرد! یهو چشمش به عکسم که رو در یخچال چسبیده بود افتاد رفت سمت یخچال دنبالش رفتم تا نخوره زمین چون صاف راه نمیرفت.. وایسادم پشتش ، یکم به عکس نگاه کرد و گفت یادش بخیر! عکس مال زمونی بود که با هم بودیم.. و برگشت یه لحظه روبروی هم وایستادیم باز نگاهای سنگینمون بهم گره خورد.. یه قدم بینمون فاصله بود قلبم تند تند میزد.. بغلش کنم؟؟؟ این سوالی بود که تند تند تو ذهنم تکرار میشد گوشام داغ شده بود.. نگاه مریم نگاه ملتمسانه بود.. هل کرده بودم یه کمی که به طرفش رفتم خودشو ولو کرد.. بغلش کردم از شونه هام گرفت و خندید و تشکر کرد که مانع زمین خوردنش شدم.. قلبم بدجوری میکوبید و دستهام میلرزید.. همونطوری که بغلم بود سرشو بلند کرد به چشام خیره شد که دیگه نفهمیدم چی شد داشتیم از هم لب میگرفتیم خیلی محکمممم.. ضربان قلبم هی بیشتر میشد دیگه احساس میکردم صدای قلبمو میشنوه هردومون دستپاچه بودیم انگار اولین بارمون بود! داشتم بدنشو لمس میکردم.. انگار داشتم مرورش میکردم تا یادم بیوفته.. شونه هاشو ، پشتشو ، گردنشو ، باسنشو .. دستام بی اختیار فقط حرکت میکردن..! دیگه حسابی حشر بودیم.. لبامو از لباش کشیدم و از چونش شروع کردم به خوردنش از گردنش اومد سمت گوشاش نفسهای تندش میرفت توی گوشام و حسابی تحریکم میکرد زبونم از گردنش به گوشش که رسید آروم تو گوشم میگفت نه آرش نکن.. نه درست نیس.. و با این کارش میدونست که بیشتر تحریک میشم.. زبونم رو فرو کردم سوراخ گوشش.. محکم بغلم کرده بود که یهو خودشو ول کرد.. سرپا بودیم گرفتمش تا بخودش بیاد.. انگار داشت گریه میکرد گفتم شل شدی بیا بریم رو مبل با لحن عجیب که خیلی تحریکم میکرد گفت میدونم توام عاشقمی توام بدون من نمیتونی تو آرش منی تا همیشه.. اینارو گفت پاهاشو حلقه کرد دور کمرم شروع کرد به لب گرفتن و همزمان من از آشپزخونه درومدم رفتم حال روی کاناپه داشتیم از هم لب میگرفتیم که نشستم! تسلطش روم زیاد شده بود.. خوردن سینه هاشو خیلی دوس داشت حین لب گرفتن طوری حرکت میکرد تا سینه هاشو بخورم منم اینکارو با ولع زیادی انجام میدادم.. میخواستم پیرهنشو دربیارم تا راحت بتونم بخورم که گفت بریم اطاقت! اطاقم طبقه بالا بود چراغو روشن نکردم چون میدونستم تاریک دوس داره.. نور خفیفی از راهرو میزد به اطاق.. لباساشو یکی یکی درمی آوردم و همه جای تنشو میبوسیدم خیلی لذت میبرد منم وقتی میدیدم لذت میبره منم لذت میبردم.. کلا بیشترین چیزی که تو سکس بهم لذت میده دیدن لذت بردن طرف مقابلمه.. پیرهن و سوتینشو در آوردم.. خوابنده بودمش رو تختم و سینه هاشو میخوردم مریم یه دستش پشت سرم بود یه دستشم سینشو برام گرفته بود.. طاقت نداشتم میخواستم برم پایینتر... رفتم سراغ شیکمش لیس زدم اومدم پایینتر و همزمان دگمه های شلورشو باز کردم.. یکم تنگ بود باعث میشد شرتشم با اون در بیاد ولی فقط شلوارو کندم.. یکم خجالت کشید ولی لذت و شهوت خیلی قوی تر بود.. شرت توریش حسابی خیس شده بود آروم چند بار از رو شرت کسشو لیسیدم تحملم تموم شد شرتشو در آوردم بر عکس سینه هاش دوس نداشت کسشو بخورم نمی دونم چرا! شاید چون خیس میشد معذب میشد یا چندشش میشد نمیدونم! ولی من خیلی دوس داشتم مزه کسشو.. یه قطره مایع غلیظ ازش اومده بود از سوراخ کون شروع کردم تا روی کسش هرچی بود خوردم یه تکونی خورد و سعی داشت منو بکشه بالا.. یکم کسشو خوردم و هر چی آب داشت مکیدم رفتم دوباره سراغ سینه هاش سریع از سرم گرفت کشید سمت لباش و ازم لب گرفت انگار میخواست بدونه کسش چه مزه ای میده.. وقتی داشتیم لب میگرفتیم پیرهنم رو در آورد ولی هیچوقت شلوارمو در نمی آورد! روش نمیشد! تو گوشش گفتم باید تو درش بیاری.. چیزی نگفت و شلوار راحتی و شرتمو با هم زد پایین بعد با پاهاش کاملا در آورد.. کیرم شق درد گرفته بود میدونستم ساک زدن دوس نداشت.. تا کیرم به کسش خورد احساس لذت و راحتی کردم مریم بلافاصله جاشو با من عوض کرد خیلی عجله داشت 3سالی میشد که ارضا نشده بود.. من به پشت خوابیدم و مریم خوابید روم همینطور که داشت ازم لب میگرفت داشت کیرمو تنظیم میکرد تا بیفته لایه کسش.. این پوزیشن مورد علاقش بود هم خودش تکون میداد هم من و این حالت اونو سریع ارگاسم میکرد.. در عرض 10 دقیقه سه بار ارضا شد هربار که ارضا میشد یه دقیقه روم نفس نفس میزد باز شروع میکرد به تکون دادن کسش.. تو این حالت کیر من تحریک نمیشد بخاطر اون مریم راحت هرچقدر که میتونست خودشو ارضا میکرد.. وقتی دیگه حسابی شل شد گفتم حالا نوبته منه میدونست که باید چیکار کنه خوابید رو تخت طوری که روش به تخت بود پاهاشو بست و کونشو داد بالا ، لای پاش حسابی خیس بود اینبار من کیرمو تنظیم کردم که بیوفته لای کسش اونم با تکون هاش کمکم میکرد از اونجایی که دوست نداشت کونشو بکنم منم اصرار نمیکردم.. لاپایی از پشت حال میدادو آبمو میاورد.. شروع کردم به تلمبه زدن دراز کشیده بودم روش از پشت گوشاشو هم میخوردم.. با حس کردنِ کس لزجش با نوک کیرم به اوج میرسیدم نفس نفس میزدم مریم هم باهام حرفای سکسی میزد تحریکم میکرد.. محکم بغلش کردم.. تموم آبم رو ریختم همونجا لای کسش و ول شدم روش..

بالاخره تموم شد مرسی که خوندین امیدوارم برای شما هم مثل من لذتبخش بوده باشه ؛) اگه دوس داشتین بازم براتون از مریم مینویسم..
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سه تار

داشتنم می رفتم سمت خابگاه که احساس کردم صدام زد برگشتم دیدم آره خودش بود
دوید به سمتم و گفت :
- آقای محمدی ببخشید یه لحظه لطفا
- سلام خوبید شما خانم صابری
-ببخشید سلام یادم رفت ، سلام ممنون من خوبم ببخشید آقای محمدی من یه سوال داشتم می خواستم ببینم
شما خودتون ساز فروشی هم دارین یا کسی رو می شناسید بفروشه ؟
نفس نفس می زد . حرف هاشو تند تند با عجله ی خاصی گفت و بعد نفس بلندی کشید.
-من والا بله ، یعنی خودم که نه راستش فروشی ندارم ولی میتونم براتون یه ساز خوب تهیه کنم

اسمش آیدا بود آیدا صابری ترم 1 بود هم رشته ای بودیم و همه کلاسا رو با هم بودیم .
دیروز عصر که سر کلاس بیان و معانی یه غزل از غزل های خودمو خوندم زیر چشمی نگاهش می کردم .
کلاس نرمی بود استاده خیلی اهل دل بود بچه ها هم که می دونستن من اهل سازم
از استاد می خواستن یه آن ترکت بده تا من سه تار بزنم و شعر بخونم

یادمه همون روز اولی که قرار بود همه خوابگاهی ها بیان و وسایلشون رو بیارن من یا یه کاور بزرگ که داد می زد سازه
گاو پیشونی سفید شده بودم
از همون جا بود که همه بچه های خوابگاه فهمیدن من اهل سازم و شبا براشون سه تار می زدم .

آیدا از همون روز اول برام یه حس خاص داشت . نگاهش جذبم می کرد . وقتی می خندید گونه هاش گود می شد
من خیلی اهل دختر بازی و این حرف ها نبودم بلکه به خاطر علاقه ام به ادبیات و شعر و داستان بیشتر به عشق های اسطوره ای معتقد بودم به رستم و تهمینه به زال و رودآبه به لیلی و مجنون
****
خانوادم همیشه با این کار های من مخالف بودن که پولمو به ساز و موسیقی بدم نه از بعد دینی و مذهبی نه
بلکه معتقد بودن حروم کردن پوله
اما من علی رغم این فشار ها سه تار خریدم و این ساز رو از سال اول دبیرستان دنبال کردم و حالا واسه خودم استادی بودم

گاهی هم تو شب نشینی ها ازم می خواستن بزنم گاهی واسه مراسم های رسمی دعوتم میکردن که برم ساز بزنم اما من همیشه سه تار و واسه خلوت خودم می خواستم
((تمام لذت دنیای ما فقط این هاست * کتاب و چای و کویر و سه تار و زن ، سیگار ))

----

این بهترین فرصت بود تا بتونم کاری بکنم سیمن می خواست ساز بزنه و این برا من یعنی همه چیز

فردا صبح بعد از کلاس

- سلام خانم صابری خوبید شما
- سلام مرسی من خوبم شما چطورید
قلبم تند تند می زد
- مرسی منم خوبم ببینید شما یعنی من چیزه شما امروز عصر اگه می تونید بیاید یعنی من بیام که بریم ساز ها رو ببینیم باید بریم میدون بهارستان (گند زده بودم حسابی قاطی کرده بودم )
- امروز عصر کلاس ندارم چه ساعتی من بیام میدان بهارستان ؟
- شما که هر ساعتی خودتون راحت ترین اصلا می خواین باشه فردا ؟
- فرقی نمیکنه ولی من فردا کلاس دارم بعدش پس فردا هم جمعس
-باشه باشه همون امروز یعنی همین امروز ساعت 6 عصر میدان بهارستان
- باشه مشکلی نیست فقط ...
حرفشو قطع کردم
- راستی چیز شده چی میگن آها شمارتو بده یعنی ببخشید خانم صابری من واسه این که پیداتون کنم لطفا شامارتونو
بهم بدین تا هماهنگ کنیم
- مشکلی نیست بنویسد 09.........
-( تو گوشیم نوشتم ) مرسی دست شما درد نکنه ان شالله 6 میدان بهارستان دیگه ؟
-باشه 6 بهارستان
- امری ندارین ؟
- نه خواهش می کنم عرضی نیست با اجازه شما فعلا خداحافظ
- خواهش میکنم خدا نگهدار شما ، سلام برسونید به .. به خانواده ... خداحافظ
گند زدم بازم خراب کرده بودم فورا راه افتادم و اومد خوابگاه
تا عصر آروم و قرار نداشتم
نمی دونم چرا هی بی دلیل می خندیدم یا بی دلیل دچار نعوذ می شدم احساس می کردم یه چیزی مثل ریشه از شست پام شروع به حرکت میکنه و تو قلب میشینه نمی دون عشق بود یا شهوت
اگه بگم من خیلی با جنبه بودم دروغ گفتم اتفاقا برعکس یه حس شهوتی ته دلم میرقصید.

