ارسالها: 2333
#91
Posted: 3 Jul 2013 21:45
بی تو
بی تو
هر آنچه در خاک رستنی است
نابود
بی تو .
بی تو
ظهر ، همچون گلی غمگین
شرحه شرحه ، به خون خویش در می غلطد
بی تو
قدم زدن میان سنگفرش و مه
کند می شود .
بی تو
بی تلألؤات که هیچ کس جز منش نتواند دید
نتواند زیست
گلی سرخ رنگ ، حتی در آغازین لحظه میلاد خویش
هستم ، چرا که هستی
و هستی ، زان رو که هستم
و هستیم تا که هستیم
و ازعشق
من و تو
ما خواهیم بود .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#93
Posted: 4 Jul 2013 20:27
جستجو
عشق را ببین که جزایرش را می پیماید
از غم به غم .
ریشه خویش می کاود با دست
و آبیاری می کندش با اشک
و هیچ کس ، این فراگرد روحانی را
به درک نمی نشیند .
من و تو
به جستجوی دره ای سبز و دست ناخورده
چون جستجوی سیاره دیگریم
جایی که نمک ، گیسوانت را لمس نتواند کرد
جایی که اندوه
به بلوغ در نتواند رسید
و جایی که نان ، زیستن می داند
تا بیات و پیر نشود .
ما در هوای لانه ای
ساخته با دست های خویش بودیم
در چشم اندازی با بافته هایبرگ
که با سخنرانی هاشان آزارمان کنند
اما ، دریغا دریغ کهعشق
آنچنان نبود
دریغا که عشقشهری دیوانه بود
با جمعیتی از مردمی که
ایوان های خود را سپید نگه می داشتند .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#94
Posted: 14 Jul 2013 16:10
با من بیا
عشقمن!
زمستان به سنگفرش باز خواهد گشت
زمین انعام خود را هدیه خواهد داشت
و ما سرزمینی دور را در آغوش خواهیم گرفت
و بر گیسوان این جهان ، دست خواهیم کشید .
رفتن با کشتی ها ، زنگ ها ، چرخ ها
به سوی بوی عقد مجمع الجزایر خواب
و دانه های لذت در شیار زمین .
برخیز
موهایت را ببند و با من بیا
با من پرواز کن
با من فرود آی
با من بخوان
و بیا قطاری بگیریم
که ما را تا مرز عرب ، تا توکوپیلا
همراه شود
با من بیا چونان یکی دانه در دوردست افق
تاسرزمینی کهن
تا یاسمن هایی که به دست شهریاران پابرهنه
حکومت می شود .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#95
Posted: 14 Jul 2013 16:19
راه
شاید آن مرد صورت تراشیده را به خاطر بیاوری
هم او که در تاریکی ، همچو تیغه ای لغزید
و پیش از آنکه دانیم ، می دانست
چه رویدادی در راه است .
او با دیدن دود ، آتش را نتیجه گرفت .
زنی رنگ پریده با گیسوان سیاه
چونان یکیماهی
از درون حفره ها برخاست
و دستادست مردی
باغی را سرتاسر دِرویدند .
آن زمان
عشقمیدانست کهعشقنامیده میشود
و من همچنان چشمهایم را به سوی نام تو گشودم
و یکباره
تو
راه را نشانم داد .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#97
Posted: 14 Jul 2013 16:35
احتضار
از اینجا
از میان کلبه و دریا و راه ، عبور میکنیم
و صدای غیبت خود را ، هرگز نخواهیم شنید .
خانه ، سکوت خود می شکند
و ما ، بر روی اشیاء گام می نهیم
آبی در لوله های زنگار بسته می گرید
و موش های مرده ، به پوچی زندگی می نگرند .
خانه می گرید شب و روز
شب و روز خانه می گرید با عنکبوت هایش
که از چشم روزگار ، فرو افتاده است .
خانه رو بهاحتضاراست
او را به زندگی باز میگردانیم
ما را نمی شناسد
گویا فراموش کرده که باید شکوفه میداد
گویا فراموش کرده .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#98
Posted: 14 Jul 2013 16:45
تصویر تو
با شکیبایی یک خرس شکار میکند
دیگو ریورا با یک بوم و یک قلم .
برای جنگل ، سبز را
و برای گل ، سرخ سراسیمه
اما برای نقاشی تو
تمام نور جهان را .
بینی مغرورت
و اخگر چشمانت را
و چهار فصل خدا را که در نگاه تو نقش بسته
ناخن هایت که تا حسادت ماه را برانگیخته
و پوست تابستان گونه ات
و هندوانه سرخ و شیرین لبانت را .
خداوند مرا دو دهانه از آتشفشان گداخته داد :
یکی برایآتش
و دیگری برایعشق
و خداوند تو را آتش نجیب عطا فرمود
تا چشمان من در تو درنگ کنند
و راز هستی ام
در گیسوان تو تفسیر شود .
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 2333
#100
Posted: 14 Jul 2013 17:02
به نام عشق
نه دوباره ای دارم
نه همیشه ای
مردی فقیر در اشتیاق دوست داشتن
نمی دانم کیستی اما
دوستت دارم .
من"هرگز"ندارم
زان رو که متفاوت بوده ام
و به نام"عشقهمیشه در تغییر"
اعلام خلوص میکنم .
دوستت دارم
و خوشبختی را به روی لب های تو می بوسم .
اکنون ، بیا هیزم جمع کنیم
و آتش را در کوهستان
به نظاره بنشینیم .
ویرایش شده توسط: paridarya461