ارسالها: 8911
#71
Posted: 23 Jun 2013 13:25
نابینا گوش هایش
پُرشدن
پیالهء صبر را
لحظه ای ست دراز.
اما
آن دست
که پیاله را شکست
هیچش نیوشنده نبودست
این آواز:
"جان
چون بلور است
چو راز."
اشتاین باخ 03.05.1997
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#72
Posted: 23 Jun 2013 13:26
آواز, "بِرنو"
آتش, رزم در خونم شعله می کشد.
دشت های گسترده بهاری
و عطر, سُنبل ها.
دامن های رنگ وارنگ, زنان در رقص
و هیاهوی چوب بازی, مردان در دشت.
مردان, بختیاری
شیدای, عشق و تفنگ و اسب.
شب، چون تب،
هوای, شبیخون در سرهاست.
مرا آتشی در خون
آتشی در خون،
دستم به "برنو" می شکُفد.
آه "گُل اندام" !
سر بر سینه ام نِه
شبْ مرَد را می خواند به خویش.
اشتاین باخ 09.05.1997
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#73
Posted: 23 Jun 2013 13:27
با درخت
دستانت را
در دستانم بگذار!
تا
شاید
چشمانم به سبزیْ برگی دهند
در غروب, جنگل.
تو زیبای, بی دریغ!
اشتاین باخ 04.06.1997
=======================================
چه (ناامیدانه)
در زیر این گُنبد, تاریکی
چه گُم گشته می رویم ما،
و آفتابگردان, شادی
با نگاهی به دامن
چه غمگین
از آفتاب، تهی می شود.
فرانکفورت 01.08.1997
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ویرایش شده توسط: paaaaaarmida
ارسالها: 8911
#74
Posted: 23 Jun 2013 13:28
هرگز ( با آن شمع ها و آواها)
شمعی
که در باد زاده شد،
هرگز نمی میرد.
و آن آوا
کز بطن, خاموشی رویید،
خاموشی
هرگز نمی گیرد.
خورشید می شکفد
و آواز, ذرات
چون قاصدکی در باد
زندگی را لبخند می دهد.
ثانیه های ما
ایا
پرچمی می شوند
در شب؟
فرانکفورت 25.09.1997
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#75
Posted: 23 Jun 2013 13:29
فهمش
برگ ها
آنگاه که می ریزند
بر زمین های پاییزی،
رنگ ها
آنگاه که می آمیزند
چون خاموشه رازی،
خیام قلم دست می گیرد
و عطر, رباعی ها
کوچه های کتاب را سرشار می کنند.
آن زیبایی که در پرواز, مرگ, برگ می شکند
و خیام که فهمیده می شود.
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#76
Posted: 23 Jun 2013 13:30
برای دوست داشتن
وقتی
انسان ها
می توانند دوست بدارند،
چرا نمی دارند؟
تولد, یک نهال
از تنش, نازْ بال,
پروانه ای عزیز می توانستْ است بودن.
پروانه اما
چرا بال نمی گیرد؟
انسان نه کیمیاست،
دوست داشتن, انسان است
که نهال را بال, جنگلْ بودن می دهد.
اشتاین باخ 07.02.1998
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#77
Posted: 23 Jun 2013 13:31
گرداگرد, یک شمع، یک جمع (تا به بَرآمد, امید)
در سرمایی
به بزرگی, یک زمستان،
گرمی, خُرد, یک شمع
دلگرمی ست ......
تا به لبخند, خورشید.
از رهگذر, شمع
می روند
انسان های دانش
انسان های پویش.
انسان هایی از خمیرهء خورشید
در این آنات, سخت, زمستانی.
اشتاین باخ 07.02.1998
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#78
Posted: 23 Jun 2013 13:32
این جام (با مهدی اخوان ثالث)
می بینی "ماث"
که جام، مادر است
چون شعر.
آن تلخ, آتشناک
که شب, تُرا
و مرا روشن نمود
در یورش, تاریکی،
هنوز می سوزد
در کام, من و ما
چون ماه
- که نمی سوزد
و اما می سوزد -
و پُر می دارد
دریا را
از صدف, نبوغ،
که می زاید
مروارید, جام را
نام را.
"ماث" چون نام،
دوباره
و دوباره
در دل, جام, ایام.
اشتاین باخ 07.02.1998
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#79
Posted: 23 Jun 2013 13:32
بَس
مرا زندگی بَس
جامی
و خامه ای،
تا هزاره ای را
در لحظه ای
افشره ای باشدم.
که تا
زایش, کهکشان های شعر را
از ذره ای باشدم.
این شوکران, جانْ ساز,
روح پرداز
که خامه را جان, نبشتن می دهد
و مرا احساس, دهقانی،
عشق, کِشتن می دهد.
من امشب، ستاره ها را شبان،
تا به چشمهء آغاز
چه خوش می روم
با پاهای شراب
چون خواب.
اشتاین باخ 07.02.1998
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#80
Posted: 23 Jun 2013 13:33
اینه (غروب, زیبایی)
انسانی بر زمینهء غروب می شکُفد
و تصویر, جهان کامل می شود.
پرواز, دسته ای از گُنجشکان, هیاهو
در موازی سُرخی, دور دست،
و زیبایی, گستردهء سبز
در چشمان, نقاشی مست.
زمان، جوانهء بهار می کند
وقصهء آفرینش درین غروب, پُرتنش
دوباره می شود.
انسان
با قلم, شعر
نشسته در غروب
از جرعهء درک
ستاره می شود.
غروب بر زمینهء انسانی می شکُفد.
اشتاین باخ 20.02.1998
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)