راس 6 دور بهارستان بودم
دلمو زدم به دریا و بهش زنگ زدم میترسیدم صدای تاپ تاپ قلبمو از پشت گوشی بشنوه
- بوق بوق بوق
- گوشی رو برداشت
- علو سلام خانم صابری
- با یه ناز خاص گفت :
- سلام آقای محمدی
اعصابم به هم ریخت دلم می خواست بهش بگم آیدا دلم می خواست بهم بگه حامد
- ببخشید من الان دور میدان بهارستان اول خیابون شاهد واستادم شما کجایید ؟
- والا من الان تو تاکسی ام
- آها باشه باشه فقط یه تابلو بزرگ هست نوشته موبایل ساعی من دقیقا زیر همون منتظرتونم
- باشه شرمنده معطل میشید
- نه خواهش میکنم چه حرفیه
-باشه من تا 5 دقیقه دیگه میام
- منتظرم
- پس فعلا با اجازه خداحافظ
-خداحافظ

گوشیو که قطع کردم داغ بودم یه کم به دور و بر زل زدم حواسم به همه تاکسیا بود

یهو دیدم از پشت سر آروم بهم گفت سلام
گفتم سلام خوبید شما
-مرسی ببخشید توروخدا معطل شدید
- نه بابا من هم الان رسیدم
بریم
راه افتادیم تو راه دلم می خواست دستاشو بگیرم احساس می کردم همسرمه
رفتیم مغازه ساز فروشی
مغازه دارو میشناختم یکی دو بار ازش مضراب و پرده و کتاب نُت خریده بودم .
طرف هم چون می دونست من خودم اهل فنم گفت خودت می دونی هر سازی می خوای بردار.
یکم با آیدا ساز ها رو بالا پایین کردیم و من از مزایای ساز ها می گفتم صاحب مغازه هم رفت دم در با همسایه های مغازهش حرف میزد که یهو بدو اومد تو و گفت آقا مامورا ریختن دارن همه رو میگیرن من خودم حواسم هست
شما بگو این خانم همسرمه
آیدا ترسید ناخودآگاه اومد سمت من نگاهش به در مغازه بود رنگش پرید
چند لحظه بعد مامور اومد داخل گفت آقا شما با خانوم چه نسبتی داری ؟
- گفتم همسرمه جناب
- گفت کارت شناسایی
هل شدم گفتم : آیدا کارت شناسایی داری
(کیف کردم برا اولین بار بهش گفتم آیدا )
ترسیده بود دستپاچه شد کیفشو داد بهم و گفت تو کیفمه حامد خودت به آقا نشون بده
در کیفشو باز کردم یه عطر خیلی ملیح پخش شد
کیف پولشو درآوردم چه قدر خوشگل بود روش طرح چرم زیگزاگی کار شده بود و دور قفلش پر الماس تزیینی بود
دلم نمی خواست اون لحظات تموم شه
در کیفو باز کردم کارت دانشجویی آیدا رو به طرف دادم
گفتم :
- آقا ما دانشجو هستیم تازه با هم ازدواج کردیم تازه هم جشن ازدواج دانشجویی مون بوده
اصلا زنگ بزن از دانشگاه سوال کن اونا میدونن

طرف همون طور که به کارت نگاه میکرد سر شو بالا کرد و گفت :
شناسنامه لازمه
مغازه دار گفت :
- جناب سروان راست میگن این آقا پسر ، پسر ِ رفیقمه تازه عقد کردن
آیدا بیشتر به من نزدیک شده بود گرمای بدنشو احساس می کردم
تو همین لحظه یه سرباز اومد دم در مغازه و گفت
- جناب سروان جناب سروان اون پسره چاقو کشیده
سروانه باشنیدن این حرف مثل فنر جهید سمت در کارت آیدا رو هم پرت کرد رو زمین و رفت .

آیدا ترسیده بود
گفت :
حامد بریم ساز باشه واسه بعد
من در اوج ناباوری که بهم گفن حامد گفتم باشه بریم
از فروشنده تشکر کردم و از مغازه در اومدیم

آیدا گفت من حالم خوب نیست تاکسی میگیرم میرم خونه ( اون خوابگاهی نبود تو خونه مادربزرگش زندگی میکرد.)

گفتم مگه من میزارم این جوری بری نه خودم میرسونمت و خلاصه هر طور بود نذاشتم بره و با هم رفتیم کافی شاپ تا یه چیزی بخوریم و کمی آورم بشیم .

بهترین فرصت بود رفتیم رو یه میز دنج و من شروع کردم به صحبت از شعر گفتم از علاقم به ادبیات از مشکلات سر راهم که بیام به این رشته از شعرو عشق و دیدگاهم به عشق
دسته آخر بهش گفتم که من عاشقتم و دست ازت بر نمی دارم و همه چیزم تویی سیمن هم از خودش گفت و از خانوادش و از همه چیز گفت و در پاسخ به عشق من گفت ، وقتی تو ساز فروشی گفتم که ما زن و شوهریم اون
به رویا رفته و منو دوست داره .....
شاگرد کافه چی اومد گفت آقا ببخشید ساعت 10 شبه می می خواییم تعطیل کنیم و ما 2 نفر تازه متوجه گذشت زمان شدیم همون جا بود که تاز آیدا فهمید موبایلشو تو ساز فروشی جا گذاشته و حتما تا حالا مامان بزرگش 1000 باز بهش زنگ زده ......

*******
2 ماه از روز عشق من گذشت
من اسمشو گذاشتم روز عشق تو این 2 ماه ما به اندازه ی هزار تا لیلی و مجنون عاشقی کردیم و برا آینده مون تصمیم
گرفتیم
تصمیم گرفتم با آیدا ازدواج کنم
اونم میدونه هر دو با هم این تصمیمو گرفتیم

امتحانات پایان ترم از 2 هفته دیگه شروع مشیه

من باید برگردم شهرم

آیدا گفت مامان بزرگش امروز رفته روضه و شب هم میره زینبیه واسه مراسم دعا

گفت برم خونشون تا هم خداحافظی کنیم هم باهاش عروض کار کنم

عروض و قافیه اولین امتحانمونه و درس سختیه من چون خودم شاعرم بلدم اما آیدا کمیتش میلنگه

قرار شد بریم هم کار کنم هم خداحافظی کنم

من دیگه اروم و قرار نداشتم دوش گرفتم تمام ادکلنو رو خودم خالی کردم اسپری دهان با عطر نعنا زدم و مسواک غلیظ
آماه شدم کتابامو برداشتم و رفتم اونجا

ساعت 4و نیم بود در زدم
- کیه :
- سلام حامدم
- بفرمایید
رفتم تو یه حیاط کوچیک 10*8 بود و گمی خرت و پرت دور و بر گوشه حیاط هم در بود رفتم سمت در که آیدا همزمان با من رسید دم در
وای چی میدیدم یه شلوار چسب جین پاش بود که اگه خم میشد حتما شلوارش پاره میشد یه لباس چسب سرخابی هم تنش بود که سینه هاش مثل دوتا پرتغال بزرگ خودنمایی میکرد . یه گردنبند H داشت که خودم براش گرفته بودم
که رو سینه هاش بازی میکرد با مو های مشکی نازی که از زیر روسری خوب خوب معلوم بود

سلام علیک کردم و رفتیم و بالا

رو یه کاناپه نشستم و آیدا رفت تو آشپزخونه

به دور و بر خونه نگاه میکردم ولی اصلا چیزی نمیدیدم تمام فکرم به آیدا بود

اومد برام قهوه آورده بود

خندیدم و بهش گفتم دختره بد قهوه نماد چیه اونوقت ؟؟

گفت : من نمی دونم ولی واسه همسر آیندم چیز خوبیه

اومد نشت کنارم

بوی عطر هامون قاطی شده بود

روسریشو از سرش کشیدم و گفتم بزار شوهر آیندت ببینه اون موهای خوشگلتو

نمی دونم شاید داشتم عجله میکردم ولی دست خودم نبود

دستمو انداختم دور گردن آیدا و گفتم دوست دارم عزیزم می خوام تا دنیا دنیاس مال من باشی

و رفتم به سمت لبش

سمین کمی پافشاری کرد ولی اونم به دنبال تجربه این رابطه بود حدود 5 دقیه باهاش لب گرفتم فقط لب
زبونمو به زبونش میزدم و طعم نعنای دهنمو تو دهن اون احساس می کردم داشتم دیوونه می شدم طاقت نداشتم
راست راست شده بود
سمین هیچی نمیگفت
از رو لباس سینه هاشو نوازش کردم بعد لباسشو در آورد سوتین مشکی بشته بود که این منو کشت
بدنش سفید بود مثل برف و وقتی سوتیینشو باز کرد دو تا هلو بزرگ در مقابل چشمان نمایان شد که قهوه ای تیره سر سینه هاش با سفیدی بی حد بدنش تضاد دلچسبی ایجاد کرده بود
شروع کردم به مالیدن محکم سینه هاش و همزمان بوسیند لبش و گاهی لیس زدن لاله ی گوشش و بعد هم مثل تشنه ای که هزار سال آب نخورده باشه شروع به مکیدن سینه هاش کردم اونقدر که سرخ سرخ شد
سمین نفس های بلند می کشید و چشماشو می بست
من در یک لحظه تمام لباشامو در آوردم و بعد هم شلوار آیدا رو در آوردم و حالا منظره دیدن داشت کسش از پشت
شرت به شدت خود نمایی می کرد و شرتش کمی مرطوب بود در حد سه یا چار قطره آب
کونش هم بسیار سفید و ناز نمی دونستم حالا باید از کجا شروع کنم
دوباره رفتم سراغ خوردن سینه هاش و همزمان دوستمو از زیر شرت گذاشتم رو کسش و می مالیدم اونقدر که شروع به آه آه کرد بعد شرتشو در آوردم و نگاه کردم به کوسش واقعا بهشت بود تا حالا من کس نکرده بودم اولین بار بود میدیدم
سفید و با دوتا لبه گوشتی و یه برآمدگی (چوچوله ) و یه شیار ناز
کسشو بو کشیدم عالی بود دهنمو گذاشتم رو کسش شروع کردم خوردنش و گاهی هم چوچوله شو آرروم گاز می گرفتم دیوانه شده بود آیدا داشت می میرد
می گفت حامد من مال توام همش مال خودته و آه آه می کرده من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم همین جور که آیدا تو حال خودش بود آردم سر کیرمو گذاشتم رو لبه کسش و کمی بالا پایین کردم
تصمیم خیلی سختی بود
جدال عقل و شهوت
دلمو زدم به دریا و سر کیرمو آروم دادم تو شیار وسط کس آیدا که یهو یه جیغ بلند کشید و من ترسیدم بعد کیررمو در آوردم و دیدم به اندازه 3 قطره خون رو سر کیرمه سمین به من یه نگاهی کرد و گفت حامد چیکار کردی
گفتم می خوام صددرصد مال خودم بشی حالا دیگه خانوم منی
بعد خم شدم یه بوسش کردم و یه کم سینه حاشو مالیدم و دوباره که هردو باز شهوتمو زد بالا سر کیرمو گذاشتم دم کسش لحظه با شکوهی بود اولین بار که می خوام کس بکنم دادم تو آروم آروم آیدا ریز ریز جیغ می کشید .
هی دستشو می خورد و منم شروع کردم کم کم تلمیه زدن تو کستش قرمز بود و خیلی گرم داغ داغ
حدود15 تا تلبمه که زدم احساس کردم داره آبم میاد کشیدم بیرون و کمی صبر کردم
آیدا در اوج شهوت بود دوباره دادم تو و کمی محکم تر تلمبه زدم یهو سیمن نیم خیز شد و با دستاش دور کمروم گرفت و یک دوتا جیغ زد و با ناخون هاش کمرمو پنجال می کشید کست اونقدر داغ شد که کیرم سوخت و احساس کردم یک کمی هم آب به کیرم خورد. سمین کمی لرزید مثل وقتی عطسه می زنی
ویه نفس عمیق کشید به ارگاسم رسیده بود من هم تلبمه زدم که آبم داشت میومد و تا موقعی میخواستم بکشم بیرون همش ریخت تو کس آیدا و من افتادم روش و سینه هاشو می خورددم اونم میگفت اوف اوف سوختم
وای سوختم چند بار دیگه هم هردو مون ارضا شدیم و من تو چند تا پوزیشن گاییدمش که رفنیم رو 69 من شروع کردم به لیس زدن کس خانومم اما آیدا علاقه ای و خوردن کیر من نداشت و من هم اجبارش نکردم

