ارسالها: 2333
#35
Posted: 21 Jun 2013 11:29
خورشید کوچک
آه عشق من ، چه زشتی تو !
همچون بلوطی ژولیده .
آه عشق من ، چه زیبایی تو !
چونان چشمان یکی غزال .
زشتی : دهانت به بزرگی دو دهان
و زیبایی : زان رو که بوسه هایت
به حد هزاران دهان لذتم میدهد .
زشتی : سینه هایت چون دو گیلاس نارسیده کوچند .
همیشه دلم می خواست
دو خورشید را در پیراهنت پنهان کرده باشی .
دو برج مغرور و قد برافراشته
دو کوه بزرگ و سربلند .
زیبایی : و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر ، بند به بند را از بر خواهم نمود .
عشق من !
تو را دوست می دارم بخاطر هر آنچه که داری و نداری
زیبای من !
تو را بخاطر آن دو گیلاس نارسیده کوچک
تو را برای هر آنچه که داری
تو را بخاطر هرچه نداری
تو را چنین که هستی
دوست می دارم .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#37
Posted: 21 Jun 2013 19:09
فرمانروای من
ای عشق !
بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم .
شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت .
دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من - تنها
در تنگ من
در آنجا بودی .
لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من !
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#38
Posted: 21 Jun 2013 19:15
ابدیت
دست های تو
سپیدند و لطیف
و چشم های من
مظاهر صلح .
ما
من و تو
چونان حیاتی یگانه در برابر جهان ایستاده ایم
ای شیرین من ،
ای عشق بی قرار من !
ماتیلده عزیز من !
ما
من و تو
اگرچه خواهیم مرد
اما شکوه عشق ما آنسوی تیرگی
در ژرفنای جاودانگی
ادامه خواهدمان داد .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#39
Posted: 21 Jun 2013 20:15
کلید
دریا ، روز و کشتی
اینبار ، هر سه باهم به تبعید فرستاده شدند
و ابرها همچون زنان رختشوی
در آسمان غمگین شعله کشیدند .
بیا لمس کن
خلواره های این آتش را
در آسمان آبی غمگین
تا فضا
تسلیم آخرین رازهای حباب های دریایی شوند .
هنوز هم برای چشمان ما
کلیدیباید
تا به استدراک اسرار دریا
لبخند بزنیم .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#40
Posted: 21 Jun 2013 20:18
هیچ نبودم
هیچ نداشتم
پیش از اینکه عاشقت باشم
پیش از اینکه دوستت بدارم .
بی تو
بی اهمیت و بی نام
در خیابان های مشکوک و مردد
به استنشاق هوای انتظار
به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم .
بی تو در اتاقی پر از خاکستر
در مجلسی که ماه به گودالش فرو می افتد
و در انبار هایی که واژخ "گم شو" را غر می زدند
می زیسته ام .
همه چیز گنگ و خاموش
دستگیر و متروک
و پوسیده و فاسد می نمود
آنها ، متعلق به شخص دیگری بودند
متعلق به "هیچ کس"
تا تو آمدی
با فقرت
و زیبایی ات
و با هدایایی
که خزانم را کامل می کند .
ویرایش شده توسط: paridarya461