بعد از حدود 2 ساعت سکس مداوم
همون جوری لخت دراز کشیدیم رو زمین کنار کاناپه و آیدا گفت میترسه چون دیگه پرده نداره من هم بهش گفتم
تو خانم خودمی اول و آخرش مال خودِخودمی

سمین حدود 10 تا قرص ld خورد تا خیال هردومنو راحت بشه هرچند بعدش زمان پریوداش به هم ریخت و هردو فکر کردیم مریض شده

اسفند با خانواده رفتم خواستگاریش و عید هم عقد کردیم

البته دیگه تا بعد از ازدواج سکس نداشتیم

در ضمن آیدا عروض و قافیه رو با 8 افتاد
شاد باشید
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
نمی دونستیم پرده کجاست

مثه هميشه رفته بودم پيش حسام،جفتمون خيلي نياز داشتيم.
وقتي از پله ها بالا اومديم و رفتيم توي اتاق،محکم هم ديگه رو بغل کرديم.
کيرشو فشار ميداد رو کسم.خيلي دلم ميخواست زودتر بريم تو تختش و سکس انجام بديم.
يکم لب گرفتيم،بعد گفت لباساتو دربيار.دراوردم،رو تختش دراز کشيديم.اول لبامونو گذاشتيم رو هم و آروم شروع کرديم لباي همو خوردن.اون لبه بالامو ميخورد،من لبه پاينشو.
با دستاش کمرو باسنمو ميماليد،خييييلي محکم،شلوار جفتمون پامون بود.آروم دسشو برد از پشت تو شلوارم و بعد اوردش نزيکه کسم،هيچي نميفهميدم،تمام بدنم عرق کرده بود،وقتي گردنمو ميخورد صداي نفساش دم گوشيم بيشتر تحريکم ميکرد.
ي دفه گف من از جلو ميخوام.
حسام اولين عشقم بود،لب دادنو حسام يادم داد!
پرده داشتم،ما جفتمون نميدونستيم پرده دقيقا کجاس.فک ميکرديم توي رحم باشه.واسه همين گف يکم ميکنم توش تا رسيد به پرده بگو.
من نميدونستم پرده دقيقا کجاس و چجوري ميشه حسش کرد.وقتي کيرشو کرد تو کسم،ماهيچه هاي پام شرو کرد لرزيدن،ي حسي داشتم که تا اون لحظه تجربه نکرده بود.
يواش عقب جلو ميشد،.....
تااينکه گفتم از جلو نکن،ميترسم.ادامه ي سکسمونو انجام داديم،اما از عقب.افسوس...کيرش پردمو زده بود.ولي چون تا ته نکرده بود و فقط همين دم بود،هيچ خوني نيومد...
رفتم آرايشگاپيشه مامانم،وقتي رفتم دستشويي ديدم از رحمم خون مياد.
وقت پريودم نبود.حسابه کار دسم اومد.دسام ميلرزيد،ب حسام اس دادم خونريزي دارم،خييييييلي ترسيد ولي گفت که دارم دروغ ميگم.
باور نکرد.تا آخر يه روز وقتي دعوامون شد،بم گف:برو جنده،معلوم نيست کي پردتو زده و انداختي گردن من.
يه هررري آخر پيامش نوشت و ازم جدا شد.
3سال باهاش بودم،بااينکه بم خيلي خيانت کرد،اما ميخواستمش و ميخوامش.
کاش اون لحظه جلوي شهوتمو گرفته بودم...
واقعا اي کاش!
خيلي ناراحتم،نشونه ي دختر بودنمو از دست دادم.
حسام هيچوقت قبول نکرد ک پردمو اون زده،ولي منم ديگه هيچي بش نگفتم،چون نميخواستم رابطمون خراب شه.حسامو حتي از پردم بيشتر ميخواستم.اما حالا ميفهمم حسم بهش ي عادت بوده نه ي عشق!
من پشيمونم.کاش شرايطشو داشتم ک پردمو بدوزم.دارم ديوونه ميشم،حسام ولم کرده و....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تیکه محشر ۱

این ماجرا مربوط به دوست خواهرم دنیا میشه که فعلا از اون تیکه های محشر آزادشهر مشهد شده.
یک روز صبح بد جوری ماشین لازم داشتم و بابا ماشینو خودش لازم داشت و می خواست جائی بره ( اون موقع ترم 6 دانشگاه بودم ) همینجور که کلافه بودم خواهرم گفت چته کیوان ؟
گفتم هیچی ماشینو میخوام ولی بابا میخواد بره جائی و مجبورم پیاده گز کنم!
گفت ببین من ماشینو برات میگیرم اما باید منو ببری دانشگاه بعد عصر هم حتما بیای دنبالم!
منم از خدا خواسته گفتم باشه البته تو دلم میگفتم الان که میبرمت دانشگاه اما عصر نمیام که دیدم سریع حاضر شد و با سوئیچ اومد و گفت بریم!
ماشینو زدم بیرون و راه افتادیم تو مسیر گفت بریم دوستم دنیا رو هم برداریم گفتم اه همون دنیا خوشگله ؟
زد پس کلم و گفت مال این حرفها نیستی بابا دنیا کلی طالب داره ولی کلی هم افاده داره و اصلا با کسی رفیق نمی شه!
تو دلم گفت آره حالا که تقه اشو زدم بعد میفهمی اما مثل اینکه بلند بلند فکر کرده بودم چون دوباره دست خواهرم پس کله ام رو مورد نوازش شدید قرار داد!!!
گفتم چته بابا خوب منو که میشناسی فرشته دوستت که یادته میگفتی خیلی مومنه و اصلا اهلش نیست دیدی که یه مدت از خونه مون کنده نمی شد یادته که همش برای درس خوندن میومد پیش من نه تو ؟ !!
گفت ای ناجنس البته خود فرشته همه چیو برام گفته بود اما به روت نیاوردم اما دنیا موضوع دیگری است تو که نه باباتم نمی تونه ؟
ایندفعه خیلی با احتیاط تو دلم گفتم زرشک البته من این دنیاو ندیده بودم ولی وصفشو خیلی از خواهرم و دوستای دیگش شنیده بودم رسیدیم در خونشون و مثل اینکه پشت در حاضر بود سریع اومد پرید تو ماشین و گفت بریم!
خواهرم گفت چته دنیا چقدر هولی ؟
گفت آخه یه پسره هست خیلی زاغ سیاه منو چوب میزنه و هر وقت من جائی میرم میاد دنبالم و باز دوباره منو تا دم خونه اسکورت میکنه !
گفتم چیزی هم بهت میگه؟
گفت نه اما بعضی وقتها که که یه جای خلوت باشیم یه کار خیلی زشت میکنه ؟ !!
منم شیطنتم گل کرد و گفتم خوب چیکار میکنه ؟
گفت خیلی زشته نمی شه بگم ؟
خواهرم هم که تو باغ نبود گفت خوب بگو دنیا جون شاید کیوان برات کاری بکنه یا با پسره بصورت منطقی قضیه رو حل کنه ؟
دنیا گفت آخه نمی شه خیلی زشته خواهرم گفت بهت دست زده ؟
گفت نه!
گفت پس چی؟
اونم زد به سیم آخر و گفت : زیپشو میکشه پائین و چیزشو میاره بیرون و نشونم میده!
تا اینو گفت بی اختیار پقی زدم زیر خنده!!!
خواهرم گفت مرگ این داره از ترس میمیره تو میخندی ؟
گفتم حالا اگه دیدیش نشونم بدین تا حالیش کنم که مزاحم مردم نشه...
یه دفعه دستشو دراز کرد و گفت اوناهاش همون که داره تو پیاده رو راه میره تا چشمم به یارو افتاد از غلطی که کرده بودم پشیمون شدم یارو یه نره غولی بود وحشتناک گنده با موهای فرفری و سری پائین از کنارش رد شدم و میخواستم برم که خواهرم گفت کیوان برو یه چیزی بهش بگو نکنه میترسی ؟
منکه تو تنگنا قرار گرفته بودم و از روبرو شدن با غوله شدیدا ترس برم داشته بود گفتم منو ترس ؟ هه اینو یه لقمه اش میکنم!
دنیا گفت راست میگی چقدر خوب ؟
زدم کنار و در حالی تقریبا داشتم خودمو خیس میکردم اومدم بیرون و رفتم جلوی یارو واستادم !
اونهم مقابلم واستاد و یه نگاهی بهم کرد خیلی بی ازار به نظر میرسید اما واقعا گنده بود گفتم ( البته خیلی ملایم ) برادر من شما چرا دختر مردم رو میترسونی ؟
یه نگاهی حاکی از عدم درک بمن کرد و هیچی نگفت یک کم شیر شدم و گفتم مگه خودت خواهر نداری خوبه یکی دنبال خواهرت بکنه ؟ بازم مثل آدمهای گنگ فقط نگاه کرد موندم که این چشه !
یه پیرزنی از اون ور کوچه گفت پسرم این لاله سر به سر ش نذار گناه داره!
گفتم چی میگی مادر این مزاحم دختر مردم میشه بدجور ؟
یدفعه یکی از پشت سر گفت : مزاحم کی شده ؟ برگشتم دیدم یه غول دیگه از این بدتر پشت سرمه اما از اون غولهای خوش تیپ و مرتب و آراسته گفتم ببین آقا اون دختر ( اشاره کردم به ماشین ) از ترس این آقا جرات نداره بیاد بیرون یه نگاهی کرد و گفت ببخشید آقا این برادر من مشکل ذهنی داره و کرو لال هم هست بعد شروع کرد به دست موضوع رو به اون فهموندن و بعد بمن گفت مطمئن باشید دیگه مزاحم نمی شه ؟
من در حالی که در میرفتم تشکر کردم و پریدم تو ماشین و از اینکه زنده در رفته بودم خوشحال بودم گفتم دیدن چیکارش کردم هر دو با پوزخند گفتن آره بابا نچ نچ نچ خوب شد نکشتیش !
هر سه خندیدیم و گفتم دنیا خانوم دیگه آقا غوله مزاحم شما نمی شه اما از تماشای فیلم سکسی مجانی هم محروم شدی!
هنوز حرفم تموم نشده بود که پس گردنی بعدی رو خوردم!....
گفتم بسه بابا پوست گردنم کنده شد رسیدیم و پیاده شدن دنیا گفت آقا کیوان اگه این یارو مزاحمم نشه خیلی در حقم لطف کردین گفتم خیالتون تخته تخت باشه و درحالیکه در رو میبست گفت حتما جبران میکنم گازو گرفتم و رفتم که یدفعه پیش خودم گفتم : یعنی چی جبران میکنه ؟ نکنه منظورش سکسه باز گفتم نه بابا این که من دیدم اگه ازدواج کنه به شوهرش هم نمی ده ولی یه آزاری افتاد به جونم خوب اون موقع علاوه بر کف بودن از همچین تیکه ای هم اصلا نمی شد گذشت.
اون روز با بچه ها حسابی چرخ زدیم و چند تا دختر هم سوار کردیم اما دیدم بابا اینا ناخن دنیام نمی شن تا عصر که به مکافات از دست بچه ها دررفتم و رفتم دنبال خواهر جونم و دوست خوشگلش که هنوز نیومده بودن و من اومدم بیرون از ماشین و مشغول چش چرونی بودم دو تا دختر رد شدن و برگشتن و گفتن اه شما برادر فلانی نیستید منم با غرور گفتم چرا! چطور مگه؟
گفت هیچی خواهرتون خیلی حرف شما رو میزنه و بچه ها بدشون نمیاد شما رو ببینند!
یه آن دیدم بزور جلوی خندشون رو گرفتن و نمی تونن چیزی بگن یه صدائی از پشت سرم گفت آآآای رویا دست از سر داداش ما بردار خیلی خطرناکه ها و همشون زدن زیر خنده
منکه سوسک شده بودم گفتم اصلا تقصیر منه که اومدم دنبالت و میخواستم بدون اونا برم که سریع با دنیا پریدن تو و منم کفری با هیچکدوم صحبتی نمی کردم و گفتم میگی موضوع چیه ...............
و اونها هر وقت من اصرار میکردم اونها میخندیدند و فهمیدم که موضوع باید یه چیزی تو مایه های سکس و این چیزا باشه خلاصه من از فکر این دنیا در نمیومدم و راهی هم به نظرم نمی رسید اول خواستم از خواهرم کمک بخوام ولی بد بود و بعدش لابد اتهام عاشقی بهم میزد خلاصه اون روز اونها پیاده شدن و من باز رفتم سراغ دوستان بطور ضمنی با سیامک که خیلی رفیق بودم موضوع رو مطرح کردم اون راههای مختلفی رو پیشنهاد میکرد اما یا عملی نبود یا خیلی اغراق آمیز بود با آتو گرفتن و سکس زوری هم اصلا میونه ای نداشتم اصلا دوست نداشتم که کسی با زور و اکراه یا از سر ناچاری با من سکس داشته باشه اون جوری دیگه حلاوتی نداره ...
حالا اگه موضوع انتقام باشه شاید بشه توجیه کرد اما مال من هیچکدوم نبود اون شب دیر تر اومدم خونه و بابا هم که بی ماشین بود کلی دعوام کرد و ضد حال زد . هر کار میکردم از فکر دنیا نمیومدم بیرون مثل یه عشق شده بود برام نمی دونم شایدم واقعا خود عشق بود که به سراغم اومده بود ولی توجیه عاشقانه ای هم نداشتم دنیا دختر تو دل بروئی بود یک کمی کشدار حرف میزد و با لهجه ابروهایی تقریبا پیوسته اما صاف و بدون کمان معروف ابروها که خشونت خاصی به صورتش میداد و جذابش کرده بود صورتی گندمگون و بیضی شکل با اخمی پنهان چشمانی آبی تیره که توش غرق میشدی هیچوقت نتونستم تا اعماق چشمان مظلوم و مرموزش نفوذ کنم از نظر هیکل هنوز چیزی معلوم نبود چون با اون مانتو هائی که برای دانشگاه میپوشید تقریبا هیچی از هیکلش رو نمی شد تشخیص داد قد متوسط و همین اما چی بود که منو اینجوری کرده بود آخرش هم نفهمیدم حتی وقتی گذاشت و رفت چند روز بدون اتفاق خاصی طی شد و ولی خوره دنیا دست از سر من برنداشت برای اینکه ماشین داشته باشم بچه خوبی شده بودم و کلی برای خونه کارها رو انجام میدادم که بابا ماشین رو به من بده یه روز صبح که میرفتم همه گفتن عصر زود بیا هر چی اصرار کردم علتشو نگفتن عصر که برگشتم دیدم برام تولد گرفتن و چون میخواستن سورپرایز بشه یک هفته جلوتر گرفته بودن !!!!
بابا و مامان برای کادو برام یه رنو گرفته بودن اصلا باورم نمی شد خیلی از مشکلاتم با این هدیه رفع میشد و دستم خیلی باز میشد یه بزن و بکوب خونوادگی وبعد خواهرم گفت : کره خر بزن بریم بیرون منم کادو مو بهت بدم گفتم چی هست ؟
گفت حالا بریم منم به بهونه افتتاح ماشین جدید ( البته تو پارکینگ بود و من هنوز ندیده بودمش ) با خواهرم زدیم بیرون و همونجا پیله شدم که کادوت چیه
نگفت و منو به آدرسی راهنمائی کرد و یه آدرس غریبه واستادم رفت در زد و دو تا از دوستاش اومدن بیرون و خودش که جلو بود گفت ببین این دوستام اهل حالن بریم بیرون یه چرخی بزنیم و دیگه باقیش با خودت برام بی تفاوت بود رفتیم یه کافی شاپ و نشستیم یواشکی بهم گفت : خوشحال نشدی اینها خیلی بچه های گرم و با معرفتی هستن!
گفتم راست میگی اگه یک ماه پیش بود الان تو سرم هزار تا نقشه براشون داشتم اما الان از دخترا خوشم نمیاد با تعجب و شگفتی گفت : مگه میشه تو ؟!!! توئی که دوستام از ترس انگولک شدن توسط جنابعالی میترسن خونمون بیان !!
برای اولین بار نگاهی خریدارانه بهشون انداختم هر دو خواهر بودن و بزرگتره خیلی زیبا بود حتی قشنگتر از دنیا اما نمی دونم چرا به دلم نمی چسبیدن کیرم که همیشه این جور مواقع تمام قد اصرار بر خودنمائی داشت ساکت و خاموش تو آشیانه اش خوابیده بود و اصلا اظهار وجود نمی کرد با دیدن جو سرد حاکم خواهرم خواست که بریم اما دلم نیومد خواهرم که مثلا خواسته بود حال اساسی بده ضد حال بخوره اینه که سریع باب شوخی و خنده رو با دخترا باز کردم و سارا که خوشگلتر بود شروع به جوک گفتن کرد بعد از کلی کس شعر گفتن زدیم بیرون و خواهرم اشاره میکرد که میتونی با سارا تنها باشی و صفا کنی اما گفتم باشه تا بیشتر باهاش آشنا بشم بعد . اونها رو رسوندم و سارا که خیلی خودمونی شده بود لپمو چنگ زد و از دور بوسید بعد که راه افتادم یدفعه جو عوض شد و خواهرم گفت : این اداها چی بود ؟
من کلی مخ زدم برای تو اونوقت تو کم محلی میکنی ؟ معلومه چه مرگته ؟
گفتم منکه خوب بودم گفت : زیاد هنرپیشه خوبی هم نیستی ؟
گفتم ببین میخوای خوشحالم کنی ؟
گفت چطوری؟
گفتم دنیا!
گفت دنیا! یعنی تو اونو به سارا ترجیح میدی؟
گفتم ببین فعلا دلم واسه اون رفته از اون روز اصلا از فکرش در نمیام یه نگاه عاقل اند سفیه بمن کرد و گفت مطمئنی حالت خوبه ؟ احمق تو اصلا سارا رو خوب دیدی؟
گفتم آره خیلی نازه تکه اما تو هم بفهم میگم دلم پیش دنیا گیره ؟
یک کم فکر کرد و گفت شاید بفهمم چی میگی اما میدونم که دنیام فقط برات هوس بازیه اگه بدونم عاشقشی هر کار بخوای برات میکنم اما میدونم هوسه .
گفتم حتما همین طوره چون شما دخترا فکر میکنید وقتی یکی عاشقتون شد باید سریعا باهاتون ازدواج کنه و خوب بعد از ازدواج هم که سریعا عشق های پوشالی از بین میره و مکافات و بدبختی و شوربختی برای طرفین میمونه اما اگه یکی واقعا عاشقت بود با هم حتی یکساعت فراموش نشدنی رو بگذرونی نه اینکه حتما سکس باشه میتونه یه قدم زدن ساده و ابراز علاقه باشه جوری که خاطرش برات بمونه اون یکساعت عمر از دست رفته ات حساب نمی شه و از عمرت به اون اندازه استفاده کردی بقیه عمر که فناست همین خود سکس مگه چیه یه لذت نامفهوم و بعدش پشیمانی اما وقتی توام با عشق و علاقه باشه به ادم لذت کامل میده...
گفت بس کن بابا اینقدر فلسفه نباف بگو دنیاو میخوامو و خلاص!
گفتم آره الان دلم پیش اون گیره شاید عشقی کوتاه یا بلند در انتظارمون باشه شاید هم اصلا هیچی نباشه .
با این حرفها به خونه برگشتیم واقعا خیلی به سکس با دنیا فکر نمی کردم و بیشتر طالب دوستیش بودم هنوزم درک نکردم چه چیزی منو جذب دنیا کرده بود اما اگه از دنیا سکس نمی خواست پس ازش چی میخواستم؟
اینجاست که سرشت آدم خاکی بازهم نهایت عشق بشر رو به سکس و تماس جنسی هدایت میکنه وقتی به این قسمتش فکر میکردم هم شهوت میومد سراغم هم برام سکس با کسی که عاشقش شده بودم کمی خجالت آور و عدول از قوانین عشاق محسوب میشد چندید روز به همین منوال گذشت اوقات بیکاری تو خونه بودم فکر و ذکرم شده بود دنیا.
یه شب که تو اتاق مشغول گوش کردن آهنگ Hello لیونل ریچی بودم مادرم اومد تو وخیلی جدی گفت : اگه مشکلی داری میتونی با من در میون بذاری شاید بتونم کمکت کنم!
نیم خیز شدمو و خیلی راحت گفتم راستش مامان یه دختر با یه نگاه منو مفتون خودش کرد!
گفت خوب اینکه چیزی نیست میتونیم بریم خواستگاری!
گفتم نه بحث این نیست.
گفت خوب باهاش دوست بشو شاید بعد ازدواج کردین.
گفتم اصلا حالم یه جور دیگش هنوز حتی راجع به این موضوع باهاش صحبت نکردم .
یک کمی دلداریم داد و نصیحت کرد و رفت چند روز بعد خواهرم جشن تولد یکی از دوستاشو تو خونه ما گرفت که بتونم دنیا رو ببینم شاید سر صحبت رو باهاش باز کنم و فرجی بشه اون روز عصر که همه اومدن دنیا با لباسی بسیار زیبا که شامل دامنی بلند و چفدار بود با بلوز چسبانی از ساتن مثل لباسهای دوره رنسانس اروپا اومده بود سارا هم بود شلوار جین و ژاکتی یقه اسکی هر کاری کردم برم طرفش یا یه نگاه سوزان بهش بکنم نشد که نشد.
اونهم بی تفاوت با دوستان مشغول بود سارا مرتب پیش من میومد وبرای اینکه کسی به ناراحتیم پی نبره با سارا خوش و بش میکردم اواخر مجلس که همه با میرقصیدن و تو هم میلولیدن دنیا اومد روبروم و با زمزمه گفت : خواهرت یه چیزائی میگه ؟
گفتم منظور !
گفت عاشقمی؟
گفتم نمی دونم!
گفت پسر ها همه مسخره اند فقط میخوان بذارن به یه جای آدم بعد هم حاجی حاجی مکه!
گفتم آره درست میگی!
گفت پس زر زیادی نزن که عاشقمی و خواب و خوراک نداری این مزخرفات مال کتابهاست اگه خواستی لاس بزنی بگو تا یه حالی بهت بدم اما اهل عشق و عاشقی و این جور مسائل نیستم!
کشیدم کنار برام ثقیل بود دختری با این قیافه معصوم جواب اینطوری تو کاسه ام بذاره سارا اومد جلوم و همون لحظه تصمیم گرفتم برای همیشه این عشق لعنتی دنیا رو بذارم کنار شروع کردم با سارا شوخی کردن و اونهم جواب شوخی هامو خیلی گرمتر پاسخ میداد...
بهمین سادگی ذهنم داشت از دنیا پاک میشد خواهرم که زیاد دور و برم بود خوشحال بود دیگه آخرش دستم رو دور باسن سارا حلقه کرده بودم و اونهم همین طور و آهسته مثلا میرقصیدیم اوضاع دوباره چشمم مستقیم به چشم دنیا افتاد و دوباره اون عشق لعنتی با قوای بیشتری هجوم آورد دنیا بسیار عادی بنظر میرسید اما خشم شدیدی رو تو چشماش دیدم رفتم نشستم و دنیا با کمی آب پرتقال خیلی بی تفاوت اومد کنارم و گفت میخوری؟
گفتم چرا ناراحتی؟
گفت من ؟
گفتم آره چته!
سرش رو انداخت پائین و گفت فکر نمی کردم کسی بفهمه گفتم فهمیدم و میدونم حاضری کله منو بکنی!
پوز خندی زد و گفت ببین تو اگه یه بار دستت بمن برسه باهام حال کنی سریعا با من سرد میشی و میری دنبال یکی دیگه پس از این قیافه ها نیا اگه خواستی فردا بیا دنبالم ...
گفتم نه الان یه حس خوبی دارم که تجربه نکردم گفتن زر نزن بابا فردا منتظرتم ...
و دیگه تا آخر مجلس حرفی نزدیم خودمم نمی دونستم واقعا چی ازش میخوام فرداش به خواهرم گفته بود بگو کیوان ساعت یازده جلو دانشگاه منتظرش هستم خواهرم اومد و بی مقدم یه بشگون جانانه از پهلوم گرفت و گفت تو که اینقدر راحت مخ میزنی چرا یک ماه عزای دنیا گرفتی؟
گفتم ایندفعه قضیه برعکسه و موضوع رو کامل براش شرح دادم.
گفت خوب راست گفته پسرا همه همینطورن دختراهم یه جور دیگه زیاد سخت نگیر و برو باهاش خوش باش رفتم سر قرار اومد نشست تو ماشین و گفت قبلا پسرا سر قرار که میرفتن کلی به خودشون میرسیدند ولی تو این زمینه جنابعای خیلی بیغ تشریف دارین شایدم اگه بجای من سارا اومده بود به خودت میرسیدی ؟
گفتم چیه حسودیت شده ؟
یدفعه انگار آب سردی روم ریخته باشن فهمیدم که دنیا به سارا حسودی کرده...
گفتم کجا برم؟
گفت یه جای خلوت که راحت منو بکنی!
گفتم چی ؟
گفت همین دیگه مگه اینو نمی خوای؟
گفتم خر نشو بابا کی اینو خواسته!
گفت برو خونتون خواهرت مکان رو ردیف کرده!
باورم نمی شد رفتم سمت خونه و با دنیا رفتیم تو دیدم خواهرم تنهاست...
گفتم پس همش نقشه اس؟
گفت دیوونه تو دنیاو میخوای که بهش رسیدی اونهم که برا هر کاری حاضره دیگه چه مرگته .

ادامه دارد ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تیکه محشر ۲

خیلی دنیاو می خواستم اما نه اینجوری رفتیم اتاق خواهرم و دنیا مانتوش رو درآورد پیرهنی مردانه ولی تنگ که به کمرش چسبیده بود و دو تا دکمه بالاش باز بود سفیدی بالای سینه هاش مشهود بود موهای تابدارش که تا کمی زیر شونش بود به رنگ خرمائی روشن و خیلی زیباش میکرد کون بزرگش تو شلوار مشکی بی تابی میکرد و فکر میکردم هر لحظه این شلوار از بالا جر میخوره تو همین اوضاع اصلا حواسم به کیر بی صاحب مونده ام نبود که کمی مونده بود تا سرش از زیر کمر شلوار بیاد بیرون و کاملا از زیر شلوار هویدا بود ظاهرا همین موجب فرار خواهرم شده بود چون دیگه ندیدمش و منو دنیا تنها موندیم خیلی راحت گفت اگه یه چیزی بهت بگم فکر کنم خودتو خراب کنی!
گفتم بگو!
گفت من اوپنم !!!
اصلاً مارس مونده بودم! به اون صورت معصوم که زیبائی ملکوتی داشت این حرفها نمی خورد حتی تصورش هم برام بی معنی بود فکر میکردم یعنی این دختر زیبا و رویائی هم ممکنه زیر اون شلوار کس داشته باشه!
خوب آدم وقتی خیلی جوونه احساسات رقیقی داره و بیشتر تابع احساسه تا منطق!
گفتم باور نمی کنم.
گفت وقتی کردی باور نمی کنی!
به سختی مسیر کیرم رو تو شلوار به پائین تغییر دادم تا تونستم نفسی بکشم
گفت ولش کن بیارش بیرون!
گفتم ببین برام بگو چطور اوپن شدی ؟
گفت خیلی راحت یکیو دوست داشتم و خودم بهش دادم از زور شهوت همین ؟ اما اگه میخوای دورغشو بگم اینطوری بود که من یه خواستگار دکتر داشتم و خانواده ام خیلی بهش اطمینان داشتن و ایشون هم بعد که منو کرد رفت خارج...
رک بودن این دختر واقعا برام باعث تعجب بود اصلا حرفها ئیکه میزد برای خودش اهمیتی نداشت پس از کمی مکث گفت : اگه نمی خوای بکنی واسه چی منو آوردی ؟
گفتم خیلی دوستت داشتم خیلی هم میخواستمت ولی اینجوری که تو اول از آخر شروع کردی ؟
گفت یعنی چی ؟
گفتم همیشه با حرفهای عاشقانه شروع میشه و بعد میرسیم به کردن اما تو اول رفتی سراغ قضیه .
گفت برام مهم نیست اگه کاری نداری من برم!
راستش با بودن خواهرم تو خونه دست زدن به اون برام مشکل بود و از طرفی معصومیت در این قضیه از بین رفته بود
گفتم نه کار خاصی ندارم شروع کرد به پوشیدن مانتو و در این وقت خواهرم اومد تو و دیدم داره به دنیا اشاره میکنه اونهم سری به نشانه نفی تکون داد
خواهرم گفت خوب کیوان به آرزوت رسیدی؟
گفتم نه اما فعلا آب سردش روم ریخت گنگ و نامفهوم بهم نگاهی کرد و با دنیا و خواهرم زدیم بیرون و دنیاو گذاشتم و خواهرم گفت یه چرخی بزنیم خیلی پنچری!
گفتم آره اصلا انتظار نداشتم این دنیا به این خوشگلی به این معصومی فاحشه از کار در بیاد ؟
با تعجب گفت : چی گفتی ؟
گفتم فاحشه!
گفت حرف دهنتو بفهم کیوان بهت پا نداده اینجوری میگی ؟
گفتم برعکس کاملا پا داد و خودش گفت که دختر نیست و ...
باورش نمی شد گفت من که مدتهاست دوستشم خبر ندارم و اونم کمی جا خورده بود تو همین حین دیدم دختری داره دست بلند میکنه نزدیکتر که رفتم دیدم ساراست و با خوشحالی سوار شد و گفت کجا میرید ؟
گفتم میچرخیم گفت منم بیکارم و با کلک زدم بیرون یدفعه یه فکری به ذهنم رسید و گفتم بریم خونه ما ؟
یه نگاههائی رد و بدل شد و خواهرم گفت بریم و با آخرین سرعت رفتیم سمت خونه .
نشستیم و خواهرم به راحتی گفت من تو اتاق خودم هستم و اگه کاری داشتید صدام کنید.
من موندم و سارا که به راحتی نمی تونست خودشو کنترل کنه یه لحظه گفتم چته میترسی ؟
پرید طرفمو و لباشو گذاشت رو لبام داغه داغ . یدفعه میلم زد با و دستمو به زور از لای مانتو و پیرهنش بردم تو سینه هاش سفت و دخترانه و براش حسابی مالوندم بعد از چند دقیقه دیدم نمی ره سمت کیرم.
گفتم شروع کن دیگه!
گفت آخه بار اولمه خجالت میکشم . گفتم اه نه بابا تو بار اولته!
گفت آره به جون خودم راست میگم حالا چون از تو خوشم اومده فکر کردی حرفه ای هستم!
دستشو بردم سمت کیرم و از روی شلوار دستشو مالوندم بهش...
خوشش اومد و گفت کسی نیاد!
گفتم راحت باش در حالی که زل زده بود تو چشام زیپمو باز کرد لب پاینشو گاز گرفته بود و بالاخره دستشو کرد تو شرتم و چیکو رو آورد بیرون و یه نگاهی بهش کرد دستمو بردم تو شلوارش گفت تروخدا مواظب باش کاری نکنی!
فکر کردم فیلمه گفتم بابا ما رو سیاه نکن و انگشتمو بردم لای کسش کمی خیس بود و خیلی لطیف خوابوندمش رو تخت در حالیکه دست از کیرم بر نمی داشت گذاشت لای پاش و شروع کردم به مالوندن هر دومون خیلی سریع ارضا شدیم و در حالیکه با دستمال کاغذی پاکش میکردم یه نگاهی به کسش کردم خیلی آکبند و تمیز بود صورتی و کمی لاشو باز کردم واقعا پلمب بود!
گفت چیه کالبد شکافی ؟
گفتم عجب چیزی داری لامصب!
نیم خیز شد و گفت ببین من توی فیلمها خیلی سکس دیدم چرا مال ما اینقدر زود تموم شد؟
خندیدمو و گفتم پس باید به تئوری سکس وارد باشی!
گفت ای ی
همچین گفتم میخوریش ؟
گفت آره بدم نمیاد و اومد و یه مدت طولانی نگاهش کرد و بعد سرشو کرد تو دهنش یک کم که راه افتاد شروع کرد حسابی ساک زدن دیدم داره میاد بلندش کردمو و رفتم سمت کسش با زبونم لاشو باز کردم و نوک زبونمو گذاشتم رو کلیتوریسش یک کم که لیس زدم ...
داشت جیغ میزد و سرمو محکم به کسش فشار میداد اومدم بالا و گذاشتم لای پاش اما به محض تماس دیدم به سختی لرزید و ارضا شد.
گفتم ببین من هنوز موندم؟
گفت هر کار بخوای...
دیدم سریع نشست و گفت نه عقب نه برات ساک میزنم و برای اینکه اصرار نکنم کیرمو کرد تو دهنش و خیلی محکم شروع کرد با اینکه میخواستم جلوی خودمو بگیرم اما نشد و همونجا تو دهنش خالی شد اونها رو از دهنش داد بیرون و ریخت رو سینه هاش و باهاشون بازی میکرد همونطور که دراز کشیده بودم شورت و شلوارم رو پوشیدم دیگه رمق نداشتم و سارا هم لخت کنارم نشسته بود...
یدفعه خواهرم پرید تو و گفت سریع لباس بپوشید که مامان اومد یدفعه سارا دیوانه وار شروع به لباس پوشیدن کرد و منم تی شرت رو پوشیدم و سارا دوید اتاق خواهرم منم طبیعی رفتم بیرون دیدم خواهرم با مامان تو حیاط داره صحبت میکنه رفتم سوار ماشین شدم و به خواهرم گفتم : 5 دقیقه دیگه با سارا سر کوچه باش!
چشمکی زد و رفت تو.
رفتم سر کوچه و اومدن تا سوار شدن سارا هی میگفت امروز خیلی خوش گذشت مرسی تجربه خوبی بود و از این دست حرفها.
خواهرم گفت بریم تا احمد اباد و برگردیم رفتیم و کمی خرید کرد و تند برگشت.
گفت برو دم دانشگاه!
گفتم چرا؟
گفت برو بعد میگم سریع رفتیم و ما واستادیم و اون رفت تو سارا هم تو ماشین بود و با نگاه شیطنت باری منو نگاه میکرد یدفعه در ماشین باز شد و خواهرم و دنیا سوار شدن و دنیا یه نگاه حاکی از تعجب به خواهرم و دنیا و بعد بمن انداخت راه افتادم سمت خونه و سارا دم خونشون پیاده شد و خواهرم گفت منو برسون بعد هم دنیاو!
وقتی با دنیا تنها شدیم گفت خوبه سارا جون پیشت بود! کردیش؟
گفتم نه اون دختره!
گفت منکه بهت راه دادم چرا نکردی؟
چیزی نگفتم اما دنیا خیلی عصبی بود و مرتب حرف میزد دم خونشون پیاده شد و درو محکم بهم کوبید و گفت فردا شب بیا دنبالم!
گفتم ببخشید من کلی کار دارم اما خواهرم و دوستاش کل وقت منو گرفتن!
گفت همین که گفتم میخوام ببرمت خونه داداشم یدفعه برق سه فاز ازم پرید!
گفتم میخواد ترتیب منو بده ؟
گفت نه کسی اونجا نیست میخوام سر بزنم تو هم بیا شاید دختر خالم هم با ما بیاد!
گفتم شاید اومدم گفت حتما میای با یه تیکاف شدید کندم سمت خونه ...
خونه که رسیدم به خواهرم گفتم : دنیا گفته فردا شب برم پیشش تو چی میگی؟
در حالیکه در اتاقشو میبست گفت مثل اینکه حالت بهتره و از پنچری در اومدی ؟
گفتم آره یه حسی بود که تقریبا پریده!
گفت ببین حالا واقعا تو عاشق دنیا شده بودی؟
گفتم نه! تو که میدونی من اهل عشق برای زن گرفتن نیستم ولی خوب بعضی ها یه جورائی رو آدم اثر میذارن مثلا سارا که به راحتی بهم حال داد لابد منو خواسته دنیام همونطور!
گفت خوب اونکه خواست باهات باشه!
گفتم آره شاید اگه یه کمی خجالتی تر بود منو تو دام عشق خودش شدیدا اسیر میکرد ولی اون رک و بی پرده اول گفت باکره نیست دوم خیلی راحت موضوع زن شدنش رو توضیح داد سوم خیلی راحت گفت شما هم بفرما این دیگه عشقش کجا بوده؟
گفت خوب تو هم اگر میفرمائیدی اون حس مرموز الان بکلی از سرت پریده بود!
گفتم حالا چیکار کنم فردا شب برم یا نه ؟
گفت اگه اهلشی که میدونم شدید هستی خوب فردا برو اگه نه که هیچی .
زدم بیرون و با بچه ها کس چرخ زدن طرقبه یکی از دوستام بنام رضا که خیلی هم لوطی و اقا بود تا موضوع رو بهش گفتم گفت ببین اصلا نرو و خر نشو من این موضوع مهم رو برات انجام میدم و وقتی دید با دقت تو نخ حرفهاشم گفت خوب کره خر مگه مرض داری که نری! ابله من روزی سه بار جلق میزنم تو خوابمم کس نمی بینم در به در دنبال یه عکس سکسی برای زدن هستم اونوقت توی خر میخوای نری!؟
از حسی بدی که دنیا برام به وجود آورده بود گفتم
گفت بشاش بهش همین اون حس همونجور که میاد بعدشم میره دنبال کارش خلاص این تجربه رو تمام پسر ها بارها و بارها با دیدن یه دختری که تو رویاهاشون درست کردن به وجود میاد و با اولین بار کردنش یا عدم دسترسی به نامبرده سریعا از بین میره اینقد خر نباش!
یدفعه گفتم میای فردا شب با هم بریم؟
یه نگاهی کرد و گفت ببین دیدم به کیرش اشاره میکنه که شدید شق کرده!
گفت حرفش منو خراب میکنه اما اگه ببریم غلامت میشم نوکرت میشم و... التماس
پیش خودم گفتم خوب با رضا میرم اگه داد که هیچی اگه نداد هم به جفتمون نمی ده دیگه!
با رضا برگشتیم و تا فردا شب اتفاق مهمی نیفتاد عصر رفتم رضا رو برداشتم دیدم یه لیدوکائین از ساک ورزشیش درآورد و گفت حتما بزن که حال کنیم!
گفتم اگه نداد چی ؟
گفت هیچی من تو رو میکنم تو هم منو اینقد به دلم صابون زدم که اگه نده حتما زورکی میکنمش!
رسیدیم در خونه دنیا و از پشت در یه سرک کشید و اومد عقب نشست رضا سریع برگشت و گفت سلام من رضا هستم دانشجوی حقوق 22 ساله و دستشو دراز کرد دنیا با خنده جوابشو داد و باهاش دست داد
رضا وقتی برگشت دیدم دستش رفت رو کیرش سر راه دختر خاله دنیام برداشتیم اسمش سلیمه بود و از اون دختر هائیکه به چسش میگه نیا بو میدی!
خیلی با افداه نشست تو ماشین و نگاه تحقیر آمیزی به من و ماشین انداخت و به دنیا گفت دوست پسرت اینه ؟
منم که حسابی بهم برخورده بود گفتم نه اینه و اشاره به کیرم
دنیا پقی زد زیر خنده و سلیمه هم روشو کرد اونور مثلا ناراحت شد رفتیم خونه داداشش و کمی این ور اون ور کردن و آخرش دیدم دنیا با یه لیاس حریر خیلی نازک اومد پیشم و نشست رو زانوم رضا که از شق درد نمی تونست راه بره اشاره کردم اومد و گفتم تو برو مخ سلیمه رو بزن خیلی ازش شاکیم
دنیا گفت بچه ها اینو حسابی بکنینش اوپنه و خیلی هم افاده داره!
رضا گفت اگه پا نداد؟
گفت چرا پا میده منکه با کیوان مشغول بشم اونهم حالش خراب میشه رضا رفت پیش سلیمه و شروع کرد به مخ زنی با اون زبونش کمی رامش کرده بود و دختره داشت میخندید
دنیا گفت خیلی ازت دلخورم!
گفتم چرا؟
گفت رفتی اون دختر چاقه رو کردیش ها!
گفتم نه بابا فقط لاپائی!
یدفعه شروع کرد به زدن من منم در رفتمو و افتاد دنبالم تو همین حین دیدم رضا اونقدر مخ زده که کیرشو گذاشته کف دست دختره و انهم داره باهاش ور میره عمدا نزدیک اونها خودمو انداختم و دنیام افتاد روم!
داشت می خندید و همون خندیدنش منو به عرش میبرد بخاطر معصومیت چهره اش اگه بهم دست نمی زد شاید نمی تونستم کاری بکنم وقتی افتاد روم پیرهنمو محکم گرفت و جر داد و گفت من سینه پشمالو خیلی دوست دارم و سرشو به پشمای سینه ام میمالید با دو دست سرشو بالا آوردم و تو چشاش نگاه کردم خنده تو چشاشم بود
گفت چیه؟
گفتم میخوام تو چشات غرق بشم !
گفت شعر نگو بابا و دستشو برد رو کیرم خیلی محکم از رو شلوار میمالید.
گفت من اینو دوست دارم و فعلا چیز دیگه ای نمی فهمم
گفتم یواش
گفت هر وقت داد زدی و... محکمتر.
یک کم تحمل کردمو و دیدم نه بابا الان چیکو اونجا تلف میشه یه داد یواشی زدم و به پهلو غلتوندمش دستاش رفت تو پشمای سینه ام دکمه های لباسش باز بود و سینه های بلوریش بیرون ظاهرا خیلی مالونده شوده بود چون کمی آویزن بود اما سفیده سفید .
نوکش صورتی بود و هاله ای با شعاع کمی زیاد دور نوک سینه . وقتی زبون رو نوک سینه اش گذاشتم فکر کنم ارضا شد کیرمو در آورد و شدید فشارش داد و دیگه نذاشت سینه شو بخورم و کیرمو کرد تو دهنش و ساک زدن رو شروع کرد.
تو همین حین دیدم رضا تا دسته کرده تو کس سلیمه تا اون لحظه به پاهای سلیمه توجه نکرده بودم پاهای خیلی بلندی داشت که کلی از سر شونه رضا زده بود بیرون و صداش در اومده بود هنوز دنیا داشت ساک میزد که آب رضا اومد و سلیمه همشو ریخت تو دهنش و قورت داد
یدفعه دیدم آب منم داره میاد!
گفتم الی پاشو اومد گفت راحت باش و کلیه کیرمو محکم تو دهنش گرفت و مثل آبنبات چوبی میک زد به سختی جلوی خودمو گرفتم اما اون میدونست چیکار کنه و کل آبم تو دهنش خالی شد این صحنه حشر منو بدجوری زد بالا طوری که کیرم اصلا نخوابید.
دنیا اومد بالا و کیرمو به کسش تنظیم کرد و کرد توش وای که چقدر داغ بود و تنگ
گفت با اینکه خیلی ها منو مالوندن اما همه منو نکردن!
گفتم آره خیلی تنگه!
روم خوابید و گفت ببین میخوام سلیمه رو امشب از عقب بکنی!
گفتم فکر نمی کنم حسش برام بمونه
گفت کاری میکنم که بمونه و شروع کرد به تلمبه زدن و چندیدن حالت رو امتحان کردیم تا دوباره هر دو تقریبا در یک زمان ارضا شدیم...
کشیدم بیرون و همه همونطور لخت دراز به دراز افتاده بودیم به رضا گفتم تو برو سمت دنیا میخوام این دختره رو از عقب بکنم!
گفت نمی ده بابا اونم با کیر تو!
گفتم میکنم و رضا چسبید به دنیا.
دنیا کیرشو کرد تو دهنش و ساک زد به سلیمه گفتم بیا جیگر حال بکنیم گفت بسمه نمی تونم!
گفتم اینو ببین یه نگاهی کرد و گفت یه شب دیگه!
گفتم نه دیگه ببین رضا داره دنیاو میکنه یه نگاهی کرد و گفت رضا !!! و براش خط و نشون کشید انگار با یه کردن زن و شوهر شده بودن و برای تلافی شروع کرد برام ساک بزنه یک کم که زد خسته شد و گفت نمی تونم!
گفتم ببین تا حالا از عقب رو تجربه کردی؟
گفت نه میگن خیلی درد داره!
گفتم اونها ناشین اینقدر لذت داره که دردش محسوس نیست!
گفت راست میگی؟
گفتم آره صبر کن اسپری لیدو کائین رو آوردم و حیسابی زدم در کونش و اطرافش و شروع کردم ماساژ دادن اون کون زیبا یک کمی که گذشت گفت داره بی حس میشه ولی خیلی حال میده انگشت کوچیک رو کمی کردم تو و چرخوندم
گفت وای کیوان خیلی حال میده کیرتو بکن
گفتم واستا هنوز زوده بیشتر تحریکش کردم بزودی ناله هاش به فریاد تبدیل شد و داد میزد یالا بکن توش دیگه قمبل کرد بالا و کیرمو خیس کردم و گذاشتم توش تا نصفه رفت تو صداش خوابید و گفت کیوان سوختم نگه داشتمو و یواش یواش شروع کردم تا بالاخره تا ته رفت همونطور که میزدم معلون بود خیلی درد داره ولی بروش نمیاورد اونقدر کردمش که خودم خسته شدم و آبمو ول کردم تو کونش و افتادم روش یه لب ازش گرفتم و تشکر کردم
اونم گفت خیلی حال دادی و بلند شدیم همه زدیم بیرون و شام مهمون رضا رفتیم شاندیز و بعد همه رو رسوندمو و رفتم مثل خرس خوابیدم صبح خواهرم بیدارم کرد و موضوع دیشب رو پرسید
گفتم اوکی شد و رفت پی کارش اما رمق نداشتم حرف بزنم ظهر وقتی از دانشگاه اومد دیدم میخنده! گفتم چته؟
گفت با دختر خاله دنیا چیکار کردی!
گفتم چطور؟
گفت بیچاره راه نمی تونست بره و دنیام گفت که داداش فلانی ترتیبشو داده اونهم از .....
خجالت کشیدمو و سرمو انداختم پائین...
گفت افه اشو شکستی مرسی و رفت اتاقش ....
پایان ..
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
لذت سکس با عشقم امیر

سلام من نیلوفر هستمو 17 سالمه خاطره ای ک میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه به پارسال تابستون اون موقع 16 سالم بود و 2 سال بود ک با امیر دوست بودم اون 23 سالش بود و طبیعتا ب سکس و رابطه جنسی نیاز داشت اما تا اون موقع هیچ رابطه ای باهم نداشتیم من واقعا دوسش داشتمو فک میکردم اگه سکس کنیم از دستش میدم توی مدت رابطم باهاش با هیچ پسر دیگه ای نبودم اما میدونستم ک اون با چند نفر دوسته و حالو حول میکنه.بذارید از خودمون بگو امیر 195 قدش بود و 80 کیلو بود کیرش (تو اس ام اس بازیامون فهمیدم)22 سانت بود از نظر قیافه و هیکلم هیچی کم نداشت طوری ک شاید 98% دخترایی ک میدیدنش ازش خوششون میومد خودمم ک 168 قدمه 50 کیلوم هستو و ی دختر ریزه میزه ب حساب میام با پوست سبزه لبای گوشتی و چشم و ابروی مشکی باسنم خوش فرمو توداره سایز سینه هامم 75ه.

اون روز ب یاد موندنی ک جز یکی از بهترین خاطره هام با عشقمه 27 شهریور بود تازه از مسافرت اومده بوذم و 10 روز بود ک عشقمو ندیده بودم خیلی دل تنگش بودم با هزار بدبختی مامانو پیچوندمو سریع ب امیر گفتم بیا پیشم.ی شلوارک کتون تنگ پوشیده بودم با ی تیشرت تنگ ک گردی سینه هامو خیلی سکسی نشون میداد با خودم گفتم این دفعه راضیش میکنم ک دیگه بهونه نگیره.تا زنگ زد پریدم درو باز کردم و خودمو انداختو تو بغلش اون محکم بغلم کردو منو چرخوند رفتیم تو نشست رو مبل منم نشستم رو پاهاش و شروع کردیم حرف زدن یکم ک از مسافرت جرف زدم اومد جلو و لباشو گذاشت رو لبام محکم لبای همو میک میزدیمو زبون همدیگرو میخوردیم پاهامو دور کمرش حلقه کرده بودمو دستامو از پشت تو موهاش میکردم.همینطور ک لبای همدیگرو میخوردیم دستاشو از پشت توتاپم برده بود و قوس کمرمو اروم نوازش میکرد از چشمای نیمه بازش شهوت میبارید اروم اروم تکون میخوردم تا کسمو ب کیرش بمالم.کیرش عین ی تیکه سنگ شده بود لبامو ازش جدا کردمو تو چشماش نگاه کردم داشت از شهوت دیوونه میشد اروم گفت دوست دارمو دوباره لباشو رو لبام گذاشت یکم دیگه رو کیرش بالا پایین رفتم همونطور ک لبام رو لباش بودو پاهام دور کمرش بلندم کردو رفت تو اتاقم اروم باهم رو تخت خوابیدیم همینطوری پایین تر میومدو اول چونم بعد گردنم و زبون میزدو میخورد دیگه سرو صدام بلند شده بودو پشت سرهم ااااااه میکشیدم.تاپم سه تا دکمه داشت ک اونارو باز کردو اروم رو خط سینم زبون کشید توی اوج لذت بودم حس میکردم شورتم داره خیس میشه منم تیشرت امیرو دراوردمو همینطوری ک تو موهاش دست میکشیدم ااااااهههه میکشیدم.تاپمو در اوردو از رو سوتین محکم سینه هامو میمالیددوس نداشتم دستاشو برداره اروم سوتینمو دراورد و شروع ب مکیدن سینه هام کرد داشتم دیوونه میشدم ااااااه میکشیدمو اروم اسمشو خیلی سکسی صدا میکردم دستمو تو موهاش میکردم اونم ب نفس نفس افتاده بود با هر بار میک زدنش تو کل تنم خون میدوید دوس داشتم تا اخر عمرم تو اون حالت بمونم دستش رو کسم بودو داشت از رو شلوار واسم میمالید.اروم اروم پایینتر رفتو همینطوری ک شیکممو میخورد ب شلوارم رسید اروم درش اورودو شروع کرد ب رونامو خوردن و بوس کردن گاهی وقتام دستشو اروممممممم رو شورتم میکشید ک خیسی شرتمو ب کسم میچسبوندو شهوتمو چند برابر میکرد بلند شدو شلوارشو دراورد منم رو زانوم وایسادمو با اینک یکم خجالت میکشیدم دستمو گذاشتم رو کیرش بزرگتر از اونی بود ک فکرشو میکردم چون بلد نبودم اونقد ک اون بمن حال داد واسش کاری بکنم گریم گرفت دستامو دور کمرش انداختمو سرمو گذاشتم رو شیکمش و یهویی اشکام ریختن رو پاهاش فک میکرد واسه این گریه میکنم ک نمیخواستم باهاش سکس داشته باشم سرمو بلند کردو گفت جته؟؟؟؟؟؟؟؟منم واسش توضیح دادم بعدش خندیدو هولم داد رو تخت خودشم اومد کنارم خوابیدو اشکامو پاک کرد همینطوری ک داشت لوسم میکردو قربون صدقم میرفت دستمو برد گذاشت رو کیرش و دست خودشم کذاشت رو دستم و شروع کرد ب مالیدن یکم ک گذشت و خودم یاد گرفت برگشتمو لبامو گذاشتم رو لباش و همینطوری ک واسه هم میخوردیم کیرشو تو دستام میمالیدم.بعد از ی ده دقیقه گفت نمیخوای درش بیاری؟
منم پاشدمو شورتشو کشیدم پایین وااااااای کیرش هم خیلی بزرگ بود هم واقعا خوشگل با اینکه از ساک زدن متنفرم اما چون با تموم وجودم دوسش داشتم سر کیرشو کردم تو دهنم ی اااااااااااااااههههههه بلند گفت منم ک از لذت بردنش خوشحال بودم سعی کردم بیشتر واسش بخورم اروم اروم سرمو تکون میدادم اما بیشتر از چند سانت نتونستم بخورم امیر تو اوج لذت بود اروم اااااااااه میکشیدو میگفت ممممممممممممممممم نیلووووووووووووو بخوووووووووررر جوووووونممممممم بعد از چند دقیقه سرمو بلند کرد نشست جلومو شروع کردیم ب لب بازی دستشو گذاشت رو کسم و میمالید واسم شورتم خیس شده بودو لذتمو هزاااار برابر میکرد بعدش هولم داد رو تختو پاهامو باز کردو انداخت رو شونه هاش کیرشو تو دستش گرفتو اروم از رو شورتم ب کسم میمالید وااااااااااااای داشتم دیوونه میشدم خودمو تکون میدادم تا بیشتر ب کیرش بچسبم اما همش میرفت عقبتر دیگه داشتم جییییییغ میزدم امیییییییییییییییررر اذیتم نکن شورتمو کنار زدو سر کیرشو اروووووممم ب کنارای کسم میمالید با تموم وجودم ااااااااه میکشیدم کیر میخواستم.بعد از چند دقیقه کیرشو برداشت سرشو ب کسم نزدیک کرد از رو شورت اروم گازش میگرفت التماس میکردم شورتمو دربیاره همش میگفت ششششش ارومممم عشقم شورتمو میزد کنارو نوک زبونشو ارووووووم ب کنارای کسم میکشید نفس نفس میزدم یکم دیگه از رو شورت واسم مالید داشتم گریه میافتادم تا اخرش شورتمو در اورد از بالا تا پایینشو اروم زبون میکشید اااااااااههه میکشیدمو همش میگفتم امیییییییییییییییییییییییییرررر اونم میگفت جااااااانممممم دوس داری عشقم؟منم جوابشو با مممممممممممممممم میدادم کل چوچولمو تو دهنش کرده بودو میک میزد انگشتشو اروم دور سوراخ کسم میکشید داشتم بیهوش میشدم اروم اروم سرعتشو بیشتر کرد پاهامو دور سرش حلقه کرده بودمو سرشو ب کسم فشار میدادم تند تند کسمو میک میزد تا تا با ی لرزش شدید ارضا شدم کل بدنم مور مور میشد چند قطره اب از کسم بیرون ریخت ک امیر اونارم با ی زبون پاک کرد نفسم بالا نمیومد امیر اومد کنارم خوابید و یکم لوسم کرد بعد پرسیدم تو چی؟چرا اول تو ارضا نشدی؟گفت میخواستم اولین سکسمون واست خاطره خوبی بشه.واسه من وقت هس؟گفتم مرسی عشقم اره.لباشو ب لبام چسبوندو بعد از چند دیقه لب بازی منو برعکس کردو اومد روم و کیرشو گذاشت وسط پاهام اروم اروم تکون میخورد ومنم سرمو برگردونده بودمو لبامو میک میزد دستشو گذشتم رو سینمو واسم میمالیدش سرعتشو بیشتر کرد تند تند کیرشو بین پاهام تکون میداد بلند اااااااااااااااههههههههه میکشید اسممو صدا میکرد تا بعد از حدودا ده دیقه ارضا شد خودشو انداخت کنارم نفس نفس میزد حس میکردم بیشتر از همیشه دوسش دارم میخواستم تا همیشه پیشم بمونه بی اختیار اشکام رئ بالش میریخت رفتم نزدیکترو سرمو گذاشتم رو سینش گفتم امیر گفت جانم گفتم قول بده تنهام نذاری گفت قول میدم مردونه.بعدش بوسم کردو محکمتر بغلم کرد بعد از ی رب پاشد لباساشو پوشیدو بازم بعد از کلی لب بازی رفت ما اون موقع ساری زندگی میکردیم اما بخاطر انتقالی پدرم الان اصفهان هستیم با کلی اشک و اه از امیرو شهرمون جدا شدم ب این امید ک امیر هرماه بیاد هم دیگرو ببینیم دوماه اول اومد اما یروز اس ام اس داد ک رفتو امد واسش سخته و باید همدیگرو فراموش کنیم.الان ک دارم این خاطره رو مینویسم کیبوردم از اشک خیسه.امیر اولین و اخرین عشق من میمونه واسش ارزوی بهترینارو دارم هرکجا و با هرکسی ک هست. هیچ وقت نمیخوام با سکس با مرد دیگه ای لذتی ک عشقم بهم دادو از بین ببرم....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
خاطرات ویلا : کون زن غریبه

چند وقتی میشد که کس گیرم نیومده بود از مهرداد هم خبری نبود ؛ خودم را با دیدن فیلم سکسی و جلق زدن مشغول کرده بودم ؛..عصر کس آمد در مغازه ؛ زنی میان سال بود با چادر که در مغازه ابزار فروشی من آمده بود به هوای آدرس ؛ لهجه داشت. گفتم : غریبی .گفت : آره. لای چادرش را باز کرد ...!خودش بود...سینه هاش از بین دگمه های پیراهن مردانه ای که پوشیده بود دیده می شدند...کیرم شق شد...سریع معامله را جوش دادم و انداختمش تو ماشین زدم به راه ویلا...
زنه چنگی به دلم نمی زد ولی تو این روزها هر کوس و کونی که پیدا کردی باید رو هوا بزنی...وقتی رسیدیم ویلا زن چادرش را در آورد و با شورت و کرست امد وسط حال ؛... هیکلش تعریفی نداشت ؛ شکم داشت و من فقط محو کونش شدم بزرگ و شهوت انگیزبود؛ دست بردم و شورتش را در آوردم لااقل شعورش رسیده بود و مو های دور کسش را زده بود .انگشتم را کردم تو کسش تکون خورد ؛ هنوز احساس شرم داشت ...کرستش را باز کردم سینه هاش بزرگ بودن و افتاده ، هنوز قایل قیول بودن؛ دستش را گرفتم و مثل خریدارها چرخوندمش و محو کونش شدم... بردمش داخل اطاق خواب ، موقع راه رفتن سینه ها و تمام بدنش می لرزید خصوصاً سینه ها و کونش خیلی هوس انگیز بودند... بزرگ بود ومی توانست ده تا کیر من را لابلای گوشتاش جا بده ...کونش را با دو دست گرفتم توی دستام سفت بود...کیرم شق شده بود ...از نگاهم فهمید به چی فکر می کنم ، گفت : بچه سوسول اهل کون دادن نیستم ! خندیدم .
مشروب بهش دادم به زحمت خوردش .گفت : بهم نمی سازه. امد نشست تو بغلم و کیرم را گرفت و شروع کرد به مالش دادن...کیرم شق شد...خوابید و لای پاهاش را باز کرد. کیرم را کردم تو کسش و فشار دادم ، اخی کرد و آروم شد ، سینه هاش را گرفتم و پاهاش را بلند کردم ...هر وقت کیرم را جلو و عقب میبردم بیضه ها و شکاف پاهام به لمبر کونش می خورد ...الکی آخ و اوخ می کرد ؛ کسش خیلی زود گشادشد ؛ پیدا بود دائم در حال کس دادن است....کم کم از کس و سینه هاش سیر شدم و هوس کون کردم ...کیرم را کشیدم بیرون و لنگش را گرفتم و هیکلش را چرخوندم ؛ پاهاش را تو شکمش جمع کرد ؛ با زور به رو خوابوندمش و لای پاش را باز کردم و قبل از اینکه بخواد کاری بکنه دستم را گذاشتم روی کمرش و فشارش داد م ، سرش رفت تو تشک ،اول با انگشت سوراخ کونش را پیدا کردم ؛ داد زد : کون نه !...فرصت نکرد بازم اعتراض کند چون کیرم شق دم سوراخ کونش بود و با فشار من نوکش رفت داخل ، جیغ کشیدو می خواست بلند شه دستم را انداختم دور گردنش و فشار مختصری دادم ؛ زورم بهش می چربید ؛ با کف دست زدم روی کونش ؛ جیغ کشید ، یک ملافه نزدیک دستم بود کشیدمش و سریع دستاش را از پشت بستم سعی کرد بلند شه با یک دست گردنش را گرفتم و با دست دیگه بازم زدم در کونش و باز زدم ؛ جیغ می زد ؛ لمبر های کونش قرمز شده بودن ؛ دستم را با شدت کردم لای پاش و از پشت کسش را گرفتم ...گفتم : دلت می آد آرزو به دل بمونم و کونت را با کیرم آشنا نکنم!..گفت : بچه سوسول. دیگه نخندیدم.
کیرم را کردم تو کونش و فشار دادم ، به مکافاتی سوراخ کونش گشاد شد ؛ بازم فشاردادم و یک کم کشیدمش بیرون طوری که سر کیرم داخل کون باقی بود ...زن داد و هوار می زد راستی راستی دردش می امد یا تا حالا کون نداده بود یا از کون دادنش خیلی می گذشت ...ولی دیگر تمام شد کیرم راه کونش را باز کرده بود و من از اینکه داشتم کون به این بزرگی و نرمی را می کردم خیلی شهوانی شده بودم . کیرم را تا آخر کردم داخل فقط بیضه هام بیردن بودند ..کیرم را کشیدم بیرون و با کرم چربش کردم کمی صبر کردم ؛ به کونش نگاه کردم زیر تور چراغها کاملا ً سوراخش دیده می شد که باز شده بود و لمبر های قرمز شد ه اش همچنان هوسناک بودند ... دوباره کردم تو کونش و فشار دادم ....زن تسلیم شده بود و فقط آروم آخ و اوخ می کرد...آبم آمد همش را ریختم تو کونش ...داشت فحش میداد که عصبی شدم از زیر تخت طناب را کشیدم بیرون و همونطور دمر روی تخت پاهاش و بعد دست هاش را بستم . باورش نمی شد به این فرزی بتونم ببندمش. گفتم : راحت باش زود بر می گردم.
رفتم بازم مشروب خوردم و یک قرص بالا انداختم. شنیده بودم قرص زیادی بیماری قلبی می آورد و لی حرف های زن و کون هوس انگیزش هوش را از سرم برده بود شاید هم اثر الکل بود...آب منی ها را از روی کونش پاک کردم و با ژل کاملا سوراخ کون و کسش را مالش دادم ، چون کسش رو به پایین بود و روی شکم بسته بودمش دستم باید از لابلای ران ها و شکاف لمبر هاش رد می کردم ، ژل کار خودش را کرد و از تمام هیکلش بود خوش بلند شد ؛ زن گفت : بسه دیگه لااقل بازم کن ...شورتم را در آوردم و لیوان شراب را ریختم تو کونش وبعد بطری را آوردم و شراب را شروع کردم به ریختن روی بدنش و توی دهنش سعی کرد دهنش را ببندد ولی با زور دهنش را باز کردم ... با دستم شروع کردم به مالش کونش و بعد کسش گفتم: میخوام این بطری را بکنم تو کونت ؛ خوبه ؟ وحشت زده شد گفت : بی شرف نامرد مادر جنده...حرفش عصبانیم کرد اولش قصد نداشتم ولی این حرفش ناراحتم کرد ...بازم ژل مالیدم در کونش و با تمام زورم کیرم را کردم تو کونش ، خوشحال شد که بطری را نکردم... آبم آمد ...یواش یواش بند ها را باز کردم...بلند شد و هولم داد و کلی فحش داد ، ناراحت نشدم...نگاه به هیکلش کردم ، از خودم بدم آمد که همچین جنده ای را کرده بودم...
فردا صبح کمک کرد ملافه ها را جمع کردیم ریختیم عقب ماشین و خونه را تمیز کردیم...پول خوبی بهش دادم تا دردی که کشیده از یادش بره...توی راه برگشت به شهر گفت : همه جورش دیده بودم ولی اینجوری شو نه! شما کونی ها از فیلم سکسی این ها را یاد میگیرید؟...خندیدم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 50 از 94:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستانهای سکسی مربوط به دوست دخترها و دوست پسرها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA